عامل تحول تمدن، مبتنی بر نگاه والتر بنیامین

والتر بنیامین(1) در مقاله ی اثر هنری در عصر بازتولید مکانیکی(2) این ایده را مطرح می کند که با بازتولید و تکثیر مکانیکی آثار هنری و مصرف انبوه آن ها، این آثار ویژگی خاص، یکه و منحصر به فرد خود را از دست می دهند و دیگر به سان
دوشنبه، 10 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عامل تحول تمدن، مبتنی بر نگاه والتر بنیامین
عامل تحول تمدن، مبتنی بر نگاه والتر بنیامین

نویسنده: سید محمد مهدی زاده




 

والتر بنیامین: هنر و باز تولید مکانیکی
والتر بنیامین(1) در مقاله ی اثر هنری در عصر بازتولید مکانیکی(2) این ایده را مطرح می کند که با بازتولید و تکثیر مکانیکی آثار هنری و مصرف انبوه آن ها، این آثار ویژگی خاص، یکه و منحصر به فرد خود را از دست می دهند و دیگر به سان اُبژه هایی مقدس و دارای «هاله»(3) جلوه نمی کنند. تولید و مصرف انبوه محصولات فرهنگی و هنری، ارزش «آیینی»(4) آن را از بین می برد و آن را از قلمرو سنت جدا می کند.
آن چه در عصر بازتولید مکانیکیِ اثر هنری می میرد، هاله ی اثر هنری است. [به این معنا که] تکنیکِ بازتولید، اثر بازتولید شده را از پیوستارِ سنت می گسلد و با افزودن به شمارِ بازتولیدها، کثرتی انبوه را جانشین وقوع یکه ی اثر می کند؛ و به واسطه ی این که [محصولِ] بازتولید شده اجازه ی روبه رو شدن با مخاطب، در وضعیت خاص او را می دهد، امر بازتولید شده را اکنونی و بالفعل می سازد. این دو فرایند به ایجاد نوعی فروپاشی قدرتمند
در سنت می انجامد. این فرایند در پیوندِ تنگاتنگی با جنبش های توده ای روزگار ما قرار دارد (بنیامین، 23:1388).
بنیامین اذعان می کند که با از میان رفتنِ عنصر اصیل هنر یعنی «هاله»، اثر هنری به جای تکیه بر مهمترین کارکردی که تاکنون داشت یعنی کارکرد آیینی؛ به پراکسیسِ (عمل اجتماعی) دیگری چون سیاست وابسته می شود. سیاسی شدن زیبایی شناسی، منش گریزناپذیر دوران بازتولید و تکثیر مکانیکی است.
بازتولید مکانیکیِ اثر هنری، برای نخستین بار در تاریخ جهان، اثرِ هنری را از بندِ وابستگیِ انگل وارش به آیین رها ساخت. اثر هنریِ باز تولید شده، در مقیاسی روزافزون، به بازتولیدِ اثر هنری ای بدل می شود که ماهیتاً مبتنی بر بازتولید است. مثلاً از یک صفحه ی عکس می توان انبوهی عکس تهیه کرد؛ پرسش از عکس «اصلی» بی معناست. ولی در آن دَم که معیارِ اصالت در مورد اثر هنری از میان رفت، کلِ کارکردِ اجتماعی هنر نیز متحول شد. یعنی به جای استواری بر آیین، استواری آن بر پراکسیسی دیگر نشست: سیاست (بنیامین، 28:1388).
هاله ی اثر هنری دارای سه ساحت است: اثر یکه و خاص است؛ با ما فاصله دارد؛ و جاودانی به نظر می رسد. نظر بنیامین درباره ی «هاله» مبتنی بر این ادعاست که وجودِ اثر هنری با ارجاع به هاله ی آن، از کارکردِ آیینی آن جدا نیست. بنابراین تولیدات اصلی هنری در بافت آیینی شان یعنی مجموعه ای از آیین ها و رسوم همبسته با وجودشان، تجربه می شوند. در مقابل، اثر هنریِ تکثیر شده به وسیله ی فناوری های رسانه ای مانند تلویزیون و مجلات، کارکرد نمایشی دارد (لافی، 38:2007).
برای مثال، نقاشیِ لبخند ژوکوند اثر لئوناردو داوینچی، روزی والا بود، یعنی تجلی و ارزش آیینی داشت: با ما فاصله داشت، در موزه ی لوور بود و باید به زیارتش می رفتیم، یکی بیشتر نبود، همان که به دیواری از لوور آویزان بود و در آن حالتِ مقدس و رمزآلود، جاودانه می نمود؛ اما امروز چنین نیست، بلکه پوستری چاپی با کیفیتی عالی است که هر کس با بهایی اندک آن را می خرد و به دیوار خانه آویزان می کند (احمدی، 6:1376-65).
بنیامین در تفکیک ارزش آیینی و ارزشِ نمایشی می نویسد: «دریافتِ آثار هنری با تأکیداتِ مختلفی صورت می گیرد که در این میان، دو جنبه در مقام قطب های مخالف سر بر می آورند. یکی از این دو تأکید بر ارزشِ آیینی است و دیگری تأکید بر ارزشِ نمایشی(5). فرایند تولیدِ هنری با فراورده هایی آغاز می شود که در خدمت کیش و آیین هستند. می توان پذیرفت که آن چه در مورد این فراورده ها اهمیت داشت، بیشتر وجود داشتنِ آن ها بود تا دیده شدنِ شان» (بنیامین، 28:1388).
او می افزاید: «همپای رهایی یافتنِ ممارست های هنری از قید و بندِ آیین، مجالی برای به نمایش گذاردنِ محصولات هنری به وجود آمد... امروز لاجرم اثرِ هنری از رهگذر وزن و بهای مطلقی که ارزش نمایشی دارد، بدل به فراورده ای می شود واجدِ کارکردهایی سراسر نو» (همان:29).
بنیامین هیچ افسوسی برای از میان رفتنِ ارزشِ آیینیِ هنر نمی خورد. او می گوید با این دگرگونی، هنر از انحصار نخبگان جامعه و نظارت سرمایه خارج می شود و به میان مردم عادی یعنی «توده ها» راه می یابد. داوری از محدوده ی زیبایی شناسی خارج و به قلمرو سخن سیاسی و اجتماعی کشیده می شود.
او در صفحه پایانی مقاله می نویسد: «هنر هنگامی می تواند از عهده ی دشوارترین و مهم ترین وظایف خود برآید که بتواند توده ها را بسیج کند. در حالِ حاضر، هنر این وظیفه را درفیلم به انجام می رساند» (بنیامین:52).
بنیامین برخلاف دیگران متفکران مکتب فرانکفورت به ویژه آدورنو(6) و هورکهایمر(7)
که تولید و مصرف انبوه فراورده های فرهنگی و هنری در عصر جدید را تحت عنوان فرهنگ سطحی، غیرخودجوش و توده ای نقد و نفی می کنند، شیوه های تازه ی دریافت و پذیرش اثر هنری از سوی توده ها را ستایش می کند. به گمان او، توده ها دیگر به آن دقت و تمرکزی نیاز ندارند که برای فهم اثر هنریِ اصیل، یکه و دارای ارزش آیینی لازم بود. سرعت درک آثار هنری، رویدادی مثبت است.
او تأکید می کند که در قالب هایی که فرهنگ عامه در آن ریخته می شود، از پیش، روزنه هایی برای رخنه ی احساسات جدید و شاید اصیل تری هست و در این احساسات، از خودبیگانگی کمتری به چشم می خورد (لزلی، 2001 به نقل از لون، 69:1388).
بنیامین با اشاره به پراکسیس سیاسی و کاراکتر انقلابی رسانه هایی چون سینما و عکاسی، رویکردی نسبتاً خوش بینانه نسبت به فناوری های رسانه ای اتخاذ می کند.

پی نوشت ها :

1. W. Benjamin
2. The work of Art in the age of mechanical Reproduction
3. Aura
4. Ritualistic
5. Exhibition
6. T. Adorno
7. M. Horkheimer

منبع : مهدی زاده، سید محمد، (1389)؛ نظریه های رسانه: اندیشه های رایج و دیدگاه های انتقادی، تهران: نشر همشهری، چاپ اول 1389.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط