تولد بیسیم

« مارکونی تا چند هفته، هر روز در آزمایشگاه خود در مزرعه ی گریفون، روی این مسئله جدید کار کرد. هر روز صبح زود از خواب بر می خاست و شبها دیر می خوابید. چنان در کار خود غرق شده بود که دیگر سر میز غذا حاضر
سه‌شنبه، 22 مرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تولد بیسیم
 تولد بیسیم

نویسنده: بورلی برچ
ترجمه ی محمد رضا افضلی



 

ترجمه ی محمد رضا افضلی
« مارکونی تا چند هفته، هر روز در آزمایشگاه خود در مزرعه ی گریفون، روی این مسئله جدید کار کرد. هر روز صبح زود از خواب بر می خاست و شبها دیر می خوابید. چنان در کار خود غرق شده بود که دیگر سر میز غذا حاضر نمی شد و مادر گویل یلمو غذای او را به اتاقش می برد».
نورمن وایمر، نقل از کتاب
«گول یلمو مارکونی»
گول یلمو مارکونی در کتابخانه ، آنچه را که هرتز در شرح تحقیقاتش نوشته بود، به دقت مطالعه کرد. هرتز در آزمایشهای خود در پی یافته راههایی بود که به کمک آنها بتواند باعث شود الکتریسیته در هوا جرقه تولید کند؛ پس از آن سعی کرد آن را از فاصله ی دور آشکار سازی کند.
هرتز در نتیجه ی مطالعه ی کارهای دیگران دریافته بود که ایجاد جرقه در فاصله ی بین دو قطعه فلز، سبب می شود که الکتریسیته، با سرعتی که چشم قادر به تشخیص آن نیست، یعنی با سرعتی در حدود پانصد میلیون بار در ثانیه، بین دو قطعه رفت و آمد کند. او امیدوار بود که با ایجاد جرقه ای مانند این، ارتعاشی چنان شدید در هوا ایجاد شود که بتوان آن را آشکار سازی کرد. این عمل شبیه انداختن قطعه سنگی در آب برکه بود؛ جرقه ها جای سنگ را گرفته بودند و امواج هم الکترومغناطیسی بودند، نه امواج آب.
هرتز آزمایش خود را طوری انجام داد که بتواند جرقه به وجود بیاورد و سپس هر نوع اختلال را در هوا را آشکار کند. برای تولید جرقه از بطری لید استفاده کرد؛ بطری را به سیمهایی متصل کرده بود که به دو صفحه ی برنجی بزرگ متصل شده بودند. بین صفحه های برنجی کمی فاصله بود.
وقتی الکتریسیته از بطری لید تخلیه می شد، در سیمها جریان می یافت و به صفحه های برنجی می رسید و از شکاف بین آنها می گذشت، جرقه ی الکتریکی به طول حدود پنج سانتیمتر بین صفحه ها پدید می آمد که ماهیت نوسانی داشت. این «دستگاه فرستنده» بود.
چند متر دورتر از این دستگاه حلقه ای از سیم مسی قرار داشت که دو سر آن، به هم متصل نشده بودند و فاصله ی اندکی بین آنها بود. این شکاف از فاصله ی بین صفحه های برنجی بسیار کوچکتر بود و «آشکارساز» یا «گیرنده» محسوب می شد.
هرتز جریان الکتریکی را از «فرستنده ی» خود عبور داد. به محض آنکه جرقه ی بزرگی بین صفحه های برنجی فرستنده ایجاد شد، جرقه ی کوچکی، به طول کمتر از یک میلیمتر، در شکاف کوچکتر حلقه ی مسی پدید آمد.
هرتز نتیجه گیری کرد که بخشی از الکتریسیته ای که از شکاف فرستنده عبور کرده، به صورت موجی نامرئی تا چندین متر دورتر تابیده و به حلقه ی مسی یا «گیرنده» رسیده است و از شکاف آن عبور کرده است.
هرتز دست به کار شد تا نشان دهد که آیا این نیروی نامرئی همان طور که ماکسول پیش بینی کرده بود رفتار می کند یا نه. آیا به صورت موجی حرکت می کند؟ آیا می تواند بازتاب پیدا کند؟ هرتز قدم به قدم پیش رفت و ثابت کرد که همه ی پیش بینیهای کلرک ماکسول کاملاً صحیح بوده است.

گول یلمو جسورتر می شود.

هر چه گول یلمو بیشتر مطالعه می کرد، بهتر متقاعد می شد که ایده هایش درست اند و تردیدهای پروفسور ریجی موجه نیست. چرا انتقال این امواج به مسافتهای بیشتر از چند متر نباید عملی باشد؟ شاید بتوان انرژی بیشتری به امواج داد، آنها را بزرگتر کرد، یا راهی برای آشکار سازی آنها در فواصل دورتر یافت. او تصمیم گرفت که آزمایش هرتز را شخصاً انجام دهد اما نباید یاری مادرش بود. آزمایشگاهی لازم داشت که بتواند ایده هایش را در آنجا محک بزند.
طبقه ی زیر شیروانی خانه ی آنها در مزرعه گریفون، از دو اتاق وسیع تشکیل می شد که به هم راه داشتند. در این اتاقها فقط سینیهای کرم ابریشم را نگهداری می کردند. آنی به پسر خود اجازه داد که جای کوچکی را در میان سینیها برای خود خالی کند. گول یلمو با اشتیاق فراوان آنچه را لازم داشت سرهم کرد و «اتاق زیر شیروانی» قلمرو تحقیقات علمی او شد.

شروع آزمایشها

گویل یلمو پیش از هر چیز به یک باتری نیاز داشت تا بتواند الکتریسیته لازم را در آن ذخیره کند. سپس به وسیله ای برای تقویت نیروی الکتریکی نیاز داشت؛ این وسیله چیزی نبود بجز سیم پیچ القایی. سیم پیچ القایی یکی از سودمندترین اختراعات حاصل از تحقیقات فاراده بود و از یک میله از جنس آهن نرم تشکیل می شد که دور آن سیم پیچیده بودند و نوعی آهنربای الکتریکی به شمار می رفت.
سیم دیگری روی این آهنربای الکتریکی پیچیده شده بود. وقتی جریان الکتریسیته از باتری به اولین سیم پیچ، به نام «اولیه» می رسید، نیروی الکتریکی بیشتری در سیم پیچ دوم یا «ثانویه» ایجاد می شد. این نیرو قابل انتقال به وسایل دیگر بود.
گویل یلمو همه ی چیزهایی را که لازم داشت، گرد آورد: سیم مسی، ورقه های روی و مس و لوله های پر از براده ی فلز، تا بتواند آزمایش هرتز را، البته با تغییراتی که پروفسور ریجی پیشنهاد کرده بود، انجام دهد. پروفسور ریچی در مورد تحقیقات خود اطلاعاتی به گول یلمو داده بود و بعضی از دستگاههای لازم را نیز به او قرض داد. گول یلمو دریافت که پروفسور ریجی فرستنده ی هرتز را اصلاح کرده است؛ پروفسور ریجی فاصله ی بین دو صفحه را اندکی تغییر داده بود و اکنون امواج تا مسافت بیشتری منتقل می شدند. او یک قطعه فلز خمیده نیز در پشت شکاف قرار داده بود تا سبب بازتاب امواج به سوی «گیرنده» شود.
گول یلمو از حلقه ی مسی پروفسور ریجی با شکاف کوچک استفاده نکرد. دانشمندانی که روی امواج هرتز مطالعه می کردند، راه بسیار بهتری برای آشکار سازی آنها پیدا کرده بودند.

همچسبگر برانلی

این دستاورد جدید حاصل تلاش چندین نفر بود یکی از دانشمندان دریافته بود که وقتی الکتریسته از براده های روی و نقره عبور کند، این براده ها به هم می چسبند. اتصال براده ها به یکدیگر، یا همچسبی، سبب عبور آسانتر الکتریسیته می شد. به عبارت دیگر، براده ها به رسانایی خوب تبدیل می شدند.
در سال 1890 ، فیزیکدانی فرانسوی به نام ادوارد برانلی یک لوله ی آزمایش را با براده های فلز پر کرده و به دوسر آن سیم وصل کرده بود بدین ترتیب الکتریسیته به آسانی می توانست از لوله ی آزمایش عبور کند.
این دستگاه را همچسبگر می نامیدند زیرا براده های فلز داخل لوله ی آزمایش به هم «می چسبیدند» یا به هم متصل می شدند. این دستگاه بهتر از حلقه ی مسی هرتز کار می کرد.
پدیده ای که روی می داد از این قرار بود: الکتریسیته از فرستنده عبور می کرد و سبب تابش امواج الکترومغناطیسی در فضا و رسیدن آنها به همچسبگر می شد. براده های فلز داخل همچسبگر به هم می چسبیدند.
در این مرحله، چون الکتریسته به آسانی از همچسبگر می گذشت، نوعی کلید تشکیل می داد. یعنی این وسیله آخرین حلقه ی لازم در مدار باتری بود و مسیری پیوسته برای عبور جریان الکتریکی از باتری تشکیل می داد.
گول یلمو یک باتری را به سیم پیچ القایی و یک شکاف جرقه متصل کرد. چند متر دورتر، یک همچسبگر، یک باتری و یک زنگ قرار داد.

زنگ به صدا در می آید

دانشمند جوان می دانست که اگر دستگاه تلگراف را درست بسازد، با فشردن دکمه ی دستگاه، جریان الکتریسیته از باتری و سیم پیچ القایی عبور می کند. سپس می بایست جریان به صورت جرقه ای بزرگ و نوسانی از سیم و از شکاف بین گویهای فلزی بگذرد. ارتعاشات الکتریکی این اتصال می بایست، به صورت امواج ، در همه ی جهات پخش شود. بخشی از این امواج نیز می بایست به دستگاه همچسبگر، واقع در فاصله ی چند متری برسد. با خوش اقبالی، داوری صحیح و درک صحیح همه ی نکات، گویل یلمو مجموعه ی دستگاههای خود را طوری ساخته بود که همچسبگر کار کند، کلید باتری وصل شود و زنگ به صدا در آید.
گول یلمو دکمه را فشرد. بلافاصله زنگ به صدا در آمد! او که به هیجان آمده بود، سیستم را دوباره وارسی کرد. دوباره دکمه را فشرد و دوباره زنگ به صدا در آمد! بارها و بارها این عمل را تکرار کرد تا کاملاً مطمئن شود .
گول یلمو که دلگرم شده بود، کار خود را با سرعت بیشتری دنبال کرد. نخستین برنامه این بود که فاصله ی گیرنده را افزایش دهد و ببیند که آیا اموج الکترومغناطیسی به آن می رسد یا نه.

کوششها و تغییرات

وقتی فاصله افزایش یافت، زنگ به صدا در نیامد. گول یلمو سیمهای مختلف را امتحان کرد. ضخیمتر، نازکتر، بلندتر و کوتاهتر. گویهای فلزی را جا به جا کرد تا فاصله ی بین آنها تغییر کند. هوا رسانای خوب الکتریسیته نیست، در نتیجه شکاف جرقه را نمی توانست خیلی وسیع کند، زیرا در این صورت جرقه ی لازم برای آغاز ارتعاش ایجاد نمی شد. گول یلمو در سیم پیچ القایی نیز تغییراتی ایجاد کرد تا نیروی الکتریسیته ای را که از فرستنده عبور می کرد، افزایش دهد.
روزها وهفته ها سپری شد. گول یلمو روز و شب کار می کرد. مادر گول یلمو دیگر برای کشاندن او به سر میز غذا اصرار نمی کرد، بلکه سینی غذای او را به اتاق زیر شیروانی می برد.

در اتاق زیر شیروانی

سرانجام گول یلمو تصمیم گرفت با متصل کردن صفحه های فلزی به گویها، در دستگاه فرستنده تغییراتی ایجاد کند. او به دو سر همچسبگر نیز صفحه های فلزی متصل کرد. ناگهان سیگنالها چنان قوی و واضح شد که از یک سر اتاق زیر شیروانی به سر دیگر آن می رسید.
شبی که این اتفاق افتاد، آنی ناگهان از خواب پرید. نیمه شب بود و گول یلمو، سرشار از هیجان، دست او را تکان می داد. گول یلمو مادرش را به اتاق زیر شیروانی برد و او را در یک طرف اتاق، در میان انبوهی از سینیهای کرم ابریشم، نشاند. آنی دید که گول یلمو به سراغ دستگاه تلگرافی رفت که روی میز کنار پنجره قرار داشت. گول یلمو به مادرش اشاره کرد که خوب گوش کند.
گول یلمو با یک انگشت دکمه را فشرد. در سر دیگر اتاق، زنگی به صدا در آمد.
آنی اهمیت کار او را به طور کامل درک نمی کد و به نظرش می رسید که این دستاورد، پس از ماهها تلاش طاقت فرسای شبانه روزی، دستاوردی ناچیز است. اما شور و هیجان گول یلمو دید او را تغییر داد. تصمیم گرفت برای حفظ آرامش محیط خانه بیشتر تلاش کند و اجازه بدهد که گول یلمو همه ی وقت خود را صرف آزمایشهایش کند. آنی کوشید تا پدر گول یلمو را نرم کند. هر چیزی که به فعالیتهای مخفیانه ی گول یلمو در اتاق زیر شیروانی مربوط می شد، جوزپه را نگران می کرد.

نخستین جهش

از آن شب به بعد، گول یلمو برای افزایش فاصله ی انتقال تلاش می کرد. هر گاه به وسیله ای دست می یافت که در کار دستگاه مؤثر بود، آن را به مجموعه ی خود اضافه می کرد و به سراغ اصلاحات دیگر می رفت. او گویها را از فلزات مختلف می ساخت و همچسبگر ها را با براده ی فلزات مختلف پر می کرد. راههای مختلفی را نیز برای تولید براده ی این فلزات امتحان می کرد. هفته ها گذشت و گول یلمو هم چنان آزمایشهای خود را ادامه داد.
او در نتیجه ی تحقیقاتش دریافت که بهترین مخلوط برای ساختن همچسبگر، مخلوط 95% نیکل و 5% نقره است که خوب ساییده و نرم شده باشد. او شکافی را که براده در آن می ریخت باریکتر کرد و شکل قطعات فلزی داخل لوله ی شیشه ای را که سیمها به آن متصل می شدند نیز تغییر داد. سرانجام راهی برای تخلیه ی هوای داخل لوله و درزبندی آن یافت، زیرا می دانست الکتریسیته در خلأ بهتر منتقل می شود تا در هوا.
نتیجه ی این اصلاحات باور نکردنی بود. همچسبگر می توانست ناچیز ترین جریان الکتریکی، حتی ضعیفترین سیگنالهایی را که از فاصله ی بسیار دور ارسال بودند، آشکار سازی کند.

کوششهای پایان ناپذیر

گول یلمو، مانند الگوهای علمی خود، صبورانه کار می کرد. او به هر تغییر کوچکی توجه داشت و آن را ثبت می کرد؛ تغییرات مفید را یادداشت می کرد و تغییرات به درد نخور را کنار می گذاشت. دستهای او مهارت خاصی در کار با تجهیزات پیدا کرده بودند. با افزایش موفقیتها، اعتماد بیشتری به ایده هایش پیدا می کرد.
ماههای طولانی زمستان گذشت. گول یلمو روزهای ابری و شبهای سرد را در میان باتریها، سیم پیچها و گویهای فلزی سپری کرد. بهار سال 1895 رسید و مثل برق و باد گذشت؛ تابستان نیز سپری شد. گاه گول یلمو سوار خرش می شد و به بولیونیا می رفت تا بعضی لوازم مورد نیاز را تهیه کند. اما بیشتر اوقات در اتاق زیر شیروانی مشغول کار بود.
با نزدیک شدن پاییز، گول یلمو کار روی همچسبگر را از سر گرفت. هر بار که براده ها به هم می چسبیدند، گول یلمو ناچار بود آنها را از هم جدا کند تا بتواند سینگنال بعدی را از فرستنده دریافت کنند. این کار بسیار خسته کننده و عذاب آور بود. زیرا ناچار بود به طرف دیگر اتاق برود و آنها را با دست از هم جدا کند. گول یلمو به این نتیجه رسیده بود که دستگاه بیسیمی چنین ابتدایی، کارایی ندارد. او می بایست تدبیری می اندیشید که براده ها به صورت خودکار از هم جدا شوند.
یک بار دیگر اختراع شگرف آهنربای الکتریکی به کار آمد. او یک آهنربای الکتریکی در گیرنده نصب کرد. هر بار که جریان الکتریکی از همچسبگر می گذشت، میله ی کوچکی از جنس آهن نرم را که چکش کوچکی به آن متصل بود، به طرف خود جذب می کرد. ضربه ای که چکش به لوله می زد سبب می شد براده ها از هم جدا شوند!
گول یلمو این اختراع را واچسبگر نامید. این پیشرفت ممکن است بسیار جزئی به نظر برسد، اما اهمیت آن باور نکردنی بود. از آن پس، بعد از دریافت هر ضربه ی الکتریکی، دستگاه بلافاصله برای دریافت ضربه ی بعدی آماده می شد. در نتیجه ی این پیشرفت ارسال ضربه ها، به صورت مجزا، با وضوح کافی و پشت سر هم امکانپذیر بود و همچسبگر می توانست هر یک از آنها را با دقت آشکار سازی کند. بدین ترتیب ارسال و دریافت الفبای مورس، بدون استفاده از سیم، امکانپذیر شد.
هیجان گول یلمو، با درک این نکته که چه کار مهمی انجام داده است، دوباره اوج گرفت. اکنون فقط امواج ارسال و دریافت نمی شد، بلکه ارسال پیام نیز امکانپذیر شده بود حال گول یلمو اساس لازم برای ساخت یک سیستم ارتباطی را در اختیار داشت.

بیرون از اتاق زیر شیروانی

تا اینجا گول یلمو سیگنال را فقط از یک طرف اتاق زیر شیروانی به طرف دیگر آن فرستاده بود. حال زمان آن رسیده بود که گیرنده را به طبقه ی دوم منتقل کند. برادرش آلفونسو کشیک می کشید تا اگر خبری شد به او اطلاع بدهد. گول یلمو با عجله به اتاق زیر شیروانی بازگشت و دکمه ی دستگاه مورس را فشرد. در طبقه ی پایین زنگ به صدا در آمد.
سپس گیرنده را یک طبقه پایینتر برد و باز هم زنگ به صدا در آمد.
سرانجام روز بزرگ در اوایل پاییز سال 1895 فرا رسید . در این روز گیرنده ی گول یلمو خانه را ترک کرد و در میان گلدانهای درخت لیموی روی تراس قرار گرفت. این روزها دستگاه گیرنده ی گول یلمو، کانون حیات مزرعه بود.
پدر گول یلمو نیز با اکراه به این دستگاه توجه نشان می داد. او هنوز متقاعد نشده بود که این دستگاه بیسیم، با دستگاه قبلی تفاوت دارد، تا اینکه گول یلمو نمایش خود را آغاز کرد. جوزپه انتظار شنیدن صدایی خفیف و جزئی را داشت. در عوض صدای سه نقطه را شنید که به وضوح نشانه ی حرف s در الفبای مورس بود. دیگر فقط صدا مطرح نبود، بلکه پیامهای واقعی دریافت می شد! مهمتر از هر چیز این بود که سرانجام نظر پدر نسبت به پسر تغییر یافت؛ سیگنالهای تفاهم در فضا موج می زد! پسری که مدتها مایه ی نگرانی و نومیدی بود، سرانجام در چشم پدرش سیمای مردی موفق را می یافت.

تولد بیسیم

«پدر گول یلمو با تقاضاهای پسرش برای دریافت پول، درست همان طور برخورد می کرد که با درخواست پول از سوی صاحبان مشاغل مختلف.
ابتدا از پسرش می خواست که اصول اختراع خود را برای او شرح دهد. همسرش که نگران برخورد پدر و پسر بود، میانجی می شد و عاجزانه از شوهرش درخواست می کرد که اجازه بدهد پسرش با ایمان راسخ به کار خود ادامه دهد. جوزپه این درخواست را رد می کرد و استدلالش این بود که اگر گول یلمو به راستی عرصه ی جدیدی را در علم مطرح کرده است، می بایست بتواند منابع مالی معتنابهی برای خود فراهم کند و می بایست این پولها را از کسانی بگیرد که فقط روی «ایمان راسخ» سرمایه گذاری نمی کنند. این برخورد مایه ی دلسردی بود، اما در عین حال تشویق آمیز نیز بود. جوزپه اذعان داشت که ممکن است فعالیتهای گول یلمو به نتیجه برسد و دستاوردی بزرگ داشته باشد.»
دینا مارکونی، نقل از کتاب «پدرم مارکونی»
در پاییز سال 1895 مارکونی توانسته بود از لحاظ فاصله، اعتماد پذیری و قدرت سیگنال، با سایر کسانی که در این زمینه آزمایش می کردند، برابری کند. اما یک تفاوت مهم بین آنها بود. دانشمندان دیگر با این هدف روی ماهیت امواج الکترومغناطیسی تحقیق می کردند که بفهمند چرا این امواج، همراه با نور مرئی و گرمای تابشی، همه از یک خانواده اند.
اما مارکونی با نظریه ی امواج کاری نداشت. او مردی اهل عمل بود و صرفاً روی ارسال امواج به فواصل هر چه بیشتر و استفاده از آنها برای انتقال سیگنال کار می کرد. تولد بیسیم مدیون همین دیدگاه استوار بود. مارکونی از خود می پرسید که چرا قبل از او کسی اقدام به این کار نکرده است، زیرا ایده ی ارسال امواج به فواصل دور و سوار کردن سیگنال روی آنها بسیار ساده بود! کافی بود راه انجام آن پیدا شود.
در سپتامبر 1895 ، مارکونی بیست و یک ساله بود و از زمانی که از تحقیقات هرتز مطلع شده بود، یک سال می گذشت. در این دوران گول یلمر مرحله ی جدید آزمایشهای خود را آغاز کرد که هدف از آنها یافتن راههای تقویت قدرت فرستنده برای ارسال امواج تا فواصل دورتر بود.
تا این زمان فرستنده ی مارکونی چهار گوی داشت که دو تا از آنها شکاف جرقه را ایجاد می کردند و با میله های مسی به دو گوی دیگر متصل می شدند. مارکونی دوگوی بیرونی را کنار گذاشت و به جای آنها دو صفحه ی آهنی قرار داد که آنها را از یک مخزن کهنه جدا کرده بود. سپس صفحه های مشابهی نیز به گیرنده متصل کرد. با این تغییرات، فاصله ی ارسال امواج به چند صد متر رسید.

جهش غول آسا

«ایده ی تلگراف بیسیم ناگهان به فکر این جوان بولونیایی رسید و بر خلاف گفته ی بعضیها، از طرحهای مشابهی که دیگران پیشنهاد کرده بودند، الهام نگرفت.»
پروفسور اَگوستو ریچی، 1903.
بالاخره زمان موفقیت بزرگ فرا رسید. مارکونی هر روز تغییرات تازه ای در دستگاههای خود ایجاد می کرد و همواره در پی یافتن راه حلهای نو برای مسائل کهنه بود. روزی بر حسب اتفاق یک صفحه ی فلزی را روی زمین گذاشته و صفحه ی دیگر را با فاصله از آن، در هوا نگه داشته بود. ناگهان متوجه شد که سیگنالها به اندازه ای قوی شده اند که می توان آنها را تا فاصله ی بیش از هشتصد متری ارسال کرد. او انرژی سیستم را افزایش نداده بود.
اما سیگنالها می توانستند مسافت بیشتری را طی کنند و علت آن فقط این بود که یکی از صفحه های فلزی را روی زمین گذاشته و دیگری را در هوا نگه داشته بود.
از این زمان به بعد، سرعت پیشرفت افزایش یافت. مارکونی صفحه ی فلزی یا آنتن را بالا و بالاتر بود و صفحه ی دیگر را در خاک دفن کرد. گول یلمو به جای صفحه ی آهنی از سیم مسی استفاده کرد؛ یک سیم مسی را به عنوان آنتن در هوا کشید و قطعه ای مسی را در زمین دفن کرد.
سپس با استفاده از سیم مسی، این مجموعه را به دستگاه فرستنده که در اتاق زیر شیروانی قرار داشت، متصل کرد. در آزمایشی دیگر، محل دفن قطعه ی مسی را مرطوب کرد. یک بار قطعه ی مسی را به صورت افقی در زمین دفن کرد و بار دیگر به حالت عمودی. در یک آزمایش صفحه ی مسی را به فلزات دیگر متصل کرد و در آزمایشی دیگر آن را از این فلزات جدا کرد. او روی گیرنده نیز آنتن و «اتصال زمین» نصب کرد.
همزمان با تغییرات که مارکونی در دستگاههای خود ایجاد می کرد، برادرش آلفونسو گیرنده را از مزرعه ای به مزرعه ی دیگر و از تاکستانی به تاکستان دیگر می برد. آلفونسو گیرنده را حمل می کرد و یکی از کارگران مزرعه دنبال او می رفت و آنتن را می برد.

آن سوی تپه ها

بُرد سیگنالهایی که مارکونی می فرستاد به بیش از 1/5 کیلومتر رسیده بود. سرانجام روزی فرا رسید که مارکونی متوجه نکته ی تازه ای شد؛ وقتی سیگنالهایی به طرف آلفونسو می فرستاد که در دیدرس قرار داشت، امواج ارسالی برگیرنده ی دیگری که در آن سوی تپه بود نیز اثر می گذاشت.
مارکونی دریافت که تحقیقاتش به مرحله ی تازه ای رسیده است که همانا ارسال امواج از روی موانع بود. مارکونی برای تکرار این آزمایش آماده شد. آلفونسو را، همراه به گیرنده و یک تفنگ شکاری، به پشت تپه ای فرستاد. گول یلمو از پنجره ی اتاق زیر شیروانی برادرش را تماشا می کرد که از میان تاکستانها می گذرد و کشاورزی در حمل گیرنده به او کمک می کند و نجاری نیز آنتن را به دنبال آن ها می برد. مارکونی آنها را می دید که از شیب تپه بالا می روند، از قله ی آن می گذرند، در دامنه ی دیگر پایین می روند و از دید پنهان می شوند. مارکونی چند دقیقه صبر کرد. سپس دکمه ی دستگاه مورس را فشرد. از پایین دست درّه، جایی که در دیدرس نبود، صدای شلیک تفنگ آلفونسو به گوش رسید.
منبع :برچ ، بورلی، (1385)، پیشگامان علم گول یلمو مارکونی، (پیشاهنگ جهان بیستم)، محمد رضا افضلی، تهران: موسسه فرهنگی فاطمی، چاپ اول 1385.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط