همه چیز درباره ایو(قسمت چهارم ) All About EVE

ایو:من بیشترازهر کس دیگه ای که تا امروزشناخته م به تو اعتماد دارم وبه تو تکیه می کنم!و حالا همچین حرفی می زنی ، بدون هیچ دلیلی ، اون هم وقتی که من بیشترازهرزمان دیگه ای به حمایت تو احتیاج دارم ...
شنبه، 12 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
همه چیز درباره ایو(قسمت چهارم ) All About EVE
 همه چیز درباره ایو(قسمت چهارم )
 





 
41.داخلی -کاب روم -شب
ایو وارد می شود و چسبیده به ادیسون می نشیند.
ادیسون:گرسنه ای؟
ایو:فقط قهوه.
ادیسون(قهوه می ریزد):تعجب نمی کنم.بعد از این همه تحقیر و ...
ایو:تحقیری درکارنبود.کارین و من صحبت خیلی محترمانه ای داشتیم .
ادیسون:دل به دل ؟ زن با زن ؟ ازجمله اشاره ای به نقش «کورا».علاقه تو به گرفتن اون .
ایو:بله.من خیلی بی پرده موضوع رو مطرح کردم.به اون گفتم که با للوید هم در این باره صحبت کردم و این که اون بدش نمی اومد من این نقش رو بگیرم.
ادیسون:والبته اون هم گفت که قراره مارگو این نقش رو بازی کنه .
ایو:نه ، تعجب آوره ، اما اون کلمه ای درباره مارگو نگفت.بر عکس به من قول داد هر کاری از دستش بر میاد می کنه که من نقش رو بگیرم.
ادیسون پکی به سیگارش می زند و تو فکراست .
ادیسون:که این طور!
ایو:بله، این طور.
ادیسون(تو فکر):می دونی ایو، گاهی احساس می کنم داری چیزهایی رو ازمن پنهان می کنی.
ایو می رنجد.
ایو:بامزه نبود.
ادیسون:منظور من هم این نبود که با مزه باشه.
ایو:من بیشترازهر کس دیگه ای که تا امروزشناخته م به تو اعتماد دارم وبه تو تکیه می کنم!و حالا همچین حرفی می زنی ، بدون هیچ دلیلی ، اون هم وقتی که من بیشترازهرزمان دیگه ای به حمایت تو احتیاج دارم ...
ادیسون(توی حرف ایو می دود):امیدوارم حرف هایی که می زنی جدی باشه.من می خوام وادارت کنم اونها رو جدی بگیری.
چشمان آنها به هم می افتد.
ادیسون:من فکرمی کنم ما خیلی چیزهای مشترک داریم ...
آنها هردو به کارین نگاه می کنند که دارد به طرف میز خودشان می رود.
کارین به جمع می پیوندد.یک بطردیگرشامپاین خالی شده است.فضای گرم وخوبی بر جمع حاکم است.مارگو به خصوص خیلی سرحال است.مکث.کارین یک لیوان شامپاین می خورد.
للوید:خب، چی شده؟
کارین:چیزمهمی نبود.عذرخواهی می کرد.
مارگو:با چشم های اشک آلود.
کارین:بله.با چشم های اشک آلود.
مارگو:بلافاصله که نه ؟ اولش کمی مانور؛ چانه بالا ، حریف تنومند ...
کارین:بسه دیگه.
مارگو:مزخرفات کلاس بالا.ترفندهای جورواجور.
للوید:منظورت اینه که این همه وقت جزعذرخواهی هیچ چیزدیگه ای نگفت ؟
کارین:بله.چیز زیادی نگفت.
مارگو:داماد ...(بیل می گوید «ها؟»)یک هدیه عروسی بهم می دین ؟
بیل:چه هدیه ای می خوای ؟ تگزاس ؟
مارگو:می خوام که دیگه هیچ کس یک کلمه راجع به ایو حرف نزنه.راجع به ایو همه خفه!این چیزیه که می خوام.به کارین شراب بدین ...(شعف آلود )هرگز این قدر خوشبخت نبودم.جدا جای خوبی نیست ؟ کاب روم ؟ چه اسم زیبا و هوشمندانه ای.جایی که نخبگان دیدار می کنند.هرگز این همه نخبه ندیده بودم و همه چشم هاشون به من دوخته شده .همه منتظرن با بطری بکوبم تو سراین شیطون کوچولو.اما امشب نه.حتی ایو.من ایو رو می بخشم ...اوناهاش ، دارن می رن.
ادیسون و ایو از جا برمی خیزن و بدون این که به عقب نگاه کنند می روند.
جمع.لحظه ای آنها را تماشا می کنند.
مارگو:اون ایوه که داره می ره.ایو پلید.ایو؛ شرمجسم .اما شرارتی که مردها می کنن ، چطورمی گن ، داماد؟ چیزهایی درباره خوبی ای که ازپشت سرشون به جا می ذارن ، من یک بار همچین نقشی بازی کردم ...می دونین چرا ایو رو می بخشم؟چون اون پشت سرش چیزهای خوبی به جا گذاشته.ما چهارنفر، این طوری دور هم ، این تقصیر ایوه ، می بخشمش ...
البته واکنش های کارین مهم تراز همه است.او که می د اند با مارگو چه کرده و دراین فکراست که کاری را که ناچاراست انجام دهد ، چگونه انجام دهد.
مارگو:...و بیل.به خصوص بیل.این هم کارایوه.
للوید:می دونی ، شاید اون درنهایت منظوربدی نداشته...
مارگو:اون یک رذل آشغاله.
بیل(به للوید ):حرص مارگو رو درنیار!
مارگو:داماد!
بیل:بله ، عزیزم.
مارگو:می دونی چی می خوام بشم ؟
بیل:یک کابوی؟
مارگو:یک زن شوهردار حسابی.
بیل:با کاغذهایی که اینو ثابت می کنن.
مارگو:می خوام یه خونه داشته باشم.منظورم فقط خونه ای نیست که آدم می ترسه توش بمونه ...و مردی که همراه این خونه ست .چشمم به ساعت ششه و مرد خونه پیداش می شه ...یادت میاد کارین ؟
کارین(آرام ):یادم میاد.
مارگو(به بیل ):پیدات می شه، نه؟
بیل(نیشش بازمی شود):اون قدر پیدام می شه که پروانه ازدواج باطل نشه.
مارگو:چهاردیواری ، چهاردیواری ؛ بالا بری ، پایین بیای ، زن خانه دار، زن شوهر دار...اینو برای من گفتن.بدون هیچ تظاهری!چه بیرون صحنه چه روی صحنه ...یادت هست للوید.(للوید با جنباندن سرتأیید می کند )حالا جدی دارم می گم.منبعد فقط نقش زن های بالغ ، حتی ممکنه نقش یک مادررو هم بازی کنم ، البته مادری با یه بچه، نه هفت هشت تا قد و نیم قد...(همه لبخند می زنند )للوید ، قول می دی از دستم عصبانی نباشی ؟
للوید(لبخند می زند ):بستگی داره.
مارگو:منظورم اینه که واقعا ، عمیقا از دستم عصبانی نشی ...
للوید:اصلا نمی تونم این طوری از دستت عصبانی بشم.
مارگو:خب.من نمی خوام نقش «کورا»رو بازی کنم.
کارین(منفجرمی شود ):چی؟
مارگو هیجان او را به اشتباه تعبیرمی کند.
مارگو(شتاب زده):اجازه بده ، خوب نیست آدم این همه نسبت به نمایشنامه های شوهرش تعصب داشته باشه ، اما موضوع این نیست که نقش اشکالی داره، برعکس.نقش فوق العاده ست.اما نه برای من.دیگه نه.نه برای یک خانم متأهل متین و موقر...
للوید:ازدواج چه ربطی به این موضوع داره؟
مارگو:می گم من جدا می خوام زندگیم رو بکنم!دیگه نمی خوام توی نقش هایی بازی کنم که سنم براشون بالاست ، فقط به این خاطر که نمی دونم با شب هام چی کار کنم ، اینو فقط تو می فهمی للوید، نه ؟
پیش از این که للوید جواب بدهد، کارین ازقهقه ای جنون آمیز منفجرمی شود ...
للوید:کجاش این قدرخنده داره؟
کارین:هیچ جاش ...
بیل:هیچ جاش؟
کارین:یعنی همه جاش ...همه چیزخنده داره ...
مارگو لیوان شامپاین را از جلوی کارین برمی دارد ...
تصویرسیاه می شود.
تصویرروشن می شود.
42.داخلی-تئاترکوران -روز
کارین دریکی ازباکس های پایینی ، طوری که توجهی به خود جلب نکند ، نشسته است.
للوید درردیف های جلو کنارماکس می نشیند.
روی صحنه ، تمرین نمایشنامه درجریان است.ایو همراه مردی جوان یک صحنه ای را بازی می کند.آنها اوراق متن نمایشنامه را به دست دارند، اما به آنها نگاه نمی کنند.
ایو درحالی که حرف می زند، به سمت بالای صحنه می رود ، بعد برمی گردد و رو به مرد می کند.مرد جوان مجبور می شود به تماشاگران پشت کند.
بیل تمرین را متوقف می کند.او به اشاره به ایو می گوید که باید در پیش صحنه می ماند.
ایو گیج شده است.به للوید نگاه می کند.
للوید ازجا بلند می شود و می گوید که او به ایو گفته است مسیر حرکتش روی صحنه را عوض کند.
بیل جلوترمی آید و به للوید می گوید کار نویسندگی اش را بکند و کارگردانی را به عهده او بگذارد.کار به سرعت به دعوا و مرافعه می کشد.بیل متن نمایشنامه را به قسمت تماشاگران پرت می کند ، کتش را بر می دارد و بیرون می رود.
ایو دنبال او می دود.ماکس نمایشنامه را از زمین بر می دارد.للوید سرحرف خود ایستاده است.کارین نگران از جا برخاسته است.
ایو بیل را برمی گرداند.بیل بدون این که به للوید نگاه کند، نمایشنامه را از ماکس می گیرد و به به بازیگرها می گوید تمرین را ازجایی که قطع شد ادامه دهند.
ایو ازروی صحنه زیرلب به للوید چیزی می گوید.للوید کمی آرام می شود و دوباره کنارماکس می نشیند.
کارین ازکنار دیوار عبور می کند و از سالن خارج می شود ...
صدای کارین:للوید یک جوری هیچ وقت به فکرش نرسید از من بپرسه با بازی ایو درنقش «کورا »موافقم یا نه...بیل هم اولش از کارگردانی نمایشنامه ای که ایو تو اون بازی کنه امتناع می کرد ، که عجیب بود.للوید و ماکس سرانجام راضیش کردن این کار رو بکنه ...مارگو هیچ وقت سرتمرین ها نیومد، می گفت خونه سرش شلوغه من هرگز ندیده بودم بیل و للوید این قدر زیاد و این قدر تند با هم بگو مگو کنن ...همیشه هم سر موضوعاتی که به ایو مربوط می شد ؛ سرفلان حرکت اون یا شکل خوندن بهمان جمله ...این هم برام تازگی داشت که للوید چقدرتوی کارگردانی بیل دخالت می کرد، یعنی جاهایی که به ایو مربوط می شد ...ایو ، یک جوری ، اونها رو به ادامه کاروادارمی کرد.بیل کوتاه اومد، للوید راضی شد و من ترجیح دادم دیگه سرتمرین ها نباشم.
43.-داخلی-اتاق خواب ریچاردز-شب
اتاق خواب بزرگ و زیبایی است.دو تخت دو نفره ، که کنارهم قرار نگرفته اند و کنار
هر یک گوشی تلفن جداگانه ای گذاشته شده است.علاوه بردری که به اتاق نشیمن بازمی شود، دو در دیگر هم دیده می شود که به رختکن ها و حمام های مجزا بازمی شوند.للوید خواب است ، اما کارین نه.او بی قراردرجای خود غلت می زند و سرانجام می نشیند و سیگاری روشن می کند.
صدای کارین:گمانم همیشه منتظر چنین اتفاقی بودم و حالا همون که ازش می ترسیدم به سرم اومده بود.احساس درموندگی می کردم ، ازاون درموندگی هایی که وقتی هیچ چیزمثبتی ازخودت نداری ارائه کنی -جز این که عاشق همسرت هستی -سراغ آدم میاد.چطورمی تونستم با اون رقابت کنم.للوید سال ها بود به همه اون خصوصیات من که دستشون داشت عادت کرده بود ...
ناگهان تلفن زنگ می زند.کارین ازجا می پرد.للوید بیدارمی شود.کارین به تلفن جواب می دهد.
کارین:الو...کی ؟...کی با آقای ریچاردز کارداره ؟
44.داخلی -پانسیون -شب
دختری با لباس خواب پای تلفن دیواری است.موهایش بیگودی پیچیده شده است.ترسیده است.
دختر:اسم من کمکی به شما نمی کنه.اتاق من رو به روی اتاق ایو هرینگتونه و اون حالش خوب نیست.اون تموم شب رو دیوانه وار گریه کرده و حاضرنیست بریم دکتر...
اتاق خواب ریچاردز.للوید برلبه تخت نشسته و نگاه می کند...
للوید:کیه؟ چه خبرشده ؟
کارین(درگوشی تلفن):خانم هرینگتون گفت به آقای ریچاردز تلفن کنین ؟
للوید گوشی کنارتخت خودش را برمی دارد.
پانسیون .
دختر:نه، ایو نگفت به اون تلفن کنم ، اما من یادم بود یکی دو بار اونو با آقای ریچاردز دیدم.خب فکر کردم دوست های نزدیک هستن ...
اتاق خواب ریچاردز.
للوید(درگوشی تلفن ):الو...الو، للوید ریچاردز هستم.ایو کجاست ، اجازه بدین با اون صحبت کنم.
پانسیون.
دختر:آقای ریچاردزاون تو اتاقشه.من جدا نمی خواستم این جوری مزاحمتون بشم ، اما حال ایو...راستش نگرانم با این حال فردا عازم نیوهیتون بشه و ...
اتاق خواب ریچاردز.
للوید:بهش بگو نگران نباشه ، الان خودم رو می رسونم.
پانسیون.
دختر:بهش می گم ، آقای ریچاردز.
گوشی را می گذارد.وقتی او از تلفن فاصله می گیرد ، زاویه دوربین باز می شود و ما ایو را که پای پله ها نشسته است می بینیم .دخترها به هم لبخند می زنند و بعد بازو در بازوی یکدیگر از پله ها بالا می روند.
اتاق خواب ریچاردز.کارین هنوز در رختخواب است و گوشی تلفن هنوز در دست او است.گوشی را می گذارد، بلند می شود ، سیگارش را خاموش می کند ، ربدوشامبرش را می پوشد.از درباز و چراغ روشن رختکن معلوم است للوید کجاست.
کارین به طرف درمی رود، می خواهد چیزی بگوید، اما منصرف می شود.به طرف میزی می رود.سیگار تازه ای روشن می کند ، به طرف درمی آید.
کارین(بالاخره ):فکرنمی کنی ...فکرنمی کنی این کارها جزو وظایف نمایشنامه نویس نیست ؟ چرا می خوای نصف شب مثل پزشک دهکده سراسیمه خودت رو برسونی اونجا ؟
جوابی نیست جز صدای باز و بسته شدن کشوها.
کارین:اگه به جای ایو بازیگر اول مرد زنگ زده بود چی کارمی کردی ؟
باز هم جوابی نیست.کارین عصبی تر می شود و به طرف میز بر می گردد ، سیگار تازه اش را خاموش می کند ، بعد با قدم های بلند به طرف دررختکن می رود.
کارین:للوید، من نمی خوام بری!
حالا للوید پیدایش می شود.او شلوار فلانل و پیراهن اسپرت بدون کراوات پوشیده است.گیج و مضطرب است و احساس گناه می کند .
للوید:من هم فکرنمی کردم بخوای!کارین به نظرم میاد این اواخر یک جور بی تفاوتی عمیق نسبت به احساسات انسانی به طور کلی ...
کارین:من هم انسانم.من هم احساس دارم!
للوید(للوید ادامه می دهد ):و احساسات من به طور اخص در تو ریشه دوونده و حالا هم نسبت به دختر کی هراسیده و عصبی که باید به زودی برای نخستین بار روی صحنه بره!
للوید به رختکن برمی گردد.
کارین:همه چیز رو درباره ایو فراموش کردی ؟ که کیه ، چی کارکرده ؟
للوید:افسانه های زن های پا به سن گذاشته که محصول حسادته!و ترس ازحقیقت!
کارین:پس به من بگو این حقیقت نداره!که علاقه تو به نمایشنامه و کارت یک چیزه و اون دختر بچه بیچاره هراسیده و عصبی چیز دیگه ای و این که نگرانیت برای اون هیچ ارتباطی به نمایشنامه و کارت نداره!
للوید کت به تن از رختکن بیرون می آید.به طرف درمی رود.کارین او را دنبال می کند.
کارین:اولین،آخرین و مهم ترین دلیل رفتن تو اینه که می خوای با ایو باشی!ساعت سه نصف شب یا وسط رو،با نمایشنامه یا بی نمایشنامه، با زن یا بی زن!(للوید جلوی درمی ایستد )حقیقت نداره ، للوید ؟
للوید بیرون می رود.کارین مایوس به پشت سراو می نگرد.
45.خارجی-تئاترشوبرت -نیوهیون-روز
تئاترچند دربیشترازهتل تافت فاصله ندارد.تابلوی سردرتئاترازشب افتتاحیه نمایشنامه جدید للوید ریچاردز به تهیه کنندگی ماکس فابیان خبر می دهد.
ادیسون و ایو جلوی تئاترایستاده اند و با تحسین به عکس ایو روی یکی از تابلوهای لابی نگاه می کنند.هیچ یکی از بازیگران دیگر ستاره تلقی نشده است.
صدای ادیسون:برای دنیای تئاتر، نیو هیون کانکتیکات ، صرفا پیاده روییه بین تئاتر شوبرت و هتل تافت که دور و برش بی شباهت به یک شهر کوچیک نیست.اینجاست که تهیه کنندگان شب های افتتاحیه «خارج از شهر»رو ترتیب می دن.یعنی شب های افتتاحیه ای برای نیویورکی هایی که می خوان از شهر خارج بشن ...
آنها به طرف هتل راه می افتند.ایو بازو دربازوی ادیسون انداخته است.
ایو:چه روزی، چه روز زیبایی ...
ادیسون:روزسرنوشت.
ایو:دقیقا.
ادیسون:و فردا صبح جایگاه مستحکم خود را بر کناره های جاودانگی خواهی داشت ...
ایو(نیشش باز می شود):داری مقاله ستون فردا رو تمرین می کنی ...عجیب نیست ، ادیسون ؟ من فکر می کردم توی چنین روزی وحشت برم می داره ، دلم می خواد فرارکنم ، اما برعکس ، نمی تونم تا فردا رسیدن شب منتظربمونم.فرا رسیدن شب و فردای اون ...
ادیسون:راجع به فرداش این قدرمطمئنی ؟
ایو:تو نیستی؟
ادیسون:صریح بگم ، هستم.
آنها به جلوی هتل می رسند.
ایو:شبی فراموش نشدنی.شبی که همه آرزوهام به واقعیت می پیونده.پایان راهی دراز و آغاز راهی نو...
ادیسون:راهی که با طلا و جواهرات گرانبها فرش شده؟
ایو:تو منو بهترازاینها می شناسی.
ادیسون:خب ، پس این راه با چی فرش شده ؟
ایو:با ستاره ها.
او به داخل می رود.ادیسون به دنبال او.
46.داخلی -سرسرای هتل تافت -روز
ادیسون همراه ایو به طرف اتاق می رود.
ایو:ساعت چنده؟
ادیسون:تقریبا چهار.
ایو:به قدر کافی برای یک چرت درست و حسابی وقت هست .تمام دیشب رو تمرین می کردیم ...
ادیسون:و تو میتونی بخوابی !ها؟
ایو:چرا نتونم.
جلوی در اتاق ایو رسیده اند.ایو در را بازمی کند.
ادیسون:خصوصیت یک آدمکش واقعی.(دستش را دراز می کند )سنگین بخواب ، خوب استراحت کن.و شب برای جنگیدن بیا بیرون ...
ایو:چرا به من می گی آدمکش ؟
ادیسون:گفتم آدمکش ؟ منظورم قهرمان مشت زنی بود.
برمی گردد برود.چند قدمی برمی دارد و بعد...
ایو(صدایش می کند):ادیسون ...(مکث می کند )یک دقیقه میای تو؟ چیزی هست که می خوام بهت بگم.
ادیسون با کنجکاوی بر می گردد و دنبال او وارد اتاق می شود.
47.داخلی -سوییت ایو-هتل تافت -روز
سوییت قدیمی ، دلگیرو کوچک است.آکسیون دراتاق نشیمن شروع و به اتاق خواب ختم می شود.
ادیسون دررا پشت سرش می بندد و به طرف یک صندلی راحتی می رود.
ادیسون:هزینه سوییت به حساب شخصی بازیگرهاست.فکرنمی کنی داری ولخرجی می کنی ؟
ایو:اجاره ش رو ماکس می پردازه.سراین موضوع بین اون و للوید دعوا شد، اما للوید بالخره حرفش رو پیش برد ...خب ، برات چیزی درست کنم؟
ایو به میزی اشاره می کند که بطری های لیکور و از این قبیل روی آن چیده شده اند.
ادیسون ابروهایش را بالا می اندازد.
ادیسون:اینها هم جزو الطاف با اکراه ماکس فابیانه.
ایو:نه،سفارش للویده.تو اتاق من مشروب پیدا نمی شد و اون بعد از تمرین ها معمولا هوس نوشیدنی می کرد.بنابراین اینها رو فرستاد بالا ...
ادیسون:سودای خالی.(ایو مشغول ریختن می شود )ظاهرا للوید فکر می کنه نمایش در نیوهیون مدت زیادی روی صحنه می مونه ...
ایو:اینها فقط برای امشبه.تو هم دعوتی.بعد از اجرا می خوایم همه بیان بالا.
ادیسون:می خوایم؟
ایو:بله ، للوید و من؟
ایو سودا را به طرف او می برد و روی بالشتکی کنار پای او می نشیند.
ادیسون:عجیبه که کارین برای افتتاحیه نیومده ، نه؟
ادیسون جرعه ای ازسودای خود را می نوشد و آن را کنارمی گذارد و درهمه حال دقت می کند نگاهش به ایو نیفتد.همان طور که به عقب نگاه می کند ...
ایو:ادیسون ...
ادیسون(بی تفاوت):اون همیشه عاشقانه للوید رو دوست داشته.من تصور می کردم تنها مرگ یا نابودی می تونه باعث بشه اون ...
ایو(توی حرف او می دود):ادیسون ، چند دقیقه پیش ، وقتی داشتم می گفتم امشب شبی فراموش نشدنی خواهد بود ، که امشب همه آرزوهام به واقعیت می پیونده ...
ادیسون(سرمی جنباند ):بله ، درباره راه درازی که امشب به انتها می رسه و راه نویی که با ستاره ها فرش شده چیزهایی می گفتی ...
ایو:منظورم فقط تئاترنبود.
ادیسون:دیگه چی بود؟
ایو بلند می شود ، به طرف پنجره می رود و بیرون را تماشا می کند.
ایو(پشت به ادیسون ):للوید ریچاردز.اون کارین رو ترک می کنه.ما می خوایم با هم ازدواج کنیم.
یک آن ، ادیسون چشم هایش را سرد و شرارت بار تنگ می کند.بعد چین های کوچکی روی صورتش پیدا می شوند و لبخندی سرد به لب می آورد.
ادیسون:پس این طور.للوید.هنوز که هنوزه دنیای تئاتر...به هرحال ...
ایو:نه، این طوری نیست!للوید عاشق منه!من هم عاشق اونم!
ادیسون:من راجع به للوید و عشق های اون چیزی نمی دونم .اینها رو می ذارم برای لوییزا می آلکوت.اما تو رو خوب می شناسم.
ایو:من عاشق للوید هستم !
ادیسون:للوید ریچاردز از نظر تجاری موفق ترین نمایشنامه نویس آمریکاست.
ایو:تو حق نداری چنین حرف هایی به زبون بیاری!
ادیسون:و ازنظرهنری با استعداد ترین و خوش آتیه ترین!تو با ادیسون طرفی ، ایو عزیز!ایو چهره هراسانش را مثل نقابی می کند و دورمی اندازد و با خوشحالی به طرف بالشتکی که روی آن نشسته بود برمی گردد.
ایو:ادیسون ، فوق العاده نیست ؟ للوید و من ، تصورش رو بکن تا کجاها می تونیم بریم ...اون نمایشنامه های درخشانی برای من می نویسه و من کاری می کنم که اونها درخشان تر بشن !(درحالی که می نشیند)تو تنها کسی هستی که این موضوع رو بهش گفته م ، جز من و للوید تو تنها کسی هستی که اینو می دونی ...
ادیسون:...و البته جزکارین.
ایو:کارین نمی دونه.
ادیسون:بالاخره اون قدرمی دونه که اینجا نیاد.
ایو:اما از همه چیز خبرنداره.نمی دونه که من و للوید می خوایم با هم ازدواج کنیم .
ادیسون(تو فکر):می فهمم.و این اتحاد نا مقدس کی بسته شد ؟
ایو:پریشب.شب پیش ازاومدنمون به اینجا ...
ادیسون (هرآن بی قرارترمی شود ):دکور به قدرکافی رمانتیک بود ؟ نورپردازی نیمه تاریک و صدای ویولن کولی ها از بیرون صحنه مهیا بود ؟
ایو:دکور چندان رمانتیک نبود، اما للوید بود.ساعت سه نصف شب دراتاقم رو کوبید و بیدارم کرد.می گفت شب ها نمی تونه بخوابه و تا قول ندم که باهاش ازدواج می کنم نه نمایشنامه رومی تونه ادامه بده و نه کاردیگه ای می تونه بکنه...نشستیم وحرف زدیم تا هوا روشن شد.و دیگه به خونه نرفت ...
ادیسون:پس نشستین و حرف زدین تا هوا روشن شد ...
ایو(معنا دار):بله، نشستیم و حرف زدیم ، ادیسون.من یک قرارداد برای تمام مدتی که
نمایش روی صحنه ست می خواستم .
ادیسون(آرام ):هرگزموجودی مثل تو نبوده ، هرگز موجودی مثل تو نخواهد بود.
ایو(با خوشحالی ):خب ، یک چیزی بگو، هرچی !تبریک می گم ، خوشبخت باشین ، موفق باشی ، ایو!
ادیسون آرام برمی خیزد و تمام قد می ایستد.همان طورکه ایو تماشایش می کند و چشمانش به طرف چشمهای او می روند، لبخند ازچهره اش محو می شود.
ادیسون:تو منو چی حساب کردی ؟
ایو(با احتیاط ):تو رو چیزی حساب نکردم ...
ادیسون(درحالی که می رود ):احتمال داره ، یعنی می شه تصورش رو کرد ، که تو منو هم با اون بچه های عقب مونده ای که داری سرشون کلک سوار می کنی اشتباه گرفتی ، که منو هم همون قدر تحقیر می کنی که اونها رو ؟
ایو:من مطمئنم از این حرف ها منظوری داری ، اما نمی فهمم منظورت چیه ...
ادیسون:خوب نگاه کن ،ایو، وقتشه این کار رو بکنی.من ادیسون دو ویت هستم.من بچه نیستم که گولم بزنی.دست کم گول تو یکی رو نمی خورم.
ایو:من هرگز قصد گول زدن تو رو نداشتم.
ادیسون:چرا، داشتی.هنوز هم داری گولم می زنی.
ایو بلند می شود.
ایو:هنوزنمی دونم دنبال چی هستی.من می خوام الان کمی بخوابم.مهمه که من ...
ادیسون (حرف او را قطع می کند):مهمه که همین الان سنگ هامون رو وا بکنیم .رو در رو.مثل دو تا آدمکش.
ایو(عاقلانه ):مثل دو تا قهرمان مشت زنی.
ادیسون:برای من ، نه.تو قهرمان نیستی.
ایو:ادیسون ، لطف می کنی حرفت رو صاف و پوست کنده بزنی و بعد بری تا من بتونم چرتم رو بزنم!
ادیسون:بسیارخب ، حرفم رو صاف و پوست کنده می زنم.هر چند گمان نمی کنم نیازی به این کارباشه ، چون تو بهتراز من می دونی چی می خوام بگم.(آنها حالا رو در روی هم ایستاده اند )للوید ممکنه کارین رو ترک کنه، اما این کار رو به خاطرتو نمی کنه.
ایو:منظورت چیه؟
ادیسون:صاف و پوست کنده تربگم ؟ من به نیوهیتون نیومدم که نمایشنامه ببینم ، درباره رویاهای تو بحث کنم ، و از این مزخرفات!اومدم به تو بگم که تو با للوید ازدواج نمی کنی ، یا با کس دیگه ای ، چون من چنین اجازه ای به تو نمی دم.
ایو:این موضوع چه ربطی به تو داره ؟
ادیسون:همه جورربطی.چون بعد ازامشب ، تو مال منی.
ایو:باورنمی کنم دارم درست می شنوم ...
ادیسون:یک کلیشه نخ نما.
ایو:مال ...تو؟ با این لحن قرون وسطایی ؟ انگاراز یک ملودرام عهد باستان بیرونش کشیده باشن ...
ادیسون:این همون کاریه که تاریخ بیست سال گذشته جهان کرده.برای من هم خوشایند نبود که موضوع رواین طور بی پرده مطرح کنم ، حقیقتش ، امیدوار بودم خودت یک جوری متوجه می شدی که تو و من ...
ایو:...متوجه می شدم که تو ومن ...
ایو لبخند می زند.بعد نخودی می خندد ، بعد قهقهه می زند.اشتباه می کند.ادیسون سیلی محکمی به صورتش می زند.
ادیسون(آرام ):تا آخرعمرت یادت باشه که به من نخندی.به هر کس و هرچیز دیگه ای می تونی بخندی ، اما به من ، نه .
ایو به سردی او را نگاه می کند ، بعد به طرف در می رود و آن را باز می کند.
ایو:برو بیرون!
ادیسون به طرف در می رود و آن را می بندد.
ادیسون:برای این ادا اطوارها هنوز خیلی بچه ای .علاوه براین ، دوره این اطوارها سراومده.
ایو به طرف تلفن می رود.
ادیسون:گوشی رو برندار!حتی دست بهش نزن ...
ایو گوشی را برنمی دارد.پشت او به ادیسون است.ادیسون لبخند می زند.
ادیسون:یک چیزی بهت ندا داد حرفم رو گوش کنی ، نه ؟ این درک غریزی میلیون ها می ارزه ، اصلا قابل خریداری نیست ، خوب حفظش کن ، ایو ، وقتی زنگ خطر به صدا درمیاد، به میدان برو ...
ادیسون از پشت به ایو نزدیک می شود .ایو عصبی و دلواپس است.
ادیسون:نام تو ایو هرینگتون نیست ، گرترود اسلشینسکیه.
ایو:که چی؟
ادیسون:این درسته که پدرو مادرت فقیربودن.هنوز هم هستن.اونها خیلی مشتاقن بدونن حالت چطوره ، اصلا کجایی.سه ساله که اونها هیچ خبری ازتو ندارن ...
ایو(کوتاه):که چی ؟
ایو دورمی شود.ادیسون چشم از او برنمی دارد.
ادیسون:بسته به عقیده داره.بدیهیه.این هم درسته که دریک کارخونه آبجوسازی کارمی کردی.اما اوضاع اونجا اون قدرها که می گی ملال آورنبوده.یعنی در واقع داشت روز به روزازملالتش کاسته می شد، تا وقتی که زن رئیست برای پاییدن اون کارآگاه استخدام کرد!
ایو(تند به طرف او رو برمی گرداند ):اون هرگز نتونست چیزی رو ثابت کنه ، هرگز!
ادیسون:اما پونصد دلاری که گرفتی تا ازشهرخارج بشی ، یکراست آوردت به نیویورک ، درسته ؟
ایو برمی گردد و به طرف اتاق خواب می دود و در را پشت سرش به هم می کوبد.ادیسون دررا باز می کند و از نزدیک او را دنبال می کند...می توان او را در اتاق خواب دید که دارد بر سر ایو که دیده نمی شود فریاد می کشد.
ادیسون:با این پونصد دلار یکراست اومدی نیویورک ، درسته ؟
48.داخلی -اتاق خواب -روز
ایو درگوشه اتاق به دام افتاده است.
ایو:اون یک دروغگو بود، اون یک دروغگو بود!
ادیسون:به سوال من جواب بده !به تو پول دادن که از شهر بری ، نه ؟
ایو خودش رو روی تخت می اندازد و سر به زیر، می زند زیر گریه.ادیسون بی رحمانه به او نزدیک ترمی شود.
ادیسون:چهارم.ادی ای وجود نداشته ، خلبانی به این نام وجود خارجی نداشته و تو هرگزازدواج نکردی!این یکی نه تنها دروغ بود ، بلکه اهانتی هم بود به قهرمان هایی که تو جنگ کشته شدن و زن هایی که اونها رو دوست داشتن...(ایو، درحالی که نمی تواند گریه خودرا کنترل کند ، دست هایش را روی گوش هایش می گذارد ؛ ادیسون نزدیک ترمی شود و دست های او را ازروی گوش هایش کنارمی کشد ...)...پنجم.توی سانفرانسیسکو نه تئاتر شوبرتی هست ، نه ساحل شمالی.تو هرگزسانفرانسیسکو نبودی!
این یکی دروغ احمقانه ای بود، راحت رو می شد، برازنده تو نبود ...
ایو برمی گردد و به او نگاه می کند.قطره های اشک ازچشمانش فرو می ریزند.
ایو:من باید داخل گود می شدم ، مارگو رو ملاقات می کردم!باید چیزی می گفتم ، کسی می بودم ، باید چیزی می گفتم که دوستم داشته باشه!
ادیسون:دوستت داشت، به تو کمک کرد، به تو اعتماد کرد!تو درعوضش سعی کردی بیل رو ازاون بگیری!
ایو:این حقیقت نداره!
ادیسون:من اونجا بودم.از پشت در رختکن دیدم و شنیدم به اون چه می گفتی!
ایو باردیگر صورتش را روی تخت می گذارد و به تلخی می گرید.
ادیسون:تو ازنام من و ستون من استفاده کردی تا کارین رو وادار کنی با دادن نقش «کورا»به تو موافقت کنه.و در این باره به من دروغ گفتی!
ایو(درحالی که روی تخت افتاده است ):نه ، نه ، نه ...
ادیسون:سه ساعت پیش من با کارین ناهارآوردم .مثل همیشه که زن ها می خوان ته و توی چیزی رو در بیارن ، او بیش از ایون که چیزی از من دربیاره ، خودش حرف زد ...(ادیسون دست های ایو را رها می کند )...می خوای داستانی رو که درباره در کوبین چند شب پیش للوید تعریف کردی اصلاح کنی ؟
ایو با دست هایش صورتش را می پوشاند .
ایو:خواهش می کنم ...خواهش میکنم ...
ادیسون از تخت بلند می شود و با تحقیر به ایو نگاه می کند.
ادیسون:این که من اصلا تو رو بخوام به نظرم بسیاربعید میاد.اما بعید نیست خود این دلیل خوبی باشه برای باهم بودن ما.تو آدمی هستی که وقتی کسی بشناسدت بعیده ازت خوشش بیاد.ایو ؛ من هم همین طور.این وجه اشتراک ماست.همین طور یک جورحس تحقیر نسبت به انسانیت ، ناتوانی دراین که دوست داشته باشیم و دوستمان داشته باشن و جاه طلبی سیری ناپذیر.و البته استعداد.ما برازنده همدیگه ایم .گوشت با منه ایو؟
ایوحالا آرام گرفته و گونه اشک آلودش بر روتختی است.سرتکان می دهد.
ادیسون:پس بگو بامن موافقی.
ایو:بله ، ادیسون.
ادیسون:حال چرت رو بزن.امشب هم موفق باشی.
ادیسون راه می افتد که برود.
ایو(با صدای بی حالت ):من امشب به صحنه نمی رم .(ادیسون مکث می کند )نه ، نمی تونم .فکر نمی کنم بتونم ...
ادیسون (لبخند می زند ):نمی تونم ؟!امشب تو بهترین بازی عمرت رو ارائه می دی.
بیرون می رود .دوربین روی چهره تنها و اشک آلود ایو می ماند.چشمان او بسته می شوند...ایو به خواب می رود.
49.داخلی-سالن پذیرایی انجمن سارا سیدونز-شب
تصویر منجمد شده ایو در حالی که می خواهد جایزه را بگیرد.ابراز احساسات و برق فلاش های دوربین های عکاسی ادامه دارد.
صدای ادیسون:و او حقیقتا بهترین بازی عمرش را ارائه داد.و آن شب شبی شد فراموش نشدنی ، آن شب ...
آکسیون از جایی که متوقف شده بود، ادامه پیدا می کند.ایو جایزه را از دست بازیگر پیشکسوت می گیرد ، به گرمی او را می بوسد ، جایزه را به سینه اش می فشارد و منتظر می ماند حاضران ساکت شوند.
با اعتماد به نفس ، اما با تواضع و فروتنی سخن می گوید.
ایو:اعضای محترم انجمن سارا سیدونز، مهمان های گرامی ، خانم ها و آقایان:من چه می توانم بگویم ؟ حرف های عاقلانه و هوشمندانه همه پیش از من زده شد ، توسط اذهانی خیلی پخته تر از ذهن من و استعدادهایی خیلی برتراز من.نفس این که من به عنوان همپایه از شما سپاسگزاری کنم گستاخی است.من درتئاتر یک نوآموزم و هنوز خیلی چیزها هست که باید از همه شما بیاموزم.تنها چیزی که می توانم این است که از گرفتن این جایزه خوشحالم و به آن افتخار می کنم و این که این جایزه را نه پاداشی برای کاری که کرده ام ، بلکه محکی تلقی می کنم برای آن چه بعد از این شاید به آن دست یابم.(ابراز احساسات )علاوه براین ، گمان می کنم تنها بخش کوچکی ازاین جایزه به من اعطا شده است.بخش بزرگ ترآن به دوستانم در تئاتر تعلق دارد و به خود تئاتر، که همه چیز خود را مدیون آنم.اگر بخواهم منصف باشم ، پیش ازهمه باید از ماکس فابیان تشکر کنم .
ماکس راست نشسته و صورتش با افتخارمی درخشد.
صدای ایو:ماکس عزیز، ماکس فابیان دوست داشتنی ، احساساتی ، سخاوتمند و شجاع، که از دادن فرصت به بازیگری ناشناخته ، آزمایش پس نداده و تازه کارنهراسید...
ایو، بعد ازابراز احساسات ، به ماکس درود می فرستد.
ایو:و به نخستین دوست من در دنیای تئاتر، کسی که به محبت و خوبی او را هرگز فراموش نخواهم کرد ...کارین ، خانم للوید ریچاردز ...
چون هلهله حضار برای کارین اوج می گیرد ، او با حواس پرتی خط خطی کردن کاغذ جلوی رویش را از سرمی گیرد ...
صدای ایو:...و این کارین بود که نخستین بار مرا پیش کسی برد که تمام عمر بت من بود و از آن پس مربی و حامی من شد.بازیگری بزرگ و زنی فوق العاده ، مارگو چنینگ.مارگو.بخشی از ادای دین ایو را روی تصویر درشت چهره او شنیده ایم .او در پاسخ به ابراز احساسات حضار به تلخی بخند می زند.
ایو به سمت راست خود نگاه می کند و منتظرمی ماند تا جمعیت ساکت شود.
ایو:کارگردان من، کسی که همیشه از من کمی بیش از توانایی ام طلب می کرد ...
بیل ، که سرمیزاصلی نشسته است.او هم جایزه را جلوی خود دارد ، که کوچک تراست.با شروع ابراز احساسات جمعیت ، بیل با چهره ای بی حالت سیگاری در زیر سیگاری خاموش می کند .
ایو:...اما با بردباری و مهارت مرا تعلیم داد ...بیل سمپسون.
للوید کناربیل می نشیند.او هم جایزه کوچکی در دست دارد .چون ایو حرف هایش را ادامه می دهد ، للوید نگاه گذرایی به او می اندازد.
صدای ایو:و سرانجام کسی که بدون نمایشنامه فوق العاده او و ایمانش به من ، این شب هرگز تحقق نمی یافت.من چطور می توانم از زیر دین للوید ریچاردز بیرون بیایم ؟
ایو منتظر می ماند تا ابراز احساسات به پایان برسد.
ایو:و چطورمی توانم از زیر دین بسیاری دیگر بیرون بیایم ؟ تعداد کسانی که به من کمک کردند آن قدر زیاد است که حتی نمی توانم نام یکایک آنها را ببرم ...
ادیسون با خشنودی لبخند می زند.
ایو : ... کسانی که کمک ، راهنمایی و مشاوره های آنها امشب را ، شادترین شب زندگی مرا، امکان پذیرساخته است.
ایو چند لحظه به جایزه نگاه می کند ، انگار برای این که تسلطش را بر خود از دست ندهد ، مبارزه می کند.
ایو:هر چند من هفته آینده برای بازی در یک فیلم عازم هالیوود هستم ، مبادا فکر کنید شما را ترک می کنم.چطور می توانم این کار را بکنم ؟ چون قلب من اینجا در تئاتر است و سه هزار مایل فاصله خیلی زیادی است ، آدم نمی تواند این اندازه ازقلب خود دوربماند.من برای تصاحب دوباره قلب خود برخواهم گشت و خیلی زود هم بر خواهم گشت.البته ، اگر بخواهید برگردم.
موج دیگری از ابراز احساسات.وقتی از بیل و للوید دعوت می شود برای گرفتن عکس کنار ایو قراربگیرند ، فریاد ها اوج می گیرد. غلغله است .بازیگر پیشکسوت می کوشد با صدایی بلندتر از همهمه جمعیت حرف هایش را به پایان برساند.
بازیگر پیشکسوت:شب به خیر به همه ، شب همه به خیر و خوشی !
ایو خود را ازدست عکاس ها خلاص می کند و راه خود را به طرف میز ادیسون باز می کند ...بیل و للوید به دنبال او می روند.دوربین للوید را تا رسیدن به کارین دنبال می کند.آنها یکدیگر را می بوسند.للوید جایزه اش را به کارین می دهد.
للوید:به خاطرخدمات بی دریغت، بسیاربیش از وظیفه ، عزیزم.
ماکس شتاب زده وارد کادر می شود.
ماکس:بیاین!نا سلامتی من میزبانم.باید پیش از این که مهمون ها به خونه برسن و شروع
به دزدیدن لیکور کنن، خودم رو به اونجا برسونم ...
کارین و للوید دنبال ماکس می روند.ادیسون و ایو هم در راه اند.للوید از کنارآنها می گذرد.
کارین کنارایو مکث می کند.
کارین:تبریک می گم ،ایو.
ایو:ممنونم.کارین.
کارین می گذرد.ازهرطرف به ایو تبریک می گویند.بعضی ها حرف هایی درباره دیدن او در مهمانی ماکس می پرانند ...
ماکس:(به ادیسون ):مهمونی کلاس بالایی برای اون ترتیب دادم.این دیگه تمرین نیست ، نباید دیرکنه.
ادیسون:به محض این که این دهاتی ها دست ازسرش بردارن.
ماکس با عجله بیرون می رود.مارگو و بیل وارد کادرمی شوند.ایو از فردی که برایش آرزوی موفقیت می کند رو بر می گرداند تا با مارگو روبه رو شود.
مارگو:...سخنرانی خوبی بود ، ایو.اما من جای تو بودم خیلی نگران قلبم نبودم.راحت می تونی این جایزه رو جای خالی قلبت بذاری.
ایو خاموش به اونجا نگاه می کند.مارگو و بیل می روند.ادیسون و ایو تنها می مانند.میزهای دور و برآنها خالی هستند.ناگهان صورت او بی حال می شود و شادی از چشمانش محو می شود...به میز نگاه می کند.
ایو:ظاهرا چیزی برای نوشیدن باقی نمونده ...
ادیسون:هر چی بخوای می تونی خونه ماکس بنوشی.
ایو(می نشیند ):فکر نمی کنم بیام .
ادیسون (آه می کشد):چرا نیای ؟
ایو:چون نمی خوام بیام.
ادیسون (با بردباری ):ماکس حسابی مایه گذاشته ، مهمونی فوق العاده ایه.اون این مهمونی رو برای تو داده.
ایو:نه ، این مهمونی برای من نیست.(جایزه اش را بلند می کند )برای اینه.
ادیسون:فرقی نمی کنه ، درسته ؟
ایو:دقیقا.(جایزه را به ادیسون می دهد )بگیر.اینو به جای من ببربه مهمونی.
ادیسون:رفتارت بچه گونست.
یکی از هواداران ایو «ایو عزیز، خیلی خوشحالم »گویان به اونزدیک می شود .ایو از جا بر می خیزد و مودبانه تشکر می کند.بعد شنلش را روی شانه هایش می کشد.
ایو:خسته م .می خوام برم خونه.
ادیسون (کوتاه ):باشه.تو رو می رسونم خونه و خودم می رم مهمونی ، چون هیچ نمی خوام اونو از دست بدم ...
آنها ازسالن بیرون می روند.سالن می ماند و میز و صندلی های خالی ، پیشخدمت ها و آوار مهمانی.
50.خارجی -خیابان -شب
ایو جلوی یک هتل -آپارتمان شیک از تاکسی پیاده می شود.او به ادیسون شب بخیر هم نمی گوید.تاکسی می رود وایو وارد هتل می شود.
51.داخلی -راهروی بیرون آپارتمان ایو -شب
شیک ، اما نه پر زرق و برق.ایو فاصله آسانسور تا درآپارتمانش را طی می کند.
52.داخلی -آپارتمان ایو درهتل -شب
فضای کوچکی جلوی در ورودی که یک درش به اتاق نشیمن و در دیگرش به اتاق خواب باز می شود.اتاق نشیمن و اتاق خواب تنها از راه همین فضا به هم مرتبط اند.همه چراغ ها خاموش اند.ایو چراغ های جلوی در و بعد به محض ورود به اتاق خواب ، چراغ های آنجا را روشن می کند.چندین چمدان در مراحل مختلف بسته شدن ، در گوشه و کنار به چشم می خورد.ایو شنلش را روی تخت می اندازد و به اتاق نشیمن می رود.چراغ اتاق نشیمن را روشن می کند.دوربین او را دنبال می کند و به بار کوچک شیکی می رسد.ایو برای خودش یک نوشیدنی درست می کند.به محض این که بر می گردد ، چشم می دوزد ، وحشت زده چشم می دوزد، به روبه رو ولیوان ازدستش می افتد.
دخترجوانی که روی صندلی خوابیده است ازجا می پرد ودختروحشت زده به ایو می نگرد.
ایو:تو کی هستی ؟
دختر:خانم هرینگتون ...
ایو:اینجا چی کار داری ؟
دختر:فکرمی کنم ، فکرمی کنم خوابم برد.
ایو به طرف تلفن می رود.دختر وحشت زده از جا بر می خیزد.
دختر:خواهش می کنم کاری نکنین دستگیرم کنن!خواهش می کنم!من چیزی ندزدیدم ، می تونین منو بگردین!
ایو(مکث می کند):چطوروارد اتاق شدی ؟
دختر:بیرون پنهان شدم تا پیشخدمت برای مرتب کردن رختخواب به اتاقتون اومد.انگار چیزی رو فراموش کرده بود و وقتی رفت دنبالش ، در رو نبست.من یواشکی اومدم تو و جایی قایم شدم تا اون کارش رو تموم کرد.بعد کمی دور و بر گشتم ، بعدش ترسیدم کسی از بیرون متوجه روشن بودن چراغ ها بشه ، پس خاموشش کردم .و بعدش ، فکر می کنم خوابم برد.
ایو:پس همین طوری دور و بر گشتی ...
دختر:فقط همین.
ایو:دنبال چی می گشتی؟
دختر:احتمالا حرفم رو باورنمی کنین.
ایو:احتمالا نه.
دختر:برای گزارشم بود.
ایو:چه گزارشی ؟ به کی ؟
دختر:گزارشی درباره این که شما چطور زندگی می کنین ، چه نوع لباس هایی می پوشین،چه عطری می زنین و چه کتاب هایی می خونین و چیزهایی از این قبیل.راجع به انجمن های ایو هرینگتون چیزی شنیدین؟ انجمن هایی که توی بیشتر دبیرستان های دخترونه تشکیل شدن.
ایو:بله.چیزهایی شنیدم.
دختر:انجمن ما اولین بود.دبیرستان اراسموس هال.من رئیس انجمن هستم.
او لیوان نوشیدنی را برای ایو می برد.
ایو:الانم ساعت یکه.تا برسی خونه خیلی دیرمی شه.
دختر(لبخند می زند ):اگه اصلا به خونه نرسم هم هیچ اهمیتی نداره .
صدای زنگ درشنیده می شود.
ایو:درمی زنن.
دختر:شما استراحت کنین ، من در رو باز می کنم ...
دخترک به طرف در می رود و آن را باز می کند.ادیسون ، مجسمه سارا سیدونز دردست ، پشت درایستاده است.
ادیسون:سلام.تو کی هستی؟
دختر(با خجالت ):خانم هرینگتون استراحت می کنن ، آقای دو ویت.از من خواستن ببینم کی پشت دره ...
ادیسون:خب ، مزاحم خوابش نمی شم.اون جایزه ش رو تو تاکسی جا گذاشته بود.لطفا اینو به اون بدین.
دخترک جایزه را طوری به دست می گیرد ، انگار سرزمین موعود باشد.ادیسون لبخند خفیفی می زند.این نگاه را خوب می شناسد.
ادیسون:تو اسم منو از کجا می دونی؟
دختر:شما آدم مشهوری هستین ، آقای دو ویت.
ادیسون:و اسم تو چیه؟
دختر:فوب.
ادیسون:فوب؟
دختر(با سماجت ):من اسم خودم رو گذاشته م فوب .
ادیسون:چه خوب.به من بگو ، فوب ، دوست داری خودت یک روز جایزه ای مثل این بگیری ؟
فوب نگاهش را به او می دوزد.
فوب:بیشتراز هرچیز دیگه ای تو دنیا.
ادیسون آرام شانه او را نوازش می کند.
ادیسون:خب ، پس ازخانم هرینگتون بپرس چطوری اونو گرفت.اون راه و چاه این کار رو خوب می شناسه ...
فوب شرمگین لبخند می زند.ادیسون در را می بندد.فوب یک لحظه به جایزه نگاه می کند.
صدای ایو(خواب آلود،ازاتاق خواب ):کی بود؟
فوب:راننده تاکسی بود ، خانم هرینگتون.شما جایزه تون رو تو تاکسی اون جا گذاشته بودین و اون اونو برگردوند ...
صدای ایو:اوه.لطفا بذارش روی چمدون ها ، می خوام بسته بندیش کنم ...
فوب:چشم ، خانم هرینگتون ...
دخترجایزه را به اتاق خواب می برد و آن را روی یکی ازچمدان ها می گذارد.درحالی که به آن چشم دوخته،نگاهش به شنل مجلل ایو روی تخت می افتد.گوش تیزمی کند.بعد آرام شنل را روی دوش می اندازد، جایزه را به دست می گیرد و آرام جلوی آینه قدی سه تکه ای قدم می زند.خرامان راه می رودودرحالی که جایزه را به خود فشرده،چند بارتعظیم می کند...گویی جمعیت انبوهی برایش ابرازاحساسات می کند.
تصویرسیاه می شود.
منبع: فیلم نگار شماره 22


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.