یهودیان در عصر پیامبر(ص) و خلفا

از همان آغاز دعوت به اسلام و ورود وجود مبارک پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله به مدینه منوّره، با آنها رفتار بسیار حجت آمیز و خوبی داشت تا چشم و دل یهودیان را بر دین جدید باز کند، تا این که عقل و فطرت آنان را
دوشنبه، 16 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
یهودیان در عصر پیامبر(ص) و خلفا
یهودیان در عصر پیامبر(ص) و خلفا

 





 
از همان آغاز دعوت به اسلام و ورود وجود مبارک پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله به مدینه منوّره، با آنها رفتار بسیار حجت آمیز و خوبی داشت تا چشم و دل یهودیان را بر دین جدید باز کند، تا این که عقل و فطرت آنان را بیدار و به سوی اسلام جذب کند، لذا پیامبر صلی الله علیه و آله با آنها از درِ دوستی وارد شد و پیمان بست و برای حفظ و صیانت از دین، جان و اموالشان به آنها تضمین داد، و در عین حال دعوتشان کرد تا به دین جدید درآیند، تا از گناه شرک به خدا، و ظلم و طغیان نجات یابند. آن گاه عهدنامه ها و مقرراتی وضع کرد که اعتقاداتشان را مورد حمایت و احترام قرار داد، و همین امر باعث شد تا امکان تعرّض مسلمانان به یهودیان و به عکس، منتفی شود؛ چرا که پیامبر صلی الله علیه و آله قصد داشت که یهودیان در امنیت خاطر و آسودگی خیال به زندگی خود در کنار دولت و امّت اسلامی ادامه دهند، اما آنان-یکطرفه-عهد و پیمانها را شکستند و به شروط فیمابین آن قدر غدر و خیانت کردند که مثالها و نمونه های بسیاری را می توان از تاریخ اسلام و سیره پیامبر صلی الله علیه و آله آورد.
«بنی قینقاع»، اولین یهودیانی بودند که در مدینه، عهد و پیمان خود را که با پیامبر صلی الله علیه و آله بسته بودند، شکستند، و ماجرا از این جا آغاز شد که زنی مسلمان به بازار طلا فروشان یهود آمد و در کنار دکّان یکی از زرگرها نشست، بعد عده ای از یهودیان بازار شروع کردند به آزر و اذیب کردن آن زن و مرتّب از او می خواستند که «برقع» خود را کنار بزند و چهره اش را برای آنها نمایان سازد؛ اما او اِبا کرد و زیر بار درخواست آنان نرفت، درنهایت صاحب مغازه زرگری دامن یا پیراهن بلند او را به کمرش گره زد، وقتی از جایش برخاست، عورت او پیدا شد و همه خندیدند. در این جا زن فریاد زد و کمک خواست، که یکی از مسلمانان حاضر در صحنه خیز برداشت و به آن طلافروش حمله کرد و او را کشت. در مقابل یهودیان بازار نیز متقابلاً ریختند و آن مرد مسلمان را کشتند، لذا خانواده آن مرد فریادزنان مسلمانان را به کمک طلبیدند، این بود که پیامبر صلی الله علیه و آله به همراه مردانش آمد و آنها را به مدت 15 شبانه روز در محاصره قرار داد تا بالاخره مجبور شدند حکم پیامبر صلی الله علیه و آله را قبول کنند و از مدینه خارج شوند.(1)
یهودیان وقتی دیدند هر روز جمعیت مسلمانان بیش تر می شود و اسلام به طور روزافزون انتشار پیدا می کند، مطمئن شدند که هیچ راهی برای محافظت از غرور و استیلای خود ندارند، مگر از طریق کشتن پیامبر صلی الله علیه و آله و یارانش، و ریشه کن کردن دین او؛ از این رو دسیسه چینیها و توطئه های آنها هم زیاد شد، و تصمیم گرفتند از طریق قتل پیامبر صلی الله علیه و آله از او راحت شوند. به همین خاطر، از این پس در پی فرصتهای مناسب بودند تا پیامبر صلی الله علیه و آله را از پای درآورند. اتفاقاً پیامبر صلی الله علیه و آله رفت سراغ یهودیان «بنی نظیر» تا از آنها بخواهد دیه دو تن از مسلمانان (از قبیله بنی عامر) را که به دست عمروبن امیه ضمری کشته شده بودند، بپردازند، زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله با یهودیان عقد و پیمان بسته بود که آنان در پناه دولت اسلام باشند، لذا وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله نزد آنان رفت، به او گفتند: «به روی چشم ای اباالقاسم! ما شما را به آنچه دوست دارید، کمک خواهیم کرد.» در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله در کنار دیواری نشسته بود، آن گاه برخی از آنها با هم خلوت کردند و به یکدیگر گفتند: «شما هرگز این مرد (پیامبر صلی الله علیه و آله) را در چنین حالتی نخواهید یافت، حال چه کسی آماده است به پشت بام همین خانه برود و صخره ای را از بالا بر سر او بیندازد و ما را از او راحت کند؟!» «عمروبن جحّاش بن کعب» خود را نامزد این مأموریت کرد و به پشت بام رفت تا نقشه را اجرا کند. امّا خداوند رسول خودش را از این توطئه باخبر کرد و ایشان پیش از این که یهودیان هدف خیانتکارانه خود را عملی کنند، از آن جا برخاست و به مدینه بازگشت و اصحابش را از ماجرا مطلع کرد و به آنها خبر داد که یهودیان می خواستند به او غدر و خیانت کنند، لذا دستور داد برای جنگ با آنان آماده باشند. امّا یهودیان درون حصارها و دژ و باروهای خود سنگر گرفتند. پیامبر صلی الله علیه و آله هم متقابلاً آنان را شش شبانه روز محاصره کرد و سپس دستور داد نخلها را قطع کنند و بسوزانند. همین کار ترس در دل یهودیان وارد کرد و در نتیجه خود داوطلبانه از پیامبر صلی الله علیه و آله خواستند تا از مدینه خارج شوند و در عوض پیامبر صلی الله علیه و آله هم از کشتن آنها منصرف شود، مشروط بر این که آنان به اندازه یک بار شتر از اموال و اسباب و اثاثیه خود را با خود به بیرون مدینه ببرند. پیامبر صلی الله علیه و آله این پیشنهاد را پذیرفت، لذا به سوی منطقه «خیبر» رفتند و عده ای هم به طرف شام حرکت کردند. (2) در همین رابطه بود که سوره حشر نازل شد و فرمود: «هُوَ الَّذی اَخرَجَ الَّذینَ کَفَرُوا مِن اَهلِ الکِتابِ مِن دِیارِهِم لِاوَّلِ الحَشرِ. ما ظَنَنتُم اَن یَخرُجُوا وَ ظَنُّوا ما نِعَتُهُم حُصُونُهُم مِنَ اللهِ، فَاَتاَهُمُ اللهُ مِن حَیثُ لَم یَحتَسِبُوا، وَ قَذَفَ فی قُلُوبِهُم الرُّعبَ، یُخرِبُونَ بُیُوتَهُم بِایدیِهم وَ اَیدِی المُومِنینَ، فَاعتَبِرُوا یا اُولی الاَبصارِ»(3): «اوست خدایی که کافران از اهل کتاب برای اولین بار، از شهر (مدینه) و دیارشان بیرون کرد، در حالی که شما گمان نمی کردید آنان خارج شوند، و آنها نیز گمان می کردند که حصارهای محکم خود، آنان را از عذاب الهی مصون می دارد، در حالی که عذاب الهی از جایی که انتظارش را نداشتند، به سوی آنها آمد. آن گاه خداوند ترس و وحشت را در دل آنها افکند تا آن جا که به دست خود و به دست مؤمنان، خانه هایشان را ویران کردند. پس ای اهل بصیرت، عبرت بگیرید.»
و این گونه بود که أحبار یهود و روحانیون بزرگ آنها انتظار نداشتند که پیامبران جدید، این بار از سلاله غیریهودی ظهور کند، به همین خاطر، همین سلاله عربی او خطر ویرانگری برای آنان تلقی شد، و با دعوت باز و جهانی او به همه امّتها و ملتهای جهان، تمامی جمعیتهای نژادی بسته آنان را درهم خواهد کوبید، و نیز به واسطه اصول روشن و عادلانه او، همه مناسک، اسرار و آداب و رسوم مذهبی که با آنها کاسبی می کنند، درهم خواهند پیچید، بنابراین اگر او را از بین ببرند، خواهند توانست موقعیت مهم و مرکزیت عالی قوم یهود را تقویت و برای خود تضمین کنند، در غیر این صورت، اصل «نیرومندی حقّ» تحقق پیدا می کند و در مقابل، اصل یهودی قائل به تحقق «حقّ زورمندی» ابطال می شود.(4)
البته کینه و دشمنی یهودیان منحصر به دوران پس از هجرت به مدینه نبوده، بلکه می توان قاطعانه گفت و مدارک و شواهد محکمی-گرچه اندک هستند-وجود دارد که ثابت می کند که یهودیان در طول سیزده سال درگیریهای پیامبران صلی الله علیه و آله و سلم با مشرکین قریش در مکه، مدام با سران بت پرست قریش در رفت و آمد و دائم در حال مذاکره و اعزام هیئتهای مشورتی به مراکز مخفی یکدیگر بودند، تا بلکه حلقه محاصره را بر نبی اکرم صلی الله علیه و آله تنگ تر کنند و فشارها را افزایش دهند، و در نهایت جنبش دین جدید را فلج کنند و از کار بیندازند، پیش از آن که ستبر و سترگ، و قادر به دفع و رفع همه عایقها و موانع سد راه این جنبش شود؛ حال چه این موانع و حائلها برخاسته از انگیزه های بت پرستانه باشد یا یهودی گرایانه!(5)
البته بزرگان یهود «بنی نظیر» که در«خیبر» مستقر شدند، نمی خواستند در مقابل شکست مفتضحانه خود، در مقابل توسعه اسلام در همه جا ساکت بنشینند، از این رو، نقشه یک توطئه علیه اسلام و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را بین خود مورد بررسی قرار دادند، و بلافاصله هیئتی را به ریاست فردی به نام «سلام بن ابی حقیق» و به همراهش «حیی بن أخطب» و «کنانه بن أبی الحقیق» فرستادند تا با برقراری ارتباط با قریش در مکه و قبیله «غطفان» و دیگر قبایل بزرگ بت پرست، نسبت به تشکیل یک پیمان نظامی واحد و یک جبهه جنگ که تمامی این اعراب بت پرست را در کنار همه یهودیان خیبر و آن جمله «بنی قریظه» که پیمان شکنی کرده و تمام عهد و میثاق با پیامبر صلی الله علیه و آله را نادیده گرفتند و نقض کردند اقدام نمایند، لذا سپاه قریش به رهبری «ابوسفیان بن حرب» و قبیله بزرگ «غطفان» نیز خروج کردند، که فرماندهی لشکر «بنی فزازه» با «عینیه بن حصن»، و لشکر «بنی مرّه» با «حارث بن عوف»، همگی در سپاهی واحد به سمت مدینه پیشروی کردند و نزدیکیهای شهر اُردو زدند، در حالی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله گرداگرد مدینه خندقی کنده بود که لشکریان کفر نتوانند به شهر حمله همه جانبه و غافلگیرانه ای داشته باشند. اما هدف اصلی آنان این بود که به مرکز اسلام به شدت حمله کنند و این دین جدید را از ریشه برکنند. اما تیرشان به سنگ خورد و این آرزو را به گور بردند و همه تلاشها و تقلاّهای آنان بر باد فنا رفت، و در نهایت آن همه تجمّع و همبستگی لشکریان قریش، در برابر مقاومت و پایداری مسلمانان در هم شکست؛ چرا که سربازان خدا در کنار آنان بودند: «وَ مَا یَعلَمُ جُنُودُ رَبِّکَ اِلَّا هُوَ»: (1) «به وجود و تعداد سربازان خدا، کسی اطلاع ندارد، جز او.»(7) به هر حال مسلمانان از این محنت و شرایط دشوار پیروزمندانه خارج شدند، (8) بعد از آن که خداوند میزان ایمان و پایداری آنان را می آزماید: «اِذ جاُوکُم مِن فَوقِکُم وَ مِن اَسفَلَ مِنکُم وَ اِذ زَاغَتِ الاَبصارُ وَ بَلَغَتِ القُلُوبُ الحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللهِ الظُّنُونا، هُنالکَ ابتُلی المُؤمِنونَ وَ زُلزِلُوا زِلزالاً شدیداً»(9): «و به یاد آور آن زمان که لشکر کفّار از بالا و پایین بر شما حمله ور شدند، تا آن جا که چشمها سرگردان و حیرت زده شد و جان ها به لب رسید و شما به وعده های خدا گمان های مختلف دارید، و در آن جا بود که مؤمنان امتحان شدند (و برخی از آنان) سخت متزلزل شدند.» باز در این مقطع نقش توطئه گرانه و برانگیزاننده یهود را مشاهده می کنیم که: «کُلَّما اَوقَدُوا ناراً لِلحَربِ اَطفَاها اللهُ»(10): «هرگاه یهودیان برای جنگ افروزی، آتشی را روشن کردند، خداوند آن را خاموش کرد.»
خلاصه پس از عبور از بحران و هزیمت دشمنان و پیروزی مسلمانان به اذن و اراده خداوند، آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مؤذن دستور داد که بین مردم با صدای بلند بگوید: «هرکه این پیام را بشنود و مطیع و فرمانبردار آن باشد، نماز عصرش را به جای نیاورد مگر در منطقه متعلق به یهودیان «بنی قریظه». مسلمانان به رهبری پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به سوی آنان حرکت کردند و به مدت 25 شبانه روز آنها را در محاصره کامل قرار دادند، تا آن جا که یهودیان از محاصره خسته شدند و از پای درآمدند و به ترس و وحشت افتادند و آن گاه از پیامبر صلی الله علیه و آله خواستند تا به آنها هم-مانند بنی نظیر- اجازه دهد از مدینه خارج شوند. اما پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این درخواست را قبول نکرد و گفت که باید به حکم رسول الله تن در دهید، لذا همین که صبح شد، آماد ه پذیرش حکم پیامبر صلی الله علیه و آله-هرچه باشد-شدند. پیامبر صلی الله علیه و آله حکم را به یکی از صحابه خود به نام «سعد بن معاذ» که بزرگ قبیله اوس بود، واگذار کرد، و حکم «سعد» این گونه بود که مردانشان را بکشند، اموالشان را به غنیمت ببرند و زنان و کودکانشان به اسارت گرفته شوند. آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او (سعد) گفت: «تو حکم خدا را در مورد آنان صادر کردی.»(11)
حتی پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و دولت و ملت اسلام از مکر و فریب، غدر و خیانت یهودیان در امان نماندند، بلکه همچنان همان دسیسه ها، توطئه ها و فتنه انگیزیها را ادامه دادند. اینان در دوران «خلفای راشدین»، از روی نفاق و خدعه، و ضربه زدن به اسلام و مسلمین، وارد اسلام شدند. لازم است ذکر شود که موّرخان مسلمان بر این نکته اجماع دارند که ترور «عمربن خطّاب» نتیجه عملی یک نقشه «یهودی مجوسی رومی» بود که به دست «ابولؤلو (فیروز)(12) از طرف کینه توزترین دشمنان اسلام، به مرحله اجرا درآمد.
اواخر دوران خلافت عثمان نیز شاهد آشوب، تمرّد و فتنه بود. پس از آن که در دهه اول(13)از خلافت، مملکت اسلام در رفاه و آسایش و امنیت و فتوحات برون مرزی به سر می برد و سرمنشأ این آشوبها و فتنه ها در بصره، کوفه و مصر بود، که عده ای دست به شورش زدند و به سیاست عثمان اعتراض کردند. (14) در این جا بعضی از موّرخان می گویند: این شورشیان متمرد بر حکومت عثمان به سرکردگی شخصیتهایی از «غُلاه»(15) افراطی و مجموعه ای از اهل نفاق محسوب می شدند که رهبری همه اینها فردی یهودی به نام «عبدالله بن سبا»(16) از یمن به دست گرفته بود که تظاهر به اسلام کرد، و بر امواج آشوب و فتنه ضد عثمان سوار شد آنقدر به اعتراضها دامن زد و تشدید کرد که منجر به کشته شدن عثمان شد.
دسیسه ها و توطئه های یهودیان در دوران خلافت علی علیه السلام نیز ادامه داشت تا آن جا که بالاخره همین «عبدالله بن سبا» به واسطه حرکات منافقانه و فریبکارانه اش توانست شایعه بی اساس بازگشت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را پس از ارتحالش بین مردم پراکنده کند. سپس مدّعی شد که علی علیه السلام وصیّ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است! یا این که مثلاً گفته بود که علی علیه السلام، پیامبر است و کارش به جایی رسید که قائل به «اُلوهیت علی علیه السلام» شد، و معتقد به حلول روح الله در جسم اشخاص بود، و این گونه بود که این منافق نفرت انگیز توانست عقاید اسلامی را در اذهان برخی طوایف مسلمین تحریف کند!
و اما «میمون بن قدّاح» یهودی که در سال 276ه. در کوفه ظاهر شد و از نظر نفاق و دشمنی و توطئه گری بر ضد اسلام، چیزی از «عبدالله بن سبا» کم نداشت. او ریاکارانه و منافقانه وارد اسلام شد تا بتواند برای مسلمانان نقشه های شوم طرح کند و در صفوف آنان به تفرقه و توطئه بپردازد، لذا اوست که این بدعت را گذاشت که «قرآن و سنت ظاهری دارد و باطنی»، و رفته رفته تفسیر و تأویلهای بدعت انگیزی از نصّ قرآن کریم و احادیث نبوی مطرح کرد و مدعی شد که آنها همان رموز و معانی باطنی این نصوص است، و از علومی است که فقط خواص به آن علم دارند!
و «میمون بن قدّاح» همان کسی است که از طریق «جنبش یهودیت نقابدار»، اسلوب جدیدی را برای ریشه کردن اسلام به کار گرفت که به صورت مزوّرانه به آن نام و نشان داد، اما حقیقت امر همان تشکیلات فریبکارانه بسیار سرّی بود، تا آن جا که رفته رفته این سازمانهای مخوف و مخفی، با دقت و عمق و احتیاط بیش تر و با نمادها و ظاهرهای متنوع تری در جامعه مسلمین آن زمان خودنمایی کردند، به گونه ای که-حسب ظاهر-فرقه هایی بودند متنوع و متفاوت با هم، و با عناوین و اسامی مختلف، اما متحد و هم پیمان در اهداف و اغراض. این یهودی خبیث و فریبکار راه و روش سلف یمنی خود، ـ«عبدالله بن سبا» را از نظر نفاق، خباثت، توطئه و فتنه انگیزی و... در پیش گرفت. البته «ابن سبأ» و «ابن قدّاح» در این جرائم و جنایات کینه توزانه علیه اسلام و مسلمین، تنها نبودند، بلکه زعما و بزرگان قوم یهود نیز، در هر زمان و مکان، در این مأموریت جنایتکاران مشارکت فعّال داشتند، و کارآمدترین روش آنان همین عمل منافقانه نسبت به اسلام، و زیر نقاب مخرّب نفاق پنهان شدن بود تا اسلام را به سپری شدن تبدیل کنند برای ضربه زدن به اسلام(17)!

پی‌نوشت‌ها:

1- به کتا ب«تهذیب سیره ابن هشام» عبدالسلام هارون، دارالفکر، دمشق، ص 159 مراجعه کنید.
2- مأخذ سابق، ص 188 و 189 مراجعه کنید.
3- سوره حشر/ آیه 2.
4- به کتاب «دراسه فی السیره»، دکتر عماد الدین خلیل، 1983م، مطبعه الزهراء الحدیثه، الموصل(العراق)، ص 321.
5- همان، ص 321.
6- سوره مدّثّر/ آیه 31.
7- البته قرآن کریم از امدادهای غیبی و فرشتگان سلحشور در جنگ بدر هم سخن گفته است(مترجم).
8- مؤلف محترم به نقش علی علیه السلام در برابر «عمروبن عبدود» و به هلاکت رساندن او و شکست دادن قریش هیچ اشاره ای نکرده است! (مترجم)
9- سوره احزاب/آیات 10 و 11.
10- سوره مائده/ آیه 64.
11- به نقل از کتاب «تهذیب سیره بن هشام»، عبدالسلام هارون (مأخذ سابق)، ص 207-211.
12- او غلام ایرانی «مغیره بن شعبه» در مدینه بود که با شش ضربه خنجر عمربن خطاب را در مسجد کشت. البته مؤلف محترم هیچ توضیح یا اشاره ای به این نکرده که توطئه از چه نظر «یهودی، مجوسی، و رومی»است! (مترجم).
13- دوران خلافت عثمان جمعاً دوازده سال بود که نیمه دوم آن با فتنه و آشوب و اعتراضهای مردمی همراه بود. (مترجم)
14- مؤلف محترم تصریح نمی کند که کدام یک از سیاستهای عثمان، خشم و اعتراض مردم را برانگیخته بود(مترجم).
15- این کلمه جمع مکسّر «غالی» به معنی «غلو کننده و افراطی» است. این مورد، در آن مقطع هیچ ربطی به «غلاه شیعه» ندارد، بلکه منظور افراد معترض، متعصب و افراطی است که دست به اقدامات تند می زدند (مترجم).
16- علامه عسکری در کتاب مستقلی به نام «افسانه عبدالله بن سبأ» و «150 صحابی جعلی» ثابت می کند که این فرد، وجود خارجی در اسلام نداشته است!(مترجم)
17- به کتاب «الاسلام و القضیه الفلسطینیه»، عبدالله ناصح علوان، مکتبه المنار، عمان، 1982م، ص 34 مراجعه کنید.

منبع مقاله: آغا، ماهر احمد؛ (1389)، یهودیان فتنه گران تاریخ: پژوهشی تاریخی پیرامون جنگ تمدن یهودیّت و قطعیّت زوال اسرائیل، ترجمه محمدرضا میرزاجان (أبوامین)، تهران: قدر ولایت



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.