تاریخ فشرده ی ریاضیات باستانی

اگر از ارشمیدس و برخی دیگر بگذریم، می توان ادعا کرد که ریاضیات یونانی در دوره شکوفایی خود ( از سده های ششم و هفتم پیش از میلاد تا سده های سوم و چهارم میلادی)، گامی جدی در جهت پیدایش حساب، جبر و مثلثات،
چهارشنبه، 20 شهريور 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تاریخ فشرده ی ریاضیات باستانی
تاریخ فشرده ی ریاضیات باستانی

نویسنده: پرویز شهریاری




 

الف) دوران باستانی

اگر از ارشمیدس و برخی دیگر بگذریم، می توان ادعا کرد که ریاضیات یونانی در دوره شکوفایی خود ( از سده های ششم و هفتم پیش از میلاد تا سده های سوم و چهارم میلادی)، گامی جدی در جهت پیدایش حساب، جبر و مثلثات، یعنی ریاضیات محاسباتی، بر نداشت.
بیشتر تلاش ریاضیدانان یونانی در زمینه هندسه متمرکز شده بود و در این راه توانستند تا درون هندسه عالی پیش روند. معروف است بر سر در آکادمی افلاطون نوشته شده بود:« هر کس هندسه نمی داند وارد نشود» ولی با آن که صدها سال پیش از یونانی ها، در نخستین دوره پیشرفت ریاضیات ( که سمتگیری کاربردی داشت)، دانشمندان سرزمین میان دورود (بین النهرین) و مصر و برخی جاهای دیگر به مرحله های بالایی از ریاضیات محاسبه ای دست یافته بودند، یونانی ها حتی نمی توانستند از عهده نوشتن عددهای بزرگ، و دشوارتر از آن، عمل روی عددها بر آیند.
در واقع در یونان، عدد را به یاری حرف های الفبا (با بیست و هفت نشانه) می نوشتند؛ شبیه عددنویسی با حرف های الفبای عربی که به ابجد، هوز ... یا « حرف های جمل» معروف است. به این ترتیب هنوز عددنویسی یونانی، شکل موضعی به خود نگرفته بود و برای صفر هم نماد یا نشانه ای نداشتند.
عدد نویسی موضعی همراه با قبول نمادی برای صفر در میان دورود وجود داشت و بعدها در سده های نخست میلادی در هند پدید آمد. در عدد نویسی موضعی دهدهی می توان با 10 نماد (0، 1، 2،...، 9) هر عددی را- هر قدر بزرگ باشد- نشان داد. وجود نمادی برای صفر به این دلیل لازم است که بتوان مرتبه های خالی را با آن پر کرد تا برای نمونه، عددهای 13، 103، 130 و غیره با هم اشتباه نشوند.
در میان دورود و به صورتی ابتدایی تر در بین عیلامی ها ( که بر جنوب و جنوب غربی ایران حکومت می کردند) از عددنویسی موضعی استفاده می شد؛ در ضمن در بیشتر حالت ها و به ویژه اگر با عددهای بزرگ سروکار داشتند، مبنای 60 را برای عددنویسی به کار می بردند. تقسیم محیط دایره به 360 درجه و تقسیم بندی های شصتگانی اجزای آن ( دقیقه برابر
1/60 درجه، ثانیه برابر

1/60 دقیقه و جز آن) و تقسیم بندی زمان بر اساس ساعت، دقیقه، ثانیه و غیره، باقی مانده کارهای قوم های ساکن میان دورود بر اساس پذیرفتن عددنویسی شصتگانی است.
وقتی در جریان انقلاب بزرگ فئودالی فرانسه تلاش شد برای اندازه گیری ها معیاری بر مبنای 10 برای عددنویسی تعیین شود، برای کمان دایره هم معیاری در نظر گرفتند. بنابراین معیار، محیط دایره را به 400 تقسیم کردند و هر بخش را یک «گراد» نامیدند، اجزای گراد هم دسی گراد ( برابر یک دهم گراد)، سانتی گراد ( برابر با یک صدم گراد) و غیره بودند. ولی گراد نتوانست جانشین درجه و دقیقه بابلی ها بشود. امروز گراد جز در برخی کتاب های درسی و حل احتمالی چند مسئله، در جای دیگری به کار نمی رود و تقسیم بندی شصتگانی بابلی ها همچنان رواج دارد. تضادی را که در نوع برخورد دانشمندان بابلی و یونانی نسبت به ریاضیات می بینیم، باید در نیازهای اجتماعی و اقتصادی این دو سرزمین و نوع نظام های سیاسی-اجتماعی آن ها جست و جو کرد. در هر دو سرزمین نظام برده داری حاکم بود: برده داری دولتی-دینی در بابل ( و مصر) و برده داری خصوصی در یونان.
تمامی دموکراسی یونان، تنها شامل آزادها، یعنی صاحبان برده می شد. آزادها هیچ گونه کار عملی را شایسته خود نمی دانستند و به عهده برده ها می گذاشتند. این امر در کنار سایر عامل ها بر شیوه تفکر آزادها اثر گذاشت. آن ها هر دانشی را که کاربرد عملی داشت، دانشی پست به حساب می آوردند و آن را تحقیر می کردند، ولی چون تصورشان بر این بود که هندسه کاربرد عملی ندارد، آن را گرامی می داشتند و تمامی تلاش خود را در کشف رازهای آن به کار می بردند. چنین بود که حساب و به طور طبیعی جبر، که تنها از راه تکامل حساب می توان به آن رسید، به دلیل جنبه های عملی و کاربردی شان مورد عنایت آزادها نبودند.
آزادها کارهای مهم تری داشتند: کشف رازهای خلقت و ساختمان جهان. به همین مناسبت هر دانشمند یونانی، در عین حال فیلسوف هم بود و برای گره گشایی و برملا کردن رازهای پنهانی می کوشید. کارهای پست عملی را برده ها انجام می دادند. آزادها نمی خواستند با اندیشیدن به آنها به اعتبار خود لطمه بزنند. اگر کسانی همچون اوپالینوس در زمینه های مهندسی می اندیشیدند، در زمان خود پا پس از آن مورد توجه نبودند و اندیشه هایشان دنبال نمی شد ( اوپالینوس توانسته بود با مهارت تحسین برانگیزی، یکی از کوه های ساموس را سوراخ کند و مسیری به طول یک کیلومتر برای عبور آب در دل کوه به وجود آورد).
البته باید دانشمند بزرگی چون ارشمیدس را که در همه زمینه های عملی از حساب گرفته تا مکانیک کار می کرد و یا ارسطو را که تلاشی موفقیت آمیز در جمع آوری تمام دانش های منطقی و غیر منطقی زمان خود کرد، از جمله استثناها به شمار آورد، به ویژه که کار پر ارزش آن ها، تأثیری جهانی بر روند کلی حرکت دانش زمان آن ها نداشت.
یونانی ها حتی با فیلسوفانی که می خواستند فلسفه و دانش را به میان مردم برند مخالفت می کردند و آن ها را «سوفسطاییان»(1) نامیدند. چه بسیار از این سوفسطاییان که به دست آزادها کشته شدند.
دیدگاه های فیثاغوریان و افلاطونیان درباره تقدس عدد و نسبت دادن امکان های رمزگونه به ویژگی های عدد، یا طرح معماهای زنون ( در تلاش ریاضی برای اثبات نظر استاد خود پارمنیدس در اثبات عدم وجود حرکت در جهان هستی که بی نهایت کوچک ها مربوط می شد)، اگر چه در پیشرفت دوران بعدی حساب و جبر بی تأثیر نبود، اما به خودی خود در آن زمان نمی توانست راه گشای مسیر تکاملی ریاضیات محاسبه ای باشد.
به این نکته هم اشاره کنیم که همین دموکراسی محدود و نیم بند در نظام اجتماعی یونان بود که توانست سرچشمه نیرومندی برای شکوفایی دانش و هنر باشد و در کنار سایر عامل ها دوران زرین فرهنگ یونان را به بشر عرضه کند و این گواه دیگری در حقانیت دموکراسی و آزادی است که هر وقت در هر جا از جامعه ای رخت بربسته باشد، تفکر خلاق عملی و به دنبال آن تفکر هنری به سمت زوال و نیستی رفته است.
در عیلام، مصر و میان دورود، وضع به گونه ای دیگر بود. در این جاها شاهان و امیران در کنار راهبان و روحانیان دستوردهندگان مطلق بودند و بقیه مردم خدمتگزاران و رعایای گوش به فرمان آن ها؛ به زبان دیگر، نظام اجتماعی برده داری دولتی و مذهبی بود، و همه امکان ها به منظور تأمین خواسته های صاحبان قدرت، یعنی شاهان و روحانیان به کار گرفته می شد. جنگ های مستمر، مستلزم نگهداری سپاه و تأمین سلاح و آذوقه برای آن ها بود. ساختن معبدها و پرستشگاه های بزرگ، کاخ های با شکوه و برج و باروهای حافظ شهرها نیاز به محاسبه های دقیق داشت. تقسیم زمین های کشاورزی و محاسبه سهم دولت و پاسداران معبدها، که خود نیاز به کانال کشی و ساختن انبار برای آن ها داشت، کاتبان و محاسبان را به یاری می طلبد. برای بازرگانی و دادو ستد با قوم های دور و نزدیک باید قیمت ها محاسبه و صورت حساب ها تنظیم می شد و این ها موجب رشد ریاضیات محاسبه ای – کاربردی شد. در سرزمین عیلام و بابل و مصر، به ریاضیات به صورت کاربردی آن نگاه می کردند. ریاضیات سمتگیری کاربردی داشت و توانسته بود به تقریب، همه نیازهای جامعه را پاسخ گوید. آن ها توانسته بودند حتی مسئله هایی را در ریاضیات حل کنند که به معادله های خاصی از نوع درجه دوم و درجه سوم منجر می شد.
اگر در یونان، وجود دموکراسی به خودی خود، منطق و استدلال را می طلبد و هیچ دانشمند یا فیلسوفی بدون منطق و استدلال حرف خود را مطرح نمی کرد، در عیلام و میان دورود ( و شبیه آن ها در مصر) وجود فرماندهی مطلق از بالا و پیروی بی چون و چرای مردم از دستورهای حکومتی و مذهبی، استدلال و شیوه های قانع کردن را در سایه قرار داد. به همین دلیل است که در بیشتر متن های ریاضی این قوم ها، بعد از طرح مسئله ( که اغلب مسئله هایی است که در عمل به کار می آید) دستور داده می شود که «باید چنین کنی تا به پاسخ درست برسی». کسانی که این دستورها را اجرا می کردند، تنها به اعتبار و حیثیت علمی دستوردهنده تکیه داشتند و بدون این که درباره درستی آن ها تردید کنند، همچون ماشین عمل ها را به ردیفی که معین شده بود، انجام می دادند. به احتمال زیاد، برای خود تنظیم کنندگان این مسئله ها نوعی استدلال وجود داشته است، ولی هیچ نیازی به قانع کردن خواننده نوشته های خود احساس نمی کردند. در جامعه ای با نظام غیر انسانی برده داری دولتی- مذهبی، همه کس باید همه چیز را بدون چون و چرا بپذیرد. استدلال و قانع کردن دیگران در جامعه ای با نظام استبدادی مطلق، مفهومی ندارد.
طبیعی است ذات کاربردی ریاضیات نیز در این جریان بی تأثیر نبوده است. در دوران ما هم، مهندسی که می خواهد برای طرح خود به محاسبه بپردازد، ضرورتی نمی بیند به ریشه های منطقی و استدلالی روند کار خود توجه داشته باشد. او با اعتمادی که به تنظیم کنندگان جدول های مختلف دارد، تنها به این جدول ها مراجعه می کند و بی آن که به استدلال رو آورد، محاسبه خود را انجام می دهد. در ریاضیات کاربردی نتیجه عمل مهم است و بنابراین، باید روش رسیدن به این نتیجه را یاد گرفت. روش کار در درجه اول اهمیت قرار می گیرد و منطق این روش و استدلال نهایی که منجر به پیدایش آن شده است، برای کسانی که با ریاضیات کاربردی سروکار دارند، اهمیت چندانی ندارد.

ب)چین و هند

وجود کتابی در 9 باب که در سده های اول و دوم پیش از میلاد تنظیم شده است، گواهی بر سابقه کار ریاضیدانان چینی و سنت های ریاضی چینی است. پس از آن هم، پیشرفت ریاضیات در چین، متوقف نشد. برای نمونه «تسه زی ژون چوس» (نیمه دوم سده پنجم میلادی) توانست عدد پی (یعنی نسبت طول محیط دایره به قطر آن) را تا دو رقم اعشار به دست آورد. نشانه های روشنی در دست است که ریاضیدانان چینی برای نخستین بار از شیوه نوشتن کسرهای دهدهی استفاده می کردند. سیانوفون ( نیمه اول سده هفتم میلادی)، مسئله های هندسی را به یاری معادله حل کرد و تا حل برخی از گونه های معادله درجه سوم هم پیش رفت.
با همه این ها، بعید به نظر می رسد که پیشرفت های ریاضیدانان چینی توانسته باشد در کار ریاضیدانان ایرانی اثر بگذارد. به ویژه هیچ نشانه ای در دست نداریم که برای نمونه، خوارزمی، از همه یا بخشی از دستاوردهای چینیان آگاه بوده باشد. نحوه بحث و شیوه استدلال ریاضیدانان ایرانی، با روش کار چینیان به کلی متفاوت است و بنابراین لزومی نمی بینیم در این جا به بحث تفصیلی درباره سابقه ریاضیات چین و روش کار آن ها بپردازیم.
ولی ایران و هند در بیشتر دوران تاریخی خود، ارتباط فرهنگی نزدیکی با هم داشته اند. برای نمونه از این امر آگاهیم که در دوران حکومت پارت ها (اشکانیان)، جمعی از دانایان سیستان به هند رفتند و سنت های ریاضی و اخترشناسی هند را پایه گذاشتند و به «مغ-برهمن» مشهور شدند. به ظاهر براهماگوپتا (2) ریاضیدان هندی سده هفتم میلادی، از بازمانده های همین مغ- برهمن بوده است. به ظاهر برخی از این مغ-برهمن ها به ایران بازگشتند و در استخر فارس نوعی حکومت محلی تشکیل دادند که بعدها موجب روی کار آمدن حکومت ساسانیان شد. دست کم ترجمه کلیله و دمنه به زبان پهلوی، نشانه ای است از ارتباط فرهنگی ایران و هند در دوره ساسانی ( این کتاب به وسیله روزبه پارسی که به ابن مقفع مشهور شده است، از پهلوی به عربی و سپس به وسیله دیگران از عربی به فارسی برگردانده شد که تا امروز باقی مانده است.)
کار اصلی هندی ها، که در واقع جهشی برای پیشبرد ریاضیات بود، کشف دستگاه موضعی عددنویسی دهدهی و انتخاب نشانه و نمادی برای صفر بود. دستگاه کنونی عددنویسی- که در همه جهان پذیرفته شده است- از هند آغاز شد. سپس خوارزمی، ریاضیدان ایرانی، حساب هندی را نوشت و از آن جا با انتشار ترجمه لاتینی این کتاب به اروپای غربی راه یافت ( اصل کتاب حساب هندی که به وسیله خوارزمی نوشته شده بود، امروز در دسترس ما نیست، ولی ترجمه لاتینی آن باقی مانده است که به نام آلگوریتموس [ لاتینی شده نام «الخوارزمی»] منتشر شده بود. آریابهاتا، ریاضیدان هندی سده پنجم میلادی، از دستگاه هندی عددنویسی، کم و بیش به همان صورت امروزی آن استفاده می کرد و گر چه نمادهای ده گانه مورد استفاده او برای نوشتن عددها در طول زمان دچار دگرگونی هایی شد، ولی به هر حال بین نمادهایی که او به کار برده است با نمادهای امروزی شباهت زیاد وجود دارد. هندی ها با شیوه شاعرانه ویژه خود، مسئله هایی را طرح و حل می کردند که بیشتر جنبه کاربردی داشت و منجر به حل معادله های درجه اول و دوم می شد و گر چه در دوره های بعدی، عددهای منفی را هم شناختند (آن ها، عدد بزرگ تر از هیچ( یعنی صفر) را دارایی و عدد کوچک تر از هیچ را وام می نامیدند)، تنها به جواب مثبت معادله اکتفا می کردند و جواب های منفی را کنار می گذاشتند. هندی ها برای حل مسئله های خود، به جای «حرف» و «نماد» از «بیان روایتی» استفاده می کردند و روش حل معادله را، که گاه با هندسه هم مخلوط می شد، با شرح و بیان توضیح می دادند. هندی ها بیشتر قضیه ها و مسئله های هندسی را از روی شکل توضیح می دادند؛ به این معنا که با رسم شکل هندسی، اغلب تنها در زیر آن می نوشتند: «تنها ببین».

پ)دیوفانت(3)

از زندگی دیوفانت (دیوفانتوس) آگاهی نداریم. در سده های دوم و سوم میلادی در اسکندریه مصر می زیست و نسخه ای از کتاب حساب او به ما رسیده است. او در این کتاب و به احتمالی با استفاده از کارهای ارشمیدس و ریاضیدانان بابلی و مصری و شاید هم هندی، «حساب» را به صورتی که امروز «جبر» نامیده می شود، شرح می دهد و به حل معادله ها می پردازد. او را به ویژه مبتکر معادله های سیال می دانند و به همین مناسبت «معادله های سیال» را «معادله های دیوفانتی» هم می گویند. بعد از دیوفانت، هیپاتی(4) (زن ریاضیدانی که قربانی تعصب کشیشان شد و به صورت فجیعی به قتل رسید) و پاپوس به تدریس و تفسیر کتاب های دیوفانت پرداختند. با آن ها که هیچ دلیل مشخصی در دست نداریم، احتمال دارد ( که البته احتمالی بسیار ضعیف است) که یکی از سرچشمه های کار خوارزمی در تنظیم کتاب جبر و مقابله، کارهای دیوفانت باشد.

ت)اروپای غربی

از مدت ها پیش از زمان مکتب علمی اسکندریه، اروپای غربی و جنوبی در تاریکی و جهل فرو رفته بود. با سقوط کامل مکتب اسکندریه در سده چهارم میلادی (در دوران بطلمیوس هفتم)، عنصرهای تفکر یونانی، به تقریب، همه از صحنه خارج شد. فرماندهان و حکام، تنها در اندیشه جنگ و در ضمن، ساختن قلعه ها، برج و باروها و کاخ های بزرگ بودند و رهبران دینی سقوط خود را بر جامعه بی سواد و جدا شده از فرهنگ غنی گذشته، تحکیم می کردند. اسلحه و تعصب جای دانش را گرفت و جادوگران، فال بینان و شیادان، سرنوشت فرهنگی مردم را به دست گرفتند. «هنر هرمسی» یا (کیمیاگری)، تنها شیوه پژوهشگران شمرده می شد. در سراسر اروپای غربی، گروه های زیادی در تلاش برای یافتن روش تبدیل مس به طلا، تمامی زندگی و عمر خود را هدر می دادند. این عقیده رواج کامل داشت که « در طبیعت نمی توان نفوذ کرد» و «رازهای طبیعت را نمی توان شناخت» و در نتیجه اندیشه های ضد علمی و شبه علمی جانشین ارزش های علمی شد.
اروپای غربی، دوران فئودالی، یعنی ارباب و رعیتی را می گذراند؛ گر چه این دوران نسبت به دوره بردگی یک گام به پیش بود، ولی در واقع برده های سابق تبدیل به دهقانان بی زمین شده بودند که تنها برای فئودال خود کار می کردند و یا در میدان های جنگ از بین می رفتند. در نظام فئودالی که به نظام سرواژ هم شناخته شده است، «سرف ها» هیچ حقی نداشتند و حتی ازدواج آن ها در دست مالک بزرگ بود. شوالیه ها به جز جنگ با شوالیه های قلمروهای دیگر، از سوی مالک بزرگ، همه زندگی و کار دهقانان را زیر نظر داشتند و همه جا از منافع ارباب خود دفاع می کردند. دهقانان در فقر و ناداری روی زمین کار می کردند. به جز فقر، بیماری، به ویژه بیماری های همه گیر آن ها را از پا در می آورد.
در سال 1000 میلادی فاجعه ای تمام اروپای غربی را فرا گرفت. در انجیل و به ویژه در عهد جدید، شرح مفصلی از «مکاشفه یوحنای رسول -» وجود دارد. در آن جا از پایان جهان صحبت شده است و این که حکومت ضد مسیحی و پس از آن حکومت آسمانی پدیدار می شود.
برای نویسنده، یعنی یوحنای رسول، در جزیره پتمس رؤیایی دست می دهد: فرشته، شیطان را به بند کشیده بود، ولی بدا به حال کسی که در زمان آزادی شیطان- که او را آپوکالیپسیس(5) می نامید- زندگی کند. «اژدها» پس از رهایی از بند، تمام موجودات زنده و همه آنچه را که روی زمین است، نابود می کند. در این جا، نه سال زندانی شدن و نه سال آزادی اژدها را نمی آورد و تنها از عدد 666، به عنوان عددی که می تواند زمان آزادی اژدها را روشن کند، نام می برد.
مردمی که در سال هزار میلادی زندگی می کردند، دچار اضطراب وحشتناکی شدند؛ چرا که در بیشتر کلیساها اعلام شده بود که سال 1000 میلادی، سال پایان دنیاست: روز اول ژانویه سال 1000 میلادی «روز رستاخیز بزرگ» است. اشتفان تسوایک، نویسنده اتریشی، در کتابی به نام سرگذشت یک اشتباه تاریخی درباره این رویداد می نویسد:« مردمی که عقل خود را از دست داده بودند، با لباس های پاره و شمع به دست، در دسته های عظیمی در هم می لولیدند. دهقانان، زمین های خود را رها می کردند. اموال و تولیدهای خود را می بخشیدند و به تاراج می دادند؛ چرا که فردا آن ها می آیند: سواران آپوکالیپسیس که بر اسب هایی سپید سوارند؛ روز رستاخیز بزرگ می شود. دسته های هزاران نفری از راه می رسند، زانوها را خم می کنند، آن ها می خواهند این شب آخر را در کلیسا بگذرانند و منتظر سیاهی ابدی باشند. ولی نه، دنیا نابود نشد، خداوند دوباره به روی انسان ها لبخند زد. آن ها می توانند باز هم زندگی را ادامه دهند.»
ولی مردمی که همه چیز خود را از دست داده بودند، بیماران را رها کرده بودند، اموال خود را به تاراج داده بودند و...، چگونه زندگی ای در انتظار آن ها بود. این که روزهای پیش از ژانویه، در انتظار روز پایان جهان بودند، بیماری های همه گیر رواج یافته بود، کشتزارها نابود و حیوانات آن ها یا بی غذا از بین رفته بودند و یا گم شده بودند. به هر حال، این پیش بینی بلایی به سر مردم اروپای غربی آورد که ترمیم آن ده ها سال طول کشید.
دوران سده های میانه را باید در عین حال، دوران شکل گیری فرقه های مذهبی، چه در شرق و چه در غرب دانست. حنا فرزند داوود، نهضت ضد تلموذی «قرایی» را بنیان گذاشت. ابن اباض که از رهبران جناح معتدل خوارج بود، مکتب فقهی «اباضیه» را شکل داد. مالک ابن انس فرقه مالکی، یکی از فرقه های چهارگانه سنت را پایه گذاری کرد. در تبت، رستاخیز بودایی بر اساس سنت ها و خرافه های هیمالیایی پدید آمد، بوداییان چین تحت تأثیر مسیحیت تغییر رنگ دادند.
اروپای غربی، چنان از دانش و فرهنگ یونان بریده بود که برای نمونه، قدیس اون(6) در سده هفتم میلادی، نوشته های هومر و ویژیل را، آواهای کودکانه شاعران بی دین می خواند.
در این دوران، تنها جرقه های کوچکی و اغلب از طرف رهبران دینی (چرا که دانش و فلسفه تنها در اختیار آنان بود)، در ظلمت سده های نخستین دوران تاریک اندیشی اروپا، سوسو می زد. از این میان می توان از کلوین(7) اهل بورگ انگلستان نام برد که او را آلینوس هم می نامند. او در پایان سده هشتم میلادی، کتاب هایی در حکمت الهی، فلسفه، دستور زبان و حساب نوشت. نوشته های ریاضی او، با این که بسیار مقدماتی بود، برای صدها سال تنها منبع رسمی علاقه مندان به شمار می رفت.

ث) سرزمین خوارزم

سرزمین خوارزم ( که امروز خیوه نام دارد) در بیشتر دوران های تاریخی، بخشی از ایران و به احتمالی جایگاه تولد و رشد زرتشت بوده است. با وجود این، بحث کوتاه مربوط به خوارزم را به این دلیل در بند جداگانه ای آورده ایم که زادگاه خوارزمی و بسیاری دیگر از دانشمندان، همچون فارابی، ابوریحان بیرونی و پورسینا بوده است. در اوستا، از خوارزم، به نام «خواریزم» و در کتیبه بیستون به نام «هوارزمیش» نام برده شده است و برخی آن را سرزمین آریا یا «آریاویج» می دانند که در اوستا با احترام از آن یاد می شود.
با همه پژوهش هایی که در سال های اخیر شده است، از تمدن و فرهنگ و زبان خوارزمی چیز زیادی نمی دانیم و این به آن دلیل است که سرزمین خوارزم، بارها و بارها مورد هجوم و غارت قرار گرفته است. ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه می گوید:
«وقتی قتیبه فرزند مسلم باهلی (سردار عرب در دوران خلافت امویان) خوارزم را ... برای بار دوم فتح کرد... کسانی را که به زبان خوارزمی می نوشتند، یا با افسانه ها و ادبیات ملی آن جا آشنا بودند و دانش ها را به دیگران یاد می دادند، از بین برد. وضعی برای خوارزم پدید آورد و چنان صدمه ای به مردم آن جا زد و روایت های ملی را چنان نابود کرد که حتی از تاریخ بعد از اسلام خوارزم هم نمی توان آگاهی به دست آورد... وقتی قتیبه فرزند مسلم باهلی، دبیران خوارزمی را نابود کرد و هیربدان را کشت و کاتب و نوشته هایشان را سوزاند، مردم خوارزم بی سواد ماندند و هر چه را به آن نیازمند بودند، به زبان شفاهی و از بر یاد می گرفتند. چون دیر زمانی بر این وضع گذشت، آنچه را درباره آن اختلاف نظر داشتند، از یاد بردند و آنچه را درباره آن اتفاق نظر داشتند، حفظ کردند...»(8)
به ظاهر، وقتی قتیبه دستور داده بود افراد باسواد را بکشند، فرمان داده بود اگر کسی به جز زبان عربی صحبت کند، زبانش را ببرند و به همین دلیل، در آغاز، مردم خوارزم و سپس، همه کسانی را که عربی صحبت نمی کردند، «عجم» نامیدند؛ عجم یعنی گنگ.
با همه این ها، مردم خوارزم توانستند خود را بازیابند و فرهنگ و سنت های خود را تا آن جا که زمانه اجازه می داد حفظ کنند. هجوم سلجوقیان در سده پنجم هجری و حمله ویرانگر مغولان و قتل عام مردم خوارزم در سده هفتم هجری هم نتوانست آن ها را به طور کلی نابود کند، ولی به هر حال به تدریج خط و زبان خوارزمی و سنت های علمی فراموش شد و حمله تیمورلنگ در سده هشتم هجری و قتل عام دوباره مردم خوارزم، در واقع، تیر خلاصی بر این زبان و فرهنگ درخشان بود.
ولی در زمان محمد فرزند موسی خوارزمی (سده سوم هجری)، بی تردید، آثار و سنت های علمی گذشته کم و بیش در این جا و آن جا باقی مانده بود؛ به ویژه، خوارزمی که به «مجوسی» مشهور است- یا خود در جوانی زرتشتی بود، و یا دست کم زرتشتی زاده بوده است- از این آثار و سنت های علمی در کارهای خود بهره گرفته است.

پی نوشت ها :

1-sophists سوفسطاییان معلمان دوره گردی بودند که در قرن پنجم پیش از میلاد از شهرهای مختلف یونان به آتن می آمدند تا علم و معرفت را میان عامه مردم منتشر کنند. سوفسطاییان شاگردان خود را در فن جدل و مناظره ماهر می ساختند. واژه «سفسطه» از همین واژه سوفسطایی، یعنی کسی که سفسطه می کند، آمده است.
2-Brahmagupta
3-Diophantus
4-Hypatia
5-Apocalipsis
6-Owen
7-Kelvin
8-ابوریحان بیرونی، آثار الباقیه عن القرون الخالیه، ص 57 و 75.

نبع: شهریاری، پرویز، (1385)، نگاهی به تاریخ ریاضیات در ایران، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم 1390.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما