نویسنده: دکتر حسن روحانی
سخن پیرامون پیام زندگی مولای متقیان علی(ع) به عنوان شخصیت فرای زمان و مکان است. (1) شخصیتی که می تواند برای همه انسان ها و شیفتگان و شیعیان، اسوه و الگو باشد. قرآن مجید زندگی انبیا و اولیا را برای ما اسوه، سرمشق و الگو می داند؛ الگویی پسندیده و نیکو و حسنه. البته این زندگی برای کسانی می تواند الگو باشد که «یرجوا الله و الیوم الاخر و ذکر الله کثیراً» امید به خداوند، ایمان به خداوند، امید به روز جزا و اتصال دائمی با خداوند دارند.
گرچه زندگی مولای متقیان علی(ع) دارای خصایص و ویژگی هایی می باشد که مخصوص اوست، و هیچ کس نمی تواند به آن خصایص دست یابد، «و الا و انّکم لا تقدرون علی ذلک»(2). او صحابه نزدیک پیامبر و تربیت یافته دامان پیامبر بود، دارای علمی بیکران و شهامتی بی نظیر و ایثاری بود که همانند او در تاریخ سراغ نداریم؛ گرچه امیرالمؤمنین دارای ویژگی های مخصوص به خود است، اما در عین حال او برای ما امام است «و لکل مأموم اماماً یقتدی به»(3) او امامی است که باید مقتدا قرار بگیرد و ما باید از او پیروی و از راه و مسیر او تبعیت کنیم. گرچه نمی توانیم همانند او باشیم، اما می توانیم شیعه امیرالمؤمنین باشیم، «ان علیاً و شیعته هم الفائزون»(4)، اگر نمی توانستیم شیعه امیرالمؤمنین باشیم، ما را به شیعه بودن و پیروی دعوت نمی کردند. شیعه امیرالمؤمنین می تواند به جایی برسد که خود ایشان از او به عنوان برادر یاد کند. فرمود: «أین اخوانی الذین رکبوا الطریق و مضوا علی الحق»(5) امیرالمؤمنین از برخی از یاران خود به عنوان برادر یاد می کند. استعدادی که خداوند به انسان ها داده در حدی است که انسان می تواند در مقامی قرار بگیرد که حتی ناصر و یاور خداوند باشد. «ان تنصروا الله ینصرکم»اگر شما خدا را یاری کردید، خدا هم شما را یاری می کند. پس ما می توانیم یاور خدا باشیم. قرآن مجید هم نسبت به این ویژگی تأکید می کند و می گوید «من انصاری الی الله قال الحواریون نحن انصارالله»(6). حواریون به عیسی(ع) گفتند ما یاور خداوند خواهیم بود و راه حق و دین خدا و مسیر حق را یاری می کنیم. پس این سخن که ما نمی توانیم راه امیرالمؤمنین را بپیماییم و مقام ائمه و معصومین(ع)بالاتر از آن است که ما بتوانیم در مسیر آنها قدم بگذاریم، قطعاً سخن درستی نیست.
سلمان یک ایرانی صحابه رسول خدا بود، به جایگاهی رسید که پیامبر او را جزو خاندان خود قرار داد. «سلمان منا اهل البیت»(7)و فرمود «بحر لا ینزف و کنز لا ینفد»(8) این بیان پیامبر در مورد سلمان فارسی است. فرمود سلمان دریایی بیکران و معدنی بی پایان است. پس می توانیم رهرو باشیم، می توانیم علی را مقتدای خود قرار دهیم و به جایگاهی برسیم که حتی جزو اهل بیت پیامبر شویم. ما می توانیم به جایگاهی برسیم که امیرالمؤمنین ما را به عنوان برادر خود بخواند. همه اینها امکان پذیر است. این گوی و این میدان! خداوند استعداد لازم را به ما داده، سرمشق و الگو هم در اختیار ما گذاشته است. مثل دانشجویی که استعداد کافی دارد، استاد خوب هم دارد، کلاس امن و محیط مناسب علمی هم در اختیار دارد، بقیه اش، نیازمند تلاش و کوشش و جهاد و فداکاری خود اوست. فرمود: «و لکن أعینونی بورع و اجتهاد و عفة و سداد»(9). بنابراین ما می توانیم با تقوا و پاکدامنی و ایثار و فداکاری به یاری امیرالمؤمنین بشتابیم.
سرمایه ملی
بی تردید پیروی از راه امیرالمؤمنین و الگو و اسوه قرار دادن پیامبر و ائمه هدی(ع) تنها برای آخرت ما نیست، بلکه اول برای دنیای ماست. در گذشته می گفتند فردی خوشبخت است که دارای امکانات وسیع مادی باشد و کشوری به توسعه می رسد که دارای سرمایه مادی و فیزیکی فراوانی باشد. آن کشوری که دارای معادن بزرگ است. آب سرشار دارد، مراتع، جنگل و زمین کشاورزی مناسب دارد، می تواند پیشرفت کند. آن زمانی که نفت کشف نشده بود، بیشتر بحث معادن طلا و الماس، و معادن روی زمین بود تا در عمق. کشور ثروتمند، کشوری بود که امید به پیشرفت در آن مطرح بود. یا کشوری که دارای قدرت نظامی بود و سرباز و ساز و برگ فراوان داشت. سرمایه مادی و فیزیکی را اساس پیشرفت و وسیله شکوفایی فرد یا اساس پیشرفت و توسعه یک کشور قلمداد می کردند.وقتی بشر پیشرفت بیشتری کرد، به این نقطه رسید که تنها سرمایه مادی کافی نیست و در کنار سرمایه مادی نیاز به سرمایه انسانی است. یک انسان عالم، ماهر و متخصص است که می تواند از سرمایه مادی، درست استفاده و بهره برداری کند و سرمایه مادی را به ده ها برابر ارزش آن افزایش دهد. اگر یک بشکه نفت 80دلار است، می توان آن را با سرمایه انسانی، به 180دلار یا 280دلار و حتی به 800دلار افزایش داد. این سرمایه مادی و فیزیکی وقتی با سرمایه انسانی یعنی با علم و دانش و فنّاوری و مهارت توأم شد، پیشرفت را برای جامعه به ارمغان می آورد. در زندگی فردی هم چنین است، فردی که دارای ثروت و امکانات است و در عین حال عالم و متخصص است و مهارت لازم را دارد، می تواند زندگی خود را بهتر سامان دهد.
کمی که بشر جلوتر آمد، دریافت که سرمایه مادی و فیزیکی و حتی توأم با سرمایه انسانی هم کافی نیست. ممکن است کشوری دارای معادن زرخیز باشد، دارای انسان های متخصص باشد، اما باز هم به پیشرفت و توسعه نرسد. در کنار این دو سرمایه، سرمایه ملی هم نیاز است. سرمایه ملی یعنی چه؟ یعنی استقلال و حاکمیت ملی، امنیت ملی، تمامیت ارضی و امثال آن. ممکن است کشوری دارای معادن غنی باشد و افراد متخصص هم داشته باشد، اما اگر کشور تحت اشغال دیگران باشد، آیا این مردم سعادتمند خواهند بود؟ آیا آن کشور به رشد و توسعه می رسد؟ شما امروز می بینید کشورهای منطقه که دارای مشکلات در سرمایه ملی هستند، چه وضعی دارند! عراق معادن غنی نفت دارد، سرزمین حاصلخیز دارد، رودخانه دجله و فرات دارد، افراد عالم و تحصیل کرده هم دارد، اما سرمایه ملی شان به خطر افتاده است. استقلال ندارند و کشور در اشغال است. امنیت ملی وجود ندارد. هر کودکی که برای رفتن به مدرسه از خانه خارج می شود، پدر و مادرش مطمئن نیستند که سالم به خانه برگردد. محیط ناامن است. هیچ کوچه و خیابانی امن نیست. آیا در این کشور مردم احساس خوشبختی و سعادت می کنند. حتی در کشوری ممکن است امنیت ملی و استقلال هم باشد، ولی حاکمیت ملی نباشد. ممکن است همه چیز داشته باشد، اما یک حاکم ظالم و ستمگر و مستبدی بر آنها مسلط باشد و حکومت، پلیسی باشد، مانند عراق در دوران صدام که امنیت ظاهری بود اما حاکمیت ملی نبود. آیا آنجا سعادت و رفاه و توسعه هست؟
سرمایه اجتماعی
در چند دهه اخیر، از دهه 70 به بعد، بحث یک سرمایه جدید غیر از سرمایه مادی و انسانی و ملی، به نام سرمایه اجتماعی مطرح شد. ممکن است در یک کشور استقلال و امنیت ملی و حاکمیت ملی باشد، مردم حاکم باشند و آنها مسئولین کشور را انتخاب کنند، سرمایه مادی هم وجود داشته باشد، معادن و سرزمین زرخیز، زمین آماده کشاورزی و آب فراوانی وجود داشته باشد، اما باز هم یک کمبود در آنجا احساس می شود و آن سرمایه اجتماعی است. سرمایه اجتماعی چیست؟ یعنی افرادی که در یک جامعه با هم زندگی می کنند، به هم اعتماد داشته باشند و نسبت به یکدیگر رفتار مناسب داشته باشند، مثل اعضای خانواده ای که سرمایه مادی داشته باشند همه وسایل مادی برایشان فراهم باشد، سرمایه انسانی هم باشد، پدر و مادر تحصیل کرده و متخصص و فرزندان با استعداد و تحصیل کرده باشند، اما اگر به یکدیگر اعتماد نداشته باشند، زن و مرد نسبت به هم شک داشته باشند، و پدر و مادر و فرزندان نسبت به هم مشکوک باشند، آیا در خانه ای که اعتماد نباشد، در آن خانه امنیت و رفاه و خوشبختی واقعی وجود دارد؟ اگر سرمایه اجتماعی نباشد، درواقع، هیچ چیز وجود ندارد! در خانه اگر همه چیز باشد، ولی روابط صحیح متقابل نباشد، اعضای خانواده رفتار و هنجارشان نسبت به یکدیگر دوستانه و سالم نباشد، پدر با عصبانیت حرف بزند، مادر به فرزند اهانت کند، فرزندان نسبت به یکدیگر رفتار خصمانه داشته باشند و رفتار سالم و انسانی حکم فرما نباشد، آیا در آنجا سعادت وجود دارد؟ در سطح جامعه و کشور هم همین طور است. اگر در کشوری استقلال و حاکمیت ملی باشد، انسان های درس خوانده و با سواد و متخصص و بامهارت باشند، سرمایه های فیزیکی و مادی هم خداوند به آنها داده باشد، اما سرمایه اجتماعی نباشد، در آن کشور نه سعادت است نه رفاه و نه راحتی و نه توسعه واقعی.ما فکر می کنیم کشورهای غربی که به پیشرفت رسیده اند، فقط به دلیل سرمایه مادی و انسانی بوده است. افراد متخصص، پول و سرمایه و امکانات کافی داشته اند! اگر سرمایه اجتماعی نباشد، پیشرفت کشور امکان پذیر نیست. حتی در یک معامله ساده که می خواهید جنسی بخرید، اگر اعتماد باشد، وقت شما تلف نمی شود. وارد فروشگاه می شوید، جنس را برمی دارید و پول آن را پرداخت می کنید. نه بحثی و نه چانه ای و نه تحقیق و سؤال که کیفیت جنس چگونه است. روی بسته بندی و قوطی را نگاه می کنید و خلوص و ناخالصی و طبیعی و غیرطبیعی بودن، وزن دقیق، تاریخ ساخت، زمان مصرف، همه مشخص است و با اطمینان جنس را می خرید. اما در جامعه ای که اعتماد نباشد، صاحب مغازه را باید به خدا و پیغمبر قسم بدهید تا قسم حضرت عباس. تا قبول کنید جنس سالم است و فاسد نیست. بعد از اینها چانه زنی بر سر قیمت شروع می شود، چقدر وقت تلف می شود. بعد هم که معامله انجام می شود، باز مشتری نمی داند چقدر سرش کلاه رفته است. از دوست و همسایه و آشنا می پرسد که آنها نظیر این جنس را به چه قیمتی خریده اند؟ چون در جامعه اعتماد وجود ندارد.
در جامعه ای که اعتماد نباشد، در جامعه ای که رفتار متقابل قابل قبول و توأم با فضایل اخلاقی نباشد، مردم حتی با نگاه، همدیگر را آزار می دهند و همیشه در تردید و نگرانی هستند. از خرید، از فروش و از معاشرت لذت واقعی را نمی برند. آن چیزی که چهارده قرن پیش اسلام به ما می گفت این بود که سعادت در کنار اخلاق امکان پذیر است «بعثتُ لأتمم مکارم الاخلاق». عده ای فکر می کردند که دوران دین سپری شده و امروز دوران علم و تخصص است! خیلی حرف ها در قرن های 18 و 19 در دنیا مطرح بود، اما در پایان قرن 20 به ویژه در دهه های 70 و 80 به این نقطه رسیدند که سرمایه مادی و علمی و انسانی کافی نیست و ما نیاز به سرمایه اجتماعی داریم.
ما نیاز به اعتماد، تعاون، رفتار درست و مشارکت در امور اجتماعی داریم. شما فکر می کنید در جامعه ای که عده ای کار می کنند و عده ای تماشا می کنند، آن جامعه به سعادت و توسعه و کمال می رسد؟ همیاری و همکاری و دست به دست هم دادن، تعاون، وفای به عهد، امانت داری، صداقت، احترام به دیگران، محبت و دوستی از لوازم یک جامعه سالم است. بعد از پیروزی انقلاب، ما شاید در زمینه حفظ سرمایه مادی موفق بوده ایم، ذخایر نفت را حفظ کرده ایم و درست استحصال کردیم و درست به فروش رسانده ایم. ممکن است از زمین کشاورزی درست استفاده کرده ایم، آب ها را درست مهار کرده ایم. اینها همه سرمایه های مادی است. در سرمایه انسانی هم ممکن است پیشرفت ما قابل قبول باشد، توسعه مراکز علمی، تحقیقی و دانشگاهی و آموزشی داشته ایم، واقعاً تعداد افراد باسواد و تحصیل کرده ما در سطح متوسطه و عالی با گذشته قابل مقایسه نیست و پیشرفت انسانی ما خوب بوده است و سرمایه انسانی را احیا کرده ایم. سرمایه ملی ما هم نسبتاً خوب بوده است، استقلال را به کشور برگرداندیم و ملت ما برای آن بهای سنگینی پرداخت کرد و دست امریکا و اجانب را قطع کرد. امنیت ملی را حفظ کرد، سپاه و بسیج و ارتش و سایر نیروهای مسلح و نیروهای مردمی با مقاومت هشت ساله به دنیا ثابت کردند که ملت ما نخواهد گذاشت دیگران به امنیت ملی ما خدشه ای وارد کنند. این هم قابل قبول است. اما متأسفانه در زمینه سرمایه اجتماعی، عقب هستیم.
اگر آمار و ارقام دقیق باشد، جای بسی تأسف است. من به آماری اشاره می کنم که مربوط به چند سال قبل است. طبق این نظرسنجی که در سراسر کشور انجام گرفته است، در گذشته اعتماد مردم نسبت به یکدیگر 46 درصد بود و مردم گفته بودند ما نسبت به دیگر افراد اعم از همشهری و دوست و همسایه و هم محلی خودمان، 46 درصد اعتماد داریم. اخیراً به چند درصد رسیده باشد، خوب است؟! طبق نظرسنجی سال 1382 این رقم به 14 درصد کاهش یافته است. روی اعتماد ناقص و بینابین هم که قبلاً 54 درصد بود، الان به 28 درصد رسیده است، بنابراین، با علامت خطری برای جامعه خودمان مواجه ایم. اگر می خواهیم زندگی توأم با سعادت و رفاه داشته باشیم، حتی اگر بخواهیم به توسعه واقعی برسیم، باید این سرمایه اجتماعی را بالا ببریم. به عنوان مثال در یک کارخانه و اداره اگر افراد به هم اعتماد نداشته باشند، چطور می شود کار کرد؟ اساس کار و بزرگ ترین سرمایه، اعتماد است.
در مسئله صداقت و راستگویی، که مردم چقدر نسبت به هم صادق اند و در این زمینه نظر خود مردم چیست؟ آمار سال 1375 نشان می دهد که 24 درصد مردم گفته اند ما به صداقت و راستگویی دیگران اعتماد داریم، ولی در سال 1382 این آمار به 9 درصد کاهش یافته است. در بحث امانت داری، انصاف و صداقت و پایبندی به قول و قرار، در سال 1379، 22/5 درصد گفته اند که ما به انصاف و صداقت دیگران اعتماد داریم، ولی در سال 1382، این عدد به 14/5 درصد کاهش یافته که این علامت، بسیار هشداردهنده است.
در حالی که ما سرمایه بزرگی چون سیره و اسوه امیرالمؤمنین(ع) را در اختیار داریم، ولی متأسفانه از این سرمایه بزرگ درست استفاده نکرده ایم. به زبان گفته ایم که مقتدای ما علی است، اما در مقام عمل مشکل داشته ایم. متأسفانه آمار و ارقام، این واقعیت تلخ را بیان می کند. به هر حال روند، خطرناک است. اگر اعتمادِ 22 درصد به 23 و یا 24 درصد برسد، روند خوب است، اما اگر رو به نزول و حضیض باشد، این یک علامتِ خطر است.
زندگی و سیره و روش امیرالمؤمنین(ع)برای زندگی فردی و خانوادگی ما، برای محله و شهر و کشور ما، الگوست. زندگی امیرالمؤمنین با دیگران متفاوت است. زندگی همه ائمه هدی(ع)برای ما الگوست، اما امیرالمؤمنین(ع) ویژگی های خاص خودش را دارد. در طول 23 سال یعنی تمام دوران نبوت در کنار پیامبر(ص) بود. تربیت در دامان پیامبر، مصاحبت دائمی و قرابت و نزدیکی استثنایی با رسول خدا، نزول ده ها آیه قرآن در شأن او، پیشتازی او در همه فضایل و مناقب و... همه از خصایص و ویژگی های اوست.
فرمود روزی نگذشت مگر آنکه پیامبر پرچمی را از اخلاق برای من برافراشت و به من دستور داد تا از آن تبعیت کنم. همه ویژگی های او منحصر به فرد است. امیرالمؤمنین 25 سال سکوت کرد و دست روی دست گذاشت. امیرالمؤمنین پنج سال حکومت دنیای اسلام را در اختیار داشت. هر بخشی از زندگی او اسوه و الگو برای ما خواهد بود.
نهج البلاغه و سرمایه اجتماعی
در اینجا به عنوان نمونه در مورد بحث مشارکت و همکاری و در نتیجه اعتماد در سطح ملی، جملاتی از نهج البلاغه در خطبه 216 به ما نشان می دهد که چگونه سرمایه اجتماعی را می توان افزایش داد، مشارکت و اعتماد را بین کارگزاران و مردم و بین مردم و مردم و میان اعضای حکومت و حاکمان به وجود آورد. فرمود «و لکن من واجب حقوق الله علی العباد»(10)، آن حقی که خدا به گردن ما گذاشته و جزو حقوق الهی بر گردن ماست،«النصیحة بمبلغ جُهدهم» همه باید احساس دلسوزی کنیم. همه باید در مسیر هدایت جامعه تلاش کنیم و به همدیگر کمک کنیم. «والتعاون علی إقامه الحق بینهم» اگر بناست حق در میان مردم پابرجا باشد، همه باید به همدیگر کمک کنیم و برای اجرای حق همیاری و کمک داشته باشیم.«و لیس امرؤ و إن عظمت فی الحق منزلته، و تقدمت فی الدین فضیلته بفوق أن یعان علی ما حمَله الله من حقه»، هیچ کس نیست ولو اینکه به بالاترین مقام دست یافته باشد. یعنی هرکه می خواهد باشد، برترین مقام، بالاترین دانشمند، بزرگ ترین فیلسوف، هیچ کسی را در جامعه پیدا نمی کنید که بگوید من نیاز به کمک ندارم؛ ولو اینکه در تمام فضایل پیشگام و پیشرو باشد. حتی امیرالمؤمنین که امام معصوم است و در همه فضائل پیشتاز و صحابی نزدیک پیامبر و تربیت یافته اوست، او هم نیازمند به کمک مردم است. هیچ کس را پیدا نمی کنید، ولو اینکه بالاترین منزلت در پیشگاه خداوند داشته باشد و در دین خدا و در همه فضایل پیشتاز باشد، و از همه بالاتر باشد، که نیاز به کمک دیگران نداشته باشد. هیچ کس در جایگاهی نیست که بگوید فقط من می فهمم،من دستور می دهم، نظر من این است، و نیاز ندارم که کسی به من کمک کند! امیرالمؤمنین می گوید همه ما نیازمند کمک دیگران هستیم. همه باید دست به دست هم بدهیم، همه باید به یکدیگر کمک کنیم، همه باید فکرهایمان را روی هم بگذاریم تا وضع جامعه و کشور در مسیر صحیح قرار بگیرد.
«و لا امرؤ و إن صغرَته النفوس و اقتحمته العیون بدون أن یعین علی ذلک أو یعان علیه» هیچ آدمی پیدا نمی شود ولو اینکه مردم او را کوچک و حقیر بدانند، که نتواند کمک کند یا نتوان به او کمک کرد. هیچ کس آنقدر پایین نیست که نتواند کمکی انجام دهد. دو جمله فوق العاده زیبایی فرمود:« هیچ کس نیست که نیاز به کمک نداشته باشد و هیچ کس هم نیست که قادر به کمک نباشد، ولو اینکه مردم او را ضعیف و کوچک بشمارند». همه قدرت کمک دارند، و همه نیاز به کمک دارند.
«و ربما استحلی الناس الثناء بعد البلاء فلا تثنوا علّی بجمیل ثناء لاخراجی نفسی إلی الله و إلیکم من التقیه فی حقوق لم افرغ من أدائها»، این قدر علی را تعریف نکنید! این قدر مداحی و تمجید نکنید! بعضی ممکن است از ثنا و مداحی خوششان بیاید، اما امیرالمؤمنین (ع) دوست ندارد که شما ثناگو و مداح او باشید. اینکه امیرالمؤمنین(ع) به وظیفه خود عمل می کند، نیاز به این همه ثناگویی ندارد. بعد فرمود«لم افرُغ من ادائها» آن وظایفی که علی هنوز آنها را به اتمام نرسانده است. امیرالمؤمنین ثناگویی ها را دوست ندارد.«فلا تکلّمونی بما تکلّم به الجبابرة»، چرا با من اینطور حرف می زنید؟ مگر من دیکتاتورم؟! من علی مرتضی هستم، چرا با خواری و ذلت با علی حرف می زنید؟! فکر نکنید شنیدن سخنان حق بر علی سنگین است!
جامعه ای که در آنجا سرمایه اجتماعی حاکم است، هیچ کس دربرابر دیگری ذلیل نیست. همه قادرند سخن بگویند، همه وظیفه دارند کمک کنند و هیچ کس نیست که بگوید من نیاز به کمک ندارم. این سیره امیرالمؤمنین است. فرمود «و لا تظنوا بی استثقالاً فی حق قیل لی و لا التماس إعظام لنفسی» فکر نکنید اگر کلام حق به من گفتید، بر من سنگین می آید. من را نصیحت کنید و اگر سخن حقی دارید، بیان کنید که بر امیرالمؤمنین سخت نمی آید.
ما با امیرالمؤمنین خیلی فاصله داریم. اگر کسی بخواهد من طلبه را نصیحت کند، برای من سخت است. اگر کسی بخواهد مسئولی را نصیحت کند ممکن است شنیدن آن برای او سنگین باشد. امیرالمؤمنین فرمود هیچ کس بالاتر از این نیست که مورد نصیحت و کمک قرار بگیرد «فأنه من استثقل الحق ان یقال له أو العدل أن یعرض علیه کان العمل بهما أثقل علیه». اگر کسی که سخن حق یا عدل به او گفته شود و برایش سنگین باشد، چگونه می خواهد به حق عمل کند. «فلا تکفوا عن مقالة بحق أو مشورة بعدل» فرمود مبادا اگر سخن حقی دارید، در بیان آن، دریغ ورزید یا اگر نظر مشورتی دارید، به من نگویید!
فرض کنید در جامعه ما امیرالمؤمنین(ع) حاکم است و ما در محضر آن حضرت هستیم، اگر کسی بخواهد بلند شود و به آن حضرت مشورت بدهد و بگوید به نظر من این کار را بکنید بهتر است، ما چه عکس العملی نشان می دهیم؟ آیا نمی گوییم بنشین؟! ایشان امام است، معصوم است، تو را چه رسد که امام را نصیحت کنی یا به او نظر مشورت بدهی! ولی امیرالمؤمنین می گوید: « فلا تکفوا عن مقالة بحق أو مشورة بعدل فأنی لست فی نفسی بفوق أن اخطی» من خودم را بالاتر از این نمی بینم که گاهی ممکن است خطا کنم «و لا آمن ذلک من فعلی» من همچون امنیتی ندارم که خطا نکنم. «إلا أن یکفی الله من نفسی ما هو املک به منّی» مگر آنکه خدا علی را حفظ کند. اگر عنایت حق نباشد، علی هم اشتباه می کند.«فإنما أنا و أنتم عبید مملوکون لرب لا رب غیره» فرمود همه ما عبد خداوندیم و همه نیازمند به حق و نیازمند به لطف او. امیرالمؤمنین می گوید بدون دغدغه به من مشورت بدهید به راحتی به من کمک کنید. من نیاز به مشورت دارم. نیاز به سخن حق دارم. نیاز به این دارم که در مسیر عدل و حق، نظر خود را به من بگویید. هیچ کس در این دنیا بالاتر از آن نیست که نیاز به کمک نداشته باشد. این سیره زندگی امیرالمؤمنین است.
خلاصه سخن آنکه، برای استقرار سرمایه اجتماعی نیاز به آموزش، تربیت و الگو و مرجع اجتماعی داریم. در گذشته در جوامع اسلامی یک «مرجع» به نام «مرجع تقلید» بود تا مردم در احکام و دستورات دینی از او تبعیت کنند. ولی در حال حاضر در مسائل اجتماعی و مسائل سیاسی هم، «مرجع» وجود دارد. چه کسی می تواند برای ما بهتر از امیرالمؤمنین به عنوان الگو باشد؟ کدام کلامی برتر از نهج البلاغه پیدا می کنیم؟ کدام سیره و روش بالاتر از سیره امیرالمؤمنین می یابیم؟
پیام زندگی امیرالمؤمنین برای ما شیعه و پیرو بودن است. او مقتدا و امام بود و ما مأموم. این پیام تنها برای آخرت ما نیست که بی تردید آخرت خوب به همراه خواهد داشت. اگر کسی در این دنیا در مسیر امیرالمؤمنین باشد، آن جهان هم در کنار او خواهد بود. «یوم ندعوا کل اناس بامامهم»(11) روز قیامت همه ما را به اماممان می خوانند؛ امامی که پشت سر او حرکت کردیم و در مسیر او قرار داشتیم.
پی نوشت ها :
1. سخنرانی در شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان، در حضور هزاران نفر از مردم مسلمان تهران، مدرسه عالی شهید مطهری، 10 مهر 1386.
2. نهج البلاغه، نامه 45.
3. همان.
4.ارشاد مفید، ص 26.
5.نهج البلاغه، خطبه 182.
6. قرآن مجید، سوره صف، آیه 14.
7.اسدالغابة،ج2، ص 331؛ رجال کشی،ص 15.
8.بحارالانوار، ج22، ص 349.
9.نهج البلاغه، نامه 45.
10.نهج البلاغه، خطبه 216.
11.قرآن مجید، سوره اسراء،آیه 71.