قال الله تعالی فی النمل:(قال الذی عنده علم من الکتاب انا آتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک فلما رآه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربی لیبلونی ا اشکر ام اکفر و من شکر فانما یشکر لنفسه و من کفر فان ربی غنی کریم)(1)
کسی که یک قسمت از علم کتاب را دارا بود گفت: من می آورم تخت بلقیس را پیش از یک چشم بر هم زدن. پس چون سلیمان تخت را نزد خویش مشاهده کرد، گفت: این قدرت و توانائی وعلم از فضل پروردگار من است تا بیازماید مرا که نعمتش را شکر می کنم یا کفران می نمایم، هر که خدا را شکر گزاری کند یا ناشکری و کفران نماید نفع و ضررش به خود او برگردد و خدای من بی نیاز و کریم است.
بر حسب تفاسیر و روایات مسلّم است که این حکایت راجع به آوردن تخت بلقیس است و اغلب تفاسیر و روایات متفقند کسی که تخت را در طرفة العین حاضر کرد آصف وزیر حضرت سلیمان بود و معرفی فرموده که آورنده ی تحت کسی بود که دارای علمی از کتاب بود. روایات خاصه متعدد و زیاد است، که علم آصف از علم کتاب نسبت به علوم ائمّه و اوصیای پیغمبر(علیهم السّلام) یک جزء از هفتاد جزء بود، پس به طور مسلّم دارای علم کتاب بودند و بلا شبهه این علم به تعلیم پیغمبر(صل الله علیه وآله)بوده و علم کتاب علم به اسباب و مسببات و عالم تکوین است. بالجمله قرآن مجید تصریح می فرماید کسی که تالی پیغمبر بوده و خدا او را شاهد و دلیل نبوّت پیغمبر(صلی الله علیه و آله)قرار داده کسی است که دارای علم کتاب است پس ناچار باید تحقیق کرد کسی که دارای علم کتاب است کیست؟ اگر عناد و لجاج نباشد کسی در زمان پیغمبر(صلی الله علیه و آله)و بعد از او جز علی و اولاد خاصه ی او(علیهم السّلام)- چنانچه از بیانات گذشته واضح شد- نبود و در آخر سوره ی رعد می فرماید.
(و یقول الذین کفروا لست مرسلا قل کفی بالله شهیدا بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب)(2)
می گویند کفار، تو فرستاده ی خدا نیستی. بگو کافی است شاهد میان من و شما خدا و کسی که نزد اوعلم کتاب است. و مسلّم به حسب روایات و تفاسیر خاصه مراد وجود مبارک مولی الموالی علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین(علیه السّلام) است، از بعضی از تفاسیر عامّه هم نیز نقل شده
***
عن الباقر(علیه السّلام) قال ایانا عنی وعلی اولنا و افضلنا و خیرنا بعد النبی(علیه السّلام).(3)
***
قال سلیم بن قیس سال رجل علی بن ابی طالب(علیه السّلام) فقال له و انا اسمع اخبرنی بافضل منقبه لک قال ما انزل الله فی کتابه قال و ما انزل فیک قال افمن کان علی بینة من ربه و یتلوه شاهد منه قال انا الشاهد من رسول الله ص و قوله و یقول الذین کفروا لست مرسلا قل کفی بالله شهیدا بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب ایای عنی بمن عنده علم الکتاب(4)
***
عن ابی عبدالله ع قال الذی عنده علم الکتاب هو امیرالمؤمنین ع و سئل عن الذی عنده علم من الکتاب اعلم ام الذی عنده علم الکتاب فقال ما کان علم الذی عنده علم من الکتاب عند الذی عنده علم الکتاب الا بقدر ما تاخذ البعوضة بجناحها من ماء البحر)(5)
و روایات در این موضوع زیاد است رجوع شود به تفسیر برهان واضح است مراد به کتاب، کتاب عالم تکوین است، و علم به کتاب علم به جهات اسباب، مسببات، و ارتباطات، و تناسبات، بین اجزای عالم است، لذا فرمود(لولا آیه فی کتاب الله (الخ))
اشاره است که اگر نبود علم ذات مقدس به ماورای اسباب و مسببات، هر آینه خبر می دادم به تمام امورات از اوّل عالم تا آخر عالم.
عن ابی بصیر قال دخلت علی ابی عبدالله ع فقلت له جعلت فداک انی اسالک عن مسالة هاهنا احد یسمع کلامی قال فرفع ابو عبدالله ع سترا بینه و بین بیت آخر فاطلع فیه ثم قال یا ابا محمّد سل عما بدالک قال قلت جعلت فداک ان شیعتک یتحدثون ان رسول الله ص علم علیا ع بابا یفتح له منه الف باب قال فقال یا ابا محمّد علم رسول الله ص علیا ع الف باب یفتح من کل باب الف باب قال قلت هذا و الله العلم قال فنکت ساعة فی الارض ثم قال انه لعلم و ما هو بذاک قال ثم قال یا ابا محمّد و ان عندنا الجامعة و ما یدریهم ما الجامعة قال قلت جعلت فداک و ما الجامعه قال صحیفة طولها سبعون ذراعاً بذراع رسول الله ص و املائه من فلق فیه و خط علی بیمینه فیها کل حلال و حرام و کل شی یحتاج الناس الیه حتی الارش فی الخدش و ضرب بیده الی فقال تاذن لی یا ابا محمّد قال قلت جعلت فداک انما انا لک فاصنع ما شئت قال فغمزنی بیده و قال حتی ارش هذا کانه مغضب قال قلت هذا والله العلم قال انه لعلم و لیس بذاک ثم سکت ساعة ثم قال وان عندنا الجفر و ما یدریهم ما الجفر قال قلت و ما الجفر قال وعاء من آدم فیه علم النبیین و الوصیین و علم العلماء الذین مضوا من بنی اسرائیل قال قلت ان هذا هو العلم قال انه لعلم و لیس بذاک ثم سکت ساعه ثم قال و ان عندنا لمصحف فاطمة ع ما یدریهم ما مصحف فاطمة ع قال قلت و ما مصحف فاطمة ع قال مصحف فیه مثل قرانکم هذا ثلاث مرات و الله ما فیه من قرآنکم حرف واحد قال قلت هذا و الله العلم قال انه لعلم و ما هو بذاک ثم سکت ساعة ثم قال ان عبدنا علم ما کان و علم ما هو کائن الی ان تقوم الساعه قال قلت جعلت فداک هذا و الله هو العلم قال انه لعلم و لیس بذاک قال قلت جعلت فداک فای شیء العلم قال ما یحدث باللیل و النهار الامر من بعد الامر و الشیء بعد الشیء الی یوم القیامة.(6)
***
عن ابی بصیر عن ابی عبدالله (علیه السّلام) قال ان لله عزّوجلّ علمین علما عنده لم یطلع علیه احدا من خلقه و علما نبذه الی ملائکته و رسله فما نبذه الی ملائکته و رسله فقد انتهی الینا(7)
***
قال قلت للرضا ع ان امیر المؤمنین(علیه السّلام) قد عرف قاتله و اللیله التی یقتل فیها و الموضع الذی یقتل فیه و قوله لما سمع صیاح الاوز فی الدار صوائح تتبعها نوائح و قول ام کلثوم لو صلیت اللیله داخل الدار و امرت غیرک یصلی بالناس فابی علیها و کثر دخوله و خروجه تلک اللیله بلا سلاح و قد عرف ع ان ابن ملجم لعنه الله قاتله بالسیف کان هذا مما لم یجز تعرضه فقال ذلک کان ولکنه خیر فی تلک اللیله لتمضی مقادیر الله عزّوجلّ(8)
***
عن سیف التمار قال کنا مع ابی عبد الله ع جماعه من الشیعه فی الحجر فقال علینا عین فالتفتنا یمنة و یسرة فلم نرد احدا فقلنا لیس علینا عین فقال و رب الکعبة و رب البینة ثلاث مرات لو کنت بین موسی و الخضر لاخبرتهما انی اعلم منهما و لانباتهما بما لیس فی ایدیهما لان موسی و الخضر ع اعطیا علم ما کان و لم یعطیا علم ما یکون و ما هو کائن حتی تقوم الساعة و قد ورثناه من رسول الله ص وراثة(9)
***
عن حمران بن اعین عن ابی عبدالله ع قال ان جبرئیل ع اتی رسول الله ص برمانتین فاکل رسول الله ص احداهما و کسر الاخری بنصفین فاکل نصفاً و اطعم علیا نصفا ثم قال رسول الله ص یا اخی هل تدری ما هاتان الرمانتان قال لا قال اما الاولی فالنبوة لیس لک فیها نصیب و اما الاخری فالعلم انت شریکی فیه فقلت اصلحک الله کیف کان یکون شریکه فیه قال لم یعلم الله محمّدا ص علما الا و امره ان یعلمه علیا ع.)(10)
مفاد روایت اوّل راوی پس از آنکه اطمینان حاصل کرد که کسی در اطراف نیست سؤال کرد شیعیان می گویند: رسول خدا به علی (علیه السّلام) بابی از علم تعلیم فرمود که هزار باب از علم مفتوح گردد. فرمود: رسول خدا به علی(علیه السّلام) هزار باب از علم تعلیم کرد که از هر بابی هزار باب باز گردد- می گوید گفتم: به خدا قسم علم این است.- مرتبه کمال و تمام علم این است- فرمود: این علم است لکن نهایت و کمال علم ما نیست. فرمود: نزد ما جامعه است و چه می دانند جامعه چیست، گفتم: فدای تو گردم جامعه چیست؟ فرمود: جامعه مکتوبی است به طول هفتاد ذراع به ذراع. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) تمام حلال و حرام و آنچه مردم به او محتاج هستند حتی دیه ی فشار دست در او مکتوب است؛ گفتم: به خدا قسم کمال علم این است، فرمود: این علمی است لکن نهایت علم ما نیست، پس ساعتی ساکت شد فرمود جفر نزد ماست. چه می دانند مردم جفر چیست. سؤال کردم که جفر چیست؟ فرمود: پوستی است که علم پیغمبرها و اوصیا و علمای گذشته از بنی اسرائیل در او نوشته شده است می گوید گفتم: این است علم. فرمود: این علم است، لکن آن نهایت علم ما نیست. پس از ساعتی فرمود: مصحف و کتاب جده ی ما زهرا(سلام الله علیها) نزد ماست، و آن مثل این قرآن است، گفتم: به خدا قسم این علم است، فرمود: این علم است، لکن آن علم نیست. پس از ساعتی سکوت کرده فرمودند: ما دارای علم گذشته و آینده تا روز قیامت می باشیم. راوی گفت: فدای تو شوم به خدا قسم این علم است. فرمود، این علم است، لکن آن علم که اختصاص بما دارد نیست. گفت، پس آن علم کدام است؟ فرمود علم آن است در هر روز و شب تازه به تازه به ما می رسد. مفاد روایت پنجم راوی گفت با جمعی از شیعه در حجر اسمعیل خدمت حضرت صادق(علیه السّلام) بودیم. فرمود آیا جاسوسی در اطراف ما هست به راست و چپ نگاه کردیم کسی را ندیدیم عرض کردیم نه یابن رسول الله. فرمود: به پروردگار خانه و بیت قسم (سه مرتبه) اگر بین موسی و عیسی و خضر(علیه السّلام) بودم و هر آینه خود می دانم که من اعلم از آنها بودم و خبر می دادم به چیزی که آنها نمی دانستند زیرا که خدا علم گذشته را به آنها داده آنها علم به آنچه تا روز قیامت می شود دارا نبودند و ما به وراثت از رسول خدا دارا می باشیم.
مفاد روایت ششم می فرماید حضرت رسول الله به علی (علیه السّلام) فرمود: آیا می دانی چه بود آن دو انار؟ عرض کرد نه یا رسول الله. فرمود: اما اول، اشاره به نبوّت است و از برای تو در او نصیبی نیست و دیگری اشاره به علم است و تو با من در او شریکی. راوی از حضرت صادق(علیه السلام) سؤال می کند چگونه علی(علیه السّلام) با رسول خدا در علم شریک بود؟ فرمود: تعلیم نفرمود به رسول خدا علمی را مگر امر فرمود که به علی(علیه السّلام) تعلیم نماید.
(اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم)(11)
فرمود:
ایانا عنی خاصة امر جمیع المؤمنین الی یوم القیامة بطاعتنا فان خفتم تنازعا فی امر فردوه الی الله و الی الرسول و الی اولی الامر منکم(12)
فرمود مراد از آیه ی اولی الامر مائیم، خدا جمیع مؤمنین را تا روز قیامت امر فرموده که اطاعت ما بنمایند اگر بترسید[از] نزاع در امر، رجوع به خدا و رسول و اولی الامر نمائید.
در«وافی» در روایت وارد در ذیل آیه مبارکه ی «فاسئلوا اهل الذکر» می فرماید به همین مضمون روایت از عامّه نقل شده.
شهرستانی در تفسیر مفاتیح الاسرار از حضرت صادق(علیه السّلام) نقل می کند مردی از حضرتش سؤال کرد(عامه) رفقای ما می گویند مراد از ذکر واهل ذکر از آیه ی مبارکه ی فاسئلوا اهل الذکر تورات و علمای یهودند، فرمود: پس بنا به این آنها ما را دعوت به دین خود کنند به خدا قسم اهل ذکر که خداوند متعال امر فرموده که مسائل به آنها رجوع شود مائیم، می گوید این چنین از علی(علیه السّلام) نقل شده که اهل ذکر مائیم.
و نیز در کافی از حضرت صادق (علیه السّلام) نقل می کنند که فرمود:
قال نحن الراسخون فی العلم و نحن نعلم تاویله(13)
و نیز در کافی روایت می فرماید که راوی گفت سؤال کردم از حضرت از آیه ی مبارکه ی (بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم)(قال هم الائمّه (علیه السّلام)(14)
و نیز در کافی آیه مبارکه ی، (ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا)(15)
تا آخر آیه به روایت می فرماید از حضرت صادق(علیه السّلام) که راوی از حضرتش از تفسیر آیه سؤال کرد حضرت فرمود: شما چه می گوئید؟ گفت: گفتم ما می گوئیم از فاطمیین است.
فرمود: آن نیست که گمان کردی، کسی که اشاره به شمشیر کند و مردم را به گمراهی بخواند داخل در آن نیست. گفتم: ظالم به خود کیست؟ گفت: کسی که در خانه بنشیند و امام را نشناسند، و مقتصد عارف به حق، امام است، و سابق بالخیرات، امام است.
و نیز روایت می فرماید، که امیرالمؤمنین(علیه السّلام) فرمود:
قال امیرالمؤمنین ع انا اهل البیت شجرة النبوة و موضع الرسالة و مختلف الملائکة(16)
و از حضرت صادق مفصل تر روایت می فرماید.
و نیز در کافی در باب توارث علم از حضرت صادق(علیه السّلام)روایت می کند که فرمود:
عن ابی جعفر ع قال قال ابو جعفر ع یمصون الثماد و یدعون النهر العظیم قیل له و ما النهر العظیم قال رسول الله ص و العلم الذی اعطاه الله ان عزّوجلّ جمع لمحمّد ص سنن النبیین من آدم و هلم جرا الی محمّد ص قیل له و ما تلک السنن قال علم النبیین باسره و ان رسول الله ص صیر ذلک کله عند امیر المؤمنین ع- الخبر(17)
مقاد روایت: فرمود مردم آب کم را می مکند و نهر بزرگ را وا می گذارند، سؤال کردند نهر عظیم کدام است؟ فرمود علمی که خدا به پیغمبر(صلی الله علیه و آله)عطا کرده است خدا سنن اولین از آدم تا محمّد(صلی الله علیه و آله) را برای حضرتش جمع کرده، سؤال کردند سنن چه بود؟ فرمود تمام علم انبیا، و پیغمبر تمام این علم را نزد علی (علیه السّلام) قرارداد، پس از آن مردی از حضرتش سؤال کرد امیرالمؤمنین اعلم است یا بعضی انبیا؟ حضرتش به حضار خطاب کرده فرمود: بشنوید این مرد چه می گوید، خدا گوش هر که را بخواهد باز می کند من برای او حدیث می کنم خدا علم تمام انبیا را به پیغمبر داده و تمام آن نزد علی است. او می پرسد علی اعلم است یا بعض انبیا. و نیز روایت می کند در کافی که حضرت رضا (علیه السّلام) نوشت،
(انه کتب الیه الرضا ع اما بعد فان محمّدا ص کان امین الله فی خلقه فلما قبض ص کنا اهل البیت ورثته فنحن امناء الله فی ارضه عندنا علم البلایا و المنایا و انساب العرب و مولد الاسلام و انا لنعرف الرجل اذا رایناه بحقیقة الایمان و حقیقة النفاق و ان شیعتنا لمکتوبون باسمائهم و اسماء آبائهم اخذ الله علینا و علیهم المیثاق یردون موردنا و یدخلون مدخلنا لیس علی مله الاسلام غیرنا و غیرهم نحن النجباء النجاة و نحن افراط الانبیاء و نحن ابناء الاوصیاء و نحن المخصوصون فی کتاب الله عزّوجلّ و نحن اولی الناس بکتاب الله و نحن اولی الناس برسول الله ص – الی ان قال- نحن ورثه اولی العزم من الرسل الخبر)(18)
مفاد روایت- فرمود: پیغمبر(صلی الله علیه و آله) امین خدا در میان خلق بود. پس از آنکه رحلت فرمود، ما وارث پیغمبر می باشیم. پس ما امنای خدا در زمین می باشیم در نزد ما علم بلایا و منایا و انساب عرب است، ما دارای علم مستقیم انبیا یا مقدم انبیا هستیم، ما اولاد اوصیا و مخصوصین در کتاب خدا هستیم، ما احق و اولی به کتاب خدا از مردم هستیم، و ما احق و اولی به رسول خدا از غیر هستیم، تا اینکه فرمود ما ورثه ی اولی العزم از انبیا(علیهم السّلام) می باشیم الی آخر روایت شریفه. و نیز در کافی در باب اینکه تمام کتب منزله نزد ائمّه (علیهم السّلام) است، روایت می کند و مفادش این است که حضرت موسی بن جعفر(علیه السّلام) به بریه فرمود: بریه! علم تو به کتاب خودت چگونه است؟ گفت: به آن کتاب عالم هستم. فرمود: اطمینان تو به تأویل آن چگونه است؟ گفت: اطمینان به تأویل آن برای من نیست. پس آن حضرت ابتدا به قرائت انجیل فرمود. بریه گفت: پنجاه سال است تو یا مثل تو را طلب می کردم، پس از آن بریه با هشام خدمت حضرت صادق (علیه السّلام) مشرف شدند. هشام قضیه را برای حضرت نقل کرد حضرت فرمود:(ذریة بعضها من بعض و الله سمیع علیم)(19)
بریه گفت: تورات و انجیل و کتب انبیا از کجا به شما رسیده؟ فرمود: به ارث از پیغمبران به ما رسیده، چنانچه آنها می خواندند، ما می خوانیم و چنانچه آنها می گفتند ما می گوئیم، خدا در زمین حجتی قرار نمی دهد که از او سؤالی شود و بگوید نمی دانم. و نیز روایت می کند از حضرت باقر(علیه السلام) که فرمود:
عن جابر قال سمعت ابا جعفر ع یقول ما ادعی احد من الناس انه جمع القرآن کله کما انزل الا کذاب و ما جمعه و حفظه کما نزله الله تعالی الا علی بن ابی طالب ع و الائمّة من بعده ع.(20)
در روایت دیگر روایت می کند که حضرت باقر(علیه السّلام) فرمود: از جمله عواملی که داده شدیم تفسیر قرآن و احکام او، و تفسیر زمان و حوادث واقع در اوست،
اذا اراد الله بقوم خیرا اسمعهم ولو اسمع من لم یسمع لولی معرضا کان لم یسمع ثم امسک هنیئة ثم قال ولو وجدنا اوعیة او مستراحا لقلنا و الله المستعان،(21)
مفاد جمله ی آخر روایت می فرماید خدا هر زمانی که برای قومی خیر و خوبی خواسته باشد راه سعادت و خیر را به آن قوم می فهماند و اگر شنواند کسی را که نمی شنود- یعنی مسامع قلبش کرد و کور باشد- به طور اعراض دوری و پشت می کند گویا که نشنیده پس از آن ساعتی سکوت فرموده و فرمود: هر آینه قلوب قابل و حافظ پیدا می کردیم، می گفتیم.
و نیز در کافی از حضرت صادق (علیه السّلام) روایت می کند که فرمود: به خدا قسم من به کتاب خدا از اوّل تا آخر آن اعلم می باشم گویا که در کف دست من است خبر آسمان و زمین و اخبار ما کان و ما هو کائن در اوست
قال سمعت ابا عبدالله ع یقول و الله انی لاعلم کتاب الله من اوله الی آخره کانه فی کفی فیه خبر السماء و خبر الارض و خبر ما کان و خبر ما هو کائن قال الله عزّوجلّ فیه تبیان کل شیء (22)
و نیز روایت می کند از حضرت باقر- صلوات الله علیه- فرمود:
عن جابر عن ابی جعفر ع قال ان اسم الله الاعظم علی ثلاثة و سبعین حرفا و انما کان عند آصف منها حرف واحد فتکلم به فخسف بالارض ما بینه و بین سریر بلقیس حتی تناوّل السریر بیده ثم عادت الارض کما کانت اسرع من طرفة عین و نحن عندنا من الاسم الاعظم اثنان و سبعون حرفا و حرف واحد عند الله تعالی استاثر به فی علم الغیب عنده و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.(23)
و نیز در کافی روایت می کند که امام موسی بن جعفر- صلوات الله علیه- فرمود:
عن ابی الحسن الاوّل موسی (علیهم السّلام) قال قال مبلغ علمنا علی ثلاثة وجوه ماض و غابر و حادث فاما الماضی فمفسر و اما الغابر فمزبور و اما الحادث فقذف فی القلوب و نقر فی الاسماع و هو افضل علمنا و لا نبی بعد نبینا.(24)
تنبیه و تذکّر:
روایاتی که ذکر شد نمونه ای از روایات وارد در خصائص ائمّه (علیهم السّلام) بود از ابواب کافی یک یا دو روایت ذکر شد مقصود این است که اگر کسی به روایات و تواریخ عامّه و خاصّه در خصائص ائمّه (علیهم السّلام) رجوع کند یقین خواهد داشت که عالمین به قرآن ائمه(علیهم السّلام) می باشند و اگر کسی تشکیک کند که علم قرآن به تمام و کمال منحصر به آن موجودات مقدّسه نیست. در اینکه قدر یقین آنها دارای علم قرآن بودند شکی نخواهد بود و دیگران مورد احتمال و شک می باشند.دفع توهم:
مطالبی که منشأ شبهه ی طلاب و محصلین شده این است که روایات در غیر باب فروع خبر واحد است و حجیت اخبار در علم اصول مبرهن شده که منحصر به فروع است و خبر واحد در اصول دیانت، حجت نیست و حاکم در آن باب عقل است، جواب این توهم این است.اولاً مسلّم و بدیهی است که اصول و ارکان اولیه دین اسلام، تقلید نیست و باید منتهی به فطرت و وجدان باشد. ما مکرر تذکّر دادیم که مقصود ما از ذکر آیات نه این است که تقلیداً و تعبداً قبول شود بلکه مقصود این است که آیات و روایات تذکّر به احکام فطرتی عقل و وجدان یا رفع اشکالات و استبعادات و توهمات است که نیز تذکّر به احکام فطرتی عقل و وجدان یا رفع اشکالات و استبعادات و توهمات است که نیز تذکّر به وجدان است چنانچه در توحید قرآن راجع به اصول اولیه و فروع مترتبه بر آن اصول، آنچه مطابق با فطرت وجدان بود بیان کردیم سپس آیات و روایات را بیان کردیم و تذکّر دادیم که مطابق با فطرت و وجدان است، تذکّر به فطرت و وجدان محتاج الیه بشر است و گفته های بشری تکلف و ظنّ و تخمین است و یکی از جهات جامعیت و وجه اعجاز قرآن این است. طالبین رجوع کنند.
ثانیاً روایات در باب معارف آنچه را که در توحید قرآن و این رساله ذکر کردیم متواتر و بعضی از حد تواتر زیادتر است و تواتر یکی از مقدمات برهان است که برای کسی که اطلاع پیدا کرده و محصل تواتر باشد، محصل الیقین است. به تعبیر دیگر خبر و روایتی که به تواتر، مستند به پیغمبر(صلی الله علیه و آله) یا علی(علیه السّلام) شد یقین حاص شود که از حضرتش روایات صادر شده، و مضمون روایات را حضرتش فرموده بنا بر این یا باید بگوید پیغمبر(صل الله علیه وآله) و علی(علیه السّلام)بر خلاف واقع گفته اند و یا عالم نبودند و به حدس و ظن و تخمین مطلبی فرمودند، گمان نمی کنم مصدق به قرآن و نبوّت چنین توهمی نماید روی سخن ما با کسانی است که اصل قرآن و نبوّت پیغمبر(صلی الله علیه و آله) برای آنها ثابت شده چنانچه این کتاب در این موضوع بود، و یا باید بگوید که مراد پیغمبر و علی(علیه السّلام) غیر نص و ظاهر آن کلام است چنانچه یک دسته از فلاسفه اسلام چنین گفتند؛ و کلام با آنها در رساله ی توحید و این تحریرات گذشت پس ناچار باید معترف باشد که کلام صادر و همان مطلبی که عامّه ی اهل لسان می فهمند مراد است پس اخبار در یک قسمتی از اصول که ذکر کردیم متواتر و موجب حصول یقین است.
ثالثاً در هر بابی آیاتی نص و محکم یا ظاهر راجع به آن باب موجود است که به مختصری از آنها تذکّر دادیم، و در قرآن اشکال خبر واحد مدفوع است، و رویاتی که مطابق با کتاب باشد یقیناً مبین کتاب و حجت است.
شاهد بر آنچه گفتم روایت احتجاج که محفوف به قرائن صدق صدور از معدن وحی است و در مقام جواب سؤال از اهل اهواز مرقوم فرمودند و مشتمل بر بیان همین مطلب است و در ضمن روایت می فرماید اگر قرآن به تصدیق و ثبوت خبر شاهد باشد طائفه ای منکر شوند و با اخبار مزبور و دروغ معارضه اندازند کافر و گمراه کردند پس از آنکه حضرتش اخباری موافق کتاب بیان می فرمایند، می فرماید پس از آنکه شهادت قرآن را به تصدیق و تحقیق این اخبار دانستیم اقرار و تصدیق امت به این اخبار لازم است، اخبار موافق قرآن، و قرآن موافق اخبارند، و وقتی که قرآن را موافق و دلیل اخبار یافتیم اقتدا فرض است، و نمی گذارند از آن اخبار مگر اهل عناد و فساد.
و از این روایت مبارکه نیز استفاده می شود که مطالبی را که بشر از فهم آن عاجز است باید رجوع به کتاب خدا کند و اخباری که موافق کتاب است تصدیق آن لازم و اختصاص به فروع ندارد.
رابعاً میزان کامل در حجیت روایات یقین به صدور است پس اگر روایتی محفوف به قرائن صدور باشد البته حجت، و یک قسمت از روایات ابواب معارف از این قبیل می باشد چنانچه روایتی که در مطلب بعد خواهد آمد از این قبیل است.
خامساً از برای عامّه ی مردم در یک قسمت از مطالب مانند حالات پس از موت و عوالم برزخ و عوالم قیامت و عالم افلاک و سماویات از قبیل مطالب غیر محسوس که از امور فطری و وجدانی نیست و برای فضلا هم برهانی نمی باشد چه رسد به عوام؛ لابد از تقلید است. نهایت میزان تقلید برای اشخاص متوسط باید تمام و ثابت باشد، زیرا واضح است نوع بشر و اشخاص متوسط که فهم و بهره از معارف و عملیات ندارند می خواهند این گونه مطالب را بدانند و طالبند بدانند که پس از مردن چه هست و چه خواهد شد و انسان، سرانجام او به کجا می رسد؟ و شائق است که احوالات سماویات را بداند، پس ناچار از این است که از بزرگ و عالمی تقلید نماید؛ یعنی، آنچه گفت که من چنین فهمیده و می دانم قبول کند.
بنابراین پس از بیانات گذشته از شخص منصف بی غرض سؤال می کنم حال که بنا شد شخصی تقلید کند تقلید از روایات باقر و صادق (علیه السّلام) که متواتر یا مستفیض یا محفوف به قرائن یا حصول ظن به صدور است، سزاوارتر است یا تقلید از گفته های دیگران مانند محی الدین و آخوند ملاصدری و امثال آن ها؟ بلا شک بر فرض آنکه حضرت باقر و صادق(علیه السّلام) امام و وصی پیغمبر و عالم به کتاب خدا نبودند از غزالی و محی الدین کمتر نبودند و گمان نمی کنم حتی دشمن غیر از این عقیده ای داشته باشد نعوذ بالله من الضلال و العمی و من یضلل الله فلا هادی له!!! و بهمین مطلب فطری اشاره شده در روایت مبارکه ی احتجاج که فقها و بزرگان روایت را مقبوله دانسته و روایت مبارکه محفوف به قرائن صدق و صدور است.
ملخص مفاد یک قسمت از محل استشهاد روایت را بیان می کنم گر چه روایت در کتب معتبره ی متعدده نقل شد و لکن ما از احتجاج در باب احتجاج ابی محمّد الحسن بن علی العسکری(علیه السّلام) جلد «2» صفحه ی «456» نقل می کنیم بعد از آنکه حال علمای یهود از تحریف کتاب و اخفا، علامات پیغمبر(صلی الله علیه و آله) را می فرماید.
قال رجل للصادق(علیه السّلام) اذا کان هولاء العوام من الیهود لا یعرفون الکتاب الا بما یسمعونه من علمائهم فکیف ذمهم بتقلیدهم و القبول من علمائهم(25)
محل شاهد، مطابق با روایت امام حسن بن علی(علیه السّلام) فرمود که مردی به حضرت صادق(علیه السلام) گفت: یهود که معرفت به کتاب نداشتند مگر آنچه از علمای خود بشنوند و راه دیگری نداشتند پس چگونه خدا آنها را بر تقلید علما و قبول از آنها ذمّ فرموده و آیا عوام یهود مانند عوام ما نیستند که تقلید علما می نمایند؟ فرمود: عوام علمای ما با عوام و علمای یهود از جهتی فرق دارند و از جهتی مانند هم هستند و از جهت تساوی بین آنها خدا عوام ما را به تقلید علمائشان ذمّ فرموده چنانچه عوام آنها را به تقلید علمای آنها ذم فرموده و از جهت فرق بین آنها ذم نفرموده. سائل گفت: بیان فرما. فرمود: عوام یهود علمای خود را به دروغ گفتن صریح و خوردن حرام و رشوه و تغییر دادن احکام به واسطه ی شفاعت و عنایات و مصانعات، می شناختند و نیز می دانستند که به واسطه ی منفعت زیاد دست از دین خود بر می دارند و اگر نسبت به کسی تعصب می ورزیدند حقوق کسی را که بر ضرر او قیام می کردند زائل می نمودند و اموال غیر را به کسی که مستحق نبود می دادند و ایشان را به ارتکاب محرمات می شناختند بنابراین، آن شخص فاسق و تصدیق او را در اخبار از خدا و وسائط حائز نیست، پس به این جهت آنها را مذمت فرمود چون که می شناختند و می دانستند که قبول خبر آنها، و تصدیق در حکایت آنها، و عمل به آنچه می رسانند از کسی که او را خود ندیده اند جائز نیست، و نظر در امر رسول خدا بر آنها واجب بود زیرا که دلائل آن حضرت واضح تر از آن بود که مخفی بماند و مشهورتر از آن بود که ظاهر نشود. و تقلید عوام امت ما وقتی که فقهاشان را به فسق ظاهر و عصبیت شدیده و تکالب بر حطام دنیا و حرام آن و هلاک کردن کسی که بر او تعصب دارند بشناسند نیز مذموم است: پس اگر کسی از عوام ما، تقلید چنین کسی از فقها نماید مثل یهود است که خدا آنها را به تقلید فقهایشان مذمت فرموده و اگر از فقها کسی نگهدارنده ی نفس خود و حافظ دین خود، و مخالف با هوا، و مطیع امر خدا باشد ناچار عوام باید تقلید کنند و چنین شخص پیدا نمی شود مگر در بین علمای شیعه
-محل شاهد تمام شد- روایت مفصل و مشتمل بر جهات و نکات و بیان اقسام علما است طالبین رجوع کنند.
توضیح و بیان- یک دسته از معارف از قبیل: حالات پس از موت و عوالم برزخ و عوالم قیامت و عالم افلاک و سماویات از امور محسوسه و وجدانی و فطری نیست و برهان منتج یقین بر آن مطالب قائم نشده و عامّه ی مردم بلکه متوسطین، استعداد فهم آن مطالب را از آیات و روایات ندارند. ولی چون که طالب دانستن و معرفت می باشند بدیهی است که باید از بزرگان علم و دانش تقلید کرده یعنی آنچه را که آنها فهمیده اند به عامّه بفهمانند و این مقدار فطری بشر است زیرا که تمام افراد بشر تمام جهات معارف و عملیات را نمی توانند تحصیل کنند، پس ناچار باید رجوع به عالم کنند و رجوع نمودن جاهل به عالم فطری بشر است و اختصاص به احکام فروغ ندارد از ائمّه (علیهم السّلام) تذکّر به همین امر فطری وارد شده است.
خاتمه
در این مقام مناسب دیدم سؤالی که از مرحوم آیت الله آقای میرزا مهدی اصفهانی- اعلی الله مقامه- در وجه معجزه بودن قرآن کرده بودند و جوابی که به قلم بعضی از بزرگان و دوستان آن مرحوم داده شده بود عیناً به پاس تشکر از اساتید یادداشت نمایم عین سؤالی که حضرت مستطاب اجلّ اکرم والا- دامت شوکته- از مرحوم آیت الله آمیرزا مهدی نموده اند این است.سؤال:
وجوه عدیده ای، مفسرین در باب اعجاز قرآن نوشته اند. نظر جناب عالی در این باب چیست؟ چند وجه آن را مناسب می دانید؟ و کدام یک را بر دیگری ترجیح می دهید؟ مرقوم فرمائید. آیا هیچ یک از ائمّه ی دین مبین، به هیچ یک از این وجوه استدلال جسته اند یا خیر؟(جواب)
(بسم الله الرحمن الرحیم و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم)با کمال احترام به عرض می رسانم جواب سؤال مرقوم را قرآن مجید تصریح فرموده و حَمَله ی علم قرآن هم در کلمات و بیانات خود تصریح و تلویح مطابق با صریح قرآن فرموده اند. پس جواب سؤال مرقوم به این عبد عاجز مربوط نیست، خود کتاب مقدس و عالِمین علوم آن در زمان صدور قرآن الی یومنا هذا و ما بعده من الایام، جواب فرموده فقط این عاجز تذکّر به جواب آنها می دهم و ما توفیق الا بالله علیه توکلت و الیه انیب
***
قرآن اگر چه فصاحت و بلاغتش در اعلی درجه است و جای شبهه و انکار نیست لکن در آیات کریمه و بیانات حَمَله ی علم و ائمّه ی دین (علیهم السّلام) اسمی از حیث فصاحت و بلاغت برده نشده، از اوّل تا آخر قرآن یک آیه نیست که تحدّی به قرآن از حیث فصاحت و بلاغت فرموده باشد و لکن در آیات کثیره ای، قرآن را به اوصافی توصیف فرموده که تمام آن اوصاف امتیاز قرآن را معین می کند، و بعد تحدّی و وجه عجز بشر را که در قرآن تصریح شده بیان می فرماید، و جای بیان برای دیگران نگذاشته یکی از آن اوصاف به صریح آیات کثیره هدایت است و دیگری حکمت و دیگری علم، و دیگری برهان، و بصائر، و شفاء؛ و روح، و پند و اندرز، و نور، و بینات؛ اما هدایت در آیات بسیار است که بعضی از آنها از باب حمل مصدر بر ذات که مفید اتحاد است فرموده:
قوله تعالی (الم* ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین)(26) و قوله تعالی ):هذا هدی)(27)
و قوله تعالی (ذلک هدی الله)(28)
در هر سه آیه قرآن نفس هدایت است.
و قوله تعالی: (انا سمعنا قرآنا عجبا یهدی الی الرشد)(29) و قوله تعالی (و یری الذین اوتوا العلم الذی انزل الیک من ربک هو الحق و یهدی الی صراط العزیز الحمید)(30) و قوله تعالی: (ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم)(31)
در این سه آیه به هدایت به رشد و به راه خدا که تمام معارف الهی در آن درج است. تصریح می فرماید.
و قوله تعالی: (شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدی للناس و بینات من الهدی و الفرقان)(32) در این آیه می فرماید قرآن نفس هدایت و دلیل هائی است و فارق حق از باطل. و اما حکمت و علم قوله تعالی: (ذلک مما اوحی الیک ربک من الحکمة)(33)
***
قوله تعالی: (و لقد جئناهم بکتاب فصلناه علی علم هدی و رحمه لقوم یومنون)(34)
***
قوله تعالی: (و اذکروا نعمت الله علیکم و ما انزل علیکم من الکتاب و الحکمة)(35)
***
قوله تعالی: (بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه)(36)
***
قوله تعالی:(هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین)(37)
قوله تعالی: (و لئن اتبعت اهوائهم من بعد ما جاءک من العلم انک اذا لمن الظالمین)(38)
***
قوله تعالی: (و لئن اتبعت اهوائهم بعد ما جاءک من العلم ما لک من الله من ولی و لا واق)(39)
در این آیات و آیات بسیاری تصریح شده که قرآن علم و حکمت و هدایت است.
***
قوله تعالی: (قد جاءکم برهان من ربکم و انزلنا الیکم نورا مبینا)(40)
***
قوله تعالی: (هذا بصائر من ربکم و هدی و رحمة)(41) قوله تعالی: (هذا بصائر للناس و هدی)(42)
***
قوله تعالی: (فامنوا بالله و رسوله و النور الذی انزلنا (43) قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین(44) یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم(45)
***
قوله تعالی قد جاءتکم موعظة من ربکم و شفاء)(46)
***
قوله تعالی: (کتاب انزلناه الیک لتخرج الناس من الظلمات الی النور...)(47)
قوله تعالی: بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم)(48)
در این آیات، قرآن معرفی شده به برهان و بصائر و بینات و نور، و مخرج از ظلمات به نور و شفاء و پند و اندرز و هدایت.
قوله تعالی: (و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا ما کنت تدری ما الکتاب و لا الایمان و لکن جعلناه نورا نهدی به من نشاء من عبادنا و انک لتهدی الی صراط مستقیم)(49)
در این آیه، قرآن نور و روح و سرمایه ی هدایت معرفی شده، به همین مقدار از نقل آیات مبارکه اکتفا می شود.
از مجموع آیات استفاده شد که قرآن مجید علوم و معارف و حکمتی است که بصیرت دهد بشر را به بینه و برهان، از تاریکی جهل و نادانی و به روشنائی علم و دانائی سوق دهد، و امراض قلبی را شفا بخشد، و پند و اندرز است، و نوری است که هر پوشیده را ظاهر گرداند و روحی است که مایه ی حیات دل است آیا این صفات مصرحه در قرآن به غیر از علم و حکمت و معارف معنای دیگری دارد؟ با آنکه در هر یک از آیات مبارکه تصریح به هر یک از آن ها شده.
پس نتیجه این شد که قرآن یعنی علوم و حکم و معارف الهی، و فصاحت و بلاغت آنکه در اعلی درجه است بالاترین لباس زیبائی است که بر قامت علوم و معارف الهی پوشانیده، و لکن تحدّی به علوم و معارف است نه به فصاحت و بلاغت، زیرا که تحدّی به فصاحت و بلاغت در مقابل شعر امرء القیس و لبید و صاحبان قصائد سبعه ی معلّقه و احزاب آنهاست لکن کمال احتیاج بشر به علوم و معارف الهیّه و ترقی علوم و معارف و حکم بشری از زمان حکمای یونان الی زمانند هذا و الی آخر الدهر که روز به روز به سخن های مختلف و مذاهب متشتت از بشر ظهور می یابد با نهایت وضوح به ما می فهماند که بزرگ ترین شأن پیغمبر خاتم همانا معارضه ی به علوم و حکم و معارف است در مقابل علوم بشری نه معارضه با امرء القیس و امثال او در امر فصاحت و بلاغت. و تحدّی و تعجیز بشر به کسوه ی الفاظ قرآن برای شخص خاتم انبیا(صلی الله علیه و آله) با علوم و معارفی که قرآن خود را به آن معرفی کرده تنزل رتبه ی حضرت خاتم و قرآن مجید است، و نسبت نقص و ظلم است که قرآن به حقائق و علوم خود در مقابل علوم مختلفه ی بشر من اوّل الظهور العلم الی یومنا هذا تحدّی نکند و فقط به قسمت فصاحت نیست اگر چه عرب از اتیان به مثل فصاحت قرآن هم عاجز بودند بلکه متحدی- چنان که صریحاً در آیات خواهد آمد- همانا علوم و معارف و حکم است در مقابل کل بشر. زیرا که در ششصد سال قبل از میلاد حضرت مسیح(علیه السلام) اکسنونان حکیم استاد بر مانیدس حکیم، کل کائنات را یک جوهر اصلی و آن را خدا دانسته و پلوش حکیم در چهار صدو هفده سال قبل از هجرت قائل به وحدت انسان کامل با خدای بی چون بود. پورفیر حکیم در سیصد و هیجده سال قبل از هجرت قائل به وحدت وجود بوده. فیثاغورث ترویج تصوف می کرده و دیگرانی از حکمای یونان و اطبائی مثل جالینوس و سائر فلاسفه الهی و طبیعی چنان که تاریخ نشان می دهد در رشته ی معارف بشری، مذاهبی اختراع و گمان کرده تا امروز هنوز بشر به آن مطالب سرگرمند و ندانستند که منزلگه مقصود کجا است، بنابراین پیغمبری که خود را خاتم انبیا(صلی الله علیه و آله) معرفی فرموده، و خدای بی همتا او را بر تمام عالمیان و کافه ی ناس مبعوث فرموده با سابقه ی حکمت و معارف یونان و سایر فرق عالم: چگونه ممکن است خدائی را که بشر به فطرت اولیه ی خود پی او می گردند و می خواهند به هر وسیله او را پیدا کنند. آن خدا و این پیغمبر به کلی ساکت باشند و هیچ گونه تصدیقی یا انتقادی از معارف بشری ننمایند.
لهذا قرآن مجید تحدّی فرموده به همان صفاتی که قرآن را به آن صفات در آیات بسیاری معرفی کرده. قرآن، یعنی علم است در مقابل جهل بشر، حکمت است در مقابل خیال بافی بشر، نور است در مقابل ظلمت و توهمات بشری، برهان است در مقابل کوری دل بشر، روح است در مقابل بی حقیقی گفته های بشر، بصائر است در مقابل کوری بشر، هدایت الهیّه است در مقابل گمراهی و ضلالت بشر. به این صفات جلیه تحدّی و معارضه کرد با افهام و فلسفه ی بشری از اوّل ظهور دانش بشر تا به آخر الدهر و به ندای بلند به تمام مسامع رسانیده: که من مخرج از ظلمات به نورم، و من مایه ی حیات علمی بشرم، و من هدایت قویمه ی الهیّه ام، مردم شروع به طعن کردند، گاهی گفتند: (ان هذا الا اساطیر الاولین(50) جای دیگر گفتند: (ان هذا الا افک افتراه و اعانه علیه قوم آخرون)(51) و نیز گفتند:(و قالوا اساطیر الاولین اکتتبها فهی تملی علیه بکرة و اصیلا)(52) موضع دیگر گفتند: (هذا افک قدیم،)(53) و معلوم است که طعن طاعنین راجع به علوم و معارف و سخنان حکمتی که قرع سمع آنها می کرد بود، نه مسأله ی فصاحت و بلاغت. زیرا رواج فصاحت در عهد حضرت رسول بود نه قرون سابقه ی قدیم و اساطیر اولین یعنی کلیه طعن جامعش به صریح آیات این بود که این سخنان سابقین را نشانه نبوّت قرار داده لهذا قرآن مجید جداً انکار این طعن فرموده و فرمود سخنان قدیم نیست بلکه سخنان تازه است یعنی علوم و معارف تازه در قبال علوم و معارف کهنه بشری آورده- فقط حدیث در صریح لغت عرب به معنی تازه است-
قوله تعالی: (أ فبهذا الحدیث انتم مدهنون)(54)
یعنی علوم جدیده در مقابل علوم قدیمه معهوده.
***
قوله تعالی: (فبأی حدیث بعده یومنون)(55)
***
قوله تعالی: (فذرنی و من یکذب بهذا الحدیث سنستدرجهم من حیث لا یعلمون)(56)
***
قوله تعالی: (الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانی تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم ثم تلین جلودهم و قلوبهم الی ذکر الله ذلک هدی یهدی به من یشاء)(57)
می فرماید بلی قرآن تازه است و بهترین تازه ها است که بشر را تکان می دهد و می لرزاند.
پس از آنکه بیان می فرماید که قرآن اقتباس از علوم کهنه خیالی بشر نسبت بلکه در قبال آنها علوم و معارف تازه است و در مقام تحدّی و مبارزه می فرماید
(فلیاتوا بحدیث مثله ان کانوا صادقین)(58)
این آیه ی مبارکه، صریح است که تحدّی به علوم و معارف جدیده تازه و غیر معهوده است و در آیه ی دیگر به هدایت قرآن که عین علوم و معارف است تحدّی فرموده زیرا که بدیهی است شخصی گمراه را به غیر از راه علم و معرفت وارد نمودن به طریق و راه ممکن نیست.
قال جل جلاله: (فلما جاءهم الحق من عندنا قالوا لو لا اوتی مثل ما اوتی موسی أ و لم یکفروا بما اوتی موسی من قبل قالوا سحران تظاهرا و قالوا انا بکل کافرون* قل فاتوا بکتاب من عندالله هو اهدی منهما اتبعه ان کنتم صادقین)(59)
این آیه صریح است در تحدّی به قرآن از جهت هدایت و علم قرآن. در آیه ی دیگر صریحاً تحدّی به علم قرآن فرموده.
***
قال جل جلاله: (ما کان حدیثاً یفتری و لکن تصدیق الذی بین یدیه و تفصیل الکتاب لا ریب فیه من رب العالمین، ام یقولون افتراه قل فاتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دون الله ان کنتم صادقین * بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لما یاتهم تاویله کذلک کذب الذین من قبلهم فانظر کیف کان عاقبة الظالمین)(60)
صریح آیه ی مبارکه، تحدّی به سوره ای از قرآن است که مثل او را بیاورند، بعد استدراک فرموده که اتیان به مثل نمی کنند: بلکه تکذیب می کنند زیرا که احاطه به علم او ندارند. این است تحدّی به قرآن به صریح آیات کریمه. و آیات دیگر که به طور اطلاق تحدّی فرموده منزل به این جهات است، که در این آیات تصریح شده: مثل قوله تعالی:
***
(قل لئن اجتمعت الانس و الجن علی ان یاتوا بمثل هذا القرآن لا یاتون بمثله ولو کان بعضهم لبعض ظهیراً) (61)
و امثال آن. و علاوه شاهد یقینی که آیات مطلقاً تحدّی به همین جهات است این است که در آیات بسیاری که بعضی از آنها ذکر شد توصیف کرده قرآن را به علم و حکمت و برهان و بصائر، و هدایت و نور و روح و خارج کننده از تاریکی ها به نور و روشنی، و بهترین معرفی این بود که فرمود. قوله تعالی:
(بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم)(62)...
یعنی بمثل هذا العلم و الحکمة، و النور، و الروح و الهدایة الالهیّه، و البرهان و البصائر. و بدیهی بشری. فالحمدالله کما هو اهله که خود را محتاج به جواب دیگران نیست و وجه تحدّی و اعجاز خود را صریحاً بیان فرموده.
و در روایات بسیاری از ائمّه ی دین(علیهم السّلام) که حمله ی علوم قرآنند بیان فوق را مطابق با قرآن مجید به طور تفصیل بیان فرموده اند مراجعه فرمائید و مخصوصاً کلمات و خطب ختمی مرتبت و باب مدینه علم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پس جواب تولید می شود که علوم قرآن مقابل فلسفه ی بشر کدام است و معنی تعجیز بشر از اتیان به مثل علوم چیست. بلی این سؤال مورد دارد لکن جواب از این سؤال متوقف به بیان یک دوره معارف و علوم فلسفه و عرفان و قرآن است ناچار محتاج به بیان مشافهه و حضوری یا نوشتن به نحو تفصیل و مراجعه به مدارک است اجمالاً ولی جواب به نحو اشاره این است.
معارف و علوم بشری، منقسم به دو قسمت و دو طریق است. یکی برهان و دیگری عرفان یعنی شهود و عیان. و شکی نیست که در هر دو طریق، میزان تام و تمامی برای تمیز حق از باطل نیست، زیرا که در مسائل فلسفی برهانی که نتیجه ی یقین به مواقع باشد وجود ندارد و شاهد یقینی بر این بیان، اختلاف بزرگان بشر در مسائل فلسفی است. اهل اطلاع می دانند مسأله ای از مسائل فلسفی، چه در الهیات، راه یقین نداریم نهایت امر اخذ به احری و الیق است. و اما عیان و شهود، طریق امتیاز حق از باطل ندارد. مکاشفین در قسمتی از مطالب مهم با یکدیگر اختلاف دارند و یکدیگر را تکذیب می کنند، بدیهی است آیات قرآن مطابق حکم عقل فطری که اختلاف در آن نیست می فرماید: که بعثت انبیا(علیهم السّلام) برای رفع اختلاف است و جهت لزوم بعثت انبیا(علیهم السّلام) همین است که محتاج به بیان مفصلی است، پس علوم بشری، در حقیقت علم و معارف نیست و انحصار به این طریق، خلاف مقصود از خلقت و موجب اهمال بشر است.
و اما طریق انبیا و قرآن در معارف و اصول اولیه، تذکّر به فطرت و وجدان است، و در غیر فطریات و وجدانیات، طریق منحصر به بیان الهی و متابعت انبیا(علیهم السّلام) است، به همین است رفع اختلاف از بشر اگر بشر عصیان حکم عقل فطری نکرده تابع انبیا و متذکّر به تذکّرات فطرت و وجدان می شد اختلافی در بشر نبود و به سعادت مطلوب می رسیدند. این است اجمال طریق معارف قرآن و وجه تحدی و اعجاز آن. البته وجدان این امر متوقف بر تذکّر تفصیلی است.
تمام شد جوابی که از سؤال مرقوم فرموده بودند
تفصیل این بیان یعنی امتیاز علوم و معارف قرآن از علوم و معارف بشری را ما در«بیان الفرقان» بیان کردیم و الحمدالله رب العالمین.
فهرست تذکّر تفصیلی این اجمال که وجه اعجاز قرآن واضح گردد این است، که ظهور حقایق و معارف قرآن مجید به چند وجه و جهت متوقف به بیان و تفسیر شخص متحدی به قرآن و عالمین به علم قرآن است، و عالمین به قرآن پس از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله) به پنج وجه منحصر به علی(علیه السّلام) و ائمّه معصومین(علهیم السلام) است و قرآن مجید به تنزیل به و تفسیر و- تأویلش دارای ده جهت باشد مانند پیغمبر ختمی مرتبت محمّد (صلی الله علیه و آله) و ائمّه معصومین (علیهم السّلام) است و قرآن مجید به تنزیل و تفسیر و تأویلش دارای ده جهت کمال است.
نتیجه: پس اگر بخواهد مثل و مانند قرآن بیاورد باید کتابی که دارای این ده جهت باشد مانند پیغمبر ختمی مرتبت محمّد(صلی الله علیه و آله) و آله بیاورد (و انی للبشر ذلک (فان لم تفعلوا و لن تفعلوا (63) اما فهرست وجوه اوّل از این قرار است.
وجه اول: تصریح قرآن و متحدی (صلی الله علیه و آله) قرآن کلام الله است حتی یسمع کلام الله: (یریدون ان یبدلوا کلام الله)(64) (تشبیه به کلام بشر نباید کرد)
قال علی(علیه السّلام) و لا یشبه شیء من کلامه بکلام البشر... فلا تشبه کلام الله بکلام البشر فتهلک و تضل(65). لیس شیء ابعد من عقول الرجال من تفسیر القرآن(66)انما یعرف القرآن من خوطب به(67)
قال امیرالمؤمنین ع ایاک ان تفسر القرآن برأیک (68)
وجه دوم: تصریح قرآن و متحدی بر اینکه قرآن مشتمل بر تأویل و تنزیل است (و ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم)(69) و قوله (صلی الله علیه و آله) له نجوم و علی نجومه نجوم لا تخصی عجائبه و لا تبلی غرائبه(70) (پس فهم تأویل و باطن و تخوم وحقائق قرآن محتاج به بیان عالمین به قرآن است)
وجه سوم: به نص قرآن و پیغمبر(صلی الله علیه و آله) قرآن مشتمل بر آیات محکمه و متشابه می باشد، (منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات(71)
البته محتاج به بیان عالمین به کتاب است.
وجه چهارم: به نص قرآن و پیغمبر(صلی الله علیه و آله) قرآن کتاب همیشگی است و اساس آن بر شریعت ختمیه تمام و کامل است، و مشتمل بر جمیع احکام نسبت به تمام زمان ها و تمام بشر و تمام عناوین و حالات مختلفه، و لسانش این است.
که فرمود: فلو کانت الایه اذا نزلت فی الاقوام ماتوا ماتت الایة لمات القرآن و لکن هی جاریة فی الباقین کما جرت فی الماضین. قال ابو عبدالله (علیه السّلام) ان القرآن حی لم یمت و انه یجری کما یجری اللیل و النهار و کما یجری الشمس و القمر(72)
بیانات از ائمّه ی دین (علیه السّلام) به این مضامین زیاد است. بدیهی است چنین کتابی به آرا و افهام بشر واگذاشته نشود، زیرا که موجب خلاف و اختلاف در بین بشر است، و خلاف حکمت و نقض غرض است، پس باید علم آن نزد اشخاص معینی باشد که عالم به تمام آن جهات باشند، و بدون رجوع به عالمین قرآن آن حقائق مکشوف نگردد.
وجه پنجم: شکی نیست که قرآن مجید تدریجاً نازل و تدریجاً ابلاغ شده، و قرأء و حافظین قرآن زیاد بودند و کسی قرآن را به ترتیب نزول و موارد و شأن نزول و ترتیب آیات چنان که بوده جمع نکرده و واضح است که تمام جهات اختلاف و قراآت که تفاسیر عامّه و خاصّه حاکی از اوست متواتر از شخص پیغمبر نیست، بلکه در بعضی روایات و تواریخ ظاهر می شود که بعضی از قراآت حادث و در عصر پیغمبر(صلی الله علیه و آله) نبوده و یک قسمت از روایات عامّه و خاصّه در مناقب امیرالمؤمنین- صلوات الله علیه- وارد است که قرآن را چنانچه نازل شده علی(علیه السّلام) جمع کرده و علم آن محفوظ نزد آن حضرت و اوصیای اوست، و این یکی از امتیازات و اختصاصات ائمّه (علیهم السّلام) که متواتر در میان عامّه و خاصه است می باشد، که فرمود: (انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی)(73) و اگر این امتیاز بود باید گفت دین (علیهم السّلام) در فضل و کمال متساوی با قراء قرآن بودند، و شخص منصف چنین توهمی نکند و شاهد و مؤید این مطلب نقل مورخین عامّه و خاصه در کیفیت جمع قرآن در زمان خلفا تا منتهی به عثمان شد و چگونه قرآن را جمع کردند و در تواریخ عامّه نقل شده که مصحف عثمان معرب نبود و از مطالع جلال الدین نقل شده که ابوالاسود در عصر معاویه یک قرآن را اعراب گذاشت، اختلاف قرأآت و تکذیب و استدلال و رد یکدیگر جای هیچ شبهه و تأمّل نیست و از ائمّه ی دین (علیهم السّلام) در بعضی از آیات بر خلاف قرأآت مشهور قرائت شده و در بعضی از روایات می فرماید و الله هکذا نزلت، کثرت روایات به حسب اختلاف موارد و موضوعات مختلفه مقداری است که تضعیف این روایات از بعضی از علما به متابعت بعضی از علمای گذشته- رضوان الله علیهم- مضر نیست زیرا که یقین به صدور بعضی از آنها اجمالاً کافی است و از محدث جزایری- اعلی الله مقامه- نقل شده که فرمود، اصحاب اتّفاق بر صحت اخبار مستفیضه بلکه متواتره نمودند که نص در وقوع تغیر از حیث اعراب در مورد اختلاف قرأآت است.
و از شیخ در تبیان نقل شده که فرموده معروف از مذهب امامیه و از مطلعین اخبار و روایت شیعه این است که القرآن نزل علی حرف واحد من عندالواحد(74) و قریب به این مضمون از طبرسی (ره) در مجمع البیان نقل شده.
از این جمله اشارات، ظاهر و روشن می شود که اشکال بر قرآن از حیث اعراب به حکم عقل جائز نیست. و هم چنین استدلال و تکلم در اختلاف قرأآت مورد ندارد.
بدیهی است که کشف علوم و معارف قرآن پس از علم به تمام این خصوصیّات است. و شکی نیست در علم به تمام این خصوصیّات تنزیلا و تأویلا باید رجوع به متحدی (صلی الله علیه و آله) و عالمین به قرآن نمود و تفصیل این موضوع مناسب این رساله نیست.
وجه ششم: شکی نیست در اینکه چنین کتابی که مشتمل بر تمام جهات کمال است دارای علوم غریبه و اسرار عجیبه می باشد علاوه بر اینکه قرآن و متحدی (صلی الله علیه و آله) تنصیص به این مطلب فرموده اند.
قال الله تعالی: (و لو ان قرآنا سیرت به الجبال او قطعت به الارض او کلم به الموتی)(75)
و قوله تعالی: (لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرأیته خاشعاً متصدعا من خشیة الله)(76)
***
و قوله (صلی الله علیه و آله)(فی تفسیر الصافی و غیره فی ذیل الایه، الم. ان فی الحروف المقطعة فی القرآن لعلماً جماً)(77)
علاوه در روایات زیادی که جمله ای از آنها گذشت ائمّه ی دین (علیه السّلام) فرمودند علوم ما از قرآن است شکی نمی ماند که در کشف حقائق قرآن باید رجوع به متحدی (صلی الله علیه و آله) و عالمین به قرآن کرد، و این چند وجه برای اثبات مقصود کافی است.
اما وجوه مطلب دوم به پنج وجه در تعیین عالمین به قرآن اشاره می کنیم.
وجه اول: اگر کسی به دیده ی انصاف مراجعه به مسلمین از مخالف و مؤالف نماید می بیند که تمام مسلمین معترفند که ائمّه ی اثنی عشر- سلام الله علیهم- عالِمین به علم قرآن هستند نهایت امر، بعضی منحصر به آن موجودات مقدسه می دانند و بعضی از مسلمین، دیگران از بزرگان عارفان را هم عالم می دانند. بالاخره هیچ کس از بزرگان خاصه و عامّه منکر نیستند که علی و اولاد طاهرین او (علیهم السّلام) از جمله عالمین به کتاب مقدس الهی می باشند. نهایت بزگان عامّه منحصر به آنها ندانسته و خود را از جمله ی عالمین می شمارند چنان که این موضوع را مفصلاً غزالی نقل کردیم پس به اتّفاق و اجماع مسلمین عالم بودن آن وجودات مقدسه مسلّم و دیگران مشکوک و محتاج به دلیل است.
وجه دوم: تمام مسلمین معترفند که ائمّه ی معصومین (علیه السّلام) تعلم علوم از احدی نکردند. علوم آنها از پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بدون واسطه یا به واسطه ی وصی و امام قبل بوده است، و آن موجودات مقدسه، غنی و بی نیاز از غیر بودند و دیگران به ایشان محتاج بودند پس آل محمّد(صلی الله علیه و آله) مسلماً عالم به کتاب به تعلیم متحدی آن بوده و دیگران متصف به این وصف نبودند.
وجه سوم: تنصیص کتاب مجید به آیات نص در ولایت و دال بر امامت علی(علیه السّلام) است.
وجه چهارم: تنصیص متحدی و پیغمبر(صلی الله علیه و آله) به امامت و ولایت ائمّه معصومین (علیه السلام).
وجه پنجم: احدی از خلفا و متصدیان ریاست دینی مدّعی نبودند که ما عالم به علم قرآن به تعلیم پیغمبر(صلی الله علیه و آله) می باشیم مگر ائمّه معصومین(علیه السّلام) و به اعلی صورت می فرمودند که مائیم عالم به قرآن به تعلیم پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و خدا کسی را به غیر ما اختیار نکرده، و احدی از علم قرآن ارث نبرده و مائیم وارث علم رسول(صلی الله علیه و آله): پس به این وجوه پنج گانه بر هر کسی که طالب علم قرآن است لازم است که رجوع به آنها نماید.
پی نوشت ها :
1- سوره ی نمل، آیه: 40
2- سوره ی رعد، آیه،
3- اصول کافی، ج: 1،ص: 229
4- احتجاجف ج1،ص: 159- اصول کافی،ج: 1،ص: 85
5- بحار، ج: 26،ص160- تفسیر قمی، ج1،ص: 367
6- اصول کافی، ج1ص: 238
7- اصول کافی، ج1،ص: 255
8- اصول کافی، ج1،ص: 259
9- اصول کافی، ج1،ص: 259
10- اصول کافی، ج1،ص: 260
11- سوره ی نساء، آیه: 59
12- اصول کافی، ج1،ص: 276
13- اصول کافی، ج1،ص: 213
14- اصول کافی،ج: 1،ص: 214
15- سوره ی فاطر، آیه: 32
16- اصول کافی، ج1،ص: 221
17- اصول کافی، ج1،ص: 222
18- اصول کافی، ج1،ص: 223
19- سوره ی آل عمران، آیه: 34
20- اصول کافی، ج1،ص: 228
21- اصول کافی، ج1،ص: 229
22- اصول کافی، ج1،ص: 229
23- اصول کافی، ج1،ص: 230
24- اصول کافی، ج1،ص: 264
25- احتجاج،ج2،ص: 456
26- سوره ی بقره، آیه های: 1 و 2
27- سوره ی جاثیه، آیه: 11
28- سوره ی انعام، آیه: 88
29- سوره ی جن، آیه: 1
30- سوره ی سباء، آیه: 6
31- سوره ی اسراء، آیه: 9
32- سوره ی بقره، آیه: 185
33- سوره ی اسراء، آیه: 39
34- سوره ی اعراف، آیه: 52
35- سوره ی بقره، آیه: 231
36- سوره ی یونس، آیه: 39
37- سوره ی جمعه، آیه: 2
38- سوره ی بقره، آیه: 145
39- سوره ی رعد، آیه: 37
40- سوره ی نساء، آیه: 174
41- سوره ی اعراف، آیه: 203
42- سوره ی جاثیه، آیه: 20
43- سوره ی تغابن، آیه: 8
44- سوره ی مائده، آیه: 15
45- سوره ی مائده، ایه: 16
46- سوره ی یونس، آیه: 57
47- سوره ی ابراهیم، آیه: 1
48- سوره ی عنکبوت، آیه: 49
49- سوره ی شوری، آیه: 52
50- سوره ی انعام، آیه: 25
51- سوره ی فرقان، آیه: 4
52- سوره ی فرقان، آیه: 5
53- سوره ی احقاف، آیه: 11
54- سوره ی واقعه، آیه: 81
55- سوره ی اعراف، آیه: 185
56- سوره ی قلم، آیه: 44
57- سوره ی زمر، آیه: 23
58- سوره ی طور، آیه: 34
59- سوره ی قصص، آیه های: 48 و 49
60- سوره ی یونس، آیه های: 37، 38و 39
61- سوره ی اسراء، آیه: 88
62- سوره ی عنکبوت، آیه: 491
63- سوره ی بقره، آیه: 24
64- سوره ی فتح، آیه: 15
65- توحید، ص: 265
66- وسائل الشیعه، ج27، ص203
67- اصول کافی، ج: 8، ص: 311
68- توحید، ص263- بحارالانوار، ج89، ص: 107
69- سوره ی آل عمران، آیه: 7
70- اصول کافی، ج: 2،ص: 598
71- سوره ی آل عمران، آیه: 7
72- تفسیر عیاشی، ج1،ص202- بحارالانوار، ج25،ص: 403
73- بحارالانوار، ج: 23،ص: 109
74- تفسیر برهان، ج1،ص: 47
75- سوره ی رعد، آیه: 31
76- سوره ی حشر، آیه: 21
77- تفسیر صافی، ج1،ص: 91