خانوم های ایرونی همه شون ملکه هستن!

دوستی از فرنگ برگشته بود ایران. بعد از یکی دو روز رفت توی خیابونای شهر گشتی بزنه و تجدید خاطره کنه؛ اما یه چیز به شدت شگفت زده اش کرده بود!
يکشنبه، 13 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خانوم های ایرونی همه شون ملکه هستن!
خانوم های ایرونی همه شون ملکه هستن!






 

نظر دوست فرنگی

دوستی از فرنگ برگشته بود ایران. بعد از یکی دو روز رفت توی خیابونای شهر گشتی بزنه و تجدید خاطره کنه؛ اما یه چیز به شدت شگفت زده اش کرده بود!
گفت: یعنی این همه زن روسپی تو خیابونای شهر فراوونه ؟! چقدر وضع مملکت خراب شده!
گفتم: اینقدرا هم که تو میگی خراب نیست؛ چرا همچین حرفی می زنی؟
گفت: مثلاً این پوتین ها و کفش های پاشنه بلندی که پوشیدن!
گفتم: چه ربطی داره؟
گفت: آخه کفش هایی که این دخترا پوشیدن توی اروپا مخصوص زنای روسپی هستش و این کفش های پاشنه بلند به نوعی معرف اونهاست. این پوتین و کفش ها به خاطر ساختاری که دارن منجر به نوعی طرز راه رفتن میشن که چنین تلقی رو در فرد بیننده ایجاد می کنه.
گفتم: آخه این دخترا که خیلی هاشون چنین نیتی ندارن؛ یا به خاطر زیبایی می پوشن یا به خاطر مد!
گفت: اون مردی که ظاهر این دختر رو می بینه کاری به باطنش نداره و نیت و دل پاک اون دختر براش هیچ اهمیتی نداره. قبل از این که صحبتی بین اونا رد و بدل شده بشه، تیپ و ظاهر او دختر پیام خودش رو رسونده! اصلاً خود تولید کننده این کفش و پوتین ها کاربری جنس شون رو با اسمی که روش گذاشتن تعیین کردن.
گفتم: مگه این پوتین ها اسم خاصی دارن؟
چیزی گفت که نمی شه حتی به زبون آورد؛ اما اگر تحقیق کنید حتماً متوجه می شید...

پوشش آقایون چی؟

دیروز توی اتوبوس به این فکر می کردم که هنجار شکنی دینی در پوشش برای آقایون چه مصادیقی داره؟
شمردم:
پیرهن کوتاه
شلوار خیلی تنگ
تراشیدن ریش
موهای عجیب و غریب
یقه خیلی باز
پاچه کوتاه
و البته چشم چرانی و...
در همین افکار بودم که یه آقایی وارد اتوبوس شد.
از سرو صورتش عرق می ریخت و معلوم بود داره آب پز می شه.
نگاهم از صورت سر خور روی یقه پیرهنش که تا پنج انگشت بالاتر از نافش باز بود و هیچ لباسی هم زیرش نبود.
با خودم گفتم الان وقتشه!
تا فکر تذکر به ذهنم خطور کرد نفسم به عقلم گفت:
این بنده خدا الان گرمشه
تا حدودی حق داره
عقلم گفت: خب از فردا اونایی که گرمشونه، از این بدتر بیان تو خیابونا خوبه؟
نفسم گفت: خب این که چیزی نیست داری گیر میدی! دو تا دکمه به تو چه اصلاً؟!
عقلم گفت: ساکت شو!
فلذا بسم الله گفتم که طرف شاخ بازی در نیاره و دعوا راه نیفته
سرم رو بردم کنار گوشش گفتم:
آقا در شأن شما نیست یقه تون انقدر باز باشه.
طرف یه نگاه کرد به یقه اش...
گفت: ببخشید.
دو تا از چهار تا دکمه رو بست
بعد من گفتم: دمت گرم حاجی
من چون دیدم چهره ات به آدمای با شخصیت می خوره، گفتم بگم که این طوری خوب نیست.
طرف گفت: کوچیکتم داداش...
منم گفتم: چاکریم!

خانوم های ایرونی همه شون ملکه هستن

با طعنه به دوست و هم کلاسی ایرانی اش همایون می گه: چرا خانوماتون نمی تونن با مردا دست بدن؟! یعنی مردای ایرانی اینقدر کارنامه خرابی دارند و خودشون رو نمی تونن کنترل کنن؟
همایون لبخندی می زنه و میگه: ملکه انگلستان می تونه با هر مردی دست بده؟! یا هر مردی می تونه با ملکه انگلستان دست بده؟
«چارلز» با عصبانیت می گه: نه! مگه ملکه فرد عادیه؟!! فقط افراد خاصی می تونن با ایشون دست بدن!
همایون هم بی درنگ می گه:
«خانوم های ایرونی همشون ملکه هستن....»

صلوات

آقاهه تو اتوبوس با صدای بلند گفت:
سلامتی راننده با مرام که به خاطر خانومای چادری، کولر ماشینشو زده...
یه آقایی هم خیلی متین گفت: نخیر! سلامتی خانومایی که حتی گرمای هوا باعث کنار گذاشتن چادرشون نمیشه....

تاکسی و کیف زنانه

می خوام براتون یه خاطره بگم از یه روز گرم! که سوار تاکسی (پراید!) شدم و کنار من هم یک خانوم بدحجاب بود که معلوم بود بنده خدا گرما اذیتش کرده و بی حال و تشنه ست. سمت راست من هم یه آقا نشست و جا تنگ شد.
دیدم این خانم هم انگار نه انگار! (البته فکر کنم علتش بی حالی و خستگی از شدت گرما بود) هی خودمو کشیدم سمت اون آقا و خودمو جمع کردم، بلکه یه وقت بدنم به خانمه نخوره. ولی هر چه کردم، دیدم نمیشه؛ جا کم و تنگ بود.
خانم هم که سختش نبود!
در عذاب بودم که فکری به ذهنم رسید، یهو بلند گفتم:
«خواهرم شما اون کیفت رو بذار بین من و خودتون تا هیچ کدوم معذب نباشیم! جا خیلی تنگه.»
عمداً بلند گفتم که راننده و بقیه مسافرا فکر دیگه ای نکنن!
اون خانم هم سریع کیفشو گذاشت وسط... به همین راحتی...

احتمال تأثیر

9 تا پسر به همراه 3 دختر با وضعیت نامناسب در خیابان های تهران.
خیلی ترسیدم، دعوا می شه، اثر نداره و ...ولی نتونستم و یه توسل به امام زمان (عج) کردم و رفتم جلو: زدم رو شونه گنده ترین پسره و گفتم: آقا میشه یه لحظه وقت تون رو به من بدین؟!
پذیرفت و رفتیم یه گوشه ای. گفتم : به این خانم هایی که همراه تون هستن، بفرمائید حجاب شون رو درست کنند. چون... یه مکث کردم و حواس پسره هم جمع تر شد و گفتم: چون بعضی ها بهشون نگاه های بد می کنن.
تا این رو گفتم طرف برگشت و ماچ و بوسه و تشکر و ...

اگه گفتی!

گفت: اگه گفتی چی شد من بعد از این همه مدت چادر پوشیدم!
گفتم: چه می دانم، لابد این طوری خوش تیپ تری!
گفت: نچ!
گفتم: خب لابد فهمیدی این طوری حجابت مثلاً کامل تره!
گفت: نچ!
گفتم: ای بابا! خب لابد عاشق یکی شدی، اون گفته اگه چادر بپوشی بیشتر دوستت دارم!
گفت: نزدیک شدی!
گفتم: آها!! دیدی گفتم...همه قصه ها به ازدواج ختم می شن...دیدی!
گفت: برو بابا...دور شدی باز که...
گفتم: خب خودت بگو اصلاً!
گفت: جایی شنیدم چادر، لباس حضرت زهرا(س) است، خواستم کمی شبیه مادرم (س) باشم...

این کفشای پاشنه ده سانتی راحت!

میگه چادر محدودم می کنه! سختمه! می پیچه تو دست و پام!
اما به جاش، این کفشای پاشنه ده سانتی که می پوشه خیلی راحته! اصلاً توش احساس آرامش می کنه!
اصلاً هم برای پاش ضرر نداره!
اصلاً هم باعث نمی شه بخوره زمین!
منبع: نشریه دیدار شماره 142

 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط