ابراهیم بن عبدالله سعدى و صحیح مسلم
چنان که گفته اند، مسلم بن حجّاج نیشابورى، اعتبار رجال راست گو و مورد اطمینان و ثقه ی اهل سنّت را بى دلیل، زیر سؤال مى برد که از این رجال مى توان به «ابراهیم بن عبدالله سعدى» اشاره نمود.ذهبى در این باره مى گوید: ابراهیم بن عبدالله سعدى نیشابورى، راست گو بود و از یزید بن هارون و دیگران نقل حدیث مى کرد.
ابوعبدالله حاکم مى گوید: ابراهیم، مسلم را حقیر مى شمرد، به همین جهت، مسلم بى هیچ دلیلى بر او طعنه مى زد.(1)
تردیدى نیست که این مسأله، عدالت مسلم را زیر سؤال مى برد و اعتماد به وى و روایات وارده در کتابش را از میان مى برد. به همین جهت است که ابن جوزى مى نویسد:
از اشتباهاتى که ابلیس، محدّثان را به آن مبتلا مى کند این است که محدّثان از روى انتقام جویى، اعتبار یک دیگر را مخدوش مى کنند و همین، آن ها را از مبناى جرح و تعدیلى که علماى پیشین، براى دفاع از شرع، بهره مى جستند، خارج مى کند.(2)
ابوزرعه رازى و صحیح مسلم
بین علماى بزرگ، بدگویى و انتقاد امام ابوزرعه رازى از کتاب مسلم بن حجّاج، مشهور است. در دو کتاب تهذیب التهذیب و میزان الاعتدال در ضمن شرح حال احمد بن عیسى مصرى چنین آمده است:سعید بردعى گفته است: روزى دیدم که نام صحیح مسلم را نزد ابوزرعه ذکر کردند. در این هنگام ابوزرعه گفت: اینان قومى هستند که پیش از فرا رسیدن زمان مناسب، در صدد پیشتازى برآمدند و به همین جهت براى تجارت، به چنین تألیفاتى دست زدند.(3)
ابوالفضل ادفوى در کتاب الامتاع مى نویسد:
ابوزرعه کتاب مسلم را به باد انتقاد مى گرفت و مى گفت: چگونه آن را صحیح مى دانى در حالى که روایاتى جعلى در آن ثبت شده است؟
آن گاه ابوزرعه پس از این سخنان، تعدادى از راویان را برمى شمارد.
احادیث ساختگى در صحیح مسلم
حال که با برخى علل انتقاد از مسلم بن حجّاج و بدگویى شخصیتى چون ابوزرعه از کتاب وى، آشنا شدیم، بعضى احادیث ساختگى و باطل وى را بر مى شمریم.حدیث ساختگى درباره حضرت ابوطالب علیه السلام
از احادیث جعلى و دروغ مسلم، حدیثى است که از جایگاه حضرت ابوطالب علیه السلام در یکى از ضحضاح هاى(4) دوزخ خبر مى دهد. مسلم مى نویسد:عبیدالله بن عمر قواریرى، محمّد بن ابوبکر مقدمى و محمّد بن عبدالملک اموى، از ابوعوانه، از عبدالملک بن عمیر، از عبدالله بن حارث بن نوفل نقل مى کنند که عبّاس بن عبدالمطّلب به پیامبر صلى الله علیه وآله عرض کرد: اى رسول خدا! ابوطالب از شما محافظت مى کرد و براى شما خشمگین مى شد؛ حال آیا شما هم منفعتى به وى رسانده اید؟
پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: آرى، ابوطالب هم اکنون در یکى از ضحضاح هاى جهنّم به سر مى برد و اگر به خاطر من نبود، در پست ترین جایگاه جهنّم قرار مى گرفت.(5)
تکذیب این حدیث ساختگى
تمامى احادیث این چنینى بخارى و مسلم، جعلى و دروغ بوده و براى مخدوش نمودن وجهه امیر مؤمنان على علیه السلام، کاستن از شأن وى و افزایش مقام و منزلت ابوبکر بن ابوقحافه، ساخته و پرداخته شده اند... .براى تکذیب روایات اهل سنّت مبنى بر کافر مردن سرورمان حضرت ابوطالب علیه السلام، همین بس که ابن سعد در الطبقات الکبرى مى نویسد:
واقدى براى من این گونه نقل کرد: حضرت على علیه السلام فرمود:
لمّا توفّی أبو طالب أخبرت رسول الله صلّى الله علیه وآله، فبکى بکاءً شدیداً؛ ثمّ قال: اذهب فاغسله وکفّنه وواره، غفر الله له ورحمه؛
زمانى که رسول خدا صلى الله علیه وآله را از درگذشت ابوطالب آگاه کردم، به شدّت گریست و فرمود: برو، غسل و کفن و دفن او را انجام ده! خدا او را بیامرزد و مورد رحمت خویش قرار دهد.در این هنگام عبّاس به ایشان عرض کرد: اى رسول خدا! آیا امید دارى که آمرزیده شود؟
پیامبر فرمود:
أی والله إنّی لأرجو له؛
آرى، به خدا سوگند که چنین امیدى دارم.رسول خدا صلى الله علیه وآله تا چند روز بى آن که از خانه خارج شود، به استغفار براى ابوطالب پرداخت.
واقدى مى گوید: ابن عبّاس گفت: رسول خدا صلى الله علیه وآله در مسیر تشییع جنازه ی عمویش ابوطالب حاضر شد و فرمود:
وصلتک رحم وجزاک الله خیراً؛
تو صله ی رحم را به جا آوردى، خداوند جزاى خیرت دهد.(6)از این گذشته، اهل بیت علیهم السلام بر سر ایمان حضرت ابوطالب علیه السلام، اتّفاق نظر دارند و همان گونه که در جاى خود ثابت شد، اجماع اهل بیت، حجّت قطعى به شمار مى رود.
علماى اهل سنّت نیز به اجماع اهل بیت علیهم السلام در مسأله ی مذکور اشاره قرار کرده اند؛ به گونه اى که در روضة الأحباب به نقل از جامع الأصول ابن اثیر آمده است:
زعم أهل البیت أن أبا طالب مات مسلماً، والله أعلم بصحّته؛
اهل بیت بر این باورند که ابوطالب، مسلمان از دنیا رفته است؛ اما خداوند بیش از هر کس دیگرى، از درستى این امر آگاهى دارد.
خاطر نشان مى شود که اهل سنّت، ادّعاى اطاعت و پیروى از اهل بیت علیهم السلام را مطرح مى کنند و این موضوع را در کتاب هاى خود- به هنگام شرح حدیث ثقلین و در ذیل حدیث سفینه ذکر نموده اند؛ آن جا که پیامبر خدا صلى الله علیه وآله فرمود:
مثل أهل بیتى کسفینة نوح...؛
مثل اهل بیت من مانند کشتى نوح است... .بنابراین، اگر در ادّعاى خود صادق باشند بى هیچ شکّ و تردیدى با اجماع اهل بیت علیهم السلام مبنى بر مؤمن بودن حضرت ابوطالب علیه السلام، مخالفتى نمى کنند.
البته باید دانست که احادیث مسلم در این باب، خالى از تناقض نیست؛ به گونه اى که حدیث مذکور نشان مى دهد که رسول خدا صلى الله علیه وآله پیش از روز قیامت، از ابوطالب شفاعت نموده و با نجات ابوطالب از سختى هاى عذاب، او را وارد ضحضاح جهنّم کرده است؛ در حالى که حدیث ابوسعید به صراحت نشان مى دهد شفاعتى در حق ابوطالب، انجام نپذیرفته و از عذاب او کاسته نشده، بلکه پیامبر صلى الله علیه وآله آرزو کرده است که ابوطالب در روز قیامت، از شفاعت ایشان برخوردار شود و با خروج از بدترین جایگاه هاى دوزخ، وارد ضحضاح گردد... .
بنابراین، برخى روایات مذکور، به صراحت از تخفیف عذاب و برخى دیگر از عدم حصول چنین تخفیفى، خبر مى دهند و بدین ترتیب، تناقض آشکار موجود در روایات مذکور، بر کسى پوشیده نیست.
حدیثى که نشان از انتصاب ابوبکر به خلافت دارد!!
در صحیح مسلم با حدیثى رو به رو مى شویم که نشان مى دهد پیامبر صلى الله علیه وآله بعد از خود، ابوبکر را به خلافت، منصوب کرده است. این حدیث کاملاً جعلى و دروغ که در کتاب مناقب به چشم مى خورد، بدین شرح است:عبیدالله بن سعید، از یزید بن هارون، از ابراهیم بن سعد، از صالح بن کیسان، از زهرى، از عروه نقل مى کند که عایشه گوید:
رسول خدا صلى الله علیه وآله در هنگام بیماریش به من گفت: پدرت ابابکر و برادرت را صدا بزن تا چیزى بنویسم؛ زیرا مى ترسم کسى آرزوى خلافت را در سر بپروراند و دیگرى بگوید: من به خلافت سزاوارترم، در حالى که خدا و مؤمنان، تنها به خلافت ابوبکر رضایت مى دهند.(7)
بخارى نیز این حدیث را در بخش «المرضى» صحیح خود این گونه نقل کرده است که پیامبر خدا صلى الله علیه وآله در هنگام بیماریش فرمود:
قصد داشتم فردى را نزد ابوبکر و پسرش بفرستم و پیمان خود را مطرح کنم تا مبادا دیگران آرزوى خلافت در سر بپرورانند و خود را اولى تر به خلافت، بپندارند؛ اما (از این کار صرف نظر کردم) و با خود گفتم: خداوند این کار را خوش ندارد و مؤمنان نیز (دیگران را) رد خواهند نمود.
و در تعبیر دیگر آمده است: مؤمنان ابا دارند و خداوند هم اجازه نخواهد داد.(8)
حدیث ساختگى و دیدگاه عالمان اهل سنّت
نووى در شرح این حدیث مى نویسد:این حدیث آشکارا نشان از فضل و برترى ابوبکر دارد. پیامبر در این حدیث از حوادث بعد از رحلت خود و پافشارى مسلمانان بر خلافت ابوبکر، خبر مى دهد.(9)
دروغ بودن و بطلان این حدیث، آشکار است؛ چرا که اهل سنّت اتفاق نظر دارند که رسول خدا صلى الله علیه وآله ابوبکر را به خلافت، منصوب نکرد. اگر در حقیقت چنین سخنى بر زبان مبارک پیامبر صلى الله علیه وآله جارى شده بود، علماى اهل سنّت دست به دامن استدلال هاى باطل و واهى نمى شدند و این همه اختلاف و نزاع به وجود نمى آمد... .
نَوَوى در شرح این سخن که «اگر رسول خدا صلى الله علیه وآله مى خواست کسى را به خلافت برگزیند، چه کسى را انتخاب مى کرد؟»، چنین تأکید مى کند:
این سخن نشان مى دهد که اهل سنّت، نصّ صریحى از پیامبر در مورد خلافت ابوبکر، در دست ندارند؛ بلکه صحابه به جهت فضایل ابوبکر، او را مقدّم داشتند و به اجماع، خلافت او را تأیید کردند. اگر نصّى مبتنى بر خلافت ابوبکر یا دیگران وجود داشت، انصار و دیگران دچار اختلاف نمى شدند، کسى که این روایت صریح از پیامبر صلى الله علیه وآله را حفظ بود، آن را براى مردم قرائت مى کرد و هر یک از اصحاب به خانه هاى خود باز مى گشتند؛ اما اصحاب به علت عدم وجود چنین نصّى، در آغاز، دچار اختلاف شدند و آن گاه به واسطه ی اجماع همگان بر خلافت ابوبکر، اوضاع آرام گرفت.
نَوَوى در ادامه به دیدگاه شیعه مى پردازد و مى نویسد:
ادّعاى شیعیان مبنى بر وجود نصّ و وصیت رسول اکرم صلى الله علیه وآله در مورد خلافت حضرت على علیه السلام، باطل است و آحاد مسلمانان چنین ادّعایى را بى اساس مى دانند. در زمان حضرت على علیه السلام نیز، اجماع همگانى بر بطلان ادّعاى شیعیان قرار گرفت و خود حضرت على، نخستین کسى است که با ذکر جمله ی: ما جز این قرآن چیزى در دست نداریم، ادعاى شیعیان را تکذیب مى کند.(10)
همان گونه که ملاحظه شد نَوَوى براى اثبات خلافت ابوبکر، به ماجراى سقیفه استدلال مى کند و این نشان مى دهد که در صورت صحّت حدیث مسلم، به طرح استدلال مذکور نیازى وجود نداشت!! کوتاه سخن این که اگر این حدیث، صحّت داشت، علماى اهل سنّت براى اثبات امامت ابوبکر به آن استدلال مى کردند، از عدم وجود نصّ رسول خدا صلى الله علیه وآله مبنى بر خلافت وى سخن نمى گفتند و دست به دامن خرافات و یاوه گویى هاى دیگر نمى شدند؛ حتى اگر حدیث مذکور را نوعى پیشگویى به شمار آوریم، استدلال بدان، از استدلال به امور دیگر، بهتر و شایسته تر است... .
ابوالسعادات ابن اثیر نیز، عدم وجود نصّ رسول خدا صلى الله علیه وآله مبنى بر خلافت ابوبکر را تأکید مى کند و مى نویسد:
ادّعاى شیعیان و بکریه(11) در مورد وجود نصّ رسول خدا صلى الله علیه وآله مبنى بر امامت على علیه السلام و ابوبکر، مورد تأیید هیچ کس نیست، چرا که افراد خاص و اندکى چنین روایاتى را وضع و منتشر کرده اند و آن گاه ناقلان بسیارى در زمان حیات این افراد و نیز در دوره هاى بعد، به نقل این روایات ساختگى پرداخته اند، بنابراین نمى توان این اخبار را تأیید نمود.(12)
واى بر بخارى و مسلم که از روى علاقه به ابوبکر و عمر، دروغ ها و خرافاتى را نقل کرده اند که حتّى بزرگان اهل سنّت نیز آن را در شمار افتراها و اخبار جعلى بکریه، قرار مى دهند.
حدیثِ «عمر نخستین کسى بود که دستور اذان را صادر کرد»
مسلم در کتاب نماز و در باب «بدء الأذان»، حدیث بى اساس دیگرى را نقل مى کند که متن آن بدین گونه است:اسحاق بن ابراهیم حنظلى، از محمّد بن بکر، نیز محمّد بن رافع از عبدالرزاق، از ابن جریج و هم چنین هارون بن عبدالله- که متن حدیث از اوست- براى ما چنین نقل کرده اند:
حجاج بن محمّد از ابن جریج از نافع- مولاى ابن عمر- از عبدالله بن عمر روایت مى کند:
مسلمانان بعد از آمدن به مدینه دور هم مى نشستند و منتظر فرا رسیدن وقت نماز مى شدند. در آن زمان هیچ کس، نداى نماز را سر نمى داد تا این که روزى مسلمانان به بحث و تبادل نظر پرداخته و برخى گفتند: براى مطّلع ساختن مردم از فرا رسیدن وقت نماز همانند مسیحیان از ناقوس استفاده کنید.
برخى دیگر گفتند: همانند یهود از بوق استفاده کنید.
عمر گفت: بهتر نیست که یک منادى را براى سر دادن نداى نماز انتخاب کنید.
رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: اى بلال! برخیز و نداى نماز سر ده!.(13)
این حدیث را کسانى جعل کردند که در پى منقبت تراشى براى عمر بن خطّاب بوده اند. حدیث مذکور با یکى دیگر از احادیثِ اهل سنّت در مورد اذان، منافات دارد؛ به گونه اى که در سنن ابوداوود و کتاب هاى دیگر آمده است که اذان پس از رؤیاى شبانه یکى از انصار، تشریع شد.
البته حقیقت و علّت واقعى تشریع اذان را باید در این سخن امیر مؤمنان على علیه السلام، جست و جو کرد که تشریع اذان در شب معراج، صورت پذیرفت و جبرئیل در بیت المقدس، نداى اذان سر داد. بنابراین، دیگر احادیث مربوط به تشریع اذان، ساخته و پرداخته ی کفرورزان و ملحدان است.
دو حدیث متناقض
از دیگر احادیث بى پایه مى توان به دو حدیث متناقضى اشاره نمود که مسلم هر دو را و بخارى یکى از آن ها را نقل کرده اند. این دو حدیث، به مکان اقامه ی نماز ظهر توسط پیامبر صلى الله علیه وآله در روز عید قربانِ حجّة الوداع اشاره مى کنند. مسلم به نقل از عایشه و جابر، مکّه را به عنوان مکان اقامه ی نماز مذکور، معرفى مى نماید و در جاى دیگرى همگام با بخارى و به نقل از ابن عمر، منى را مکان اقامه ی نماز مذکور، به شمار مى آورد. ملا على قارى در کتاب الرجال مى نویسد:ابن حزم در مورد این دو روایت مى گوید: بى شک، یکى از این دو روایت دروغ است.
علماى اهل سنّت در تعیین روایت صحیح و دروغ در بین این دو حدیث، دچار اختلاف شده اند. ابن قیم در اشاره به این اختلاف علماى اهل سنّت مى نویسد:
آن گاه پیامبر صلى الله علیه وآله به منى بازگشت، اما مکان اقامه ی نماز وى در آن روز، محلّ اختلاف است.
در صحیح مسلم و بخارى به نقل از ابن عمر آمده است: پیامبر صلى الله علیه وآله در روز عید قربان، از منى به مکه کوچ کردند و آن گاه در بازگشت، نماز ظهر را در منى اقامه کرد.
در صحیح مسلم به نقل از جابر و عایشه آمده است: پیامبر صلى الله علیه وآله نماز ظهر را در مکّه به جا آورد.
علما در مورد رجحان یکى از دو نقل مذکور بر دیگرى، دچار اختلاف شده اند. براى مثال ابومحمّد ابن حزم مى گوید: سخن عایشه و جابر، برتر و پسندیده تر است.
برخى علما به حمایت از دیدگاه ابن حزم پرداخته و به علل ذیل، نقل عایشه و جابر را صحیح تر دانسته اند:
1 . دو نفر به نقل این روایت پرداخته اند و نقل دو راوى، بر نقل یک راوى رجحان دارد.
2 . عایشه بیش از هر کس دیگرى، به پیامبر نزدیک بوده است و نزدیکى، اختصاص و مزیت عایشه در دیگران یافت نمى شود.
3 . شیوه ی جابر در نقل همه ی حوادث حجة الوداع پیامبر صلى الله علیه وآله، از دیگر شیوه ها کامل تر است؛ چرا که داستان حجّة الوداع را از حفظ داشت و حتى جزئیات آن را نیز ثبت و ضبط مى نمود تا جایى که یکى از مسائل غیرمرتبط با مناسک حج را نیز از قلم نینداخته است. در این باره مى گوید: پیامبر در شب جمع الطریق، پیاده شد و پس از قضاى حاجت در کنار درّه، وضویى گرفت.
به همین جهت کسى که این گونه مسائل جزئى را هم از قلم نمى اندازد، مکان نماز پیامبر صلى الله علیه وآله در روز عید قربان را هم به صورت صحیح، ثبت و ضبط مى کند.
4 . حجّة الوداع در ماه آذار (مارس میلادى) یعنى به هنگام تساوى روز و شب، روى داد و پیامبر صلى الله علیه وآله پیش از طلوع خورشید از مزدلفه به منى رفت، براى مردم سخنرانى نمود، مادّه شتران فربه و فراوانى را سر برید و گوشت آن را تقسیم کرد. گوشت این مادّه شتران را پختند و پیامبر صلى الله علیه وآله نیز از آن تناول نمود.
رسول خدا صلى الله علیه وآیه رمى جمره را انجام داد، سرش را تراشید؛ عطر زد و سخنرانى نمود. آن گاه به طواف کعبه پرداخت. ایشان پس از طواف، از آب زمزم و شربت سقایه (محل گرد آمدن آب) نوشید و به هنگام نوشیدن حاجیان، در آن جا توقف نمود.
به نظر مى رسد که این اعمال، آن قدر زود تمام نمى شود که فرصت بازگشت و رسیدن به منى، آن هم به هنگام ظهر و در ماه آزار (مارس)، فراهم آید.
5 . این دو حدیث به منزله ی ناقل و مبقى هستند؛ زیرا رسول خدا صلى الله علیه وآله عادت داشت که در هنگام حج، منزلگاهى را در میان مسلمانان، اختیار مى کرد و همان جا نماز مى گزارد؛ به همین جهت ابن عمر، مطابق عادت پیامبر صلى الله علیه وآله منى را به عنوان محل اقامه ی نماز وى معرفى کرد. اما جابر و عایشه، خلاف این عادت را ثبت و ضبط نمودند، بنابراین حدیث جابر و عایشه به حفظ، اولى تر است.
یکم. اگر پیامبر صلى الله علیه وآله در مکه نماز ظهر را اقامه کرده بود، اصحاب وى در منى به صورت فرادى یا دسته دسته، نماز نمى گزاردند؛ بلکه باید پشت سر امامى نماز بگزارند که جانشین پیامبر صلى الله علیه وآله باشد. اما چنین چیزى هرگز روایت نشده است و هیچ کس، نگفته است که پیامبر صلى الله علیه وآله فردى را به نیابت از خود، به عنوان امام جماعت اصحاب، انتخاب کرد.
اگر پیامبر صلى الله علیه وآله از بازگشت خود به نزد اصحاب و برعهده گرفتن امامت جماعت آنان، مطمئن نبود، چنین مى گفت: اگر وقت نماز شد و من در میان شما نبودم، فلانى امام جماعت شما باشد.
هیچ کدام از این دو امر اتفاق نیفتاد؛ به گونه اى که اصحاب در منى قطعاً نماز را به صورت فرادى اقامه نکردند و عادت نداشتند که در هنگام اجتماعات، دسته دسته نماز بگزارند. بنابراین، متوجه مى شویم که اصحاب مثل همیشه نماز را همراه پیامبر صلى الله علیه وآله اقامه کرده اند.
دوم. اگر پیامبر صلى الله علیه وآله در مکه نماز مى گزارد تعدادى از اهالى بومى شهر مکه، پشت سر وى به نماز مى ایستادند و پیامبر صلى الله علیه وآله به آنان فرمان مى داد که نماز خود را به صورت کامل به جاى آورند؛ در این صورت خبر برخاستن این دسته از نمازگزران براى اتمام نماز پس از قرائت سلام توسط پیامبر صلى الله علیه وآله، از طریق راویان نقل مى شد و به گوش همگان مى رسید.
اما عدم نقل این دو مسأله و حتى عدم رخ داد قطعى آن، نشان مى دهد که پیامبر به هیچ وجه، نماز ظهر آن روز را در مکه اقامه نکرده است.
برخى افراد ناآگاه نقل کرده اند که پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود:
اى اهل مکه! شما نمازتان را به صورت کامل اقامه کنید، چرا که ما مسافر هستیم.
باید به این افراد متذکر شد که پیامبر صلى الله علیه وآله نه در حجة الوداع، بلکه در سال فتح مکه، سخن مذکور را ایراد فرمود.
سوم. همگان مى دانند که پیامبر صلى الله علیه وآله بعد از طواف، دو رکعت نماز طواف را به جاى آورد.
هم چنین معلوم است که بسیارى از مسلمانان، پشت سر پیامبر صلى الله علیه وآله حضور داشتند و به کارها و مناسک ایشان، اقتدا مى کردند.
احتمال دارد برخى با دیدن نماز طواف پیامبر صلى الله علیه وآله و اقتداى مردم به ایشان، گمان برده اند که پیامبر صلى الله علیه وآله در حال اقامه ی نماز ظهر بوده است، به ویژه اگر نماز طواف پیامبر صلى الله علیه وآله در نیمروز صورت گرفته باشد، احتمال چنین توهمى وجود دارد، اما نماز پیامبر صلى الله علیه وآله در منى را نمى توان حمل بر چیزى جز نماز واجب کرد.
چهارم. هیچ کس به یاد ندارد که پیامبر صلى الله علیه وآله در جریان حج، نماز واجب را در مکه اقامه کرده باشد، بلکه ایشان در طول اقامت در مکه، نماز جماعت را در منزلگاه خود به جاى مى آورد؛ بدین ترتیب که نماز جماعت را در هر منزلى که مسلمانان، فرود مى آمدند، اقامه مى کرد و در جایى غیر از منزلگاه عمومى، نماز نمى گزارد.
پنجم. حدیث ابن عمر از امتیاز اجماع بهره مى برد، اما حدیث جابر از احادیثى است که مسلم، تنها ناقل آن به شمار مى آید. بنابراین، حدیث ابن عمر از حدیث جابر، صحیح تر است.
از نظر سند نیز راوى حدیثِ ابن عمر، حافظ تر، مشهورتر و مقبول تر است؛ چرا که نمى توان حاتم بن اسماعیل را با عبیدالله و حفظ جعفر را با حفظ نافع، مقایسه نمود.
ششم. حدیث عایشه در تعیین زمان طواف پیامبر صلى الله علیه وآله اضطراب دارد؛ به گونه اى که از قول عایشه، سه زمان براى طواف پیامبر صلى الله علیه وآله ذکر شده است:
نخست آن که پیامبر صلى الله علیه وآله به هنگام ظهر طواف نمود.
دوم آن که پیامبر صلى الله علیه وآله طواف را تا شب به تأخیر انداخت.
سوم آن که ایشان در ساعات پایانى روز، افاضه را انجام داد.
بنابراین مشخص مى شود که حدیث عایشه- بر خلاف حدیث ابن عمر- هنگام کوچ از منى و محل نماز را دقیقاً مشخص نکرده است.
هفتم. بى تردید حدیث ابن عمر از حدیث عایشه صحیح تر است؛ زیرا حدیث عایشه از روایت محمّد بن اسحاق از عبدالرحمان بن قاسم، از پدرش از عایشه، نقل شده است و استدلال به ابن اسحاق، مورد اتفاق علما نیست.
از این گذشته، ابن اسحاق، تصریح به شنیدن حدیث مذکور نکرده؛ بلکه تنها، از ساختار «عنعنه؛ راویان به ترتیب» بهره گرفته است.
با توصیفات مذکور چگونه مى توان حدیث عایشه را بر این سخن عبیدالله که: «نافع از قول ابن عمر براى من نقل کرد»، ترجیح داد؟
هشتم. حدیث عایشه دقیقاً روشن نمى کند که پیامبر صلى الله علیه وآله نماز ظهر را در مکّه به جاى آورد؛ چرا که در متن این حدیث مى خوانیم:
رسول خدا صلى الله علیه وآله در پایان روز، از منى کوچ کرد، نماز ظهر را اقامه کرد و آن گاه به منى بازگشت.
رسول خدا صلى الله علیه وآله که شب هاى ایام تشریق را در منى باقى مانده بود به هنگام ظهر به رمى جمره مى پرداخت و در هر جمره هفت سنگریزه را پرتاب مى نمود.
همان گونه که ملاحظه مى شود، این حدیث به صراحت، مشخّص نمى کند که پیامبر صلى الله علیه وآله نماز ظهر را در مکّه به جاى آورد و حال آن که حدیث ابن عمر به صراحت بیان مى دارد که پیامبر صلى الله علیه وآله در روز عید قربان، از منى کوچ کرد و آن گاه در بازگشت، نماز ظهر را در منى اقامه کرد.
حدیث ابن عمر، توسّط همه ی نویسندگان صحاح، نقل شده است و حال آن که استناد به حدیث عایشه مورد اختلاف علما است.
بنابراین، این دو حدیث نمى توانند در مقام تعارض با یک دیگر برآیند.(14)
حدیثِ «نخستین آیه اى که نازل شد»
از دیگر احادیث بى اساس مسلم، حدیثى است که مى گوید: نخستین آیه اى که بر پیامبر صلى الله علیه وآله نازل شد این آیه بود:(یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ)؛(15)
اى جامه به خود پیچیده!نَوَوى به صراحت بیان مى دارد که این حدیث، ضعیف و حتّى باطل است... .
ولى الدین ابوزرعه احمد بن زین الدین عبدالرحیم عراقى در شرح الأحکام الصغرى درباره حدیث «آغاز وحى» مى نویسد:
این حدیث به وضوح نشان مى دهد که آیه ی اول سوره علق نخستین آیه ی نازل شده ی قرآن است. این روایت به نقل از عایشه صحیح شمرده شده است. ابوموسى اشعرى و عبید بن عمیر نیز آن را نقل کرده اند.
نَوَوى مى گوید: این حدیث، صحیح است و همه ی علماى گذشته و حال در مورد آن اتّفاق نظر دارند.
در این مورد، دو روایت دیگر نیز وجود دارد: یکى روایت صحیح مسلم از قول جابر بن عبدالله و ابوسلمه بن عبدالرحمان که آیه (یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ) را به عنوان نخستین آیه ی نازل شده ی قرآن معّرفى مى کند؛ نَوَوى مى گوید: این حدیث مسلم، ضعیف و حتى باطل است... .
حدیثى در فضایل ابوسفیان
از دیگر احادیث بى اساس مسلم، حدیثى است که در فضایل ابوسفیان نقل شده است:عبّاس بن عبدالعظیم عنبرى و احمد بن جعفر معقرى، از نضر- یعنى ابن محمّد یمامى- از عکرمه، از ابوزمیل نقل مى کند که ابن عبّاس مى گوید:
مسلمانان به ابوسفیان توجّهى نمى کردند و هم نشین او نمى شدند؛ به همین جهت ابوسفیان به پیامبر صلى الله علیه وآله گفت: اى رسول خدا! سه درخواست مرا اجابت کنید.
پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: اجابت مى شود.
ابوسفیان گفت: دخترم ام حبیبه نیکوترین و زیباترین زن عرب را به ازدواج شما در مى آورم. پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: مى پذیرم.
ابوسفیان گفت: دوست دارم معاویه کاتب شخصى شما باشد.
پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: مى پذیرم.
ابوسفیان گفت: فرماندهى جنگ با کفار را به من بده تا با کفّار بجنگم؛ همان گونه که با مسلمانان مى جنگیدم.
پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: مى پذیرم.
ابوزمیل مى گوید: اگر ابوسفیان موارد مذکور را از پیامبر صلى الله علیه وآله درخواست نمى کرد، پیامبر صلى الله علیه وآله آن ها را به وى نمى داد؛ چرا که هیچ کس، از پیامبر صلى الله علیه وآله درخواستى نمى کرد مگر آن که درخواست وى اجابت مى شد.(16)
ابن قیم در زاد المعاد مى نویسد:
عکرمة بن عمار، از ابوزمیل، از ابن عبّاس نقل مى کند که ابوسفیان به پیامبر صلى الله علیه وآله گفت.
این حدیث، غلط آشکار است و هیچ تردیدى در نادرستى آن وجود ندارد.
ابومحمّد ابن حزم مى گوید: هیچ تردیدى در مورد جعلى بودن این حدیث، وجود ندارد و باید آن را محصول دروغ گویى عکرمة بن عمّار دانست.
ابن جوزى در مورد این حدیث مى گوید: بى شک این حدیث، ناشى از توهّم برخى راویان است.
علما، عکرمة بن عمّار را به دروغ گویى در این حدیث متّهم نموده اند؛ چرا که تاریخ نویسان اتّفاق نظر دارند که ام حبیبه به همسرى عبیدالله بن جحش درآمده و از او صاحب فرزند هم شده بود. عبیدالله و ام حبیبه- که هر دو مسلمان شده بودند- به حبشه مهاجرت کردند، اما عبیدالله به آیین نصرانیت گروید و ام حبیبه بر اسلام خود باقى ماند؛ به همین جهت رسول خدا صلى الله علیه وآله پیکى را نزد نجّاشى فرستاد و ام حبیبه را از وى خواستگارى نمود.
نجّاشى، ام حبیبه را به ازدواج پیامبر صلى الله علیه وآله درآورد و از طرف ایشان مهریه اى براى وى تعیین نمود.
خاطر نشان مى شود که این ماجرا در سال هفتم هجرى روى داد. ابوسفیان به هنگام آتش بس به مدینه آمد و نزد دخترش ام حبیبه رفت، اما امّ حبیبه بستر رسول خدا صلى الله علیه وآله را کنار زد تا ابوسفیان بر روى آن ننشیند.
گفتنى است که همگان اجماع دارند که ابوسفیان و معاویه در سال هشتم هجرى و در جریان فتح مکّه، ایمان آوردند.
هم چنین در این حدیث آمده است که ابوسفیان به پیامبر صلى الله علیه وآله گفت: مرا امارت ده تا با کفّار بجنگم، همان گونه که با مسلمانان مى جنگیدم.
پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: مى پذیرم.
گماشته شدن ابوسفیان به عنوان امیر از سوى پیامبر صلى الله علیه وآله، به هیچ عنوان در تاریخ، نیامده است.(17)
پینوشتها:
1- میزان الاعتدال: 1 / 44.
2- تلبیس إبلیس: 135.
3- میزان الاعتدال: 1 / 126.
4- ضحضاح: به مکان هاى تنگ و پر از آتش جهنّم، اطلاق مى شود.
5- صحیح مسلم: 1 / 134، کتاب الایمان، باب شفاعة النبى لأبى طالب.
6- الطبقات الکبرى 1: 123- 124.
7- صحیح مسلم: 4 / 1857 / 2387.
8- صحیح بخارى: 7 / 218.
9- شرح مسلم، نووى: 15 / 155.
10- شرح مسلم، نووى: 15 / 154 و 155.
11- بکریه کسانى هستند که معتقدند پیامبر درباره خلافت ابوبکر سخنى فرموده اند.
12- جامع الأصول: 1 / 121.
13- صحیح مسلم: 1 / 285.
14- زاد المعاد: 2 / 280، کیفیة حجّة الوداع.
15- سوره مدّثر: آیه 1.
16- صحیح مسلم: 4 / 1945 / 2501.
17- زاد المعاد فى هدى خیر العباد: 1 / 110.
/م