حقیقت نزول قرآن

در آیات شریفه ی قرآن تصریح شده که قرآن کریم در ماه مبارک رمضان نازل شده است. به همین دلیل، این ماه، ماه بهار قرآن است و در کنار پرداختن به نماز و روزه و دیگر عبادات، تلاوت قرآن هم یکی از عبادت های مهمی است که
يکشنبه، 21 مهر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حقیقت نزول قرآن
 حقیقت نزول قرآن

 

نویسنده: آیت الله محمدتقی مصباح یزدی




 

از جمله ویژگی های ماه مبارک رمضان و شاید مهم ترین ویژگی این ماه، حادثه ی عظیم نزول قرآن کریم در آن است: الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ وَ بَیِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ.(1)
در آیات شریفه ی قرآن تصریح شده که قرآن کریم در ماه مبارک رمضان نازل شده است. به همین دلیل، این ماه، ماه بهار قرآن است و در کنار پرداختن به نماز و روزه و دیگر عبادات، تلاوت قرآن هم یکی از عبادت های مهمی است که باید در این ماه به آن اهتمام داشت.

پرسش: نزول قرآن در ماه مبارک رمضان به چه معناست؟

جواب: در توضیح معنا و تفسیر این آیه، بیانات مختلفی از مفسران گزارش شده است:
غالب مفسران اهل سنت معتقدند که منظور، آغاز نزول قرآن در این ماه است. البته این یک بیان و نظر عرفی و غیر فنی است؛ چرا که وقتی کاری در زمانی خاص شروع شود، عرفاً گفته می شود این کار در آن زمان انجام گرفت. این دیدگاه با وضع تاریخی نزول قرآن مناسبت ندارد. ما معتقدیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در روز بیست و هفتم ماه رجب مبعوث شدند و اولین آیات سوره ی علق نیز همان زمان بر ایشان نازل شد؛
بعضی دیگر معتقدند، در آغاز بعثت تنها چند آیه از سوره علق نازل شد؛ سپس مدتی هیچ آیه ای نازل نشد؛ آن گاه در ماه مبارک رمضان آیات قرآن به تدریج و مستمراً نازل شد.
روایات ائمه ی معصوم علیه السلام در باب نزول قرآن به این نکته ی مهم اشاره دارد که قرآن دارای دو نوع یا دو مرتبه نزول بوده است: در مرتبه ی نخست، نزول از لوح محفوظ یا عندالله تا بیت المعمور(2) و در مرتبه ی دوم از بیت المعمور به قلب مقدس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بوده است.(3) نزول قرآن در ماه مبارک رمضان یا لیلة القدر، همان نزول اول است؛ آن گاه، تدریجاً و در طول 23 سال بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد.
مقصود از نزول قرآن، نزول و پایین آمدن حسی و مادی نیست. برای فهمیدن معنای نزول، مقداری به تجرید و تلطیف نیاز است. علاوه بر قرآن، بسیاری از امور دیگر نیز وجود دارند که خداوند در قرآن آنها را نیز نازل شده از طرف خود معرفی می کند. اساساً هر آنچه در این عالم هستی وجود دارد، صورت و نمونه ای از حقایقی است که خزاین آن نزد خداوند است و او بنا به حکمت و مصلحتش، قدری از آن خزانه بی انتهایش را بر ما نازل کرده است: وَ إِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ‌.(4) البته برخی موارد، مانند آهن، را در قرآن به صورت ویژه نام برده است: وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ.(5) بنابراین نزول قرآن نیز مانند دیگر امور، نباید نزولی حسی و ظاهری و از مکان بالا به پایین باشد؛ همچنان که خزاین الهی نیز مانند انبارهای مادی و حسی ما نیست، بلکه مقصود چیز دیگری است.
شاید مقصود این باشد که موجودات عالم ماده، در شرایط خاصی وجود پیدا می کنند. حضور و وجود این موجودات در عوالم دیگر به گونه ای دیگر است؛ چرا که آن عالم از سنخی دیگر و بسیار متفاوت و وسیع تر از عالم دنیاست. طبیعی است که موجودات آن عالم نیز با موجودات این عالم متفاوت اند. این تفاوت آن قدر زیاد است که خداوند برای نشان دادن این تفاوت زیاد، آن عالم را به خزینه ای برای این عالم و موجودات آن معرفی کرده است؛ مانند کاسه ی کوچک آب در برابر اقیانوسی بزرگ و بی انتها.
شبیه این تعابیر در قرآن بسیار است. در مورد اسمای الهی نیز چنین است. می فرماید: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى‌.(6) تعبیر «استوی» در این آیه، مانند کاربرد این ماده در سوره زخرف نیست. در آنجا می فرماید: لِتَسْتَوُوا عَلَى ظُهُورِهِ؛(7) که مقصود استیلا و سوار شدن ظاهری و مادی است؛ یعنی تا بر مرکب ها و کشتی ها سوار شوید و از آن بهره ببرید. اما درباره ی خداوند این معنا صادق نیست. سوار شدن و نشستن و استیلای مادی و ظاهری بر عرش مقصود نیست و مقصود از عرش هم، تختگاه مادی و ظاهری چون تختگاه پادشاهان نیست؛ بلکه مقصود، حقیقتی بالاتر و والاتر از این است؛ اما وقتی بخواهند آن حقایق را طوری که برای ما قابل فهم باشد بیان کنند، ناچار باید از این تعابیر و الفاظ استفاده شود. کُنه حقایق عالم برین را نمی توان با این الفاظ و عبارات بیان کرد.
بنابراین نزول قرآن و هر نزول دیگری، به معنای پایین آوردن از یک مرتبه بالاتر مادی حسی نیست، بلکه به معنای فروکاستن آن حقیقت از مرتبه ی اعلا و رفیع و رساندن آن به مرتبه ای فروتر و اسفل است. ما از حقیقت نزول و عوالم بالا بیش از این نمی فهمیم؛ و جهل بشر مانع بزرگی برای درک حقایق عالم است.

ام الکتاب و لوح محفوظ

تعبیر دیگری که در قرآن آمده و در روایات نیز مکرر به آن اشاره شده است، تعبیر «لوح محفوظ» است: بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ * فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ.(8) مقصود از لوح محفوظ برای ما روشن نیست. یقیناً مقصود هرچه باشد لوح مادی و کتاب و دفتر حسی و مادی نیست؛ چرا که به بیان آیات قرآن و بیانات اهل بیت علیهم السلام نه تنها قرآن، بلکه همه ی موجودات عالم هستی از آغاز تا انجام، در آن لوح محفوظ ثبت هستند. ما، با محدودیت مادی و نقص و جهلی که داریم، توقع نداریم که حقیقت آن را درک کنیم: هرچه از قدرت عقلمان کمک بگیریم و مفاهیم را تجرید کنیم، باز هم به کنه آن پی نمی بریم. البته هر چه انسان تعالی یابد و از این مادیت، نقص و جهل فاصله بگیرد، به همان میزان خداوند فیض درک حقایق عالم را به وی عطا خواهد کرد. قرآن کریم درک این امور را مخصوص افرادی می داند که از جهل و نقص ها پاک اند: فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ‌ * لاَ یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ‌.(9) قرآن، کتابی پوشیده و امری سرّی و مسطور است. چنین امر با اهمیتی را تنها گروهی که «مطهر» و «معصوم» هستند، می توانند مسّ و لمس کنند و با آن تماس برقرار کنند.(10)
اجمالاً باید بفهمیم که خدای متعال دارای غلوّ است و هر آنچه به آن وجود مقدس و متعال نزدیک تر باشد، دارای این مقام و منزلت خواهد بود. البته این مقام و مرتبه به معنای بالا بودن برتری جسمانی نیست، بلکه این غلوّ و برتری به لحاظ مرتبه ی وجودی است. خداوند در قرآن به آن مرتبه ی بلند معنوی و وجودی چنین اشاره کرده است: وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ‌؛ (11) قرآن، نزد ما مرتبه ی بسیار بلندی دارد. بنابراین، نزول و تنزیل، به معنای کاستن از این مرتبه وجودی، برای ممکن شدن درک و فهم آن برای انسان در عالم مادی و پست تر است.
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر «ام الکتاب»(12) می فرمایند:
قرآن کریم در موطن اصلی اش مافوق تعقل است و قدر و منزلتی رفیع تر از آن دارد که عقول بشر توان درک آن را داشته باشند؛ چون عقل بشر در تفکرش تنها می تواند چیزهایی را بفهمد که در آغاز، از قبیل مفاهیم و الفاظ بوده و از مقدماتی تصدیقی ترکیب شده است که هر یک مترتب دیگری است، مانند: سور، آیات، جملات و کلمات قرآن. اما آنچه ماورای مفاهیم و الفاظ بوده، در خور تجزی به اجزا و فصول نیست، عقل راهی به درک آن ندارد. قرآن در آن مقام عالی، به صورت بسیط و یکپارچه بوده، سپس در عالم سفلی به صورت تفصیل، جزء جزء، سوره سوره، آیه آیه، جمله جمله و کلمه کلمه، آن هم در قالب زبان عربی، نازل شده است؛ بنابراین، قرآن نزد خداوند و در لوح محفوظ دارای مقام رفیعی است که عقول به آن دسترسی ندارند؛ به همین دلیل ما آن را نازل، و در خور درک عقول کردیم تا مردم آن را بفهمند.(13)
این خطوط که ما روی کاغذ به عنوان آیات قرآن می نویسیم و اصواتی که ما با قرائت قرآن آن را تولید کرده یا معانی و مفاهیمی که از این متن به ذهن می آوریم، آن چیزی نیست که نزد خداوند محفوظ است، بلکه همه اینها انعکاسی از آن حقیقت نورانی و پر رمز و رازی است که بر قلب نازنین رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده است؛ گویی ما از آنچه خداوند بر قلب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل کرده، عکس می گیریم؛ صوتی از آن، مشابه صوتی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تلاوت می کند، یاد می گیریم؛ آن را در ذهن خود تصور می کنیم؛ آن را به زبان آورده، می خوانیم. به بیان مرحوم علامه طباطبایی، آنچه در دست ماست و عقل ما قدرت درک آن را دارد، عیناً همان قرآن در لوح محفوظ و ام الکتاب نیست، بلکه مَثَلی از آن مُمثّل است؛ عقل ما قدرت درک مُمثّل را ندارد، بلکه از همه ی حقیقت آن مُمثّل، مَثَلی را درک کرده است، اما این مَثَل، مَثَل همان مُمثّل است؛ چرا که آیات قرآن اشاره به همین قرآن می فرماید: بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ * فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ * إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ‌ * فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ‌؛(15) اما چون عقل بشر توان درک مُمثّل را ندارد، برای او مَثَلی آورده شده تا بفهمد!(16)
البته خواندن ما با خطی که به عنوان قرآن روی کاغذ می نویسیم، خود دارای ارزش، نورانیت و قداست است؛ چرا که انعکاس دهنده ی آن نورانیت و قداست حقیقی است. البته با همان قلم و کاغذی که خود به خود هیچ قداست و نورانیتی ندارد، نوشته می شود؛ اما به دلیل نوع ارتباطش با نورانیت حقیقی قرآن، منور و مقدس است. علامت این قداست آن است که ما حق نداریم بی طهارت به آن دست بزنیم؛ چرا که هر کدام از این الفاظ و اصوات نشان از حقایق و بواطنی دارد که همان حقیقت قرآن است. نورانیتی درونی لازم است تا انسان آن باطن و حقیقت قرآن را درک کند؛ صفای باطن و نورانیتی مانند نورانیت مرحوم کربلایی کاظم لازم دارد.(17) خداوند بر اثر لیاقتی که او پیدا کرده بود چنان عنایتی کرد که آن نورانیت باطن قرآن را درک می کرد. او حتی دو حرفی که شبیه هم، در کنار هم و بر روی یک تکه کاغذ نوشته شده بود، ولی یکی از حروف به نیت حرف قرآنی نوشته شده بود، همان حرف را می شناخت و در آن نورانیت قرآن را می دید.(18) این حرف به ظاهر از سنخ همان حرف است، با همان جوهر و بر روی یک ورق و توسط یک نویسنده نوشته شده است، اما فقط نیت نویسنده هنگام نوشتن متفاوت بوده است. روح انسان نویسنده واسطه شد تا این نوشته یا حقیقت قرآن ارتباط پیدا کند و از انوار آن منور گردد. (19) در حقیقت خداوند به انسان چنان قدرتی داده است که با اراده ی خویش می تواند یک صفحه کاغذ را مظهر نور الهی کند. به راستی این انسان با چنین قدرت معجزه آسایی نمی تواند خودش را تغییر بدهد؟

حقیقت نزول بر قلب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم

پرسش: نزول قرآن بر قلب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم چگونه بوده است؟

پاسخ: حقیقت این امر نیز بر ما پوشیده است؛ اما شاید بتوان حدس زد که روح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وجودی ذومراتب است. روح حضرت، حقیقت نورانی شدیدی دارد که شاید جز اهل بیت علیه السلام که «مُطَهَّرُون» هستند و قدرت درک «لَوْح مَحفُوظ و کِتاب مَکْنُون» را دارند، کسی را که یارای درک و تحمل آن نور نیست. شاید تنها انوار مقدسی چون امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا علیها السلام حقیقت آن نور را دیده و درک کرده باشند. امثال ما، حتی اگر آن وجود نازنین را می دیدیم، او را چون دیگران می دیدیم و حقیقت وجود ایشان را درک نمی کردیم. مرتبه ای از وجود نورانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آن حقیقت نورانی قرآن را می یابد و آن را درک می کند. حقیقت قرآن در این مرتبه الفاظ متکثره ای که ما می بینیم، نیست، بلکه نور بسیطی است: قَدْ جَاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ. (20) البته به گونه ای است که قلب انسان والامقامی چون وجود نازنین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ان را دریافته، تحمل می کند.
البته حقیقت آن نور برای ما مکشوف نیست، ولی این قدر برای ما روشن است که از سنخ نورهای طبیعی نیست، بلکه وجودی متعالی است، شبیه انوار قدسیه الهی: اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ.(21) این حقیقت نورانی، ذومراتب است؛ مرتبه ای از نورانیت قرآن مقام عنداللهی دارد و مرتبه ی دیگر در قالب الفاظ، عبارات، اصوات و مفاهیم تنزل یافته است؛ یعنی همان حقیقت بسیط، با تنزل به عالم دنیا و عالم پایین تر متکثر می شود. شبیه نورهای شدید و ضعیف در طبیعت که همه توان دیدن نورهای ضعیف را دارند ولی نورهای قوی و شدید، مانند نور خورشید، را باید با عینک های خاص نگاه کرد وگرنه به چشم انسان آسیب می رسد.
البته آنچه بر قلب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل می شود، گو اینکه خود، مرتبه ی نازله ای از آن حقیقت نورانی است، باز هم چنان چیزی نیست که ما درک می کنیم. مُدرَک ما، دیدنی ها و شنیدنی های ما تنها عکسی، نقلی و اشاره ای از آن حقیقت نازله بر قلب نازنین ایشان است. البته هرچه لیاقت و آمادگی در انسان بیشتر و قلبش برای دریافت نورانیت قرآن آماده تر باشد، به همان نسبت به نور قرآن منور شده، قداست پیدا می کند، تا جایی که اگر قلبش حافظ قرآن شد دیگر خداوند آن قلب را نخواهد سوزاند.
بنابراین معنای الَّذی اُنزِلَ فِیهِ القُرآنُ این است که یک بار، تمام قرآن در شب قدر ماه مبارک رمضان به صورت حقیقتی نورانی و بسیط بر قلب مقدس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تابیده شد و آن وجود نازنین، آن را تحمل کرد. سپس وقتی آن نور الهی بر الفاظ تابید، همین قرآنی شد که ما می بینیم و می شنویم. مقصود از نزول هم، تنزل از یک رتبه برتر و عالی تر، یعنی مقام عنداللهی، به مرتبه ای نازل تر، یعنی قلب نازنین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و سپس ابلاغ آن توسط ایشان، آن هم در قالب الفاظ و اصوات برای مردم است.

پی‌نوشت‌ها:

1. بقره (2)، 185.
2. بعضی از روایات در توضیح بیت المعمور چنین آمده است: در آسمان ها خانه ای محاذی مکه یا کعبه است که فرشتگان دور آن طواف می کنند؛ درست مانند طواف حجاج به دور خانه ی کعبه در روی زمین است. بیت المعمور بین مقام لوح محفوظ و این عالمی که ما انسان ها در آن زندگی می کنیم، واسطه است.
3. عَلِیُّ بن اِبراهِیمَ عَنْ أبِیهِ وَ مُحَمَّدِ بن القاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بنِ سُلَیمانَ عَنْ داوُدَ عَنْ حَفْصِ بن غیاث عنْ ابی عَبْدالله علیه السلام قال: «سَألتُهُ عَنْ قَوْلِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذی اُنزِلَ فیهِ القُرآنُ» وَ انَّما اُنْزِلَ فی عِشْرِینَ سَنَةً بَیْنَ اَوَّلِهِ و آخِرِهِ؟ فَقَالَ ابُو عَبْدِ اللهِ علیه السلام: نَزَلَ القُرآنُ جُمْلَهً واحِدَةً فِی شَهْرِ رَمَضانَ اِلَی البَیتِ امَعْمُورِ ثُمَّ نَزَلَ فِی طُولِ عِشْرینَ سَنَة» (ابی جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق الکلینی الرازی، اصول کافی، ج2، ص 628 و روایات دیگر در: محمدباقر مجلسی، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج94، ص 11؛ محمد بن الحسن الحر العاملی، وسائل الشیعة الی تحصیل مسائل الشریعه، ج10، ص 316 و دیگر کتب روایی).
4. حجر(15)، 21.
5. حدید (57)، 25.
6. طه (20)، 5.
7. وَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْوَاجَ کُلَّهَا وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْفُلْکِ وَ الْأَنْعَامِ مَا تَرْکَبُونَ‌ * لِتَسْتَوُوا عَلَى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هذَا وَ مَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ‌ (زخرف، 12-13).
8. بروج (85)، 21-22.
9. واقعه (56)، 78-79.
10. حقیقت «مَسّ» و «لمس» نیز بر ما پوشیده است؛ همچنین نوع ارتباط با کتاب مکنون نیز روشن نیست. آیا مسّ، همان درک و فهم کتاب خداست یا امر دیگری است؟ مثلاً درباره ی نزول جبرئیل امین علیه السلام بر قلب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم یا نزول قرآن بر قلب نازنین ایشان توسط فرشته ی وحی نیز، مطلب به همین سیاق پیچیده و درکش مشکل است؛ می فرماید: وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعَالَمِینَ‌ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ * عَلَى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ‌ * بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ‌(شعرا، 192-195). اینک نزول ملک به چه معناست؟ مقصود از «قلب پیامبر» چیست؟ تنزیل و جای دادن قرآن در قلب ایشان، حال چه مستقیم یا به واسطه ی فرشته به چه معناست؟ قرار گرفتن قرآن در کتاب مکنون یعنی چه؟ همچنین گاه، آیات قرآن به صورت نوشته هایی رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُو صُحُفاً مُطَهَّرَةً * فِیهَا کُتُبٌ قَیِّمَةٌ (بینه، 2-3). توسل جبرئیل و مشایعت هزاران فرشته ی دیگر بر حضرت صلی الله علیه و آله و سلم عرضه می شد، تمام این امور از مسائل پیچیده و مرموز و درک حقیقت این امور پر از اسرار نیز صعب و مشکل و عملش نزد اهل آن است. البته برخی با کمک گرفتن از خود قرآن و بیانات اهل بیت علیه السلام مسائل را مطرح کرده اند؛ اما حقیقت امر بر همه، جز عده ای قلیل که مفسران و شارحان حقیقی قرآن هستند، یعنی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام پوشیده است، الله اعلم.
11. زخرف(43)، 4.
12. علامه طباطبایی رحمه الله علیه در کتاب گران سنگ المیزان در مباحث مربوط به سوره های آل عمران، آیه ی هفتم (هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ ...) و رعد، آیه 39 (یَمْحُو اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتَابِ‌) و زخرف، آیه چهارم (وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ‌) و اواخر سوره ی جاثیه، مباحث مبسوطی در تفسیر «ام الکتاب» ارائه کرده اند.
13. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج18، ذیل آیه چهارم سوره زخرف (وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ‌).
14. بروج(85)، 21-22.
15. واقعه (56)، 77-78.
16. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیرالقرآن، ج18، ذیل آیه ی چهار سوره زخرف (وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ).
17. کربلایی کاظم که اکنون در قبرستان نور در شهر قم مدفون است، پیرمردی کشاورز و روستایی، با لباس و پوششی ساده بود. او به مکتب نرفته، سواد و معلوماتی نداشت؛ حتی نمی توانست اسم خودش را بنویسد. اما پس از سال ها زندگی در عالم بی سوادی، ناگهان و به صورتی کاملاً معجزه آسا، تمام قرآن بر وی الهام شد. او فرزند یک کشاورز بود. از علما در پای منبر می شنید که دادن خمس و زکات اموال واجب است. سراغ پدرش (یا به نقلی اربابش) می رود و از او می خواهد که حتماً خمس و زکات مالش را بدهد؛ اما او امتناع می کند. کربلایی کاظم تصمیم می گیرد زندگی خود را از پدرش جدا کند. قطعه زمینی از پدرش تقاضا می کند، و پدرش موافقت می کند. او زمین را می گیرد و از پدر جدا می شود. خمس زمین را می دهد و با دسترنج خود کشت و زرع می کند و امورش را می گذراند. روزی در کنار مزرعه اش مشغول کار یا استراحت بود که دید چند شخص محترم و بزرگوارش نزدیکش آمده، از او آدرس امامزاده ی روستا را می گیرند. او نشانی را می دهد. آنها تقاضا می کنند تا خود کربلایی نیز با آنها برود. کربلایی با ایشان رفت تا به امامزاده رسیدند. کربلایی کاظم آن روز امامزاده را به طرزی باشکوه و نورانی می بیند. آن آقایان از او می خواهند تا آیات قرآن دور دیوار امامزاده را بخواند. کربلایی می گوید: من سواد ندارم و خواندن نمی دانم. کربلایی کاظم بر اثر اصرار زیادشان نگاهی به کتیبه ها می کند و متوجه می شود تمام آن آیات را، گویی که در قلبش حک شده باشد، همه را بلد است. حالت غشوه ای به وی دست می دهد و بی هوش می شود. چند ساعت به همین صورت بی هوش افتاده بود تا اهالی، وی را در کنار امامزاده یافتند. او پس از بیداری، دیگر آن شخص محترم و بزرگوار را ندید، ولی متوجه شد که حافظ کل قرآن شده است؛ به گونه ای که هر آیه ای از قرآن را با تمام نکته ها، خصوصیات، خواص درمانی و مسائل دیگر مربوط به آنها می داند. کم کم او معروف و شناخته شد. به محضر علما برده شد و امتحاناتی از ایشان گرفتند تا به صداقت او و ادعای عجیب و اعجاز قرآنی یقین پیدا کنند. حتی شهید نواب صفوی رحمه الله ایشان را تا مصر و نزد علمای آن سامان نیز برده است. مرحوم شیخ مرتضی حائری رحمه الله که ما هم افتخار شاگردی و دست بوسی ایشان را داشتیم، فرموده بودند: «من کتاب جواهرالکلام را جلوی کربلایی کاظم گذاشتم؛ در این کتاب در چاپ های قدیم، آیات قرآن، روایات، بیانات فقها و کلام مؤلف به یک سبک نوشته شده بودند و هیچ تفاوت ظاهری نداشتند. به ایشان گفتم: در این صفحات چیزی از قرآن می بینی؟ ناگهان دیدم او روی چند کلمه دست گذاشت و گفت: اینها آیات قرآن است به او گفتم: از کجا می فهمی؟ چه فرقی بین این نوشته هاست؟ کربلایی کاظم گفت: آیات قرآن منور است؛ من از نورش می فهمم این آیه ی قرآن است»؛ یعنی این کاغذ و این نوشته با حقیقت قرآن ارتباط پیدا می کند و کربلایی کاظم آن را می بیند. چگونه؟ نمی دانیم. دیگران این نورانیت را نمی بینند. چرا؟ باز هم نمی دانیم. کافی است چشم دل باز شود. لیاقتی پیدا شود، تا بسیاری از نادیدنی ها نیز دیده شود: أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ (حج، 46).
18. حضرت آیت الله خزعلی (حفظه الله تعالی) فرمودند: «شخصی روی یک کاغذ دو تا حرف «واو» نوشت: یک «واو» را به قصد عادی و «واو» دیگر را به قصد حروف قرآنی نوشت. وقتی این کاغذ را به کربلایی کاظم نشان دادند، گفت: این واو (یعنی همان واو که به قصد حرف قرآنی نوشته شده بود) از حروف قرآنی است؛ چون نور دارد»؛ یعنی همان قصد و نیت نویسنده یک حرف را نورانی کرده و شعاعی از آن نور اصلی که عندالله است، به این حرف تابیده است؛ یعنی روح آن انسان نویسنده یا چاپ کننده و ... واسطه است در این که حروف و الفاظ از حقیقت نورانی قرآن نوری کسب کرده، منور گردد. انسان های بالیاقتی چون کربلایی کاظم آن را درک می کنند و می یابند؛ ما سرّش را نمی دانیم!
19. نقل می کنند: «شخصی در همدان به نام آقا سیدیوسف که حافظ قرآن بود برای اولین بار خدمت مرحوم ملاعلی همدانی رسید. مرحوم آخوند به ایشان فرمودند: آسیدیوسف، اگر کسی قرآن را آتش بزند چطور می شود؟ آقاسیدیوسف عرض کرد: آقا خدا نکند! کسی جسارت می کند قرآن را آتش بزند؟ مرحوم آخوند فرمودند: قرآن مگر غیر از همین خطوط نوشته شده روی کاغذ مانند دیگر کتاب هاست؟ اگر این نوشته های روی کاغذ که به قصد قرآن نوشته شده است، احترام دارد و نباید سوزانده شود، پس قلبی که قرآن بر آن نوشته شده، محترم نیست؟ تو فکر می کنی خدا آن را آتش بزند؟ آیا ارزش و احترام قلبی که حافظ قرآن شد، کمتر از کاغذ است؟ به خصوص اگر علاوه بر حک شدن حروف و الفاظ، اثراتش هم بر قلب حک شود، معنا و حقیقتش هم در آنجا ظهور کند و نور قرآن هم بر آن بتابد». به هر حال مرحوم آخوند به آقای سیدیوسف همدانی، بشارت داده بود که خدا تو را نمی سوزاند؛ برای اینکه به تو توفیق داده است که حافظ قرآن باشی.
20. مائده (5)، 15.
21. نور (24)، 35.

منبع مقاله: مصباح یزدی، محمدتقی، (1391)، صهبای حضور(شرح دعای چهل و چهارم صحیفه ی سجادیه)، قم: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمه الله علیه، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.