پژوهشگر: رضا مهریزی
مروری بر پرونده شاپور یکم
شاپور یکم پسر اردشیر بابکان در سال ۲۴۱ م در زمان حیات پدرش و در هنگامی که هنوز یک سال یا چند ماه به پایان زندگانی اردشیر مانده بود، جانشین پدرش شد. وی که هنگام جلوس حدود ۴۰ سال داشت تا زمانی که اردشیر در قید حیات بود به پاس احترام پدر تاجگذاری نکرد و پس از فوت پدر بود که رسماً تاج شاهی بر سر نهاد. تاریخ تاجگذاری شاپور را کریستنسن سال ۲۴۲ می داند (کریستنسن، ۱۳۸۵ : ۱۳۱) و عبدالحسین زرین کوب سال ۲۴۴ م (زرین کوب، ۱۳۷۹ : ۱۹۰) اگر تاریخ وفات اردشیر را سال ۲۴۱ م بدانیم به نظر قول کریستنسن درست تر می آید، زیرا فاصله زمانی سه سال بین وفات یک شاه تا تاجگذاری شاه دیگر اگر قول زرین کوب را بپذیریم چندان موجه به نظر نمی رسد.ابن اثیر شاپور را چنین توصیف می کند: «پادشاهی عاقل و سخندان و فاضل بود و پس از تاجگذاری خواسته فراوان بین مردم تقسیم کرد.» (ابن اثیر، ۱۳۶۵: ۵۹) وی پس از استقرار کامل بر سریر سلطنت توجه خود را به مسائل خارجی معطوف داشت. او از یک سو بین رومیان و کوشانیان گرفتار بود و از جانب دیگر همواره تحت تهدید چادرنشینانی بود که بر گذرگاه های قفقاز فشار وارد می آوردند.
کوشانیان از اقوام زردپوست بودند که از قرن اول میلادی دولتی در مرزهای شرقی ایران تشکیل داده و از چندین جهت، خطرات خطیری برای ایران فراهم آورده بودند. «از نظر اقتصادی با تهدید جاده ابریشم، خطراتی به بار می آوردند. از نظر دینی و فرهنگی باعث نفوذ آیین بودا در نواحی شرقی می گشتند و از نظر سیاسی هـم می توانستند هرازگاهی با مخالفت های خود با دولت ایران، به شکل وسیله ای جهت سرگرم کردن شاهان ایران در مرزهای شرقی به کار روند. اینکه آیا در چنین لحظاتی، روم چه میزان نفع می برد، دانسته نیست، لیک یقیناً اندک نبوده است. در هر حال شاپور اول به همه دلایل فوق، خواهان از میان برداشتن این دولت حائل بود. از این رو نخست سپاهیان او پیشاور پایتخت زمستانی کوشانیان را متصرف گشتند. آنگاه دره سند را اشغال کرده، به سوی شمال رانده و با عبور از هندوکش، ایالت بلخ را هم تسخیر کردند. سپس از جیحون گذشته، به سمرقند و تاشکند درآمدند.
بدین گونه بود که سلسله کوشانیان که کنیکشای کبیر آن را تاسیس کرده بود منقرض گشت. شاپور امارت نواحی شمال شـرقی خراسـان را به برادرش پیروز داد و از این پـس بـر روی سکـه هایش لقب «شاهنشاه کوشانا» را به کار برد. این همان شاهزاده ای است که باعث تقرب مانی به نزد شاپور گشته بود. به جز اینها شاپور توانست ناحیه میشان را تصرف کند و پسرش را که او نیز شاپور نام داشت به حکومت آنجا گمارد. پس از مطیع ساختن گیلان و نواحی ساحلی دریای مازندران، فرزند دیگر خود بهرام را حاکم آنجا ساخت. پس از مدتی نواحی سیستان، توران (تورستان) و هند را تا کرانه های دریا به زیر فرمان پسر دیگر خود نرسی درآورده مرو ابرشهر و دیگر استان های شرقی را نیز مطیع خود ساخت. در برخی از این نواحی دودمان های فرمانروای پیشین سرنگون شدند و زمین های آنان به تملک خاندان شاهنشاه درآمدند و برخی نواحی نیز از نو تصرف شد. بخشی از ارمنستان، به رغم آشوب های بسیار به تصرف سپاهیان ایران درآمد. اناک از دودمان سورن از سوی اردشیر پاپکان حاکم ارمنستان گشته بود. لیک همین اناک در زمان شاپور دم از خودسری و استقلال زد. در جنگی که میان سپاه ایران و ارمنستان رخ داد، اناک به فرمان شاپور، کشته و آن بخش ارمنستان ضمیمه ایران شد و هرمزد اردشیر پسر بزرگ و جانشین شاه به فرمانروایی آن گمارده شد. ادیابنه نیز مطیع شاپور گشت.»
نبردهای روم و ایران
اما در خصوص ستیز شاپور یکم با رومیان طبق کتیبه شاپور در کعبه زرتشت، سه جنگ در طول مدت فرمانروایی وی، میان ایرانیان و رومیان درگرفته است که نخستین پیکار در آغاز فرمانروایی شاپور روی داد، وقتی که گردیان بر سپاه شاپور تاخت ولی شکست یافت و کشته شد. بی درنگ مردی تازی فیلیپ نام بر جای او نشست و با شاپور آشتی کرد. جنگ دوم با نابودی یک سپاه ۶۰ هزار تنی رومی پایان گرفت و ایرانیان سوریه و کاپادوکیا را غارت کردند و انطاکیه را در کنار نهرالعاصی با بسیاری شهرهای دیگر گرفتند. در جنگ سوم امپراتور والریان شکست یافت و گرفتار شد و آنگاه شاپور به سوریه و مشرق آناتولی تاخت. منابع دیگر می گویند جنگ سوم هنگامی که ایرانیان بازمی گشتند ادناث پادشاه تدمر بر آنان تاخت و ایشان را شکست داد و غنیمت فراوان گرفت. پیروزی های اول و سوم شاپور گویا در ۲۴۳ تا ۲۴۴ و ۲۵۹ تا ۲۶۰ بوده است و این تاریخ ها در منابع مختلف آمده است. جنگ دوم از نظر تعیین تاریخ آن و باز شناختنش از دیگران گرهی ناگشودنی شده است، زیرا شواهد به دست آمده از کـاوش دورا چنـین می نماید که پاسگاه های مرزی رومی در کنار فرات در سال ۲۵۳ به دست ایرانیان افتاد و تا چند ماه نیز در دست ایشان بود تا در سال ۲۵۶ ایرانیان به فرمان شاپور به این شهر تاختند و آن را تباه ساختند. اکنون این پرسش پیش می آید که کدام یک از این دو تاریخ با جنگ دوم شاپور برابر است؟پروفسور فرای در این باره نظریه جالبی ابراز می دارد. وی می گوید: «جنگ دوم در سال ۲۵۶ روی داده و آنچه در سال ۲۵۳ گذشته جنگی کوچک بوده که در کتیبه کازرون از آن سخن نرفته است. گرفتاری والریان در تاریخ واقعه ای بود بی مانند و شاپور کوشید تا همه جهانیان را از آن بیاگاهاند و آن را بر این کتیبه نوشت و بر نقش برجسته بیشاپور و نقش رستم نگاشت. با آنکه در تعبیر این نقش ها اختلاف بسیار است اما چه بسا که این نقش ها رونوشتی باشند از آنچه در کتیبه آمده است و سه رومی نقش شده در بیشاپور نمایاننده سه امپراتور رومی باشد که در کتیبه یاد شده اند یعنی گردیان و فیلیپ و والریان. در میان اسیرانی که شاپور در میان جنگ های دوم گرفته بود بسیاری اهل فن و نیز اسقـف انطاکی و گروهی فراوان از پیروان کلیسایش بودند که در خوزستان جای گرفتند. در شهر گندی شاپور (=بهتر از انطاکیه شاپور) اسیران رومی جای گرفتند و سد قیصر در شوشتر یکی از ساخته های ایشان است.» (فرای، ۱۳۸۵ : ۲۴۳)
یکی دیگر از درگیری های شاپور یکم با اذینه پادشاه تدمر بود. «توضیح آنکه این شهر در وسط راهی که از بین النهرین به دمشق می رفت واقع و قلعه ای بود که بنایش را به هادریان امپراتور روم نسبت می دهند.
شهر مزبور از جهت موقع جغرافیایی خود بین دو مملکت با ثروت قدیم بین النهرین و سوریه شهر تجارتی شده بود و وقتی که شاپور به سوریه قشون کشی می کرد اذینه (ادناتوس یونانی ها) پادشاه آن نامه ای به شاپور نوشته، هدایایی برای او فرستاد، و لیکن شاپور از لحن نامه او غضبناک شده گفت: این اذینه کیست و از چه مملکتی است که آقایش این طور نامه می نویسد؟ برای عذر تقصیر باید بیاید در حضور من به خاک بیفتد! شاپور امر کرد حاملان هدایا را به فرات انداختند. این غرور و اقدام بی رویه شاپور، زحمت بزرگی برای او تهیه کرد. توضیح آنکه اذینه منتظر فرصت شد و همین که شنید شاپور با غنایم بی شمار از آسیای صغیر به طرف ایران می رود، از اعراب بادیه نشین قشونی ترتیب داده، در جلگه های بی آب و علف به قشون شاپور تاختن گرفت و تلفات زیاد به آن وارد نموده، غنایم بسیار ربود و حتی بعضی از زن های شاپور را اسیر کرد. قشون ایران بالاخره با هزاران زحمت و مشقت خود را به دجله رسانیده، از تعقیب اذینه برست.» (پیرنیا، ۱۳۸۷ : ۱۸۲)
مانی و شاپور اول
اما در خصوص اقداماتی که شاپور یکم در داخل کشور انجام داد و مسائلی که در داخل ایران با آن دست به گریبان بود، شاید مهم ترین مساله دوره شاپور در عرصه داخلی، مساله دین مانی بوده است.مانی از نجبای ایران بوده. بنا بر روایات موجود، مادرش از خاندان شاهان اشکانی بود، که هنگام تولد مانی سلطنت ایران داشتند و ممکن است فاتک پدر مانی نیز از همین دودمان باشد. پدر و مادر مانی پیش از تولد وی به بابل مهاجرت می کنند و با یکی از فرقه های گنوستیک (طایفه مغتسله) آشنایی می یابند در همین جاست که مانی در سال ۲۱۵ یا ۲۱۶ متولد شد. وی از همان اعوان کودکی «در محیطی که غسل تعمید می دادند و دارای عقاید گنوسی بودند پرورش یافت. در ۱۲سالگی، یعنی ۲۲۸م از موجودی آسمانی به نام «توین»، نفس برتر خود، به او وحی رسید. پیام این بود که: از این جماعت کناره گیر که تو از آنان نیستی. بر توست که از ناپاکی دوری جویی و از شهوترانی دست کشی و چون هنوز جوانی هنگام آن نرسیده است که کار خویش آشکار کنی... مانی از دستور فرمان برد و جامه تعمیددهنده را که به او تعلق داشت ترک گفت... هنگامی که مانی ۲۴ ساله بود بار دیگر موجود آسمانی را دید و موجود آسمانی این گونه به او درود گفت: درود به تو مانی از من و از خداوند که مرا پیش تو فرستاده و تو را به پیامبری برگزید.» (ویدن گرن، ۱۳۸۱: ۲۱۰)
در خصوص آموزه های مانی باید توجه داشت که در این آموزه ها، اندیشه نو و بکری نمایان نیست بلکه آن ترکیبی از ادیان زردشتی، بودایی و مسیحی است. «در این آیین، خیر و شر یا نور و ظلمت زردشتی نمایان است. با این اعتقاد که خیر و شر با هم در ستیزند و سرانجام خیر بر شر یا نور بر ظلمت فائق خواهد شد.... از نظر وی در پایان عمر عالم، سرانجام عالم نور تا ابد در صلح و آرامش باقی می ماند. چون در انسان، روان نورانی و تن ظلمانی است می بایست روان از تن رهایی یابد؛ همچنین پرهیزگاری و ایزدان هفت گانه ای که در نزد مانویان دیده می شود، آنان نیز با ایزدان زردشتی مشابهت دارند... [همچنین] تثلیث مانویت را که در «پدر عظمت، انسان اول، مادر زندگانی» جلوه گر شده است، چون «اب و ابن و روح القدس» متخذ از عیسویت می یابیم. عباراتی از انجیل های عیسویان نیز در کتب مانی دیده می شود.... مانی معتقد بود که همان فرستاده ای است که عیسی مسیح بشارت آمدنش را داده بود، تا کارها و خواسته های وی را تکامل بخشـد و به انجـام رساند.» (بیانی، ۱۳۸۰ : ۴۸ و ۴۹) همچنین مانی به نوعی تناسخ اعتقاد داشت که آن را ملهم از عقاید بودایی باید دانست.
در زمینه مسائل اجتماعی نیز مانویان عقاید خاصی داشتند. آنها جامعه را به پنج طبقه دینی تقسیم می کردند :
« ۱) فریستگان یا فریشتگان که ۱۲ تن بودند و جانشینان مانی شمرده می شدند.
۲) ایسپاسگان یا اسقفان که ۷۲ تن بودند.
۳) مهیشتگان یا کشیشان که ۳۶۰ نفر بودند.
۴) ویزیدگان یا گزیدگان که شمارشان بسیار بود و دین مانی را تبلیغ می کردند.
۵) نغوشاکان یا نیوشندگان که عامه پیروان مانی بودند و شمارشان از همه بیشتر بود.... پیروان مانی گیاهخوار بودند و طبقات اول تا چهارم حق ازدواج و مال اندوزی نداشتند. مانویان نماز و روزه داشتند و معبد خود را خانگاه می نامیدند که همان خانقاه صوفیان دوران اسلام است.» (توفیقی، ۱۳۸۵ : ۶۵)
به هر روی مانی آیین خود را که همان طور که گفتیم التقاطی از آیین های گوناگون بود در کتابی تحت عنوان شاپورگان به شاپور یکم تقدیم کرد. شاپور به علت قلمرو بسیار گسترده خود که در بابل و ماد و ارمنستان شامل تعدادی فزاینده از قوم مسیحی در کوشان و باختر شامل عده ای بودایی و در سرزمین های سند و کابل شامل پیروان آیین هندو بود، البته نمی توانست با سعی در تحمیل آیین مزدیسنان همه آنها را با حکومت خود دائم در حال خصومت باطنی نگه دارد... (شاپور) گفته بود مغان، مانویان، یهود، مسیحیان و تمام پیروان ادیان باید در قلمرو وی از هر گونه آزار در امان باشند و در آنچه به آیین ایشان مربوط است در ایمنی و صلح به سر برند. به الزام همین تسامح یا به خاطر ایجاد رابطه ای بین پیروان این ادیان بود که وی یک چند آیین التقاطی مانی را تا حدی ترویج هم کرد. درست است که مانی در هنگام جلوس او، در واقع قبل از آنکه قلمرو او به صورت امپراتوری وسیع درآید، به حضور او راه یافت، اما از همان آغاز، ضرورت یک سیاست مبنی بر تسامح را، که نزد او لازمه سیاست پدرش مبنی بر رساندن مرزهای ایران به دوران قبل از اسکندر به نظر می رسید، درک کرده بود.
در واقع شاپور یکم می خواست همان سیاست تسامح کوروشی را که لازمه اداره یک امپراتوری عظیم است دنبال کند یا دست کم به چالش با آنها برنیاید زیرا این کار قطعاً امپراتوری بزرگ او را به شدت به زحمت می انداخت، اما نباید چنین گمان برد که وی علاقه یا پیوندی با دین زرتشتی نداشت. اما علت اینکه شاپور از مانی حمایت مقطعی کرد، احتمالاً این بوده که هنوز دین زرتشتی چندان استواری و رسمیت نیافته بود که با قاطعیت بتوان جلوی بروز عقاید دیگر را گرفت. لیک پس از حدود ۱۰ سال، شاپور با مانی به خصومت پرداخت. علت این امر، قدرت یابی کرتیر روحانی معروف و مقتدر و متعصب ساسانی بود که در زمان شاپور از سوی او به سمت موبدان موبد سراسر کشور منصوب شد. به فرمان او در سراسر کشور، آتشکده هایی پدید آمد و کرتیر توانست دین زرتشت را استوار کند و بسیاری از آتشکده ها را به پرستشگاه های رسمی کشور مبدل سازد. پس در هنگامی که شاپور اوضاع دینی مملکت را چندان استوار یافت که به مقابله با مانی برخیزد، چنین کرد. شاپور، مانی را از ایران خارج کرد و مانی دیگر هرگز در زمان او به ایران بازنگشت. لیک یقیناً آرزوی قلبی کرتیر که نابودی مانی بود هنوز نمی توانست مجال بروز یابد اگرچه سرانجام در زمان بهرام اول این مجال را یافت.
شخصیت شاپور
به هر تقدیر شاپور شخصیتی استثنایی در سلسله ساسانی دارد از این رو جای دارد که ساسانیان را همچون هخامنشیان دارای دو سرسلسله دانست؛ دو پادشاه بزرگی که عظمت تاریخی ایران را احیا کردند و بی شک یکی از عوامل پایایی حکومت ساسانی را باید در درایت و لیاقت این دو فرد جست.اما از نظر ویژگی های فردی شاپور را مردی خوش اندام و بلندبالا دانسته اند. اگر داستان طبری در خصوص عاشق شدن «النضیره» دختر ضیزن امیر شهر «الحضر» را بپذیریم (طبری، ۱۳۵۱ : ۱۱۶) و نیز به مجسمه ای که از شاپور باقی مانده است، بنگریم به صحت مطلب بالا اذعان می کنیم.
البته شاپور با وجود تمام زیبایی های ظاهری برخی خصال ناپسند اخلاقی نیز داشت که مهم ترین آن نحوه برخورد زننده و ناجوانمردانه وی با والرین امپراتور سالخورده روم بود که نشانگر تکبر و تفرعن وی بوده، اگرچه برخی «محققان جدید که از جمله یوستی است بر این عقیده اند که این اسناد را نویسندگان کلیسایی (رومانی) از جهت خصومتی که با ایرانیان داشتند به شاپور داده اند و صحت ندارد». (پیرنیا، ۱۳۸۷ : ۱۸۱)
به هر روی شاپور یکم حدود ۳۰ سال سلطنت کرد و سرانجام در سال ۲۷۲ میلادی چشم از جهان فرو بست. شاپور را نه تنها باید یکی از بزرگ ترین پادشاهان ساسانی و ایران باستان دانست بلکه وی را باید یکی از بزرگ ترین پادشاهان شرق دانست زیرا وی تنها پادشاه ایرانی و شرقی است که توانست یک امپراتور روم و غربی را به قتل رساند، یکی را مجبور به باج دهی کند و یکی را نیز به اسارت در آورد. از این رو وی را حقیقتاً باید بزرگ ترین تحقیرگر غرب در تاریخ شرق دانست.
کارشناس ارشد ایرانشناسی از دانشگاه شهید بهشتی
منابع و مآخذ:
۱- ابن اثیر (۱۳۶۵)، اخبار ایران از الکامل ابن اثیر، ترجمه محمدابراهیم باستانیپاریزی، تهران: دنیای کتاب
۲- بیانی، شیرین (۱۳۸۰)، دین و دولت در عهد ساسانی و چند مقاله دیگر، تهران: نشر جامی
۳- پیرنیا، حسن (۱۳۷۸)، ایران قدیم یا تاریخ مختصر ایران تا انقراض ساسانیان، تهران: انتشارات اساطیر
۴- زرینکوب، عبدالحسین (۱۳۷۹)، روزگاران، تهران: انتشارات سخن
۵- توفیقی، حسین (۱۳۸۵)، آشنایی با ادیان بزرگ، تهران: انتشارات سمت
۶- طبری، ابوجعفر محمد بن جریر (۱۳۵۱)، تاریخ الرسل و الملوک (بخش ایران از آغاز تا سال ۳۱ هجری)، ترجمه صادق نشات، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب
۷- فرای، ریچارد نلسون (۱۳۶۸)، «تاریخ سیاسی ایران در دوره ساسانیان» در: تاریخ ایران (جلد سوم - قسمت اول) گردآورنده: جی. آ. بویل، ترجمه حسن انوشه، تهران: انتشارات امیرکبیر
۸- کریستنسن، آرتور (۱۳۸۵)، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، ویراستار حسن رضاییباغیبیدی. تهران: نشر صدای معاصر
۹- ویدن گرن، گئو (۱۳۸۱)، «آیین مانوی و زمینه ایرانی آن» در: تاریخ ایران کمبریج (جلد سوم، قسمت دوم)، گردآورنده: احسان یارشاطر، ترجمه حسن انوشه، تهران: انتشارات امیرکبیر
http://www.aftabir.com آفتاب
/ج