نویسنده: سید محمد مهدی زاده
اسکات لش(1) با تأثیرپذیری از آراء متفکرانی چون بنیامین، بودریار و جیمسون و با اشاره به زیبایی شناختی کردنِ جامعه و زندگی روزمره به دست انگاره ها و تصاویر، پست مدرنیزاسیون را فرایند «تمایززدایی» توصیف می کند که در آن برخلاف فرایند «تمایزیابی»(2) در مدرنیته، مرزهای علم، اخلاق و هنر فرو می پاشد و گسترش سریع نشانه ها، ایماژها و تصاویر، اجزای سازنده ی زندگی روزمره ی جامعه ی امروزی را در خود غرق می کند.
لش به پیروی از وبر و هابرماس، بنیاد مدرنیته را استوار بر نوعی فرایند تمایزیابی می داند که طی آن، فرهنگ بر اثر افتراق و تمایزِ سه حوزه ی علم، اخلاق و هنر به خودآیینی دست می یابد. وی با تقسیم فرایند تحول زیست فرهنگی و اجتماعی به سه مرحله ی «ابتدایی»، «دینی- متافیزیکی» و «مدرن» می نویسد: «در جوامع ابتدایی، فرهنگ و امر اجتماعی هنوز نامتمایزند. در واقع، دین و مناسک آن جزء لاینفک امر اجتماعی هستند و مقدس در بطن امر نامقدس حضور دارد. در مرحله ی دوم یعنی مرحله ی دینی- متافیزیکی، مدرنیزاسیون موجب متمایز یافتن امر فرهنگی از امر اجتماعی، و مقدس از نامقدس در ادیان جهان می شود. تمایزیابی امر روحانی از امر اجتماعی در مسیحیت ریشه ای تر از ادیان شرقی و در آیین پروتستان ریشه ای تر از آیین کاتولیک بود، و همین جاست که ظاهراً فرایند مدرنیزاسیون قوت بیشتری داشته است. گام های بعدی فرایند مدرنیزاسیون در این خط سیر، خودمختار شدن فرهنگ دنیوی و استقلال آن از فرهنگ دینی در دوره ی رنسانس و تمایزیابی سه جانبه و کانتیِ حوزه های نظری، اخلاقی و زیبایی شناختی در قرن هجدهم بود. این تمایزیابی و خودمختاری راه را بر پیدایش و توسعه ی «واقع گرایی»(رئالیسم) هم در هنر و هم در معرفت شناسی گشود» (لش، 13:1383-12).
او معتقد است واقع گرایی زیبایی شناختی بر پایه ی سه نوع تمایزیابی امکان پذیر است:
1. امر فرهنگی باید حوزه ای جدا از امر اجتماعی را تشکیل دهد. واقع گرایی زیبایی شناختی براساس پیش فرض امکان پذیر بودن «بازنمایی» استوار است که در آن موجودی از یک نوع باید بازنمود موجودی از نوع دیگر باشد.
2. واقع گرایی زیبایی شناختی بر این پیش فرض استوار است که امر زیبایی شناختی از امر نظری جداست. یعنی، باید روشن باشد که از جهت بسیار مهمی بازنمودهای نقاشی و ادبیات به همان معنا «صادق» نیستند که گزاره ها یا مفاهیم علوم صادق اند.
3. واقع گرایی زیبایی شناختی جدایی فرهنگ دنیوی از فرهنگ دینی را پیش فرض می گیرد و قواعد فرهنگ دنیوی را برای اَشکال هنری می پذیرد(لش، 14:1383-13).
به عزم لَش، مراحل پیشرفته تر تمایزیابی و خودمختاری ما را وارد مدرنیته ی فرهنگیِ کاملاً رشدیافته ای می کند. در دوره ی «مدرن»، هر یک از حوزه های فرهنگی، بالاترین خودمختاری ممکن را به دست می آوَرَد.
او، پست مدرنیته را فرایند تمایززدایی(3) و فروپاشی مرزهای فرهنگی و وارونه شدن فرایند تمایزیابی می داند. نخستین وجه این وارونه شدن آن است که قلمروهای فرهنگ که پیش از این از هم جدا شده بودند و هر یک بر طریق هنجارهای ویژه ی خود و تحت قواعد درونی خویش توسعه می یافت، اکنون تحت فرامین و تأثیرات هنجارهایی قرار می گیرد که به دیگر قلمروهای جامعه تعلق دارند. این وارونه شدن را بیش از هر جا باید در تلاش فزاینده ی ساحت زیبایی شناسی مشاهده کرد که سعی دارد خود را بر حوزه ی معرفت نظری (مثلاً از طریق تعریف دیگر گونه ی علم به عنوان نوعی »بازیِ زبانی») و نیز بر قلمروهای اخلاق و سیاست(مثلاً از طریق این دعوی که کنش و عمل انسان یکسره تحت سلطه ی «میل»(4) و «قدرت» قرار دارد؛ یا سیاست همانا نمایش و صحنه آرایی است) تحمیل کند.
وجه دوم این وارونه شدن آن است که قلمرو فرهنگی به منزله ی یک کل رفته رفته استقلال خود را از سایر حوزه های جامعه از دست می دهد. یکی از جلوه های وقوع این پدیده، از بین رفتن تدریجی مرزهای میان فرهنگ «عالی» و فرهنگ «عامه پسند» است. این پدیده در هر دو حیطه ی تولید و مصرف روی می دهد، در حیطه ی تولید به صورت تلفیق قالب ها و گونه های متفاوت هنری و در حیطه ی مصرف با عرضه ی انبوه آثار متعلق به فرهنگ عالی. این رویه مستلزم حذف هنجارهایی است که روی آثار فرهنگی ارزشگذاری می کنند و بر مبنای آن ها باید تولید آثار «جدی یا سنگین» هنری، که تشخیص آن ها برعهده ی نخبگان متخصص است، از آثار عامه پسند و تولیدات وابسته به شرکت های تجاری، که در قالب «سرگرمی» به توده های مردم عرضه می شوند، جدا شود. به موازات
فروریختن مرزهای میان فرهنگ عالی و فرهنگ عامه پسند، بازنمایی نیز رفته رفته از قلمروی دلالتی که به وضوح از دیگر قلمروها متمایز است، سقوط می کند. این [اتفاق] در حکم نوعی بازگشت به حالت تفکیک ناشده و یکپارچه ی فرهنگ های ابتدایی است.
سومین وجه این فرایندِ معکوس آن است که تمایززدایی از فرهنگ، متضمن تشکیل نوعی «اقتصاد فرهنگی» است، و این نظام اقتصادی کانون نهادین تأثیر و تأثر متقابل تولیدات فرهنگی و منافع تجاری به شمار می آید. شکل کالایی/ نشانه ای در عمل، تمایز میان کارکردهای تجاری اقتصاد و تولید و مصرف تجارب و معانی فرهنگی را حذف می کند. شاهد مثال این حذف تمایز، بهره برداری تبلیغات تجاری از انواع مختلف موسیقی عامه پسند و تصاویر خاطره برانگیز و نوستالژیک از اصل و نسب های تاریخی و خانوادگی است. یکی دیگر از جلوه های تجاری شدن فرهنگ، تغییر بستر فرهنگ عالی است. فرهنگ عالی در طی این فرایند در چارچوب ساختارهای نظام مصرف جای می گیرد- در چارچوب رسانه ها، کنسرت، موزه یا هر قالب دیگری- و بدین ترتیب، تولیدات این فرهنگ روز به روز بیشتر تحتِ حمایت شرکت های تجاری برای پیشبرد منافع اقتصادی درمی آید (دان، 221:1385-218).
اسکات لش، مهم ترین مسئله در فرایند تمایززدایی را شیوه ی بازنمایی می داند. زیرا همان گونه که مدرنیسم موجب تمایزیابی صریح و خودمختار شدن نقش های دال، مدلول و مرجع دلالت شده بود؛ در مقابل، پست مدرنیسم این تمایزها را مسئله دار می کند. به خصوص، جایگاه و ارتباط دال و مرجع دلالت، یا به عبارتی، بازنمایی و واقعیت، مسئله دار می شود. در این فرایند، ابتدا نسبت فزاینده یا از دلالت ها از طریق تصاویر میسر می شود نه کلمات. و این گونه ای تمایززدایی است، چرا که تصاویر بیش از کلمات به مرجع دلالت شباهت دارند. به همین سان، نسبت بسیار بالاتری از مراجع دلالت خود در واقع دال به شمار می آیند. این تهاجمِ مرجع دلالت به فضای دال ها، و تهاجم دال ها به جایگاه مرجع دلالت است.
لَش در جامعه شناسیِ پست مدرنیسم(5) و در فصلِ «پست مدرنیسم به عنوان نظام دلالت»، با استناد به آثار اولیه لیوتار، دست به تفکیک دو نوع دلالت می زند. یکی دلالت گفتمانی(6) و دیگری دلالت تصویری(شکل وارانه)(7).
او اوّلی را به عقلانیت و حساسیت مدرن و دوّمی را به احساس و حساسیت پست مدرن منتسب می سازد. از نظر او، نظام دلالتِ مبتنی بر گفتمان 1. کلمه را بر تصویر ترجیح می دهد، 2. به ویژگی های صوری مواد فرهنگی بها می دهد 3. مروّج دیدگاه عقل گرایانه به فرهنگ است، 4. برای «معانیِ» متون فرهنگی، اهمیت خاصی قائل می شود. حصول حساسیت های ضمیر خودآگاه انسان است؛ نه ضمیر ناخودآگاه او و 6. بین تماشاگر
(ناظر) و محصول فرهنگی فاصله می اندازد. در مقابل، نظام دلالت تصویری 1. محصول حساسیت بصری است تا کلامی و واژگانی، 2. فرمالیزم(صفات صوری) را فاقد ارزش می شناسد و عناصر معناساز خویش(دال) را از امور عادی زندگی روزمره به دست می آوَرَد، 3. با دیدگاه های عقل گرا و آموزشی در فرهنگ مخالف است، 4. از «معنای» متون فرهنگی نمی پرسد، بلکه توجه خود را «بر آن چه متون فرهنگی انجام می دهند» معطوف می دارد، 5. مطابق با روان شناسی فرویدی، گسترش و نفوذ فرایندهای اولیه ی روانی را به قلمرو فرهنگ تأیید می کند و 6. از طریق غوطه ور شدن مشاهده گر(ناظر) و تماس نسبتاً بی واسطه ی میل وی با محصول فرهنگی عمل می کند(لش، 251:1383).
به عقیده ی لش، اَشکال فرهنگی مدرنیسم و پست مدرنیسم به طرق مختلف معناسازی می کنند، یعنی در بازنمایی های خود، از منطق های نشانه شناختیِ مختلفی پیروی می کنند و در نتیجه حساسیت های گوناگونی را بر می انگیزانند.
پی نوشت ها :
1. S. Lash
2. Differentiation
3. De-differentiation
4. Desire
5. Sociology of postmodernism
6. Discoursive signification
7. Figural signification