کراماتی که به جهت اصحاب معصومین- علیهم السلام- بیان کرده اند بهترین نشان کرامت پذیری شیعه است، و در آن حرفی نیست که خصوصیت کمال نفس انسان ها حتی بدون اینکه خود تمایل داشته باشند، به ظهور می نشیند؛ ولی دیده نشده است کلامی را به زبان آورند که مخصوص ائمه طاهرین می باشد. یا حاضر شوند کرامتی به آنها نسبت داده شود که ابزار دست مخالفان امامت گردد. چنانکه به گواهی تاریخ چنین عملکردی را به امویان، مروانیان و عباسیان حامی تصوف نسبت داده اند. در صورتی که ابونصر سراج در «اللمع» و قشیری در رساله خود کرامات صوفیه را به معجزات پیامبران ارتباط داده و آن را نشانه صدق گفتار آنان شمرده اند. (2)
حامیان صوفیه و بعدها صوفیان را که راه و رسم بنی امیه و بنی عباس را آموخته بودند با کرامت سازی و مناقب گوئی دو کار کرده اند: نخست اینکه ائمه طاهرین- علیهم السلام- را که کرامت مجسم الهی می باشند در مقابل افرادی مجهول الهویه و معلوم الحال مانند حسن بصری و دیگرانی چون او که در شجره فِرَقِ صوفیه نام برده شده اند کوچک جلوه دهند یا لااقل بگویند دیگران هم بکنند آنچه ائمه «اسلام اهل بیت» کرده اند. که این تعمیم دادن حقیقت امامت و خصوصیت های مخصوص امام- علیه السلام- است.
دیگر اینکه امثال معروف کرخی یا جنید بغدادی، داود طائی یا ابوبکر شبلی و امثال اینها را در ردیف افراد بزرگ و سرشناس تاریخ مانند سلمان فارسی، کمیل بن زیاد، اویس قرنی که هر کدام یک تاریخ به شمار می روند قلمداد کرده، تا به چنین سیاستی مزورانه جهت شجره سازان صوفیه فضیلت آوری کنند. چنانکه دکتر احسان الله استخری می نویسد:
معروف کرخی در کرامت دستی قوی داشت که گفته است «پس از نماز شام به عزم طواف به مکه رفتم تا از زمزم آب خوردم... » سپس اضافه می کند چون معروف در بغداد ساکن بود این را می رساند که وی با «طی الارض» این راه را سپرده و این مهم را به سر برده است. حتی ساخته اند درباره ی زخمی که در صورت داشت گفته است: «به علت آن بوده که در اثناء همان شب کنار چاه زمزم در مکه زمین خورده است.» (3). و آنگاه می نویسد: «جابر جعفی صاحب سرّ محمد بن علی الباقر، به قول صاحب کتاب رجال کبیر دارای این قوه بوده است. (4)
بعد از توجه داشتن به این که موقعیت صحابی بزرگواری مانند حضرت جابر جعفی صاحب اسرار امامی از امامان شیعه را با فردی قصه ای چون معروف کرخی هم رتبه می سازد، نباید از کنار این مهمّ گذشت که چنین ادعائی را برای معروف کرخی کسی جز خود او نقل نکرده است، بر فرض صحت، باید توجه داشت کرامت گوئی برای خود از نشانه های نفس بینی است که صاحبان کرامت به آن مبتلا نیستند، خصوصاً اینکه صوفیان نقل و توجه به کرامات را با حیض الرجال بی حیثیت می سازند.
البته باید توجه داشته باشیم کراماتی که برای امثال معروف کرخی نقل کرده اند و در آثار صوفیه هر روز با تازه ای از آن مواجه هستیم، اغلب بعد از مرگ آنها ساخته شده است، چنانکه وقتی شیخ عفیف الدین کازرونی در یکی از تصانیف خود می آورد سری سقطی گفته است معروف کرخی را به خواب دیدم در تحت عرش در حالی که حضرت حق از ملائکه پرسید این کیست، ملائکه گفتند: انت اعلم یا رب! گفت این معروف کرخی است، مست محبت ما.
دکتر احسان استخری می گوید: اگر قول قاضی نورالله شوشتری را بپذیریم که معروف در سنه 261 مُرده است، معلوم نیست در حالی که سری سقطی در سال 257 هجری پیش از معروف ارتحال کرده، دیگر سری کجا بوده تا معروف را پس از مرگش در خواب ببیند؛ یا وصیتش را استماع کرده اجرا نماید. (5)
به هر حال بررسی دقیق آنچه به عنوان «تصوف انسانی» در دست است- این اواخر از «تصوف علمی» پیشی گرفته، حتی رونق بساط «تصوف فرقه ای» گردیده- نشان دهنده ی این حقیقت غیرقابل انکار است که قصه ها ویترین شخصیت های صوفی فرقه ای شده. در معنا صوفیان پُر سر و صدای تاریخ نظیر معروف بن فیروزان کرخی جز همان قصه هائی که دیگران ساخته اند و بر سر زبان ها انداخته اند نیستند. برای نمونه به آنچه جنید بغدادی ساخته و با هیچ عقلی موافق نیست اشاره می کنیم او می گوید: در بغداد به گورستان [شونیزیه] در آمدم، بوی مشک می آمد، متحیر ماندم گفتم: ای عجب چه شاید بود؟ به بوی و اثر آن رسیدم، به گور خواجه کرخی پایان او دیدم خاک شکافته [شد] و بوی مشک از آن می آمد. (6)
البته زمان این خرافات بافی ها و جعلیات سر نیامده است، جوانی که دلباخته اهل معرفت می باشد و ملاک کمال افراد را در میزان شیفتگی آنان نسبت به اهل بیت- علیهم السلام- می داند (7) می گفت:
مردی با نام نعمتی کرمانی لکن از درویشان گنابادی برایم نقل می نمود: پدرش که از نزدیکان ملا علی گنابادی معروف به نور علیشاه بود، نقل می کرد شخصاً دیده بود بچه ای از ساختمان هشت طبقه افتاد به اراده ی ملا علی نمُرد.
می گفت: وقتی سخنش تمام شد به او گفتم می دانی زمان ملاعلی گنابادی ساختمان هشت طبقه آن هم در بیدخت وجود نداشته...
آری این نوع قصه ها مانند همان داستان است که از معروف کرخی پرسیدند: «تو بر آب راه می روی؟» جواب می دهد: «من هرگز بر آب راه نمی روم»، حتی دلیل می آورد «آن آب و این من» (8) یعنی می خواهی بیا ثابت کنم که نمی توانم روی آب راه بروم.
به همین لحاظ، قصه های ساختگی نمی تواند بیان کننده ی واقعیتی باشد خصوصاً برای کسانی نظیر معروف که بر درب خانه ابوحنیفه ها رفته اند و از سفیان ثوری ها ذکر و دعا گرفته اند هم بر سر خوان نعمت مخالفان ائمه اهل بیت دیده شده اند، تا دلیلی بر تشیع آنها باشد. زیرا او که شیعه است و به امامت تعصب دینی دارد حاضر نمی شود حتی نام آنهائی را که قلب امام را شکسته اند و در مقابل امامت ایستاده اند بر فرزندان خود بگذارد، چه رسد اینکه قصه اش کنند و برای تأمین مقاصد امثال امویان، عباسیان در مقابل ائمه «اسلام اهل بیت» قرار دهند. آری صوفیه مناقب سازی کرده و می کنند تا بتوانند اذهان مردم عامی را پذیرای کرامت برای جرثومه هائی بکنند- که اگر کرامت به آنها نزدیک شود مسخ شده چیز دیگری می گردد- مهمّ تر به وجود چنین افرادی جامعه را از وجود امام آسمانی بی نیاز جلوه دهند. و لذا می بینیم صوفیه مردمانی عامی را چنین با ادعاهای دراز و پهن آراسته اند تا به عنوان «اولیاء الله» یا «ولی خدا» در مقابل ائمه طاهرین- علیهم السلام- که ولی حقیقی الهی هستند مطرح کرده اند بتوانند با عنوان «ولی خدا» او را با آنچه در تشیع مخصوص امام معصوم می باشد در یک سطح و مقام قرار دهند. زیرا «ولی الله» در اعتقاد اسلام ناب محمدی مخصوص امام است که اعلمیت، افضلیت و ارجعیت او بر اساس قدرت ولایت است. و این را در اطلاق «ولی الله» به غیر معصوم که معنی دوستی خدا را می دهد با «ولی الله» مخصوص امام- علیه السلام- که تمام معانی لغوی «ولی» را دارا می باشد باید فرق گذاشت. به همین لحاظ صوفیه سعی داشته به هر وسیله ی ممکن ولایت با امامت را تعمیم داده، صوفی سر نتراشیده ای در کنار امام، نهایتاً قطبیت- همان امامت- فرض شود؛ چنانکه وابستگان فرقه ی گنابادی برخلاف اعتقاد شیعه انتشار داده اند: «قطب و امام هر دو مظهر یک حقیقت و دارای یک معنا و اشاره به یک شخص است». (9) یا مدعی هستند: «مرتبه ولایتی و ارشادی [امام] و اهمیت او به عنوان دلیل و راهنمای معنوی به مرشد صوفیان شباهت دارد». (10) کار فهم عملکرد صوفی که به اینجا می رسد متوجه می شویم چرا اصرار دارند «تصوف عین تشیع است» چون می خواهند «قطب» را همان امام مفترض الطاعه که معصوم می باشد بشناسانند و امامت را از انحصار دوازده نفر در آورده، همانطور که زیدیه و اسماعلیله در مقابل امامت قرار داده شدند، صوفیه نیز با ادعای قبول داشتن امامت حضرت امام قائم غائب موجود موعود- اروحنا فداه- شیعه را به همان فتنه ای مبتلا سازند که اسلام را با فرقه سازی ساخته اند.
و متأسفانه صوفیه در طول تاریخ به این مهمّ توجه داشته که با کرامات ساختگی، رئیس فرقه ای را از جامعه مثل و نظیر خودش جدا کرده، او را بدون هیچ امتیازی فقط به لحاظ اینکه «رئیس فرقه ای» می باشد برتر از مردمان جا زده اند، تا اگر توانست هم دوشی و هم شأنی امام کند، و اگر قادر نبود لااقل در مقام «دون امام فوق خلق» تعریفش نموده، درباره اش ادعا کنند «باور به امام به عنوان قطب عالم امکان، با مفهوم قطب در تصوف تقریباً یکسان» (11) است.
صوفیه این اواخر که سعی داشته اند به هر نوع ممکن برای تصوف شیعه سازی کنند، حتی عالمانی چون حضرت امام خمینی، علامه طباطبائی و شهید مطهری و علامه شعرانی را به دلیل اینکه به هنگام سخن گفتن و تدوین رسائل علمی خویش واژه های مرسوم در عرفان اسلامی را به کار گرفته اند مؤید ابداعات و اختراعات تصوف فرقه ای معرفی نمایند، در حالی که حضراتشان به تصوف فرقه ای اعتراضات قابل اعتنائی داشته اند. (12)
خاطر دارم یک روز عصر که جهت بدهکاری حقوق واجبه شرعی حضور علامه شعرانی رسیده بودم شخصی با هیبت درویشی در حضورشان بود سؤالی کرده بود جواب می شنید. بعد از اتمام کلام ایشان عرض کرد: ولی این مشهور است که شما صوفیه را قبول دارید و خود نزد یکی از اقطاب مشرف به فقر شده اید. علامه خندیدند و فرمودند: لااقل می گذاشتند پس از مرگ من این دروغ را می ساختند. اگر در بعض مواقع و موارد سخنانم با آنچه در تصوف هست مطابقت دارد دلیل نمی شود که تشکیلات موجود تصوف را تائید می کنم. سپس فرمودند: صوفیه نقل کرده و می کنند شیخ ابوالحسن خرقانی به سلطان محمود غزنوی در جواب اینکه چرا به دیدن ما نیامده از اولوالامر اطاعت نمی کنی پیغام داده آنقدر سرگرم خدا هستم که نوبت به صاحب امر نمی رسد. من نیز آنقدر نیازمند به خاکساری به آستان مبارک حضرت صاحب العصر هستم که فرصتی برای قطب بازی ندارم. مرحوم محقق دانشمند کتاب شناس استاد علی اکبر غفاری حضور داشتند فرمودند: کلمه «خاکساری» را به این که آقا «از فقرای خاکسار» می باشند تعریف نکنی.
به هرحال اینان تصور می کنند اگر تعمیم امامت یا ولایت با امامت را به اشخاصی نظیر «سید حیدر آملی» نسبت بدهند، معضل ناهمآهنگی این عقیده را با مبانی اعتقادی تشیع حل کرده اند. در صورتی که چنین ادعائی را بر فرض محال هر شخصیت روحانی در هر مقامی بنماید در «اسلام اهل بیت» جایگاهی ندارد بل باطل و مردود و نوعی مقابله با تشیع محسوب می شود. چنانکه شنیده یا خوانده ایم فلان عالم را که شهرت دارد شیعه است با پسوند «مکفر» نام می برند، به این معناست که او برخلاف مذاق و استنباط علمی علماء شیعه که عیناً خلاف مبانی شیعی می باشد گفته یا نوشته است.
هر چند مبتلایان چنین تصوری که «قطب عالم امکان، با مفهوم قطب در تصوف تقریباً یکسان است» یقین دارند که این تعریف به تمام معنا بیان کننده ی مقصود و منظور آنها نیست؛ زیرا با تعبیر «تقریباً یکسان است» (13) نمی توان مدعی شد «امام» با «قطب» در تصوف یک شخص است ولی باز براین باطل اصرار دارند.
از طرفی اگر این گونه عناوین را برای افرادی قائل می شدند که در اعتقاد به امامت و عشق ورزی به امام، در امام- علیه السلام- حل شده اند، بیشتر قابل قبول بود، زیرا نتیجه خاکساری نسبت به امام و تبعیت کامل از او که اصل اصول اسلام ناب محمدی است، نایل شدن به چنین مرتبه ای می باشد. با فرق اینکه صحابه جهت رسیدن به چنین شرافتی خویش را مؤثر ندیده، همه را از عنایات بی علت امام می بینند. به همین لحاظ بسیار مهمّ که در صوفیه دیده نمی شود، موقعیت صحابه ی خالص الولایه چون سلمان و ابوذر، مقداد و حذیفه، عمار و کمیل و نظیر این ذوات بلندبالای قدسی به صورت دکانی در مقابل امام در نمی آید و اجازه نمی دهد بگویند یا بنویسند باور به این طبقه از صحابه تقریباً با باور به امام یکسان است.
به هر حال کراماتی که آدمی زاده را در هر مقام و منزلت فوق تصور باشد در حد امام معصوم قرار دهد و یا مهمّ تر او را بی نیاز از امام بشناساند چنین دروغی را نسبت به خود بپذیرد، دلیل عدم اعتقاد او به اصل امامت در حقیقت شیعه نبودنش می باشد. در معنا گاهی مناقب سازی کار را به جائی می کشاند که سند بی آبروئی شخص می شود. نوشته اند: «یک بار داود طائی نزد امام صادق- علیه السلام- رفت [که خود سؤال است چرا یک بار رفته است؟ این برخلاف روش شیعه می باشد] گفت: «ای پسر رسول خدا! مرا پندی ده که دلم سیاه شده است» حضرت در جواب فرمودند: «تو زاهد زمانه ای، تو را به پند من چه حاجت؟» (14) در این ساخته، دو سه موضوع بسیار مهمّ جلب توجه می کند که به همین جهت اعتبار آن زیر سؤال می رود:
الف: برای داود طائی که در هر مقامی باشد، نسبت به امام نیازمند است شأنی می سازد که او را مستغنی از امام معرفی می کند.
ب: این غلط را رائج می سازند که امام- علیه السلام- زهد را کفایت از پند و نصیحت معصوم می دانند؛ در صورتی که چنین نیست، زیرا در متون روائی اسلامی با بابی مستقل مواجه هستیم که پیامبر اکرم یا علی امیر المؤمنین- صلوات الله علیهما- سلمان، ابوذر، کمیل، مالک اشتر را پند و نصیحت نموده اند. حتی معصوم، امامِ معصوم بعد از خویش را پند داده و به مواعظی مخصوص ساخته است.
ج: مهمتر اینکه دراین شأن سازی برای داود طائی، نسبت دورغ به امام- علیه السلام- داده اند.
نتیجه ی ادعای اجازه ی ارشاد معروف کرخی
تقسیم اسلام به «شریعت» و «طریقت» که شاید بر اساس « الشریعة اقوالی و طریقة افعالی» (15) صورت گرفته باشد، توانسته بهترین دلیل فرقه سازان برای هویت دینی دادن به قطبیت مرسوم در تصوف فرقه ای یا تصوف علمی شده. و به جداسازی ظاهر اسلام از باطن آن ختم شود، در حقیقت بتوانند طریقت را که به موقعیت قطب صوفی خلاصه می شود در کنار شریعت که منظورشان شرع اسلام در واقع امام- علیه السلام- می باشد قرار داده ظاهر و باطن اسلام را بین امام معصوم و قطبِ تصوف تقسیم کنند. آری جهت تأمین چنین منظوری است که مدعی هستند عالمان دینی متخصصین در علم ظاهر اسلام می باشند و روساء فرقه دار صوفیه دارای علم باطن اسلام هستند. بماند که چنین تقسیم بندی به لحاظ ایرادها و اشکالاتی بدون اقامه استدلال های علمی بر پایه ادله نقلی و عقلی به خودی خود مغایر با اسلام می باشد. ولی توجه به یک مهمّ که بزرگان دینی به هنگام رد موقعیتی که صوفیه برای معروف کرخی در ارتباط با حضرت امام رضا- علیه السلام- بیان داشته اند ضدیت قطبیت تصوف را با امامت تفهیم می کند.صوفیه آنجا که می خواهند مسأله قطبیت تصوف را با حضور معروف کرخی در کنار امامت مطرح کنند با دو امام مواجه اند. حضرت امام رضا- علیه السلام- که مدعی هستند به معروف کرخی اجازه ی ارشاد داده و حضرت امام جواد- علیه السلام- که هر گونه موقعیت را برای امثال معروف کرخی خنثی می کند. ولی صوفیه با خیالبافی های حساب شده که در عصر اموی و عباسی اهمیت بسزائی داشته، زیرا امامت را از صحنه اجتماعی اسلام کنار می گذاشته است این بغرنج صوفیانه را به خیال خود حل کرده. طوری سخن گفته اند که نتیجه بنابر فرموده ی حضرت آیت الله العظمی حاج سید موسی شبیری زنجامی مدظله «پوست به امام جواد- علیه السلام- و مغز به معروف کرخی صوفی» تعلق پیدا می کند و همین بطلان آنچه را صوفیه به آن تأکید دارند و برای قطبیت در تصوف مشروعیت سازی می کنند ثابت نموده توجه می دهد این همان خواستی است که بنی امیه و بنی العباس برای فراهم آوردن آن فرقه سازی در اسلام را رواج دادند.
مهمّ تر با آنچه از نظر گذشت می توان معنی تقسیم بندی علوم اسلام به ظاهر و باطن را فهم کرده نیتجه گرفت صوفیه متأخر که جاعلان و ابداع کنندگان این تفکرند معتقدند «پوست» نزد بزرگانی چون شیخ مفید و شیخ کلینی، شیخ صدوق و دیگر مفاخر است و «مغز» نزد «جنید بغدادی» و «احمد غزالی» یا دیگران مثل اینهاست. که چنین ادعائی با هیچ استدلالی اثبات نمی شود در معنا صاحب عقل سلیم این اراجیف را نمی پذیرد.
پینوشتها:
1- درویش زده های بی اطلاع از همه جا به لحاظ نوع تبلیغات فرقه ای فکر می کنند کرامات مخصوص صوفیه است و دیگران از آن بی نصیب می باشند درصورتی که ملا علی گنابادی درباره ی بروز کرامات مشایخ صوفیه می نویسد: «گاه هست کسی توسل بذیل دامان آنها می زند و به صدق و خلوص او خداوند او را به مقصود می رساند»*
به هر حال به واقعه ای که حضرت آیت الله حاج میرزا احمد مجتهدی نقل کرده اند اشاره می نمایم ایشان می فرمایند: «یکی از مقلدین حضرت آیت الله العظمی حاج سید احمد خوانساری می گوید من و ایشان مسافرتی با اتوبوس از تهران به ساوه کردیم. در بازگشت فرمودند: حاج میرزا حسن، هوا نشان می دهد به نماز مغرب نزدیک می شویم، این اتوبوس اگر بخواهد با همین سرعت حرکت کند قریب یک ساعت و نیم از نماز مغرب
* سند شماره ی 2
می گذرد و ما به تهران می رسیم. اگر مقدور است شما بروید از راننده تقاضا کنید نگه بدارد ما نماز بخوانیم. عرض کردم آقاجان اگر بگوئید گوش نمی دهند بی خودی آبروی خودمان را می ریزیم چون نگه نمی دارد. فرمودند شما بگوئید اگر نگه نداشت، ماشین که نگه می دارد من هم قبول کردم. به راننده گفتم: نگاه تندی به من کرد و گفت: چه می گی آقا نماز می خواهیم بخوانیم یعنی چه؟ یک ساعت دیگر برو خانه ات بخوان، برو بنشین سرجات.
من برگشتم جریان را به حضرت آیت الله خوانساری گفتم. ایشان فرمودند مانعی ندارد در عوض ماشین خودش نگه می دارد!
تا این جمله را فرمودند دیدم که ماشین ریپ می زند لحظاتی بعد خاموش شد. راننده مجبور گردید که به کناری بزند. ایشان فرمودند بلند شو برویم تا نماز بخوانیم. (آداب الطلاب تألیف: شاکر برخوردار فرید: 376/1 به بعد).
2- تصوف و تشیع: ترجمه اثر هاشم معروف الحسنی: 151.
3- میراث تصوف: 363 مقاله «گرهازد بِورینگ».
4- اصول تصوف: 68.
5- اصول تصوف: 81.
6- قابل تذکر است بنابر قول این صوفیه ذهبیه اگر بخواهیم جهت تعمیر مشکل مرگ معروف قبل از امام رضا- علیه السلام- سال 261 را زمان مرگ معروف قرار دهیم شجره های صوفیه که به واسطه سری سقطی به معروف کرخی می رسد بدین ترتیب اتصال آنها قطع می شود. پند پیران: 170.
7- و به کسانی که در جوار حرم علی بن موسی الرضا- علیه السلام- سرگرم اتلاف وقت بر سر گور این و آنی مانند «شیخ حسنعلی نخودکی» و «مجتهدی قزوینی» شده بودند می گفت توجه شما به گور افرادی که خواسته اند در جوار امام دفن شوند تا فیض مجاورت را نصیب برند. علاوه بر اینکه آنها را معذب می سازد، برای شما عذاب غفلت ولو به لحظه ای از امام مفترض الطاعه را همراه دارد.
8- تاریخ بغداد: 206/13.
9- فصلنامه ایران: 33/7.
10- فصلنامه عرفان ایران: 33/7.
11- همان مأخذ ماقبل.
12- به کتاب «نگرشی دیگر به تصوف» تألیف شهاب الدین کاکوئی رجوع شود.
13- مدعی هستند: «باور به امام به عنوان قطب عالم امکان، با مفهوم قطب در تصوف تقریباً یکسان» است. (فصلنامه عرفان ایران: 33/7).
14- تذکرة الاولیاء: 14.
15- منهاج انوار المعرفه فی شرح مصباح الشریعه: 8.
/ج