سمیّه، مادر عمار، کنیز ابوحذیفه بود. او کنیزش را به همسری یاسر در آورد و یاسر از آن زن صاحب فرزندی شد که نام او را عمار گذاشتند. ابو حذیفه بعدها عمار را از قید رقیّت آزاد کرد و از این رو از موالی بنی مخزوم به حساب آمد.[1]
اسلام آوردن عمار و خاندان او:
بعد از بعثت پیامبر و بعد از دعوت مخفیانه سه ساله، پیامبر (ص) دعوت خود را آشکارا آغاز نمود. عمار به همراه پدر و مادر و برادرش (عبدالله) در سال پنجم بعثت به حضور پیامبر آمد. و مسلمان شدند و اینان سی و چندمین نفری بودند که اسلام آوردند، در حالی که عمار حدوداً 48 سالی داشت.[2]ابن حجر مینویسد: «عمار یکی از هفت نفری بود که اسلام خود را آشکار کردند.»[3] هنگامی که خاندان عمار، اسلام خود را آشکار ساختند قبیلۀ بنی مخزوم، هم پیمان آنها، بسیار ناراحت و عصبانی شدند و هِشام بن عمرو که در میان مسلمانان به ابوجهل مشهور بود و ریاست قبیلۀ بنی مخزوم را بر عهده داشت، شروع به انواع مزاحمتها و شکنجهها به خاندان عمار نمود که از جمله شکنجهها؛ آهن گداخته از آتش، تازیانه و خواباندن روی ریگهای سوزان سرزمین مکه بود. پدر و مادر عمار، در سن پیری تحت سختترین شکنجۀ مشرکان به مقاومت ادامه دادند. این أثیر در این باره مینویسد: «مشرکان مکه، سه نفر (عمار، یاسر، سمیه) را در گرمترین مواقع مجبور میکردند که خانۀ خود را ترک بگویند و در زیر آفتاب گرم و باد سوزان بیابان به سر ببرند. این شکنجه آن قدر تکرار شد که «یاسر» در آن میان جان سپرد. «سمیه» به أبوجهل پرخاش نمود و آن مرد سنگ دل و بی رحم تیزۀ خود را، در قلب وی فرو بُرد و او را کُشت.»[4]
پس از کشته شدن یاسر و سمیّه و عبدالله از عمّار خواستند که از پیغمبر (ص) بیزاری بجوید و از اسلام برگردد و بتها را به نیکی یاد کند وگرنه شکنجه ادامه دارد. او که چگونگی مرگ پدر و مادر و برادرش را دیده بود، برای حفظ جان خود، دست به تاکتیک و تقیّه زد. در ظاهر به زبان، خواستۀ مشرکان را گفت و نجات یافت. این خبر به پیامبر (ص) رسید و بعضی عمار را غایبانه محکوم کردند. ولی پیامبر (ص) سخن آنها را رد کرد و فرمود: «إنَّ عَمّاراً مُلِئَ ایماناً مِنْ قَرْنِهِ إلی قَدَمِهِ وَ اُخْتَلَطَ الایمانُ بِلَحْمِهِ وَدَمِهِ»[5] یعنی همانا سراسر وجود عمار، از فرق سر تا قدمش مملو از ایمان میباشد و ایمان با گوشت و خون او آمیخته است. بعد آیۀ 106 سوره نحل نیز در تأیید عمار نازل گردید. رسول گرامی اسلام (ص) به عمار فرمود: «اگر باز هم از تو خواستند، چنان کن»[6] یعنی تقیّه را تکرار کن.
عمار، همراه پیامبر (ص):
عمار، آنچنان به پیامبر (ص) نزدیک بود که خود میگوید: «کُنْتُ تِرْباً لِرَسولِ اللهِ فی سِنِّهِ، لَم یَکُنْ أَحَدٌ أَقْرَبَ إلیه مِنّی»[7] من دوشادوش رسول خدا بودم هیچ کس مثل من به آن حضرت نزدیک نبود. شاید بر همین اساس بود که پیامبر (ص) فرمود: «إنَّ عَمّاراً جِلْدةٌ بَیْنَ عَیْنی وَ أَنْفی»[8] همانا عمار پوست بین چشمان و بین من است. پس از هجرت و ورود عمار به مدینه، در ساختن مسجدالنبی بسیار فعال بود، چنان که پیامبر (ص) به او فرمود: آنقدر به خود زحمت نده. عمار گفت: دوست دارم در ساختن مسجد شرکت کنم. و همانجا بود که پیامبر (ص) دستی بر شانۀ عمار زد و فرمود: «إنّکَ مِنْ أَهْل الجَنَّه تَقْتُلُکَ الفِئَةُ الباغِیَةُ»[9] یعنی تو اهل بهشت هستی، قوم ستمگر تو را میکشند.سیره نویسان، در مورد شرکت پرتلاش عمار در جنگها چنین نوشتهاند که «عمار» در همۀ جنگهای پیغمبر و در بیعت رضوان همراه رسول خدا (ص) شرکت نمود. در جنگ بدر قهرمانیها نشان داد و آزمایشهای رزمی را، چنان که باید، به انجام رسانید.[10]
موضعگیری عمار یاسر، بعد از رحلت رسول خدا (ص) همچون موضعگیری مولایش امیرمؤمنان علی (ع) بود. در مسأله رهبری، با خلفاء مخالفت شدید نمود. وی از پیشگاهان تشیع بود و نام او در همه جا در کنار سلمان و ابوذر و مقداد، به عنوان أعضای أصلی هستۀ مرکزی تشیّع میدرخشید. حضرت رضا (ع) در روایتی به جماعتی که شیعۀ ظاهری بودند فرمود: «وای بر شما! همانا شیعۀ علی (ع) افرادی مانند حسن (ع)، حسین (ع)، ابوذر، سلمان، مِقداد، عمّار و محمد بن أبی بکر هستند، آنان که هیچ گاه، مخالفت با أوامر آن حضرت نهی نمودند و هیچ گاه کاری که مورد قهر آن حضرت بود انجام نمیدادند.»[11]
همچنین، عمّار از معترضان جریان سقیفه بود و نیز از کسانی بود که در تشییع پیکر مطهر فاطمه (س) و نماز بر او شرکت نمود.[12]
عمار در شورای عمر و بعد از آن تلاش فراوانی برای تحقق رهبری علی (ع) نمود. از جمله در جائی گفته است: «وای بر شما! نزد علی (ع) بروید و از او پیروی کنید؛ همانا او شریفترین خلائق بعد از رسول خدا (ص) است.»[13]
پس از سقوط عثمان و روی کار آمدن امیرالمؤمنین (ع)، عمّار شاخصترین مدافع حریم ولایت بود. او و قیس بن سعد به عنوان دو کارشناس أمین، أمور مربوط به بیت المال را به عهده داشتند. همچنین او، در جنگهای امیرالمؤمنین (ع) نیز شرکت میکرد با آنکه حدود 90 سال سن داشت و از أمرای لشگر و دستیار نیرومند آن حضرت بود.
از امام باقر (ع) روایت شده است که وقتی علی (ع) از «ذی قار» به طرف بصره، برای جنگ جمل حرکت میکرد، دوازده هزار نفر او را همراهی میکردند که عمار یاسر با هزار مرد، فرمانده جناح چپ لشگر و مالک اشتر با هزار مرد، فرمانده جناح راست بود.[14]
بعد از آنکه ابو موسی اشعری، حاکم کوفه، برای جنگ جمل سربازی برای یاری امام علی (ع) نفرستاد، حضرت دستور عزل او را صادر کرد و فرزندش امام حسن (ع) را همراه عمار به کوفه فرستاد که آنان با سخنان پرشور حدود نه هزار و ششصد نفر از کوفیان را به سپاه امام علی (ع) ملحق کردند. حضور امام حسن (ع) به عنوان نوادۀ پیامبر (ص) نقش مهمی در تحریک مردم کوفه داشت. همین طور، عمار که زمانی حاکم این شهر بوده و به تقوی و پرهیزکاری شهره بوده و مردم بر اساس روایت «الحَقُ معَ عَمّار یَدُورُ مَعَهُ حَیْثَ دار»[15] او را معیار حق و باطل میشناختند. توانستند مردم کوفه را بسیج کنند که در "ذی قار" به امام ملحق شوند.
عمار وفئه باغیه:
ذوالکلاع حمیری با بیست هزار تن که همگی اهل قبیلۀ وی بودند به جنگ علی (ع) در صفین آمده بودند و تکیه گاه عمدۀ معاویه همین مرد بود و او تا از همکاری ذوالکلاع اطمینان نیافت، تصمیم به جنگ نگرفت. این سردار فریب خورده، همین که شنید عمار یاسر همراه علی (ع) است سخت تکان خورد. مبلّغان دستگاه معاویه، خواستند مطلب را بر او مشتبه سازند، گفتند: عمار کجا، صفین کجا؟ عراقیان از ساختن این دروغها باکی ندارند. ذوالکلاع، متقاعد نشد رو به عمر و عاص کرد و گفت: آیا پیامبر (ص) چنین جملهای در حق عمار گفته است که؛ «إنَّک لَنْ تَموتَ حتّی تَقْتُلَکَ اُلْفِئَةُ الباغِیَةُ النّاکِبَةُ عَنِ الحَقّ»[16] تو نمیمیری تا وقتی که گروه ستمگر و منحرف از حق تو را بکشد.» فرزند عاص گفت: آری فرموده است، ولی هرگز عمار در سپاه علی نیست. وی گفت: من باید خودم شخصاً تحقیق کنم.سپس عدهای را مأمور کرد تا در این باره تحقیقاتی بکنند. در این لحظات حساس معاویه و عمرو عاص دیدند که اگر او را از وجود عمار در سپاه علی (ع) و یا از شهادت وی در رکاب علی (ع) آگاه شود، ممکن است شکافی در سپاه شام به وجود آید؛ از این نظر، ذوالکلاع را به طریق مرموزی کشتند.[17]
شخصیت عمار و سوابق انقلابی او امری نبود که بر اهل شام پوشیده باشد. گفتۀ پیامبر (ص) دربارۀ او عالمگیر شده بود. آنچه بر مردم شام پوشیده بود شرکت عمّار در سپاه علی (ع) بود. پس از کشته شدن ذوالکلاع و شهادت عمّار، عمر و عاص خطاب به معاویه گفت: من نمیدانم به قتل کدام یک از آن دو باید خوشحال شوم؟ به خدا قسم اگر ذوالکلاع بعد از قتل عمّار زنده میبود تمام اهل شام را به جانب علی (ع) باز میگرداند.[18]
شهادت:
نقل شده است که در جنگ صفین، عمّار پیش از شهادتش، بر اثر تشنگی زیاد آب طلبید. مردی گفت: آب در اینجا نیست. در این هنگام پسر بچهای به نام «راشد» شربتی از شیر برای او آورد. عمار به او گفت: «از دو ستم رسول خدا (ص)شنیدم که فرمود: آخرین ره توشۀ تو از دنیا قدحی از شیر است.»[19] عمار شیر را نوشید و برای چندمین بار به دشمن حمله کرد تا این که دو نفر از نفرات دشمن به نامهای «ابو العادیه الفزاری» و «ابن جون سکونی» به سوی عمار آمدند اولی ضربتی سخت بر عمار زد که بر زمین افتاد و دومی سر از بدن عمار جدا کرد.[20]عجیب این که، آن دو نفر به خاطر دریافت جایزه با هم ستیز کردند و هر کدام میگفتند: من عمار را کشتم. عمرو عاص این سخن را شنید و به آنها گفت: «سوگند به خدا، این دو نفر با هم ستیز نمیکنند مگر برای آتش دوزخ.»[21] شهادت عمار در ماه ربیع الاول سال 37 (در 93 سالگی) اتفاق افتاد. امیرالمؤمنین (ع) وقتی بین کشتهها جنازۀ عمّار را دید با چشمانی اشکبار فرمود: «انالله و اناالیه راجعون، هر کس قتل عمار را بزرگ نشمرد و غمگین نشود از اسلام حظّ و بهرهای نبرده است.»[22] سپس شخصاً بر جنازۀ عمّار نماز خواند و مطابق وصیّتش، او را با همان لباس جنگی به خاک سپرد. مرقد شریف وی در سرزمین صفین (در کشور سوریۀ کنونی و منطقۀ رُقّه) قرار دارد.
«عمّار» بی شک بزرگمرد تقوا و کمالات است زیرا پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «إشْتاقَت الجنّةُ إلی أربعةٍ؛ عَلّیٍ و عَمّارٍ وسَلمانٍ وبِلالٍ»[23] بهشت مشتاق دیدار چهار نفری است و آنها؛ علی (ع) و عمار و سلمان و بلال است.
پی نوشت ها :
[1]- رشاد، علی اکبر؛ دانشنامۀ امام علی (ع)، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1385 ش، چاپ سوم، ج 8، ص 516.
[2]- صدر حاج سید جوادی، أحمد و دیگران؛ دائرة المعارف تشیّع، تهران، نشر شهید سعید محبّی، 1384 ش، چاپ اول، ج 11، ص 460.
[3]- عسقلانی، ابن حجر؛ الإصابه فی تمییز الصحابه، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی، 1328 ق، چاپ اول، ج 3، ص 505.
[4]- ابن الأثیر، عزّالدین علی بن ابی الکریم؛ الکامل فی التاریخ، مترجم؛ عباس خلیلی، تهران، مؤسسّه مطبوعاتی علمی، [بیتا]، اول، ج 1، ص 72.
[5]- همان، دائرة المعارف تشیّع، ج 11، ص 461.
[6]- القرطبی، ابن عبدالبر؛ الاستیعاب فی معرفة الصحابة (چاپ شده در حاشیه الاصابه)، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی، [بیتا]، اول، ج 2، ص 469.
[7]- امین، محسن؛ أعیان الشیعه، بیروت، دارالتعارف (أفست سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد)، [بیتا]، اول، ج 8، ص 373.
[8]- ابن هشام؛ السیرة النبویه، بیروت، دارالمعرفة [بیتا]، اول، ج 2، ص 143.
[9]- همان، أعیان الشیعه، ج 8، ص 373.
[10]- همان، الاستیعاب فی معرفة الصحابه، ج 2، ص 469.
[11]- مجلسی، محمد باقر؛ بحارالانوار، تهران، المکتبة الاسلامیه، 1386 ق، اول، ج 68، ص 158.
[12]- همان، بحارالانوار، ج 22، ص 351.
[13]-. مجلسی، محمد باقر؛ بحارالانوار مصجّح؛ محمد باقر محمودی، تهران، نشر مؤسّسه الطبع و النشر، 1368 ش، چاپ اول، ج 33، ص 45.
[14] - همان، دانشنامۀ امام علی (ع)، ج 8، ص 524.
[15] - جعفریان، رسول؛ تاریخ خلفاء (از رحلت پیامبر تا زوال امویان)، قم، دلیل ما، 1386 ش، ششم، ج 2، ص 263 (به نقل از "أخبار الطول"، ص 147).
[16]- امینی، عبدالحسین؛ الغدیر، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی، 1397 ق، اول، ج 9، ص 21.
[17]- سبحانی، جعفر؛ فروغ أبدیت، قم، بوستان کتاب، 1383 ش، بیست و سوم، ص 443.
[18]-.؛ فروغ ولایت، قم، مؤسسه امام صادق (ع)، 1374 ش، اول، ص 625.
[19]- المنقری، نصر بن مزاحم؛ پیکار صفین، پرویز اتابکی، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1366 ش، اول، ص 470.
[20]- همان، پیکار صفین، ص 468.
[21]- همان، أعیان الشیعه، ج 8، ص 373.
[22]- همان، بحارالانوار، المکتبة الاسلامیه، ج 33، ص 19.
[23]- همان، بحارالانوار، المکتبة الاسلامیه، ج 22، ص 341.