57 سال اسارت

اگر قرن بیستم را قرن اوج وابستگی کشورهای مختلف به قدرتهای سلطه گر بدانیم، سخن گزافی نگفته ایم. تحولات اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم شرایطی را به قدرتهای جهانی تحمیل کرد که تدابیر آنها را برای اشغال کشورها با
سه‌شنبه، 13 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
57 سال اسارت
 57 سال اسارت

 

نویسنده: علی محمد بشارتی




 

اگر قرن بیستم را قرن اوج وابستگی کشورهای مختلف به قدرتهای سلطه گر بدانیم، سخن گزافی نگفته ایم. تحولات اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم شرایطی را به قدرتهای جهانی تحمیل کرد که تدابیر آنها را برای اشغال کشورها با چالشهای جدی روبه رو ساخت. از این رو آنها به ناچار دست به تغییر تاکتیک زدند و به جای اشغال کشورها، با تحمیل عناصری بی کفایت و ضعیف و بی ریشه، دول مختلف را به شکل جدیدی وابسته کردند. به سیاست جدید قدرتهای سلطه گر «نئوکُلینالیزم» می گوییم.
تردید نداریم که خاورمیانه استراتژیک ترین و اساسی ترین مناطق عالم است. خاورمیانه منبع عظیم سوختهای فسیلی است 90 درصد نفت ژاپن، 69 درصد نفت اروپا و 30 درصد نفت امریکا فقط از خلیج فارس تأمین می شود. بنابراین برنامه ریزی برای سلطه بر خاورمیانه جهت تأمین مطمئن جریان نفت-عمق استراتژیک قدرتهاست.
از طرف دیگر خاورمیانه خاستگاه اسلام و کانون حرکتهای اسلامی و بیداری ملتهاست. بیداری ملتها نیز با منافع قدرتها در تضاد است. بنابراین توجه مضاعف به خاورمیانه در دستور کار دائمی قدرتهای سلطه گر قرار دارد.
یکی از مهم ترین کشورهای خاورمیانه و یا بهتر بگوییم مهم ترین کشور خاورمیانه، ایران است. ایران به دلایل عدیده مورد توجه ویژه قدرتها بوده هست و خواهد بود. جمعیت زیاد استعداد بسیار بالای مردم ایران، تمدن درخشان و ریشه دار کشور، ذخایر عظیم زیرزمینی مانند نفت و گاز، موقعیت استراتژیک استثنایی و مهم تر از همه تفکر شیعی که همواره مروج اندیشه اسلام ضد سلطه بوده است و پرچم مبارزه با سلطه جویان را در دست داشته موقعیت خاص ایران را بیشتر نشان می دهد.
با 120 میلیارد بشکه نفت قابل استحصال، دومین کشور جهان از این جهت است. همچنین ذخایر عظیم گاز طبیعی، ایران را واجد شرایط خاص قرار داده است و ما می توانیم تا 150 سال آینده صادرکننده نفت و تا 350 سال آینده صادرکننده گاز باشیم. اینها در روابط اقتصادی جهان بسیار حائز اهمیت است. روح حاکمیت سرمایه بر جهان غرب و ارزش یافتن مطلق سرمایه در اردوگاه کاپیتالیزم، ایران را همواره در کانون توجه آنها قرار داده است. انگلیس از 150 سال پیش که پایش به ایران باز شد با مطالعه همه جانبه و بررسی جامعه شناسانه ایران به خوبی به قدرت بی رقیب اسلام و به نفوذ غیر قابل انکار روحانیت پی برد. از این جهت بر آن شد که به منظور سلطه بر ایران به تدریج با زر و زور و تزویر زمامداران را وابسته به خود کند. انگلیس به خوبی می دانست که امکان اشغال کشور و حکومت مستقیم بر ایران وجود ندارد. بیداری روحانیت و حساسیت مردم ایران، چنین اجازه ای را به آنها نمی داد. ایران هندوستان یا چین یا فیلیپین، ویتنام و مصر و لیبی و سودان و مراکش و عراق و سوریه و ... نیست.
پس باید چه کرد؟ انگلیس پس از آگاهی از روحیه عظیم مردم ایران، راه دوم یا همان وابسته کردن زمامداران کشور را برگزید. به جز آقامحمدخان، بقیه زمامدارن قاجار همگی وابسته به انگلیس و یا روسیه تزاری بودند. اوج این وابستگی در دوران سیاه پنجاه ساله ناصرالدین شاه است.
تحریم تنباکو در 1270 ضربه سنگینی بر قدرت پادشاه مستبد قاجار و لطمه شدیدی به حیثیت دولت انگلیس وارد آورد. نهضت مشروطه، قدرت شاه را در هم کوبید و موجب آبروریزی بیشتر انگلیس شد. سرانجام دولت انگلیس که دیگر تحمل تکرار چنان وقایعی را نداشت با به قدرت رساندن عنصری بی ریشه، بی سواد، سطح پایین و بی اصل و نسب به نام رضاخان، زمام تمامی امور کشور را رأساً و رسماً در اختیار گرفت و با کودتای 1299 شمسی، پایه سلسله ننگین و رسوای پهلوی را بر اجساد مردم درمانده ایران گذاشت. نفسها را برید و حرث و نسل را نابود کرد و فرصت سوزی بسیار نمود و کشور را سالیان دراز محروم گذاشت.
زمامداران پهلوی در طول 57 سال سلطه بر ایران، جز فساد و تباهی و خیره سری و حیف و میل امکانات کشور هیچ هنر دیگری نداشتند.
در اینکه پادشاهان پهلوی وابسته ترین حکومتها بودند، تردیدی نیست. جهان پس از جنگ جهانی دوم حکومتهای وابسته فراوان دیده است. مارکوس در فیلیپین، وان تیو در ویتنام، حبیب بورقیبه در تونس، هایله سلاسی در اتیوپی، پینوشه در شیلی، صدام در عراق... اما هیچ کدام از زمامداران عالم مانند محمدرضا وابسته به غرب نبوده اند. فرح پهلوی، همسر محمدرضا اقاریر شوهرش را در مورد وابستگی به آمریکا و اجرای بی قید و شرط دستورات امریکاییها در ایران چنین می نویسد:
غلام حلقه به گوش
«من در جریان تحریم نفتی اعراب در سال 1967 شیرهای نفت ایران را به روی جهان غرب و اسرائیل باز کردم و به بهای تخریب روابط با اعراب، اجازه ندادم چرخ صنعت و انرژی غرب از حرکت بایستد، در جریان «جنگ ظفار» به منظور حفظ امنیت دهانه خلیج فارس و عبور مطمئن نفت به سوی امریکا، ژاپن و اروپا، سربازان ایرانی را به جنگ با شورشیان چپ گرا فرستادم. تمام عمرم را صرف سرکوب نیروهای مخالف امریکا کردم تا منافع غرب و در رأس آن امریکا را حفظ کنم. در جریان جنگ ویتنام، نفت و بنزین و سوخت هواپیما به امریکاییان رساندم و حتی هواپیماهای جنگی ایران را در اختیار سرفرماندهی امریکا در ویتنام جنوبی قرار دادم. هرچه به من گفتند از جان و دل پذیرفتم و مانند یک «غلام حلقه به گوش» مجری دستورات منطقه و فرامنطقه ای آنها بودم. هر سال میلیاردها دلار بودجه کشور را صرف خرید اسلحه از کمپانیهای امریکایی کردم و صدها میلیون دلار به مؤسسات آموزشی و اجتماعی امریکا کمک بلاعوض کردم».(1)
این صریح ترین اقرار محمدرضا به میزان وابستگی خود به آمریکاست. البته این موضوع مطلب جدیدی نیست و اطرافیان محمدرضا همگی از وابسته بودن دولت و دربار پهلوی به انگلیس و امریکا سخنان زیادی گفته اند. مثلاً ارتشبد حسن طوفانیان، مسئول خریدهای ارتش و عنصر مورد اعتماد محمدرضا می نویسد:
«شاه را داخل آدم نمی دانست ولی هر خارجی هر حرفی می زد او قبول می کرد.»(2)
دکتر علی امینی نخست وزیر اسبق محمدرضا هم در مورد وابستگی مطلق شاه به بیگانگان می نویسد:
«شاه دل خوشی از هیچ کس نداشت. خارجیها همیشه افرادی را به او تحمیل می کردند.»(3)
خوشبختانه کتابهایی که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی توسط هواداران محمدرضا نوشته و منتشر شد حاوی نکات بسیار زیادی از طرز تفکر محمدرضا نسبت به مردم ایران و بیگانگان است. کتابهایی که هر کدام برای صاحب نظران و محققان و آنهایی که به دنبال تجزیه و تحلیل رخدادهای دوران پهلوی هستند منابع ارزنده ای به شمار می رود. از آنجا که محمدرضا عنصری ضعیف بود در برابر خواسته های بیگانگان اصلاً مقاومت نمی کرد. انگلیسیها تمامی خواسته های خود را توسط «پرون» در ایران به اجرا درمی آوردند. محمدرضا در برابر انگلیس و امریکا تسلیم محض بود. او همه خواسته های آنها را به اجرا درمی آورد. خود محمدرضا هم اقرار می کند که مطیع و منقاد بیگانگان بوده است و درحقیقت حاکم ایران، در اوایل سلطنت وی، انگلیس و بعدها آمریکا بوده است. چنان که خود می نویسد:
«من مانند عروسک خیمه شب بازی بودم که نخهای آن را آنها (انگلیس و امریکا) می کشیدند.»(4)
برای پویایی تحقیق و اثرگذاری بیشتر این تجزیه و تحلیل، نخست به انگیزه تأسیس سلسله پهلوی توسط انگلیس می پردازیم. برای رسیدن به این مهم نخست نگاهی گذرا به نهضت تحریم تنباکو می اندازیم که خمیرمایه انقلاب مشروطه بود و پس از گذار از مشروطه و استبداد صغیر به پیدایش رضاخان و انقراض سلسله قاجار و تأسیس دودمان پهلوی خواهیم پرداخت.

تحریم تنباکو گامی در جهت زدودن وابستگی

از آن روز که پشت دولت استعمارگر انگلیس با فتوای تاریخی و تاریخ ساز مرحوم میرزای شیرازی شکست و تدابیر دولتمردان برای به بند کشیدن بیشتر مردم ایران بی اثر ماند و یکبار دیگر اسلام در برابر قدرت نظامی و اقتصادی و سیاسی انگلستان به پیروزی رسید، انگلستان بر آن شد تا ریشه قدرت سیاسی اسلام و تشیع یعنی همان رهبری روحانیت است را بخشکاند و صولت «فتوا» را بشکند و زعامت «روحانیت» را که مرجع سیاسی و اعتقادی مردم است از بین ببرد.
این یک تجزیه و تحلیل صرف نیست. از همان آغاز یعنی از سال 1270 ش که مردم مسلمان ایران عقب نشینی ذلت بار ناصرالدین شاه قاجار و اربابش دولت بریتانیا را در موضوع تحریم تنباکو جشن گرفتند و شکست طرحهای جهان خواران را پیروزی بزرگ خود تلقی کردند، مرحوم میرزای بزرگ به رغم خرسندی ظاهری، قلباً نگران بود. او که از سلطه سلطه گران و ابزارهای مختلفی آگاهی داشت که برای استعمار ملل محروم در اختیار داشتند و از ضعف و بی کفایتی و وابستگی دولتها و دربار آنها کم و بیش مطلع بود و به شدت نگران واکنش انگلیس در برابر فتوا و روحانیت بود چیزی که اطرافیان و نزدیکان ایشان نیز از حرکات و اظهارات او تشخیص می دادند.
آیت الله شهید سیدحسن مدرس می گوید:
وقتی به نجف رفتم و در سامرا خدمت میرزای شیرازی، که عظمتی فوق تصور داشت رسیدم، داستان پیروزی واقعه دخانیه را برایش تعریف نمودم. آن مرد بزرگ آثار تفکر و نگرانی در چهره اش پیدا شد و دیده اش پر از اشک گردید. علت را پرسیدم. چون انتظار داشتم مسرور و خوشحال شود. فرمود: حالا حکومتهای قاهره (وقتی فهمیدند قدرت اصلی یک ملت و نقطه تحرک شیعیان کجاست.) حالا تصمیم می گیرند این نقطه و این مرکز را نابود کنند. نگرانی من از آینده جامعه اسلامی است.(5)
تجزیه و تحلیل میرزای بزرگ کاملاً مطابق با واقعیات بود. گذشت زمان آن نظر را به اثبات رساند. وقتی انگلیس افتخار می کرد که خورشید در امپراتوری اش غروب نمی کند، نمی توانست در برابر مرجعیت شیعه عقب نشینی کند.

تأثیرات فتوای تحریم تنباکو

به میزانی که فتوای میرزای بزرگ اثرات پرشکوه و شورانگیزی در داخل و خارج از ایران بر جای گذاشت، در محافل امپریالیستی رفت و آمد و تلاش بسیاری انجام شد. تلاشی که در یک سمت و سو ولی به دو منظور انجام می شد:
1- کوتاه مدت؛ دولت انگلیس می کوشید که آثار فتوا را هرچه زودتر از بین ببرد تا بتواند با آسودگی خاطر به استعمار و استثمار ایران ادامه دهد.
2- دراز مدت؛ تلاش همه جانبه دولت بریتانیا بر آن بود تا به منظور عدم صدور فتوای مشابه از ناحیه مراجع شیعه، این پایگاه را برای همیشه نابود کند.
طولی نکشید که آثار هر دو تدبیر آشکار شد. انگلیس نخست و با عقب نشینی از موضوع انحصار تنباکو و با دریافت خسارت موقتاً از تعقیب موضوع خودداری نمود. دیری نپایید که با فروکش کردن احساسات و غلیانهای سیاسی مردمی به تدریج بر اوضاع مسلط شد و درصدد برآمد تا با طرح نقشه ای جدید و بررسی پژوهشها و نقشه های متعدد دیگر، راه نفوذ همه جانبه و تسلط کامل بر ایران را تعقیب کند. در مورد دوم، تدابیر دقیق تر و برنامه ریزی شده تر و جدی تر بود. فتوای تحریم تنباکو به راستی دولت انگلیس را به شدت بی آبرو کرد. ادوارد براون، جاسوس کهنه کار انگلیس در ایران می نویسد:
لغو این امتیاز لطمه بزرگی به حیثیت انگلیس وارد آورد.(6)
بد نیست آثار فتوای میرزای بزرگ را در دربار ناصرالدین شاه هم مشاهده کنیم: «در آبدارخانه و سرای ناصرالدین شاه، تمام خواجه ها و غلامان، قلیانها و سرقلیانها را شکستند. برای اطلاع شاه در جلو خوابگاه همه را جمع کردند... شاه به اندرون انیس الدوله که در واقع ملکه و بی اندازه مورد توجه و علاقه ناصرالدین شاه بود وارد شد، در حالی که کلفتهای انیس الدوله، مشغول پیاده کردن قلیانهای نقره و طلای مرصع بود و خود انیس الدوله، ناظر به عمل خدمت کاران بود. شاه از انیس الدوله پرسید: خانم! چرا قلیانها را از هم جدا و جمع می کنید؟ جواب داد: برای آنکه قلیان حرام شده است. ناصرالدین شاه روی درهم کشید و با تغیر گفت:
چه کسی حرام کرده است؟
انیس الدوله هم با همان حال گفت: همان کسی که مرا به تو حلال کرده است. شاه هیچ نگفت و برگشت و برای آنکه مبادا به احترامش لطمه ای وارد آید بعد از آن به هیچ یک از نوکران خود دستور نمی داد قلیان بیاورند و در تمام دربار، قلیانها را جمع کردند.»(7)

رهبران حق مدار

این فراز تاریخی از افتخارات بزرگ ملت بزرگ ایران و از افتخارات روحانیت است. راستی هرگاه که ملتی بخواهد رشته های وابستگی را پاره کند و در مسییر صلاح و فلاح قدم بردارد باید از رهبرانی آگاه، دلسوز و حق مدار برخوردار باشد. شرایط سه گانه رهبری فوق تنها در روحانیت جمع است و بس.
تاریخ معاصر کشور ما مشحون از ناکامیهای ملی است. ناکامیهایی که حاصل اتکا و اطمینان به رهبران غیر مهذب بوده است. افرادی که به جای زدودن وابستگی کشور به بیگانگان، خود راه سلطه بیگانگان را برای وابستگی بیشتر کشور هموار کردند.

دربار و درباریان جاده صاف کن استعمار

باید اعتراف کرد تأثیر فرهنگ غرب که در نتیجه به غرب زدگی انجامید، در این مرز و بوم بیش از فرهنگهای دیگر اثر گذارده است زیرا در همین مدت، عده بسیاری مرد و زن از رعایای انگلیس چه شرقی و چه انگلیسی به عنوان کارکنان و مأمورین کمپانی به ایران آمدند. به گفته دکتر فووریه، نماینده کمپانی: «لقمه ی چرب و نرمی پیدا شده بود و رسیدن به آن به رنج و خرج سفر می ارزید».
از طرف کمپانی به شهرها و نقاط مختلف کشور فرستاده شدند. پس از آن وزارت امور خارجه انگلستان مأموریت یافت برای اعزام سفرا و تأسیس سفارت خانه و مؤسسات انگلیسی در ایران اقدام کند. به شرکتهای انگلیسی دستور تأسیس شعبات تجاری، جاده سازی، ایجاد بانکها و بالاخره گرفتن امتیازات جهت استخراج معادن داده شد. شرق شناسان انگلیسی مأمور شدند به ایران عزیمت کنند و درباره ادبیات، تاریخ و هنر ایرانی مطالعه و تحقیق کنند. همچنین به باستان شناسان مأموریت مطالعه در آثار تاریخی ایران داده شد و به طور طبیعی این مطالعات با به غارت رفتن بسیاری از آثار گرانبهای ایران همراه بود. طبق مدارک موجود به «یونایتدگراند لژهای انگلستان و فرانسه» و فراماسونی «اکوسه» دستور داده شد که در فراماسون کردن مأموران اعزامی به ایران و تشکیل لژهای فراماسونی در کشور (به منظور وابسته کردن درباریان و مأموران به دولت انگلیس) بکوشند و در تشویق ایرانیانی که عازم انگلستان هستند به عضویت در فراماسونری کوشش کنند. ضمناً به مأمورین سیاسی و دیپلماتها اختیار انعقاد معاهدات، تجربه قسمتهای مختلف کشور، تضعیف دولت مرکزی، مبارزه با پیشرفت فرهنگ و تمدن محلی که همه آنها در مسیر استقرار سیاسی انگلستان و پیشبرد سیاست آن دولت اعطا گردید.»

جنگ با رعیت خود!!

پیداست، پس از وابستگی دولتمردان و درباریان به بیگانگان، دربار و رئیس کشور نیز که از مشاوران عناصر وابسته به بیگانه برخوردارند و علی الدوام تحت تأثیر وسوسه های شیطانی آنها قرار می گیرند در مسیر وابستگی بیشتر گام برمی دارند. به تدریج کشور و مردم کشور تحت تأثیر امیال و نقشه های بیگانگان از هستی ساقط می شوند. خواسته دشمنان کشور و دشمنان مردم کشور از حلقوم پادشاه بیرون می آید. هر کس در برابر خواسته شاه مقاومت کند، بستگی به حجم و میزان مخالفت و نوع موضوع، تنبیه خواهد شد!!
این تازه آغاز کار است. باش تا صبح دولتش بدمد-کاین هنوز از نتایج سحر است. بعد از تحریم تنباکو و در شرایطی که علما و مردم ایران با اتحاد و پیروی از روحانیت به نتایج قابل قبولی در مقاومت در برابر بیگانگان رسیده بودند، برای آنکه شاه اجازه نداشه باشد صرفاً به منظور تأمین منافع بیگانگان، کشور را به اسارت آنان درآورد و به قیمت فقر و بیماری و بی سوادی مردم، دستورات استکبار جهانی را به اجرا درآورد، علما درصدد برآمدند تا با تأسیس عدالت خانه، شاه را محدود و کارهای شاه را قانونمند کنند.
در آن روزگار، شاه از اختیارات بسیار زیادی برخوردار بود و هیچ کس قدرت ایستادگی در برابر وی نداشت. مردم کشور را هم دشمنان خود می پنداشت. اصولاً بیگانگان به منظور سلطه بر کشور، دولتها و دولتمردان را از مردم دور می کردند. وقتی زمامداران از مردم دور شدند وفق مراد بیگانگان می اندیشند و وفق مراد آنها گام بر می دارند. برای تأیید قول خود به سند زیر توجه می دهم:
هنگامی که امیرکبیر پیشنهادهای اصلی برای سامان یافتن کشور می داد پیوسته با مخالفت ناصرالدین شاه روبرو می شد. ناصرالدین شاه در پاسخ امیرکبیر که پیشنهاد ساختن ارابه های توپدار را برای حفاظت [از] سرحدات ایران کرد گفت:
ما جز با رعیت خود با کسی جنگ نداریم و به اندازه آنها هم توپ داریم. (8)
و راستی وقتی رئیس کشور مردم را دشمن خود بداند هرکاری بتواند برای تضعیف و انزوا و بدبختی و فقر مردم انجام می دهد. این اوج وابستگی زمامداران به بیگانگان است...
چنین عناصری را یا باید از دور خارج ساخت و یا با قانون آنها را محدود کرد.

عدالت خانه

مجموعه عملکرد درباریان، علما و مردم را به ستوه آورده بود. مردم نیز با مراجعه به علما خواستار رفع این مشکلات شدند. محرم سال 1323 خطبا و منبریها از حادثه کربلا و عاشورا حداکثر استفاده را کردند و مردم را از آنچه در کشور می گذشت تا حدی آگاه نمودند. سرانجام با پافشاری علما و مقاومت مردم، شاه به مردم قول داد با عدالت خانه موافقت خواهد کرد. بیانیه دربار مظفرالدین شاه به شرح زیر است:
چنان که مکرر این نیت خودمان را اظهار فرموده ایم، ترتیب و تأسیس عدالت خانه دولتی برای اجرای احکام شرع مطاع و آسایش رعیت از هر مقصود مهمی واجب تر است و این است که با بالصراحه مقرر فرماییم برای اجرای این نیت مقدس قانون معدلت اسلامیه که عبارت از تعیین حدود و احکام شریعت مطهره است باید در تمام ممالکت محروسه ایران عاجلاً دایر شود بر وجهی که میان هیچ یک از طبقات رعیت فرقی گذاشته نشود و در اجرای عدل و سیاسات به طوری که در نظام نامه این قانون اشاره خواهیم کرد ملاحظه اشخاص و طرفداریهای بی وجه قطعاً و جداً ممنوع باشد. البته به همین ترتیب کتابچه نوشته مطابق قوانین شرع مطاع فصول آن را ترتیب و به عرض برسانید تا در تمام ولایات دایر و ترتیبات مجلس آن هم بر وجه صحیح داده شود و البته این قبیل مستدعیات علماء اعلام همه وقت قبول خواهد بود. ذی قعده 1323».(9)

نتایج اولیه عدالت خانه

تحریم تنباکو قدرت روحانیت را به نمایش گذاشت. درخواست عدالت خانه نیز در آغاز مورد موافقت مظفرالدین شاه واقع شد. اما انگلیس که از تحریم تنباکو ضربات شدید حیثیتی و اقتصادی خورده بود برای اینکه با شکست جدیدی روبه رو نشود فعال شد و برای تسلط بر جریان نهضت، موضوع مشروطه را مطرح کرد. هواداران و مزدوران انگلیس نیز که کاملاً توجیه شده بودند با طرح «مشروطیت» به جای عدالت خانه، هم شعار و هم مسیر نهضت را عوض کردند.
البته هیچ کس با مشروطه مخالف نبود اما با توجه به اینکه هواداران و عوامل آن حرکت تماماً از ناحیه سفارت انگلیس در تهران هدایت و حمایت می شدند، روحانیت را شدیداً نگران کرده بود. علمای تهران که بانی و هدایتگر عمده نهضت عدالت خانه بودند، فعال شدند تا بتوانند به نقش اساسی خود در اصلاح امور و هدایت مردم عمل کنند. شیخ شهید آیت الله فضل الله نوری، آیت الله سیدعبدالله بهبهانی و آیت الله سیدمحمد طباطبایی که نفوذ فراوانی در مردم تهران داشتند، شب و روز خود را برای سامان دادن به امور صرف می کردند؛ اما مشکلات فراوان و عناصر مشکوک زیاد و مخالفان و مخالفتها شدید بود. اگرچه مظفرالدین شاه نخست در مورد درخواست عدالت خانه به علما روی خوش نشان داد؛ اما سران و درباریان و دولتمردان و نیروهای مسلح به شدت با انعطاف دولت و دربار در برابر علما مخالف بودند و مخالفت می کردند. به خصوص مخالفتها و رذالتها و خشونتهای «عین الدوله» صدراعظم، بسیار شدید بود...
سرانجام و پس از جان فشانیهای انقلابیون و مقاومتهای علما، مظفرالدین شاه فرمان مشروطه را در 14 جمادی الثانی 1324/مرداد 1285 صادر کرد.

مجلس تدوین قانون اساسی

تا اینجای کار، علما و مردم به پیروزی چشمگیر نایل آمدند. به همین دلیل در 28 مرداد 1285 بهبهانی و طباطبایی و صدرالعلما در حالی که چند هزار نفر از مردم در معیت آنها بودند به دیدار مظفرالدین شاه رفتند و برای برپایی مجلس تشکر کردند.(10) در روزهای اول جلسه، مساعی نمایندگان مجلس که عمدتاً علما و تجار و بعضی از درباریان بودند صرف تهیه آیین نامه داخلی شد. سرانجام در روز 20 رجب، اصول اولیه نظام نامه در 32 ماده تهیه و در همان روز به امضای مظفرالدین شاه رسید. مطابق آن قانون برای سراسر کشور 150 نماینده تعیین شد که شصت نماینده تعلق به تهران داشت. مردم در روز 21 رجب 1324 به جشن و شادمانی پرداختند و پیروزی بزرگ خود را جشن گرفتند.

مشروطه مشروعه

تمامی مساعی علما و هواداران بی شمار آنها بر این اساس استوار بود تا قانون اساسی را به گونه ای تدوین کنند که حاوی سه نکته اساسی باشد:
1- پاسداری از اسلام و مکتب تشیع.
2- محدود کردن شاه و درباریان.
3- استقلال کشور و آزادی مردم با کوتاه کردن دست استعمارگران در امور کشور.
دریغ که دشمن بیدار بود. موضوع اول از همان آغاز با مخالفت شدید مزدوران و جاسوسان انگلیس و روزنامه های وابسته زیر سئوال رفت. مجلس در روز 23 رجب در مدرسه قدیم نظام تشکیل شد. مظفرالدین شاه به دلیل کهولت سن و بیماری نتوانست در آن جلسه شرکت کند؛ اما شیخ فضل الله نوری و سید عبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی به منظور نظارت بر امور و پشتیبانی از نمایندگان در مجلس حضور یافتند.(11)

سازمان دهی مخالفان

سفارت انگلیس بی پروا و آشکار بر روی مخالفان باز بود. مخالفان اسلام و روحانیت به شدت توسط اعضای سفارت انگلستان حمایت و هدایت می شدند تا به هر قیمت نگذارند موضوع اسلام و پاسداری از آن در قانون اساسی گنجانده شود. اما علما و به خصوص شیخ فضل الله دست بردار نبود. هر روزنامه ای اگر از اسلام و قواعد اسلامی سخنی به میان می آورد و خواستار رعایت آن در قانون اساسی بود، مورد حمله و غارت و تخریب جماعت آزادی طلب! و طرفدار آزادی مطبوعات قرار می گرفت...
ضیاء الدین دری می گوید:
عصر همان روز رفتم بهارستان. دیدم آن اوراق (اعلامیه شیخ فضل الله در دفاع از اسلام) را پاره می کردند و لگدمال می نمودند و یا آنکه آتش می زدند و مرده باد می گفتند. به یکی از آن حلال زاده ها گفتم در این لایحه اسم خدا و رسول و امام عصر نوشته شده است چرا لگدمال می کنید؟ چرا آتش می زنید؟ بنای مزخرف گویی را گذاشت که سخنانش به مراتب از فعلش بدتر بود.(12)

خلاصه بحث

سرانجام در درگیری طولانی و فشرده و سخت، سکولارها و دشمنان استقلال کشور و آزادی مردم و خلاصه دشمنان اسلام و روحانیت بر امور مسلط شدند و قانون اساسی جدای از اسلام را نوشتند و تصویب کردند و برای آنکه دیگر کسی از اسلام و روحانیت دم نزند، سه سال پس از پیروزی انقلاب مشروطه یعنی در 13 رجب 1327 شیخ فضل الله را بر دار کردند و بر جنازه اش جسارتها نمودند.(13)
یک سال بعد از اعدام شیخ فضل الله نوری، یکی دیگر از زعمای مشروطیت و یکی از علمای برجسته و فداکار یعنی سیدعبدالله بهبهانی را شهید نمودند.

اعدام مشروطه مشروعه

شیخ فضل الله نوری طرفدار جدی مشروطه مشروعه بود. یعنی او و دوستان و هوادارانش مشروطه ای می خواستند که پاسدار اسلام باشد. اما استعمارگران که وجود اسلام در ایران را مغایر با اهداف استعماری خود می دیدند همواره خواستار نابودی اسلام در ایران بوده، هستند و خواهند بود.
دولتهای استعمارگر وقتی بر اثر دشمنیها و جنگها و توطئه های گوناگون نتوانستند اسلام را در ایران از بین ببرند، تلاش زیادی برای تضعیف اسلام در ایران به خرج دادند. طرح برنامه های سیاسی و فرهنگی انحرافی در جهت بی دین کردن مردم عموماً و جوانان به خصوص، در این مسیر انجام شده و می شود...
«هرچه بود وقتی دولت انگلیس دید شیخ فصل الله از عنوان کردن اسلام در قانون اساسی دست برنمی دارد خواستار اعدام او شدند.»(14)
«راستی که هیچ کس خیال می کرد مجتهد بزرگی را بکُشند ولی حکم اعدام دادند و در میدان توپخانه به دار زدند.»(15)
«انگلیس و حامیان وی در ایران قصدشان این بود که مجازات شیخ فصل الله علنی و آشکار باشد تا موجب عبرت عموم مردم گردد.»(16)
«بالاتفاق همه تصدیق کردند که پایه مشروطیت ایران را از این عمل شنیع مغرضین و تحریک شدگان به دست اجانب سست کردند.»(17)
سرانجام اینکه با بردار شدن آیت الله شیخ فضل الله نوری، مشروطه ایران بردار شد و نوزاد مشروطیت از همان آغاز مرده به دنیا آمد...

استعمار جدید با اعدام شیخ فضل الله

کمی بعد از امضای فرمان مشروطیت، مظفرالدین شاه مُرد و محمدعلی شاه به قدرت رسید. دولت اسلام ستیز انگلیس با تحریک روسیه به حمایت از محمدعلی شاه مستبد، شرایطی خاص را بر ایران تحمیل کرد که اعدام شیخ فضل الله نوری و دیگر علما و روحانیون در برابر آن عادی جلوه کند. محمدعلی شاه نیز پس از سه سال خونریزی به روسیه گریخت. طبق مرسوم، احمدشاه به قدرت رسید. آن جوان کم سن و سال در آن غوغای مشروطه خواهی به شدت مرعوب قدرت انگلیس و خواستار بازگشت محمدعلی شاه بود. به همین دلیل او بی طرفی کامل!! را در پیش گرفت کشور را برای تدوین قانون اساسی ضد اسلام در اختیار تقی زاده ها گذاشت...
انگلیس که خود را فاتح ایران می دید و توانسته بود از روحانیت شیعه انتقام بگیرد، هر روز به شکلی از اشکال به ایجاد مشکل برای کشور می پرداخت تا مردم و بویژه روحانیت را نخست مأیوس کند و آنها را از دخالت در امور سیاسی دلسرد نماید.
انگلیس هرچند در تمامی شئونات ایران دخالتهای گسترده و وسیع داشت اما او که ایران را به خوبی می شناخت خوف آن را داشت که بر اثر تحولی سیاسی و یا بهانه ای دینی، روحانیت فعال شود و آب رفته را به جوی بازگرداند. از این رو به منظور جلوگیری از هر حادثه ای که منافع نامشروعش را در ایران و در منطقه به خطر اندازد، یک عنصر بی هویت و بی ریشه به نام رضاخان میرپنج را وارد عرصه سیاسی ایران کرد. انگلیس، نخست سید ضیاء الدین طباطبایی را در کشور به نخست وزیری رساند و با دست وی سران قاجار و دولتمردان را به زندان می انداخت. این در شرایطی بود که رضاخان، سردار سپه شده بود و از نزدیک اوضاع را زیر نظر داشت...

دودمان سراپا وابسته پهلوی به بیگانگان

سرانجام با تصویب مجلس شورای ملی در روز نهم آبان 1304 طی ماده واحده ای، انقراض سلسله قاجاریه را با هشتاد رأی موافق از 85 نماینده موجود در مجلس به تصویب رساند.
رضاخان از همان مجلس لقب «والاحضرت اقدس» گرفت. عصر همان روز محمدحسن میرزا، ولیعهد را با ذلت تمام از کاخ سلطنتی بیرون کردند و کاخهای قاجاریه با ثروتهای عظیم آن با مساعی دولت انگلیس توسط رضاخان فتح شد.
در اینکه رضاخان عنصری انگلیس و مزدور انگلیس و دست نشانده انگلیس و سراپا وابسته به انگلیس بود، تردیدی نیست.(18) ملک الشعرای بهار از قول خود رضاخان به صراحت می نویسد:

مرا انگلیس روی کار آورد.(19)

وزارت امور خارجه انگلیس در همان روزها در اعلام مواضع سیاسی اش در مورد ایران اعلام کرد:
قصد عمده انگلیسها به ملاحظه منافع سیاسی و بازرگانی مان این است که در ایران حکومتی ثابت برقرار باشد که پایدار و اگر ممکن باشد ترقی خواه باشد چون ادامه شورش و آشوب در ایران با وضعیت کنونی سیاست بین الملل مجب پیچیدگیهای بزرگ در روابط ما با روس خواهد شد.(20)
طی سالهای اخیر و به خصوص بعد از پیروزی انقلاب اسلامی که اسناد بیشتری از وابستگی دودمان منحوس پهلوی به انگلیس و امریکا منتشر شده است، برای صاحب نظران و محققان تردیدی نمانده است که دولت انگلیس به منظور انتقام از اسلام و تعضیف روحانیت، رضاخان را به ایران تحمیل کرد. دربار و دولت و دودمان پهلوی تماماً وابسته به بیگانه بوده اند.

اقدامات بیست ساله رضاخان

از روزی که کودتای انگلیسی سید ضیاء در ایران به وقوع پیوست، رضاخان وارد عرصه سیاسی کشور شد. همان گونه که گفتیم با ماده واحده مجلس در سال 1304 و با انقراض قاجار، رضاخان به عنوان پادشاه ایران به کشور تحمیل شد. با اقداماتی که رضاخان در مدت بیست سال حاکمیت خود در کشور انحام داد تردیدی برای هیچ کس نماند که وی عنصری دست نشانده، زبون و بیگانه پرست بیش نیست. اقداماتی مانند:
1- تحقیر، تضعیف، تبعید و کشتن علما.
2- مخالفت با مسجد و نماز جماعت.
3- مبارزه با عزاداران بر سیدالشهداء.
4- بازی کردن با باورهای دینی مردم.
5- بی اعتقادی به نماز و روزه.
6- حیف و میل گسترده اموال و داراییهای مردم.
7- فساد گسترده خاندان و طرفداران وی.
8- رفتار خشن با مردم.
9- مبارزه با مظاهر دینی و حجاب زنان کشور.
این مشکلات به اندازه ای تلخ و دردناک بود که موجب ناراحتی شدید و عمیق مرحوم آیت الله العظمی حائری، مؤسسه حوزه علمیه قم شده بود. معروف است که؛ آیت الله حائری از اوضاع وقت به طوری گریه می کرد که مثل باران اشک می بارید و می گفت:
انگلیسیها حلقوم اسلام و مسلمین را (توسط رضاخان) گرفته اند و تا آن را خفه نکنند دست بردار نیستند.(21)

سقوط رضاخان

سلطنت بی ریشه رضاخان هرگز به درستی پا نگرفت. خشونت ذاتی رضاخان هم هرگز نتوانست از وی عنصری نیرومند و مدبر بسازد. تلاشهای مستمر دولت انگلیس برای قدرتمند نشان دادن رضاخان چندان مؤثر نبود. هر چند تبلیغات گسترده ای که برای سلطنت وی وجود داشت او را در اوج قدرت نشان می داد و سبُعیت دائمی وی نیز مزید بر علت بود اما چون وی اصولاً عنصری بی سواد و بی استعداد بود و به لحاظ خانوادگی، در سطحی پایین قرار داشت و از سابقه روشن خانوادگی نیز، بی بهره بود، هرگز موقعیت ویژه ای که دولت انگلیس سعی داشت برای رضاخان ایجاد کند، مؤثر واقع نشد. لقب «رضاشاه کبیر» هم که مجلس فرمایشی به وی داد مضحک می نمود. اصولاً تدبیر دولت انگلیس برای وابسته تر کردن زمامداران کشورهای ضعیف، بُریدن رهبران آنها از مردم است. رضاخان پیوند خود را به توصیه انگلیس با مردم قطع کرده بود.
بنابراین وی در مدت بیست سال حکومت، در دامن انگلیس بود. آموزش های انگلیس و آموزه های جاسوس های متعدد انگلیس در دولت و دربار، رضاخان را کاملاً مطیع و منقاد و مطلوب انگلیس درآورد. تاج الملوک همسر رضاخان و مادر محمدرضا می نویسد:
رضاخان اهل نماز و روزه و این قبیل امور نبود و به اصطلاح هُرهُری مذهب بود. اما یک اعتقادات سنتی داشت و یک نوع خوف از مرگ و مطالب پس از آن داشت. حرفهای مربوط به بهشت و جهنم را اوایل ازدواجمان قبول داشت و در روزهای عزاداری لب به کُنیاک که مشروب مورد علاقه اش بود نمی زد. حتی قبل از رسیدن به پادشاهی دنبال دسته سینه زنی راه می افتاد و یکی دوبار هم در جوانی قمه زده بود. اما کم کم حرف های محمدعلی فروغی در او اثر کرد و کار به جایی رسید که به کلی منکر بهشت و جهنم شد.(22)
انگلیس دین ستیز، رضاخان را به جانوری خونخوار تبدیل کرد و به جان مردم انداخت. همین موجود بی ریشه و بی شخصیت به جایی رسید که به خویش و بیگانه رحم نمی کرد.
مرحوم آیت الله العظمی اراکی با واسطه از وکیل سابق قم نقل کرد که رضاخان گفته بود:
اگر شیخ عبدالکریم نفس می کشید و یا کلمه ای می گفت فوری ماشین در خانه اش حاضر می کردم و می فرستادمش آنجا که عرب نی انداخت.(23)
شهید مدرس به خوبی از سیاستهای دولت انگلیس آگاه بود. او می دانست که رضاخان ایده ها و خواسته های دولت انگلیس را در ایران به اجرا درآورد. مدرس می گفت:
اختلاف من با رضاخان بر سر کلاه و عمامه و این مسایل از قبیل نظام اجباری نیست. من در حقیقت با سیاست انگلستان که رضاخان را عامل اجرای مقاصد استعماری خود در ایران قرار داده مخالفم. من با سیاستهای آزادی و استقلال ایران و جهان اسلام را تهدید می کنم مبارزه می کنم و هدف خود را هم می شناسم.(24)
سرانجام دولت انگلیس آن گاه که احساس کرد رضاخان به صورت مهره ی سوخته ای درآمده است به سادگی او را از دور خارج کرد و به تبعید فرستاد. رضاخان عنصری نبود که بخواهد بدون نظر انگلیس به شرق و غرب گرایش یابد.
به احتمال بسیار زیاد، اتهام همدلی با آلمان در جنگ جهانی دوم هم مسموع نیست. حداقل انگلیس برای عزل وی گرایش کم رنگ به آلمان را به وی تعلیم داد سپس از قدرت کنارش گذاشت. «سوادکوهی، بچه خرکچی مازندرانی، نظامی خشن بی سواد، رضاماکزیم در 48 سالگی رضاشاه پهلوی می شود».(25) چه انتظاری از چنین عنصر وابسته ای برای مردمداری می توان انتظار داشت؟

سلطنت محمدرضا

بیچاره شاه سلطان حسین صفوی که در تاریخ به بی کفایتی متهم است در حالی که در دوران ما، بر ایران شخصی مانند محمدرضا حکومت می کرد که در بی کفایتی حتماً بالاتر از پادشاه تیره بخت صفوی بود. او که 37 سال با خشونت و درماندگی تمام بر ایران حکم راند جز به منافع امریکا و انگلیس به مردم و ایران و استقلال کشور هرگز نیندیشید و هیچ گامی برای رفاه مردم و پیشرفت کشور برنداشت.
محمدرضا اصولاً به لحاظ جسمی بسیار ضعیف و از لحاظ روحی ضعیف تر و شکننده تر بود.
«اشرف خواهر محمدرضا در کتاب خاطرات خود برادرش محمدرضا را به بی کفایتی، ضعف، رنجوری و تزلزل در تصمیم گیری و تلوّن مزاج متهم کرده است.»(26)
اشرف در ادامه اظهارنظر خود در مورد برادرش بارها و با حضور محمدرضا به صراحت می گفت:
اگر در خانواده پهلوی یک مرد باشد من هستم.(27)
بی کفایتی محمدرضا به قدری بود که جاسوس بی ارزش انگلیس بارها به محمدرضا می گفت:
تو ارزش نداری که من با تو صحبت کنم.(28)
چنین عنصری از انگلیس برای حاکمیت بر ایران برگزید. زیرا کفایت و لیاقت برای منافع انگلیس زیان بار است. داریوش همایون از قول اسدالله علم می نویسد:
برای اداره کردن کشور دو چیز لازم است: زور زیاد و عقل کم.(29)
اتفاقاً اگر محمدرضا از زور بی بهره بود اما از بی عقلی سود بسیاری به بیگانگان رساند.

تفاوت محمدرضا با رضاخان

محمدرضا برخلاف رضاخان از هیچ امتیازی برخوردار نبود. رضاخان حداقل یک قد رشید و چشم شرارت خیز و یک جثه ظاهری با مقاومتی فراوان دیر خسته می شد و خود به بازدید از اماکن نظامی می رفت. محمدرضا نیز عنصری تن پرور، خوش گذران، زنباره، بی رحم، خشن، نامهربان، ناسپاس، بدبین و کوته نظر و غیرمدبر بود. او اصلاً به اطرافیان خود بها نمی داد. فرح پهلوی در مورد نتایج تفکر غلط محمدرضا و تأثیر منفی بدبینی افراطی شاه که سرانجام او را از اریکه قدرت به زیر کشید می نویسد:
یک دستگاه بگیر و ببندی بود که چند جوان را به جرم خواندن کتاب و مجله یا گوش کردن به رادیوهای خارجی دستگیر و زندانی می کرد و برای آنکه کار خودش را مهم نشان دهد از دستگیر شدن اعترافات عجیب و غریبی می گرفت که مثلاً عامل خارجی هستند و جاسوس هستند و از این حرفها... ما این حقایق را متأسفانه دیر فهمیدیم و این از مضار قدرت است که چشم انسان را کور می کند.(30)
فرح پهلوی در مورد شخصیت ضعیف و بی کاری و هرزگیهای محمدرضا می نویسد:
محمدرضا مطابق معمول به شب نشینیهایش ادامه می داد. صبحها تا دیروقت می خوابید و ساعت 10 صبح به حمام می رفت و مشغول استحمام و ماساژ می شد!! بقیه اوقات روز را هم به ورق بازی می گذراند. بعضی ساعات هم رجال سیاسی اعم از سیاست مداران قدیمی و بازنشسته و یا سیاست مداران شاغل به دیدار او می آمدند و مشغول رایزنی و بحث و گفتگو می شدند. اما محمدرضا آشکارا به مسایل سیاسی بی علاقه شده بود.(31)
راستی وای به حال ملتی که پادشاهش تا ساعت 10 صبح بخوابد و در طول روز نه بلکه در طول ماه حتی یک صفحه کتاب و یا رونامه نخواند و از درد و مشکلات عدیده مردم بی اطلاع باشد. راستی که وابستگی درد بی درمانی است.
«محمدرضا مایل بود هر کاری در مملکت انجام می شود به حساب او گذاشته شود. او دوست داشت همه نوکر و کارگزار او باشند.»(32)
به طور قطع یکی از آموزه های استعمارگران، حقیر نشان دادن مردم در چشم زمامداران آنهاست. راستی که این فاجعه است.

فروپاشی

بررسی علمی و جامعه شناسانه و دقیق تر سیر تحولات دودمان پهلوی که سرانجام به فروپاشی انجامید خود نیاز به فرصت بیشتر دارد و در این صفحات محدود امکان پرداختن به جزئیات نیست. اما باید با صراحت بگوییم که علت اصلی سقوط رژیم پهلوی وابستگی عمیق به بیگانگان و دشمنان مردم بود.
جهان خواران و استکبار جهانی برای تاراج منابع کشور، افراد بی ریشه و بی شخصیت را به قدرت می رساند. سپس با سلاحهایی که خود در اختیار آنها قرار می دهند به کشتار مردم می پردازند، آزادگان را به بند می کشند و آزادیخواهان را به تبعید می فرستند. تداوم این وضعیت، ارتباط مردم با زمامداران را قطع می کند. در عوض امپریالیزم این زمامداران را در آغوش خود می گیرد و از آنها حمایت همه جانبه می کنند.
هرچند این تدبیر در کوتاه مدت اثر بخش است اما تجربه نشان داده است که این سیاست در درازمدت ثمربخش نیست، چون قدرتهای بیگانه هرچه باشند نمی توانند در بحرانها راه حل ارائه دهند. چون این قدرتها خود دارای مشکلات عدیده هستند و نمی توانند تا آخر از زمامداران جانبداری کنند. خبرگزاریها از قول جیمی کارتر رئیس جمهور اسبق آمریکا نوشتند:
ما در سال 57 هیچ توانی برای بقای شاه در قدرت نداشتیم.(33) از دست ما کاری برای جلوگیری از سقوط شاه ساخته نبود و نمی توانستیم کاری بکنیم. (34) وی در گفتگو با شبکه تلویزیونی C.N.N گفت که به هیچ عنوانی توانایی مقابله با اراده ملت ایران و جلوگیری از پیروزی انقلاب اسلامی را نداشت.(35)

حق با کارتر است!!

گر جیمی کارتر در تمامی عمر خود یک حرف درست زده باشد، اقرار به ناتوانی خود در جلوگیری از وقوع انقلاب اسلامی در سال 1357 است. کارتر بارها و به کرات شاه را به سرکوب گسترده مردم دعوت می کرد و از قول برژینسکی، مشاور امنیت ملی کاخ سفید، محمدرضا را به خونریزی وسیع تشویق می کرد. کارتر در جهت حمایت گسترده از محمدرضا در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی، ژنرال چهارستاره رابرت هویز، معاون فرماندهی ناتو را در 14 دی 57 که به ایران فرستاد. این ژنرال برجسته با دو مأموریت ویژه به تهران آمد. نخست آنکه حتی المقدور ارتش را به حمایت از بختیار وادار کند تا او بتواند آرامش مطلوب آمریکا را در کشور به وجود آورد و اگر میسر نشد به کمک ارتش دست به کودتا بزند. هویز در هر دو مأموریت شکست خورد. (36)وی در طول مدت مأموریت خود در تهران غیرممکن بودن کودتای نظامی علیه انقلاب را عملاً لمس کرد. وی پس از خروج از ایران زمانی که در 22 بهمن 57 توسط ژنرال الکساندر هیگ وزیر دفاع امریکا و برژینسکی و دیگر سران کاخ سفید از وی خواسته شد که برای انجام کودتا به تهران بازگردد پاسخ داد کودتا در ایران عملی نیست.(37)
برای نشان دادن عمق درماندگی امریکا در آستانه پیروزی انقلاب و عدم امکان کودتا در ایران باید گفت که کودتا توسط ارتش و عمدتاً نیروی زمینی باید صورت بگیرد. تیمسار سپهبد بدره ای، فرمانده نیروی زمینی در عصر روز 22 بهمن 57 عدم امکان کودتا را به سران ارتش اطلاع داد و گفت:
فقط هفتصد پرسنل در اختیار وی قرار دارد.(38) همه نیروی زمینی به انقلاب پیوسته بودند.
پیروزی انقلاب اسلامی و سقوط شاه درس های بسیاری به همراه داشت. یکی از درسها سرنوشت مشابه همه زمامداران با سرنوشت محمدرضا است. در بسیاری از کشورها خیلی از زمامداران دست نشانده سقوط کردند. بقیه رهبران دست نشانده اگر مسیر خود را تغییر ندهند سقوط خواهند کرد.

مواضع حضرت امام نسبت به دودمان پهلوی

هیچ کدام از رهبران مذهبی و سیاسی به اندازه حضرت امام خمینی از وابستگی دودمان پهلوی به بیگانگان اظهار نظر نکرده اند. به خصوص تکیه و تأکید امام خمینی در این مورد بر اقاریر محمدرضاست. امام در جایی فرموده اند:
این محمدرضا خودش گفت که متفقین صلاح دیدند که ما باشیم. پریروز وزیر [امور] خارجه انگلستان گفت: شاه ایران دارد منافع ما را حفظ می کند. چطور از او پشتیبانی نکنیم؟ ما می دانیم که ایشان منافع شما و آمریکا را دارد حفظ می کند. داد ملت هم همین است... مأموریت از طرف امریکا دارد و انگلستان. باید ایران را عقب نگه دارد. فرهنگ ایران را بشکند. روحانیت ایران را بشکند. اسلام را عقب بزند. تاریخ اسلام را تغییر دهد.(39)
آری وقتی بیگانگان گماشتگان خود را در کشوری به قدرت برسانند با برنامه ریزیهای حساب شده با دست وی به تضعیف و نابودی قدرتهای موجود می پردازند. دودمان وابسته پهلوی نیز در 57 سال سلطه بر کشور، مدام به سرکوب اسلام و روحانیت و اندیشه آزادیخواهی پرداختند. اینها سه رکن استقلال ایران محسوب می شود. رضاخان و فرزندش محمدرضا مأموریت داشتند که اسلام و روحانیت و همچنین ندای آزادیخواهی را در ایران اسلامی از بین ببرند تا بیگانگان سهل تر و آسان تر به تاراج منابع کشور بپردازند.
اتفاقاً انقلاب اسلامی بر مبنای پاسداری از همان سه عنصر در کشور به وقوع پیوست و برای پاسداری از همان ارزشها به پیروزی رسید و برای دفاع از همان اساس اصولی، امروز مورد تهاجم عظیم اسلام ستیزان ضد آزادی قرار دارد. اما مردم ما که برای رسیدن به پیروزی بهای زیادی پرداخته برای حفظ آن نیز حاضرند بهای بیشتری بپردازند.

پی‌نوشت‌ها:

1. پهلوی، فرح، دختر یتیم، ج2، ص 872.
2. خاطرات ارتشبد حسن طوفانیان، ص 117.
3. خاطرات دکتر علی امینی، ص 89.
4. دوولیه، ژرا، پدر و پسر، ص 222.
5. انصاری، مهدی، شیخ فضل الله نوری و مشروطیت، رویارویی در اندیشه، ص 45، نقل از سیدحسن مدرس و نگاه مدرس به واقعه ی دخانیه، ص 138.
6. براون، ادوارد، انقلاب ایران، ص 55.
7.اولین مقاومت منفی در ایران، ص 104.
8. کرمانی، ناظم الاسلام، تاریخ بیداری ایرانیان، از انقلاب مشروطه تا کودتای رضاخان، ج1، ص 65.
9. شریف کاشانی، واقعیات اتفاقیه در روزگار، ج1، ص 46 و از انقلاب مشروطه تا کودتای رضاخان، ج1، ص 75.
10. از انقلاب مشروطه تا کودتای رضاخان، ج1، ص 94.
11. تاریخ بیداری ایرانیان، ص 481.
12. تاریخ پیدایش مشروطیت در ایران، ص 137.
13. انصاری، مهدی، شیخ فضل الله نوری و مشروطیت، ص 373.
14. صفایی، ابراهیم، رهبران مشروطه، ص 272.
15. خاطرات تقی زاده، ص 138.
16. شریف کاشانی، واقعیات اتفاقیه در روزگار، ج2، ص 411.
17. شوشتری، سیدمحمدعلی، «چرا مرحوم شیخ فضل الله به دار آویخته شد؟» اطلاعات، 22 دی ماه 1327، ص 6.
18. انتقام انگلیس از روحانیت شیعه، ص 23.
19. از انقلاب مشروطه تا کودتای رضاخان، ج1، ص 21.
20. نهضت مشروطه ایران بر پایه اسناد وزارت امور خارجه.
21. خاطرات صدرالاشراف، ص 293.
22. 57 سال اسارت، ج1، ص 50، نقل از ملکه پهلوی اثر تاج الملوک.
23. مجله یاد سال، اول شماره 45، پاییز 1365، ص 25.
24. مدرسی، علی، مدرس، ج1، ص 182.
25. ژرار، دوویلیه، سیمای پهلوی، ص 81.
26. دیبا، فریده، دخترم فرح، ص 11.
27. همان/ ص 311.
28. فردوست، حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج1، ص 191.
29. نجاتی، غلامرضا، تاریخ 25 ساله ایران، ج2، ص 38.
30. پهلوی، فرح، دختر یتیم، ج2، ص 734.
31. همان، ص 739.
32. دخترم فرح، ص 309.
33. روزنامه جمهوری اسلامی، سه شنبه 85/11/3، ص 1.
34. روزنامه کیهان، سه شنبه 85/11/3.
35. شبکه C.N.N روز 23 ژانویه 2007.
36. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج1، ص 601.
37. مأموریت مخفی هایزر در تهران، ص 453.
38. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج1، ص 625.
39. صحیفه امام، ج3، ص 241.

منبع مقاله :
(1387)، سقوط2: مجموعه مقالات دومین همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی، تهران: موسسه مطالعات و پ‍ژوهشهای سیاسی



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط