پژوهشگر: حسین شنبهزاده
«ایرج میرزا» در ادبیات معاصر چهرهای است به غایت جنجال برانگیز. وی در عالم شاعری از متناقضنماترین چهرههای تاریخ ادبیات است. در دیوانش گاه با خدا معارضه میکند و گاه مرثیهی سالار شهیدان را میسراید و اغلب ابایی از آوردن الفاظ رکیک و قبیح در میان اشعارش ندارد
«ایرج میرزا» در ادبیات معاصر چهرهای است به غایت جنجال برانگیز. همچنین وی در عالم شاعری از متناقضنماترین چهرههای تاریخ ادبیات است. در دیوانش گاه با خدا معارضه میکند و گاه مرثیهی سالار شهیدان را میسراید. شاید بتوان گفت که وی بخش بزرگی از شهرتش را نیز مرهون ابیات و اشعار نامناسبی است که بیهیچ ملاحظهای در دیوان خود وارد نموده است.
در عین حال شخصیت ایرج را نمیتوان به طور دقیق از میان آثارش باز شناخت؛ وی، چندان که دیوانش سراسر از موضوعات متفاوت و بعید از یکدیگر است، خود شخصیتی متناقضنما ندارد و از دل خاطرات این و آن و همینطور تذکرههایی که حتی در زمان حیاتش نگاشته شدهاند میتوان شخصیت وی را به علاقهمندانشبازشناساند. سبک ایرج را در شاعری سهل و ممتنع گفتهاند؛ اما این ویژگی نسبی و مورد بحث، چیزی نیست که به صورت ذاتی بر وی حادث شده باشد.
در مورد سیر تفکرات مذهبی او نیز بحث و جنجال زیاد است، جریان شعری او تصویری از یکی از ملحدترین شاعران دوران و در عین حال تصاویری از یک شاعر ارادتمند به اهل بیت(علیهمالسلام) برای ما ترسیم میکند. همچنین اشعاری که ایرج برای بزرگداشت جایگاه مادر و همچنین برای یاد دادن آداب معاشرت به نوباوگان سروده در نوع خود جزو شاهکارهای بلامنازع ادبی قرار میگیرند و در این مقال برآنیم که در حد توان از همهیاین جنبهها، این شاعر نامدار را مورد بررسی و مداقه قرار دهیم.
نکتهی دیگری که شعر ایرج و شخصیت او را تا بدین حد جنجال برانگیز میکند، جهانِ شعر اوست؛ که به دلایلی که گفته خواهد شد جهانی است بسیار متنوع و گاه متناقض. همهی این عناوین را در بررسی شعر او میشود به او نسبت داد و هیچ یک در جایگاه خویش بی وجه نیست. شاعر قصیده پرداز و مادح، شاعر غزلسرای عاشق، شاعر ناصح و مشفق برای کودکان، ستایشگر مادر، شاعر اجتماعی و منتقد، شاعر انقلابی و مبارز، شاعر بدبین و ناامید، شاعر لاادری و ملحد و در نهایت و از همه جنجال برانگیزتر، شاعری هزلسرا که سخنش در این زمینه به هزلیات انوری، سوزنی سمرقندی و عبید زاکانی پهلو میزند.
در حقیقت ایرج میرزا تا بدان حد در آوردن الفاظ مستهجن و معانی زشت در شعر خود پیش رفته است که بعضی از کارشناسان تعلیم و تربیت عقیده دارند کودکان و جوانان دبستانی و دبیرستانی نباید نام او را بشنوند، مبادا کنجکاوی ایشان را وا دارد که دیوان ایرج را به دست آورند و آنچه مناسب ایشان نیست ببینند و بخوانند.[1]
غلامحسین میرزا، شاعر رسمی «مظفرالدین شاه» بود و «صدر الشعرا» لقب داشت. او در آغاز جوانی ایرج از دنیا رفت و پس از او، شغلش با عنوان فخرالشعرا به ایرج رسید تا از این راه و از درآمد حاصل از آنها معاش خانوادهای بیسرپرست را تأمین کند. در همان دوران طفولیت پدرش معلمی را بر او گماشت تا پارسی را به خوبی بیاموزد، بعد در مدرسهی دارالفنون تبریز (شعبهای از دارالفنون تهران) زبان فرانسه آموخت. ایرج تا آخر عمر به دانستن زبانهای مختلف فخر میکرد.
«میرزا عبرت نایینی» مینویسد: «در خارج(؟) نیز در حوزهای که آشتیانیها برای تحصیل و تکمیل منطق و معانی ترتیب داده بودند حضور به هم رسانید.»[3] به هر حال ایرج رنگ حوزههای علمیهی سنتی را نیز به خود دیده بود. ایرج میرزا در 14 سالگی شعر نیکو میگفت و «امیر نظام گروسی» او را تشویق میکرد و صله میداد. خط تحریری خوبی هم داشت و به عنوان شخصی هنرمند شناخته میشد. ایرج در سن 16 سالگی ازدواج کرد و 19 ساله بود که همسر اول و پدرش هر دو از دنیا رفتند و تأمین معاش خانواده به یک باره بر دوش او افتاد و از برکت داشتن حامی ذی نفوذ و قدرتمندی چون امیر نظام، به خوبی از عهدهی این مهم بر میآمد.
در هنگامی که پیشکاری آذربایجان را به «میرزا علی خان امین الدوله سینکی» محول کردند، او ایرج را به عنوان منشی مخصوص خود برگزید و وقتی برای تصدی مقام صدارت به تهران آمد، او را نیز با خود به تهران آورد و همان شغل را با منشآت خط کرمان و یزد به وی محول داشت.(1314ه.ق.) در سال 1318ه.ق. ایرج میرزای جوان به اتفاق «قوام السلطنه» به اروپا رفت و در برگشت از راه تبریز نظام السلطنه (پیشکار آذربایجان) او را پیش خود نگه داشت و شغل مناسبی در دارالانشاء به او تفویض کرد. به علاوه ریاست «اتاق تجارت» را به او سپرد.
ایرج در زمان ولیعهدی پادشاه بیمار (مظفرالدین شاه) سالی به تهران آمد و قصیدهای در مدح «میرزا علی اصغرخان اتابک» سروده بود و مقرر شده بود ماهی 10 تومان از درآمد دولت به او بدهند که همه ماهه دریافت میداشت. با این سابقه او را به گمرک کرمانشاهان به خدمت مستشاران بلژیکی فرستادند و سپس در گمرک سنندج مشغول به کار شد.
ولی به علت اختلاف با بلژیکیها از خدمت کناره جُست و به تهران آمد. ایرج در کشاکش معرکهی مشروطیت بود که به تهران رسید. دکتر «مهدی ملکزاده» نام «جلال الممالک ایرج» را جزو 4 نفر متحصنین حرم شاه عبدالعظیم آورده و اضافه کرده است: «این 4 نفر چون شنیدند علما میخواهند با عین الدوله سازش کنند، هم قسم شدند که هر گاه طباطبایی و بهبهانی از در سازش درآیند آنها را بکشند.»[4]
میبینیم که ایرج میرزا در هنگام نزدیک شدن به سنین میانسالی، سری پرشور داشته است. با وجود این که در آن سن، به احتمال قوی الحاد در طبع او حادث شده بود (در این زمینه به تفصیل سخن گفته خواهد شد) از دادن صبغهی مذهبی به کارهای خود (تحصن در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی) ابایی نداشت و حتی نیات رادیکال ضداسلامی داشت. در سال 1324 ه.ق. نیز وزارت معارف به ابتکار ایرج ادارهی عتیقهجات را که اکنون ادارهی کل باستانشناسی نامیده میشود، تأسیس کرد.
وی 2 سال بعد به معاونت حکومت اصفهان رفت و آنگونه که خود ادعا میکند به خاطر درخواست مالی نامعقول از سوی بالادستیها، از این کار کناره گرفت. هم در این سفر بود که به عقیدهی «هادی حائری» دو شاعر اصفهانی، اشعاری رکیک سرودند و آنها را به خاطر کینهی شخصی به ایرج نسبت دادند. البته به عقیدهینویسندهی یاد شده، اشعار رکیک و الحادی ایرج میرزا جملگی از این دو شاعر است. (هر چند حائری این مطلب را تصریح نکرده اما از فحوای کلام وی چنین برمیآید) البته این نظر ایشان در جایگاه خود مفصلاً نقد خواهد شد.
ایرج پس از آن به حکومت آباده و سپس به عضویت گمرک انزلی درآمد؛ ولی به ظاهر این دو مأموریت با موفقیت همراه نبود چرا که «بالفور» از خدمت گمرک کناره گرفت و ریاست دفتر محاکمات مالیه را عهدهدار گردید. (1333ه.ق.) در سال 1334ه.ق. فرزند ارشدش «جعفرقلی میرزا» (که تنها یادگار همسر اولش بود) به علل نامعلومی خودکشی کرد.
تذکره نویسان از کنار این امر به راحتی گذشتهاند و حداکثر به این اکتفا کردهاند که «خودکشی وی زندگی را بر شاعر تباه ساخت.» عجیبتر این که این مسئله در دیوان ایرج نیز مطلقاً بازتاب مستقیم نیافته؛ در حالی که شاعران بزرگِ فرزند از دست داده چون «خاقانی» و «حافظ» چندین شعر عالی و فاخر در سوگ فرزندشان سرودهاند.
نقطهی عطف زندگی ایرج، فرستاده شدن به معاونت پیشکاری خراسان بود (1339ه.ق.). قوام بعد از دستگیری و آنگاه انتصاب مجدد، ایرج را به سمت کفایت مالیهی خراسان منصوب کرد، ولی بعد از روی کار آمدن «کلنل پسیان»، بار دیگر از این شغل برکنار شد (و با وجود این، کلنل پسیان- حداقل بعد از مرگش - از چهرههای محبوب ایرج است.) پس از ورود و تصدی مستشاران آمریکایی از جمله «ماژور هال» در اواخر 1301ه.ش. ایرج سمت «بازرس کل ادارهی مالیه» یافت که سمتی بود فرمایشی و اسمی بود بیمسما و حتی حقوق او نیز درست پرداخت نمیشد. بنابراین به تقاضای خودش در اواخر 1342ه.ق. (1301 ه.ش.) به تهران بازگردانده شد.
اتفاقاً 5 سالی که او در مشهد بود، به دلایل متعدد، دوران اوج شکوفایی ادبی او بود و از مهمترین علل آن شاید بتوان محدودیتهای مالی را نام برد که معمولاً به آفرینش ادبی منجر میشود. (چندان که - بدون قصد مقایسه - در مورد کسی چون داستایفسکی اتفاق افتاد) و دیگر همنشینی ایرج با شخصی فاضل و پرمایه چون «ادیب نیشابوری» بود.
ایرج در ورود به تهران مورد استقبال شکوهمند ادبا و شعرا و مردم عادی پایتخت قرار گرفت، باید دانست که پس از سرودن عارفنامه و برخوردهای عجیب و غریب با آن، استقبال ادبا و عوام، چیزی بود که وی همیشه مترصد آن بود. به خصوص استقبال زنانی که برخی آنها را متجدد مینامیدند از او، به خاطر تلاشهای بیشائبه و خدمات صادقانهای که ایرج در مسئلهی رفع حجاب نموده بود او را بسیار خرسند و تشویق به سرودن چند شعر در مورد این زنان کرد (از جمله دو مرثیهی سوزناک برای خانمی به نام دره المعالی).
در 2 سالی که ایرج در تهران بود (و پس از آن راهی دیار باقی شد) خانهی او دائماً محفل امن دوستداران علم و ادب و سایر مسایل بود. به هر حال ایرج «روز یکشنبه 28 شعبان 1344 قمری (22 اسفند1304 شمسی) هنگام پسین در حالتی که با تنی چند از سادگان سیم اندام به شرب مدام مشغول بود، ناگاه نفس در گلویش پیچیده حالش دگرگون شد...»[5] و به هر حال او آن سال فیض روزه را هم به علت شرب خمر و هم از دنیا رفتن از دست داد. او در ظهیرالدولهی تجریش به خاک سپرده شد.(*)
ادامه دارد ...
در عین حال شخصیت ایرج را نمیتوان به طور دقیق از میان آثارش باز شناخت؛ وی، چندان که دیوانش سراسر از موضوعات متفاوت و بعید از یکدیگر است، خود شخصیتی متناقضنما ندارد و از دل خاطرات این و آن و همینطور تذکرههایی که حتی در زمان حیاتش نگاشته شدهاند میتوان شخصیت وی را به علاقهمندانشبازشناساند. سبک ایرج را در شاعری سهل و ممتنع گفتهاند؛ اما این ویژگی نسبی و مورد بحث، چیزی نیست که به صورت ذاتی بر وی حادث شده باشد.
در مورد سیر تفکرات مذهبی او نیز بحث و جنجال زیاد است، جریان شعری او تصویری از یکی از ملحدترین شاعران دوران و در عین حال تصاویری از یک شاعر ارادتمند به اهل بیت(علیهمالسلام) برای ما ترسیم میکند. همچنین اشعاری که ایرج برای بزرگداشت جایگاه مادر و همچنین برای یاد دادن آداب معاشرت به نوباوگان سروده در نوع خود جزو شاهکارهای بلامنازع ادبی قرار میگیرند و در این مقال برآنیم که در حد توان از همهیاین جنبهها، این شاعر نامدار را مورد بررسی و مداقه قرار دهیم.
زندگی، شعر و اندیشههای ایرج
به جرئت ادعا باید کرد که هیچ کدام از شاعران سنتی معاصر (و شاید با اغراقی نه چندان بیوجه، هیچ کدام از شاعران معاصر) به قدر ایرج «جنجال» نیافریدهاند و این امر از چند مسئله ناشی میشود. اگر بتوان امروز در تحلیل آثار یک شاعر چنین سخن گفت، ایرج شاعری بود «قوی» و «چیره دست» حداقل این که به گفتهی منتقدان بیان او «سهل و ممتنع» بود و از این نظر طرفدارانش او را در کنار بزرگانی چون «سعدی» و «فرخی» جای میدهند که از نظر بیان (و نه ساحَت دیگری) به نظر مقایسهی چندان بیموردی هم نمیرسد. (در باب بیان ایرج و شیوهی سهل و ممتنع، در جایگاه خودش به تفصیل بحث خواهد شد.)نکتهی دیگری که شعر ایرج و شخصیت او را تا بدین حد جنجال برانگیز میکند، جهانِ شعر اوست؛ که به دلایلی که گفته خواهد شد جهانی است بسیار متنوع و گاه متناقض. همهی این عناوین را در بررسی شعر او میشود به او نسبت داد و هیچ یک در جایگاه خویش بی وجه نیست. شاعر قصیده پرداز و مادح، شاعر غزلسرای عاشق، شاعر ناصح و مشفق برای کودکان، ستایشگر مادر، شاعر اجتماعی و منتقد، شاعر انقلابی و مبارز، شاعر بدبین و ناامید، شاعر لاادری و ملحد و در نهایت و از همه جنجال برانگیزتر، شاعری هزلسرا که سخنش در این زمینه به هزلیات انوری، سوزنی سمرقندی و عبید زاکانی پهلو میزند.
در حقیقت ایرج میرزا تا بدان حد در آوردن الفاظ مستهجن و معانی زشت در شعر خود پیش رفته است که بعضی از کارشناسان تعلیم و تربیت عقیده دارند کودکان و جوانان دبستانی و دبیرستانی نباید نام او را بشنوند، مبادا کنجکاوی ایشان را وا دارد که دیوان ایرج را به دست آورند و آنچه مناسب ایشان نیست ببینند و بخوانند.[1]
زندگینامهی ایرج[2]
«ایرج میرزا» پسر «غلامحسین میرزای قاجار» و او پسر «ملک ایرج»، پسر «فتحعلی شاه قاجار» است. پس فتحعلی شاه جدّ اعلای ایرج بوده و آبای ایرج تا فتحعلی شاه قاجار جملگی شاعر بودهاند (اگرچه شاعرانی متوسط و رو به پایین)؛ ولیکن ایرج گوی سبقت را از این هر سه ربود.غلامحسین میرزا، شاعر رسمی «مظفرالدین شاه» بود و «صدر الشعرا» لقب داشت. او در آغاز جوانی ایرج از دنیا رفت و پس از او، شغلش با عنوان فخرالشعرا به ایرج رسید تا از این راه و از درآمد حاصل از آنها معاش خانوادهای بیسرپرست را تأمین کند. در همان دوران طفولیت پدرش معلمی را بر او گماشت تا پارسی را به خوبی بیاموزد، بعد در مدرسهی دارالفنون تبریز (شعبهای از دارالفنون تهران) زبان فرانسه آموخت. ایرج تا آخر عمر به دانستن زبانهای مختلف فخر میکرد.
«میرزا عبرت نایینی» مینویسد: «در خارج(؟) نیز در حوزهای که آشتیانیها برای تحصیل و تکمیل منطق و معانی ترتیب داده بودند حضور به هم رسانید.»[3] به هر حال ایرج رنگ حوزههای علمیهی سنتی را نیز به خود دیده بود. ایرج میرزا در 14 سالگی شعر نیکو میگفت و «امیر نظام گروسی» او را تشویق میکرد و صله میداد. خط تحریری خوبی هم داشت و به عنوان شخصی هنرمند شناخته میشد. ایرج در سن 16 سالگی ازدواج کرد و 19 ساله بود که همسر اول و پدرش هر دو از دنیا رفتند و تأمین معاش خانواده به یک باره بر دوش او افتاد و از برکت داشتن حامی ذی نفوذ و قدرتمندی چون امیر نظام، به خوبی از عهدهی این مهم بر میآمد.
در هنگامی که پیشکاری آذربایجان را به «میرزا علی خان امین الدوله سینکی» محول کردند، او ایرج را به عنوان منشی مخصوص خود برگزید و وقتی برای تصدی مقام صدارت به تهران آمد، او را نیز با خود به تهران آورد و همان شغل را با منشآت خط کرمان و یزد به وی محول داشت.(1314ه.ق.) در سال 1318ه.ق. ایرج میرزای جوان به اتفاق «قوام السلطنه» به اروپا رفت و در برگشت از راه تبریز نظام السلطنه (پیشکار آذربایجان) او را پیش خود نگه داشت و شغل مناسبی در دارالانشاء به او تفویض کرد. به علاوه ریاست «اتاق تجارت» را به او سپرد.
ایرج در زمان ولیعهدی پادشاه بیمار (مظفرالدین شاه) سالی به تهران آمد و قصیدهای در مدح «میرزا علی اصغرخان اتابک» سروده بود و مقرر شده بود ماهی 10 تومان از درآمد دولت به او بدهند که همه ماهه دریافت میداشت. با این سابقه او را به گمرک کرمانشاهان به خدمت مستشاران بلژیکی فرستادند و سپس در گمرک سنندج مشغول به کار شد.
ولی به علت اختلاف با بلژیکیها از خدمت کناره جُست و به تهران آمد. ایرج در کشاکش معرکهی مشروطیت بود که به تهران رسید. دکتر «مهدی ملکزاده» نام «جلال الممالک ایرج» را جزو 4 نفر متحصنین حرم شاه عبدالعظیم آورده و اضافه کرده است: «این 4 نفر چون شنیدند علما میخواهند با عین الدوله سازش کنند، هم قسم شدند که هر گاه طباطبایی و بهبهانی از در سازش درآیند آنها را بکشند.»[4]
میبینیم که ایرج میرزا در هنگام نزدیک شدن به سنین میانسالی، سری پرشور داشته است. با وجود این که در آن سن، به احتمال قوی الحاد در طبع او حادث شده بود (در این زمینه به تفصیل سخن گفته خواهد شد) از دادن صبغهی مذهبی به کارهای خود (تحصن در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی) ابایی نداشت و حتی نیات رادیکال ضداسلامی داشت. در سال 1324 ه.ق. نیز وزارت معارف به ابتکار ایرج ادارهی عتیقهجات را که اکنون ادارهی کل باستانشناسی نامیده میشود، تأسیس کرد.
وی 2 سال بعد به معاونت حکومت اصفهان رفت و آنگونه که خود ادعا میکند به خاطر درخواست مالی نامعقول از سوی بالادستیها، از این کار کناره گرفت. هم در این سفر بود که به عقیدهی «هادی حائری» دو شاعر اصفهانی، اشعاری رکیک سرودند و آنها را به خاطر کینهی شخصی به ایرج نسبت دادند. البته به عقیدهینویسندهی یاد شده، اشعار رکیک و الحادی ایرج میرزا جملگی از این دو شاعر است. (هر چند حائری این مطلب را تصریح نکرده اما از فحوای کلام وی چنین برمیآید) البته این نظر ایشان در جایگاه خود مفصلاً نقد خواهد شد.
ایرج پس از آن به حکومت آباده و سپس به عضویت گمرک انزلی درآمد؛ ولی به ظاهر این دو مأموریت با موفقیت همراه نبود چرا که «بالفور» از خدمت گمرک کناره گرفت و ریاست دفتر محاکمات مالیه را عهدهدار گردید. (1333ه.ق.) در سال 1334ه.ق. فرزند ارشدش «جعفرقلی میرزا» (که تنها یادگار همسر اولش بود) به علل نامعلومی خودکشی کرد.
تذکره نویسان از کنار این امر به راحتی گذشتهاند و حداکثر به این اکتفا کردهاند که «خودکشی وی زندگی را بر شاعر تباه ساخت.» عجیبتر این که این مسئله در دیوان ایرج نیز مطلقاً بازتاب مستقیم نیافته؛ در حالی که شاعران بزرگِ فرزند از دست داده چون «خاقانی» و «حافظ» چندین شعر عالی و فاخر در سوگ فرزندشان سرودهاند.
نقطهی عطف زندگی ایرج، فرستاده شدن به معاونت پیشکاری خراسان بود (1339ه.ق.). قوام بعد از دستگیری و آنگاه انتصاب مجدد، ایرج را به سمت کفایت مالیهی خراسان منصوب کرد، ولی بعد از روی کار آمدن «کلنل پسیان»، بار دیگر از این شغل برکنار شد (و با وجود این، کلنل پسیان- حداقل بعد از مرگش - از چهرههای محبوب ایرج است.) پس از ورود و تصدی مستشاران آمریکایی از جمله «ماژور هال» در اواخر 1301ه.ش. ایرج سمت «بازرس کل ادارهی مالیه» یافت که سمتی بود فرمایشی و اسمی بود بیمسما و حتی حقوق او نیز درست پرداخت نمیشد. بنابراین به تقاضای خودش در اواخر 1342ه.ق. (1301 ه.ش.) به تهران بازگردانده شد.
اتفاقاً 5 سالی که او در مشهد بود، به دلایل متعدد، دوران اوج شکوفایی ادبی او بود و از مهمترین علل آن شاید بتوان محدودیتهای مالی را نام برد که معمولاً به آفرینش ادبی منجر میشود. (چندان که - بدون قصد مقایسه - در مورد کسی چون داستایفسکی اتفاق افتاد) و دیگر همنشینی ایرج با شخصی فاضل و پرمایه چون «ادیب نیشابوری» بود.
ایرج در ورود به تهران مورد استقبال شکوهمند ادبا و شعرا و مردم عادی پایتخت قرار گرفت، باید دانست که پس از سرودن عارفنامه و برخوردهای عجیب و غریب با آن، استقبال ادبا و عوام، چیزی بود که وی همیشه مترصد آن بود. به خصوص استقبال زنانی که برخی آنها را متجدد مینامیدند از او، به خاطر تلاشهای بیشائبه و خدمات صادقانهای که ایرج در مسئلهی رفع حجاب نموده بود او را بسیار خرسند و تشویق به سرودن چند شعر در مورد این زنان کرد (از جمله دو مرثیهی سوزناک برای خانمی به نام دره المعالی).
در 2 سالی که ایرج در تهران بود (و پس از آن راهی دیار باقی شد) خانهی او دائماً محفل امن دوستداران علم و ادب و سایر مسایل بود. به هر حال ایرج «روز یکشنبه 28 شعبان 1344 قمری (22 اسفند1304 شمسی) هنگام پسین در حالتی که با تنی چند از سادگان سیم اندام به شرب مدام مشغول بود، ناگاه نفس در گلویش پیچیده حالش دگرگون شد...»[5] و به هر حال او آن سال فیض روزه را هم به علت شرب خمر و هم از دنیا رفتن از دست داد. او در ظهیرالدولهی تجریش به خاک سپرده شد.(*)
ادامه دارد ...
پی نوشت ها :
[1]. دیوان کامل ایرج، مقدمهی دکتر محجوب، ص 35
[2]. در نگارش زندگینامه از این کتابها استفاده کردم: افکار و آثار ایرج میرزا، ستایشگر مادر، جاودانهی ایرج میرزا و برگزیدهی آثارش. دیوان کامل ایرج میرزا ( مقدمه)
[3]. ایوان، مقدمه، ص 7
[4]. جامعه، فرهنگ و سیاست در...، ص 37
[5]. دیوان مقدمه، ص 20، به نقل از ترجمهی حال ایرج از میرزا عبرت نایینی