مدعیان بابیگری و مهدویت

ادعای بابیت و نیابت امام، برای شیعیان چندان ناشناخته نیست چون ادعاهای دروغین منافقین و دروغ پردازان و بلند پروازان برای دستیابی به مقام و موقعیت اجتماعی و سیاسی یا منافع مادّی از گذشته مطرح بوده است. برخی به دروغ
پنجشنبه، 25 مهر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مدعیان بابیگری و مهدویت
مدعیان بابیگری و مهدویت

نویسنده: سید نذیر یحیی الحسنی
مترجمان: ابراهیم خاکپور و سید محمد صالحی



 
ادعای بابیگری

ادعای بابیت و نیابت امام، برای شیعیان چندان ناشناخته نیست چون ادعاهای دروغین منافقین و دروغ پردازان و بلند پروازان برای دستیابی به مقام و موقعیت اجتماعی و سیاسی یا منافع مادّی از گذشته مطرح بوده است. برخی به دروغ مدّعی نیابت ائمه شده اند و آن بزرگواران، شیعیان را به تبرّی و لعنِ آنان امر کرده اند. یکی از این افراد فارس بن حاتم بن ماهویة القزوینی است. عبد الله بن جعفر حمیری درباره او می گوید: ابوالحسن عسکری (ع) به علی بن عمر قزوینی چنین نوشت: «همان گونه که به خدا ایمان داری، بدان که من از غیب آگاهم. کسی را که درباره او از من سؤال کرده ای به تو معرفی می کنم. او فارِس - لعنه الله - است. بنابراین، باید سعی و تلاش تو مصروف لعن و دشمنی او گردد. یاران ما را از او و کارهای باطلش باز دار و این مطالب را از طرف من به آنان ابلاغ و بازگو کن. من در پیشگاه خدای تعالی شما را درباره این فرمان صریح بازخواست خواهم کرد. ولی بر کسی که نافرمانی و آن را انکار کند». (1)
شمار افرادی که از راه ائمه منحرف شده اند فراوان است؛ از جمله علی بن ابی حمزه بطائنی، زیاد بن مروان قندی و عثمان بن عیسی الراوی که دنیا آن ها را فریفت و راه ضلالت پیش گرفتند.
چون کار به امام دوازدهم رسید، غیبت امام و اوضاع آشفته سیاسی به فرصت طلبان امکان داد تا از آب گل آلوده ماهی بگیرند و در بین شعیان به فتنه انگیزی بپردازند.
با وجود این، فرمان هایی از جانب امام (عج) دایر بر طرد و لعن و پرهیز از آن ها صادر گردید. ما برآنیم تا بخشی از اخبار مربوط به مدعیان بابیت و مهدویت را بازگو کنیم.

اول: حسن شریعی یا سریعی

این مرد ادعای دروغ مطرح کرد و شیعه او را لعن کرد و از وی برائت جُست. منقول است؛ او اولین کسی بود که مدّعی مقام و منزلتی شد که خدا برایش مقرر نکرده بود، ابومحمد تلعکبری به نقل از ابوعلی محمد بن همام می گوید: کُنیه شریعی ابامحمد بود و هارون می گوید: گمان می کنم نامش حسن و از اصحاب ابوالحسن علی بن محمد (ع) و سپس جزو یاران حسن بن علی (ع) بوده است. او نخستین کسی است که ادعای مقامی کرد که خداوند به او اختصاص نداده بود و لیاقت آن را نداشت و بر خدا و حجت های او دروغ بست و مطالبی ناشایست به ائمه نسبت داد که دور از شأن آنان بود. از این رو، شیعه او را لعن کرد و از او برائت جُست و توقیعی از امام (ع) دایر بر لعن و پرهیز از او صادر شد. هارون می گوید: پس از آن، سخنانی کفرآمیز و الحادی بر زبان می آورد. (2)

دوم: احمد بن هلال کرخی

این مرد از اصحاب ابومحمد (ع) بود، اما از روی حسادت یا طمع ورزی یا به دلیلی دیگر، نیابت محمد بن عثمان بن سعید العمری را انکار کرد و از ناحیه مقدّسه، توقیعی در نکوهش و لعن او صادر شد.
ابوعلی بن همام می گوید: احمد بن هلال از اصحاب ابومحمد (ع) بود، شیعیان در نیابت محمد بن عثمان (رض) به تصریح امام عسکری (ع) اتفاق نظر داشتند. چون امام عسکری (ع) درگذشت، شیعیان از احمد بن هلال پرسیدند: چرا از ابوجعفر محمد بن عثمان اطاعت و به او مراجعه نمی کنی حال آن که می دانی امام واجب الطاعة بر وکالت او تصریح کرده است؟ او در پاسخ گفته بود: من از امام نشنیدم که به وکالت او تصریح کند. (3)
شیخ صدوق می گوید: شیخ ما محمد بن حسن بن احمد بن ولید به ما گفت: شنیده ام سعد بن عبد الله می گوید: ما تاکنون نشنیده و ندیده ایم که کسی جز احمد بن هلال از تشیّع به ناصبیه گرویده باشد. (4)
وقتی کار احمد بن هلال در بین شعیان برملا شد، توقیعی از امام درباره او به شرح زیر صادر گردید: «ما بیزاری خود را از ابن هلال به خدای متعال اعلام می کنیم، خداوند بر کسی که از او بیزاری بجوید، رحمت نیاورد، آنچه درباره این فاجر به اطلاع تو رساندیم، به اسحاقی و همشهریان او و همه کسانی که درباره او از تو سوال کنند برسان». (5)
مباحث علمی علمای شیعه موجب شد تا بین نادرستی عقیده او و عدم پذیرش روایاتش تفاوت نهند.
خویی می گوید: طرح اشکال درباره صحت روایات این مرد به سبب نادرستی عقایدش، درست نیست... و با وجود این، اثبات آن اهمیتی ندارد، چون فساد عقیده و عملی شخص، بر ساقط شدن روایت از حجیت اثری ندارد. (6)
کاش این پاک اعتقادی را از نویسندگان و مؤلفان سایر فرق اسلامی که از طعن و رد افراد به صرف شیعه بودن، ابایی ندارند می دیدیم.

سوم: محمد بن علی شلمغانی

هارون بن موسی به نقل از ابو علی محمد بن همام تصریح کرده که این مردم یک روز هم نایب یا وکیل امام نبوده است، وی می گوید: محمد بن علی شلمغانی هرگز واسطه ابوالقاسم و یا نایب او نبوده و حسین بن روح هرگز او را به چنین مقامی منصوب نکرده است، هر کس چنین ادعایی کند، باطل است. او فقط یکی از فقهای ما بود (7) که حسادت، او را به خروج از مذهب شیعه و پذیرش مذاهب مردود دیگر واداشت، نجاشی بر این مطلب تصریح کرده و گفته است: حسادت وی به ابوالقاسم حسین بن روح او را به ترک مذهب کشاند (8) و بر آن داشت تا حرف هایی بزند که خداوند هیچ برهانی بر آن ها نازل نکرده است و کارش به کفر و الحاد انجامید. این مطلب در توقیع امام درباره او مشهود است. در آن نامه آمده است: «محمد بن علی معروف به شلمغانی، که خدا در عذابش تعجیل فرماید به او مهلت ندهد، نسبت به اسلام مرتد و روی گردان شده است، او به دین خدا مُلحد و مدّعی چیزی شده که موجب کفر به خالق است و به خداوند تهمت دروغ بسته و مرتکب گناهی بزرگ شده است، منحرفان از راه خدا، دروغگو و بسیار گمراهند و زیان آشکاری متحمل می شوند، ما در پیشگاه خدا و رسولش از او بیزاری می جوییم و لعنت دائمی الهی را در ظاهر و باطن بر او و پیروانش می فرستیم. این سخن ما را به او برسان». (9)
این مرد حرف هایی زده که از تعالیم اسلامی بسیار دور است تا این که حکومت وقت او را گرفت و در بغداد به دار زد.
در قلب حسین بن روح از حسادتی که او در دل داشت خبری نبود، از این رو سفارش می کرد تا از نوشته ها و روایات او استفاده کنند. عبد الله کوفی می گوید: از شیخ حسین بن روح (رض) درباره کتاب های ابن ابی العزاقر سؤال کردم و این زمانی بود که وی مورد نکوهش قرار گرفته بود و لعن بر او از جانب امام صادر شده بود. حسین بن روح در پاسخ گفت: نظر من دراین باره همان است که ابو محمد حسن بن علی (ع) وقتی درباره نوشته های بنی فضال از او پرسیده بودند: ما با نوشته های اینان که در منازل ما فراوان است، چه کنیم؟ در پاسخ گفته بود: از روایات آن ها استفاده کنید و عقاید خودشان را کنار بگذارید. (10)

چهارم: حسین بن منصور حلّاج

این مرد ادعای وکالت امام دوازدهم داشت و در این باره با اصحاب مکاتبه کرده بود و دست به کارهایی معجزه مانند می زد تا مردم را گمراه کند، اما فساد کارش آشکار و رسوا گردید و شیعیان با او قطع رابطه و او را لعن کردند. از جمله نامه های او به اصحاب، مطلبی است که ابو نصر هبةالله بن محمد کاتب بن بنت ام کلثوم بنت ابوجعفر عمری نقل کرده است: چون خدا خواست پرده از کار حلّاج بردارد و او را خوار و رسوا کند، سروکارش به ابو سهل اسماعیل بن علی نوبختی (رض) افتاد که خرق عادت خود را به او نشان داده و حلیه گری اش را به کمال رسانده بود، حلاج کسی نزد او فرستاد و او را به حضور طلبید و به واسطه جهل خود ابوسهل را در این کار ساده لوح می پنداشت، بنابراین تصمیم گرفت او را به خود جلب کند و به اطاعت خود درآورد. اما به واسطه منزلت علمی و ادب ابوسهل، نیرنگش علیه مردم ساده لوح به خودش بازگشت. او در نامه ای به ابو سهل چنین نوشته بود: «من وکیل صاحب الزمان هستم» - هدف او از این ادعا اولاً آن بود که افراد نادان را به خود جلب کند، دیگر این که خود را از دیگران برتر جلوه دهد - «به تو دستور داده شده که مکاتبات خود را ادامه دهی و به واسطه تقوای خود، هر
کمکی که می خواهی ابراز کنی و در این کار تردید نکنی».
ابوسهل (رض) به او نوشت: من از تو می خواهم کار ساده ای برایم انجام دهی که نسبت به اعمال و کراماتی که از تو صادر می شود بسیار آسان است و آن این است که من مردی زن دوست و شیفته کنیزکان هستم اما موهای سفیدم مرا از آن ها دور کرده و در نظر آنان ناپسند ساخته است و باید هر جمعه آن ها را خضاب کنم تا سپیدی مویم را پنهان کنم وگرنه پرده از کارم فرو می افتد و نزد آنان رسوا می شوم و این کار برایم بسیار دشوار است. اینک از تو می خواهم کاری کنی که از خضاب کردن بی نیاز شوم و ریشم را سیاه کنی و مرا از این رنج برهانی. در این صورت من مطیع و هوادار تو و مبلّغ مذهب تو خواهم شد... .
چون حلاج جواب او را دید، دانست که اشتباه کرده، لذا از او دست کشید و از پاسخ نامه اش امتناع کرد و جوابی برایش نفرستاد و ابوسهل او را زبانزد و مضحکه مردم ساخت. (11)
این قضیه حاکی از آن است که شیعه سخن مدعیان نیابت و وکالت امام را نمی پذیرد، بلکه او را امتحان می کند تا صحت و سقم ادعایش را دریابد و همین رعایت احتیاط و تدبیر است که مذهب تشیع را در طول تاریخ استمرار بخشیده و از نیرنگ و عوام فریبی و دروغ پردازی امثال حلّاج مصون داشته است. او در نامه ای به مردم قم نوشته بود: «من فرستاده امام و وکیل او هستم». همین که این نامه به دست علی بن حسین بن موسی بن بابویه رسید، آن را پاره کرد و به آورنده اش گفت: چه قدر برای این کارهای احمقانه بیکاری. (12)
یکی دیگر از دروغ و فریب کاری های او این بود که مردی را به خانه اش دعوت کرد و از او خواست به او ایمان آورد، مرد پرسید: معجزه تو چیست؟ گفت: معجزه من آن است که از همین جا دست دراز می کنم و ماهی بزرگی از دریا بیرون می آورم و بلافاصله این کار را انجام داد. مرد دقت کرد و دید نهری پر از ماهی در زیر خانه اش جاری است. به این ترتیب کارش برملا و رسوا گردید.
بنابراین، حلّاج مردی دروغگو بود و گفته اند دعوی ربوبیت می کرد، از او نوشته ای به دست آمد که شامل مطالبی مخالف شریعت اصیل محمدی بود. از جمله این که اگر انسان سه روز پیاپی روزه بگیرد و با برگ گیاه افطار کند، از روزه ماه رمضان بی نیاز می شود، و هر کس از اول شب تا صبح، دو رکعت نماز بخواند، از انجام نماز یومیه بی نیاز می گردد و هر کس مایملک خود را در یک روز صدقه بدهد، از حج بی نیاز می شود و چیزهایی از این قبیل.
او ادعای زهد و ریاضت می کرد و چون کارش بالا گرفت و عوام فریبی اش آشکار شد و به تحریف بدیهیات اسلام پرداخت، جزای آن را دید و در سال 309 به قتل رسید. (13)

پنجم: محمد بن علی بن بلال

او ادعای بابیت امام (عج) می کرد، شیخ طوسی درباره او گفته است: یکی از افراد نکوهیده که ادعای بابیت امام کرده - خدا همه شان را لعنت کند - ابوطاهر محمد بن علی بن بلال است و ماجرایی که بین او و ابوجعفر محمد بن عثمان العمری (رض) روی داده، مشهور است. او موالی را که متعلق به امام بود، نزد خود نگه داشت و از تسلیم آن ها به نایب امام امتناع ورزید و مدعی شد که وکیل امام است. مردم از او اظهار برائت و او را لعن کردند و نامه ای از جانب امام درباره او صادر شد که معروف است.

ششم: محمد بن نصیر النمیری

او نیز ادعا داشت که وکیل امام است و از این طریق می خواست با محمد بن عثمان به رقابت برخیزد؛ ابونصر هبةالله بن محمد می گوید: محمد بن نصیر نمیری از یاران ابومحمد حسن بن علی (ع) بود. چون ابومحمد (ع) درگذشتع مدعی مقام و مسئولیت ابوجعفر محمد بن عثمان شد و گفت: من معاشر امام زمان هستم و ادعای بابیت کرد. خداوند هم به واسطه الحاد و جهلی که پیش گرفته بود، او را رسوا کرد و ابوجعفر محمد بن عثمان او را لعن کرد و از او تبری جست. (14)
او بعدها تصمیم گرفت از ابوجعفر عذرخواهی کند، ابوطالب انباری می گوید: وقتی محمد بن نصیر خبر یافت که ابوجعفر او را لعنت کرده و از او تبری جسته، قصد دیدار او کرد تا دلش را به دست آورد و عذرخواهی کند، اما ابوجعفر او را به حضور نپذیرفت و او ناامید بازگشت. (15)
این مرد به ادعای نیابت بسنده نکرد، بلکه مدعی نبوت نیز شد و به تناسخ و اباحه محارم و چیزهای دیگر نیز قایل بود که هر یک به تنهایی گواه انحراف و عوام فریبی اوست. سعد بن عبدالله می گوید: محمد بن نصیر نمیری ادعا کرده بود که رسول و نبی است و علی بن محمد (ع) او را فرستاد است، وی قایل به تناسخ بود و درباره ابوالحسن (ع) سخنانی مبالغه آمیز می گفت و قایل به ربوبیت او شده و به اباحه محارم نیز معتقد بود. (16)
گروهی از منحرفان دور او را گرفته بودند که بعدها از او کناره گرفتند و اجتماعی میانشان حاصل نشد.
علاوه بر این ها، کسانی دیگر هم بوده اند که به گزافه و دروغ ادعای نیابت و سفارت امام کرده اند اما در برابر شیعه امامیه اثنی عشری که در پذیرش نماینده و نایب امام بسیار سخت گیر بودند، راه به جایی نبردند.
صاحب الحدائق می گوید: «اصحاب ائمه در این باره بسیار سخت گیر بوده اند و از این هم فراتر می رفتند به گونه ای که به مجرّد اتهام کسی، از او کناره می گرفتند». (17)

ادعای مهدویت

نظریه مهدویت و اصلاح جهانی که نزد شیعه امامیه مطرح است، با باورهای بسیار در راه های پر از خار احاطه شده است به گونه ای که عبور از آن و ادعای مهدویت از سوی بعضی از پیروان این طایفه ناممکن است.
بنا به عقیده شیعه، مهدی از قبیله قریش و از اولاد عبدالمطلب و یکی از نبیره های رسول اکرم (ص) از فرزندان فاطمه (س) و نهمین فرزند از نسل حسین (ع) است. این مختصات، مانع از آن است که احدی از این خاندان بتواند ادعای مهدویت کند. از این رو تعجب شیخ باقر شریف القرشی مبنی بر این که مدعیان مهدویت کسانی هستند که پیرو مذهب اهل بیت نیستند، دلیلی ندارد. او می گوید: عجیب این است هیچ یک از کسانی که ادعای مهدویت کرده اند، پیرو مذهب اهل بیت نبوده اند. (18) این امر جای تعجب ندارد چون نظریه مهدویت و مصلح جهانی نزد شیعه اساس محکمی دارد و تعدّد موانع، ادعای مهدویت را در میان شیعیان ناممکن ساخته است. بنابراین طبیعی است که شیعیان چنین ادعایی نکنند.
اما در سوی دیگر، یعنی در بین اهل سنت، در برابر ادعای مهدویت منحرفان هیچ مانعی وجود ندارد و این از آن جهت است که مهدی در روایات تاریخی آنان، تعریف روشن و مشخصی ندارد و در جایی که یزید و پدرش معاویه و بعضی از خلفای بنی عباس را جزو مصادیق حدیث «خلفای دوازده گانه همگی از قریشند»، می دانند. به عمد یا به سهو، ادعای مهدویت را مورد تشویق قرار داده اند.
این حدیث که مسلمانان در صحت آن اتفاق نظر دارند، در مرحله تعیین مصداق های آن مورد تحریف قرار گرفته است، یعنی وقتی یزید بن معاویه یکی از مصادیق آن باشد، چه چیز مانع از این است که مهدی هم تلقی شود؟ درباره این حدیث در همین کتاب مطالبی آورده ایم که می توان به آن مراجعه کرد.
بله، شیعیان احادیث و شواهدی نظیر حدیث مذکور و حدیث ثقلین دارند که مانع سوء استفاده از این عنوان و مقام می شود. امام عدم تثبیت این نظریه و تحریف مصادیق مهدویت، زمینه کار منحرفین را فراهم آورد تا از این لقب سوء استفاده کنند و ادعای مهدویت نمایند و مردم را گمراه و از جاده صواب دور کنند.
منظور از این منحرفان کسانی هستند که مدعی مهدویت شده و به صراحت این عنوان را به خود بسته اند، نه کسانی که برای نجات و فلاح جامعه خود و به عنوان زمینه ساز قیام امام بپا خاستند و دیگران به گزافه و دروغ قایل به مهدویت آن ها بشوند. در این جا شماری از این مدعیان دروغین را معرفی می کنیم:

اول: مهدی سودان

دعوت او در سال 1881 میلادی از طریق پیروان و شاگردانش گه در گوشه و کنار سودان به سر می بردند آغاز شد. نسب وی آن گونه که خود در بعضی از رسالیش تصریح کرده، از پدر به امام حسن مجتبی (ع) و از مادر به حضرت ابوالفضل العباس (ع) می رسید.
سودان در آن زمان زیر سلطه حکومت جباران و استعمارگران بود. اوضاع سخت و رنج آور و انتشار ظلم و فساد در سراسر مملکت، این احساس را در مردم به وجود آورده بود که به زودی مصلح جهانی ظهور خواهد کرد.
این مرد از شرایط حاکم بر جامعه و احساسات منتظران ظهور مصلح حقیقی استفاده کرد و نمایش هایی ترتیب داد تا مردم را گمراه کند، مثلاً، فرد منجمی را به خدمت گرفت که وقتی انوار مهدویت را در چهره او دید، بی هوش بر زمین افتاد، چون به هوش آمد، علت آن را از او پرسیدند گفت: نور مهدویت بر حواس من غلبه کرد. (19)
این افسانه ها و نظایر آن، روح و روان مردم را برای قبول دعوت او آماده می کرد. او بعدها نامه هایی به اطراف نوشت و مردم را به پیروی از خود دعوت کرد و مدعی شد که پیامبر او را به این مقام منصوب کرده و به دیدار خلفای پیامبر نایل شده و همراه ملائکه در کنار پیامبر و خلفا جهاد کرده است و مهدی موعود و صاحب خلافت کبری است و هر کس از او پیروی کند بهشتی و هر که از بیعت با او سرپیچی کند دوزخی خواهد بود. در نامه او چنین آمده است: «خدای بزرگ را می ستایم و بر سرورمان محمد و آل او درود می فرستم. سلام بنده نیازمند خدا محمد، مهدی بن عبدالله به دوستان مؤمنش که به خدا و قرآن ایمان دارند، اما بعد: بر کسی پوشیده نیست که زمان تغییر کرده و سنت ها متروک شده و مؤمن و خردمند از این امر خشنود نیست، چون باید خانه و کاشانه اش را برای اقامه دین و احیای سنن ترک کند و نسبت به آن غافل نماند، و غیرت مؤمن نسبت به اسلام او را به این کار وامی دارد، پس ای دوستان من، خداوند در ازل و تقدیر خود بر این بنده حقیر و ذلیل منّت نهاد و خلافت کبری را از جانب خود و رسولش به من تفضل فرمود و سید کائنات به من خبر داده است که مهدی منتظر منم و پیامبر چندین بار در
حضور خلفای خود و اقطاب عالم و حضرت خضر (ع) مرا بر مسند نشانده است. خدای متعال مرا به واسطه ملائکه مقرب و اولیای زنده و مرده، از آدم تا روزگار حاضر و نیز در حضور جنیان مؤمن تأکید فرموده است. و در زمان جنگ، وجود مبارک سید کائنات و. خلفای اربعه و اقطاب عالم و حضرت خضر (ع) پیشاپیش لشکر من حاضر خواهند شد و پیامبر شمشیر فتح به من عطا خواهد کرد.
سید کائنات به من خبر داده که خداوند نشان مهدویت را که خال سیاهی بر گونه راست من است به من اختصاص داده است و نشانه دیگری نیز به من عطا کرده و آن این است که پرچمی از نور برایم ظاهر خواهد شد و این پرچم در جنگ همراه من خواهد بود و عزرائیل آن را حمل خواهد کرد و خداوند به واسطه آن پرچم اصحاب مرا ثابت قدم می کند و در دل دشمنان ترس می افکند، هر کس به دشمنی با من برخیزد، خدا او را خوار می کند. سپس پیامبر به من فرمود: «تو از نور قلب من خلق شده ای، هر کس سعادتمند باشد، مهدویت را تصدیق خواهد کرد ...».
مردمی که در آن روزگار، با رنج و ستم حکومت ها را متحمل شده بودند به او ایمان آوردند. او هم آنان را برای نشر دعوت خود تجهیز و آماده کرد و به کمک آن ها به جنگ با حکومت وقت سودان و حاکم آن، یعنی رئوف پاشا مصری پرداخت و سپاهیان او را درهم شکست و بر سودان استیلا یافت و آماده جنگ با مصر می شد که بیمار شد و در رمضان سال 1302 ق درگذشت.

دوم: مهدی تهامه

او در سال 1159 میلادی در یمن ادعای مهدویت کرد و مدعی شد که پیامبر اکرم به او بشارت مهدویت داده است. او کوشید تا مردم ساده لوح را فریب دهد و عده ای به اطاعتش درآمدند و در جنگ با دولت حمدانیان صنعا و دولت نجاحیه در زبید او را یاری کردند. حکومتش مدتی دوام یافت تا این که توران شاه از جانب صلاح الدین ایوبی به مقابله او آمد و او را کشت. (20)
سوم: مهدی سُوس
سوس یکی از شهرهای مغرب عربی است. مردی در آن جا ظهور کرد و مدّعی مهدویت شد، گروهی فریب خورده و به او پیوستند ولی مرگ به او مهلت نداد تا بیشتر عوام فریبی کند و به ترور کشته شد. (21)

چهارم: مهدی سومالی

نامش محمد بن عبدالله بود. او در میان یکی از قبایل آن جا نفوذ وسیعی داشت، و ادعا کرده بود که مهدی منتظر است و رسول خدا به او بشارت مهدویت داده است. دعوت او در سال 1899 میلادی بوده است. او از حضور نیروهای بیگانه در سومالی استفاده کرد و مردم را به حرکت واداشت تا دعوتش را منتشر کند و به جنگ به انگلیسی ها و ایتالیایی ها و سایر استعمارگران پرداخت، دعوتش حدود بیست سال به طول انجامید تا این که در سال 1920 مرد. (22)

پنجم: مهدی سنگال

در این کشور افریقایی در سال 1828 مردی ادعای مهدویت کرد و به جنگ با دولت حاکم پرداخت، اما به سرعت دعوتش شکست خورد و کشته شد. (23)
مسئله عجیب آن است که اغلب این مدعیان در مناطق شمال افریقا ظهور کرده اند. این منطقه در آن روزگار مورد توجه استعمارگران بود، چون در پی غارت معادن و ثروت های موجود این مناطق بودند و جنگ های مکرر در این کشورها موجب ظلم بر مردم و محرومیت و آوارگی آنان می شد، از این رو، آرزوی رهایی و اصلاح و نجات در وجود مردم زنده شده بود و در درون این مناطق شورش های وسیعی روی داد که گاهی به شکست و زمانی به پیروزی شورشیان منتهی می شد. در این میان گروهی به این نتیجه رسیدند که بهرتین راه برای به نتیجه رسیدن این شورش ها، طرح شعار مهدویت و ظهور مصلح جهانی است، چون این اندیشه دینی، به مدعیان مهدویت قدرتی فوق العاده می بخشید که با استفاده از آن می توانستند دل و جان مردم را تسخیر کنند و اطاعت مردم را برای رهبری شورش علیه استعمارگران و بیگانگان به دست آورند و آن ها را شکست دهند.
در پایان باید گفت که ظهور مدعیان دروغین بابیت و مهدویت در گوشه و کنار بلاد اسلامی، راهی برای انحراف اذهان مردم از مصداق واقعی این نظریه، یعنی امام مهدی (عج) بوده است.

پی نوشت ها :

1- الغیبة، طوسی، ص 352 - 353 .
2- همان، ص 397 .
3- الاحتجاج، ج 2، ص 292 .
4- معجم الرجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة، ج 3، ص 152 .
5- بحار الانوار، ج 50، ص 318 .
6- معجم الرجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة، ج3، ص 152 .
7- الغیبة، طوسی، ص 408 .
8- رجال نجاشی، ص 378.
9- بحارالانوار، ج 51، ص 377 .
10- خاتمة المستدرک، ج 3، ص 473 .
11- الغیبة، طوسی، ص 401 - 402 .
12- همان، ص 403 .
13- الکنی و الالقاب، ج 3، ص 183 - 187 .
14- الغیبة، طوسی، ص 398 .
15- همان جا.
16- همان جا.
17- الحدائق الناضرة، ج 1، ص 12 .
18- حیاة الامام المهدی (ع)، ص 138.
19- السودان بین یدی غردون و کتشز، ج1، ص 75 .
20- تاریخ الشعوب الاسلامیه، ص 324 - 326 .
21- البرهان فی علوم القرآن، ج 1، ص 281 .
22- تاریخ الشعوب الاسلامیة، ص 640 .
23- حاضرالعالم الاسلامی، ج 2، ص 195.

منبع :الحسنی، سید نذیر یحیی، 1389،مصلح جهانی، ابراهیم خاکپور و سید محمد صالحی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط