فیلسوفان طبقه ی دوم مکتب اصفهان

در مورد اغلب شاگردان میرداماد می توان عنوان فیلسوفان پیرو مکتب میرداماد را بکار گرفت در حالی که در مورد شاگردان دو شریک وی در تأسیس مکتب اصفهان چنین نیست زیرا فیلسوفان پیرو مکتب شیخ بهائی محدود به چند نفرند و پیروان
جمعه، 16 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فیلسوفان طبقه ی دوم مکتب اصفهان
فیلسوفان طبقه ی دوم مکتب اصفهان

 

نویسنده: سیّد محمّد علی مدرّس مطلق




 

در مورد اغلب شاگردان میرداماد می توان عنوان فیلسوفان پیرو مکتب میرداماد را بکار گرفت در حالی که در مورد شاگردان دو شریک وی در تأسیس مکتب اصفهان چنین نیست زیرا فیلسوفان پیرو مکتب شیخ بهائی محدود به چند نفرند و پیروان مکتب میرفندرسکی از این هم محدودتر است بلکه در این مورد اخیر باید از اثرپذیری سخن گفت و نه پیروی.

الف- فیلسوفان مکتب میرداماد:

فلاسفه ای که ذیلاً نام می بریم، مبانی میرداماد را پذیرفته اند و با اغلب آراء میر توافق دارند.

1. سید احمد علوی:

وی از نوابغ شاگردان میرداماد و هم خاله زاده و داماد وی است. متاسفانه نه تاریخ تولدش و نه سال رحلتش و نه حتی موضع دقیق مضجع شریفش بر ما معلوم نیست لیکن «بنا به گفته الذیعه، علوی در 1054 حیات داشته زیرا خطیره الانس وی در این تاریخ کتابت شده و کاتب اذعان به حیات مؤلف نموده است(1)» مرحوم آقا سید محمدعلی روضاتی در جلد دوم فهرست خود علاوه بر نکته فوق به ذکر نکات دیگری پیرامون آثاری علوی عاملی پرداخته اند که با توجه به فقر منابع موجود راجع به وی و به طبع نرسیدن اکثر آثار او -که نزدیک به پنجاه اثر از وی نام برده شده(2) غنیمت است: اولین کتاب تاریخ داری که از سید احمد علوی سراغ داریم تعلقات در منطق است که در سال 1005 نوشته است.(3)
وی رساله ای در جواب سوالات خواجه از خسروشاهی(4) و کتابی در تعلیقاتی بر حواشی خفری دارد(5). علوی در اظهار الحق و معیارالصدق به حمایت از میرلوحی به ذم ابومسلم خراسانی پرداخته و در نجاتش از شر عوام کوشیده چنانکه علمای دیگر شانزده کتاب و رساله در همین موضوع -و در واقع به دفاع از میرلوحی- نوشتند(6). همچنین علوی عاملی در النفحات اللاهوتیه به نقد آثار شیخ بهائی مبادرت کرده است(7).
تأثیر میرداماد بر فیلسوفان پس از خود یکی این بود که در جهت برهانی نمودن معتقدات مذهبی تلاش کنند اکنون گوئیم علوی عاملی در کتاب مصقل صفا در اثبات عقلی معاد جسمانی دو برهان اقامه نموده و در مقدمه آن می نویسد: «علماء اسلام اثبات معاد جسمانی از حیثیت نقل صرف کرده اند چنانچه صاحب شفاء که رئیس صناعت حکمت مشاء است در آن عبارت اشاره به این نموده گفته است «ولا سبیل الی اثباته الا من طریق الشریعه» و لیکن این کمینه بی مقدار و ضعیف بنده خاکسار را به دستیاری اسطرلاب عقل و وجدان و به پایمردی حجت و برهان اثبات این معاد به چندین وجه نیز روی داده است سزاوار آن است که اشارت به بعضی از آن وجوه در این رساله انیق و عجاله وثیق شود.(8) معلوم می شود چندین برهان بر این مطلب داشته و به رعایت اختصار تنها به دو برهان در این اثر اکتفا کرده است.
کتاب مصقل صفای علوی یکی از بهترین ردیه هایی است که تاکنون بر کلام مسیحیت نوشته شده و اگر نثر آن اندکی امروزی شود هنوز تازه و برناست و گویای علم و هوش و زمان شناسی این حکیم بزرگ است و همین جا درود می فرستیم به روان کربن که چنین اثری را کشف و به ما معرفی نموده استً سید احمد علوی در دیباچه کتاب شرح قبسات خود، میرداماد را «الحکیم العظیم و آیه الله الکریم، باقر علوم الاولین و الاخرین» خوانده و سپس عناوین مهمترین آثار میر را بنحو ادیبانه ای در متن خود گنجانیده است.

2. قطب الدین محمد اشکوری:

وی یکی از نامدارترین تلامذه میرداماد است(9) و صاحب کتاب محبوب القلوب. مرحوم دانش پژوه در مقدمه خود بر نزهه الارواح شهرزوری بحثی راجع به اشکوری و محبوب القلوب دارد که اهم مطالب آن بدین قرار است:
1- اشکوری، سنه 1097 در قید حیات دنیوی بوده (کربن، فوت وی را بعد از 1075 نوشته بود(10) و مرحوم روضاتی، بین سال های 1088 تا 1095 نوشته اند(11)) 2- بهاءالدین محمد اشکوری لاهیجی که تفسیر فارسی دارد و رساله نوریه در عالم مثال (که مرحوم آشتیانی با مقدمه حکیمانه ای به طبع رسانده) و خیر الرجال، برادر قطب الدین محمدبن علی بن عبدالوهاب شریف دیلمی اشکوری لاهیجی صاحب محبوب القلوب است. 3- در روزگار فتحعلی شاه این کتاب توسط احمدبن محمد عریضی(بعد از 1238- 1175) به فارسی ترجمه شده. 4- اشکوری سرگذشت 213 نفر را آورده که آخرینها شیخ بهائی، میرداماد و خود اوست و مترجم نفر 214 را به زندگی خود اختصاص داده است(12). اشکوری همچنین اثری در علم حساب دارد به نام «لطایف الحساب» به زبان فارسی(13). نیز صحیفه سجادیه را به فارسی ترجمه کرده است.

3. شمس الدین محمد گیلانی:

معروف به ملا شمسا. از زندگی ایشان جز این نمی دانیم که شاگرد میرداماد بوده، سیر و سیاحت بسیار نموده و در سال 1081 وفات یافته است(14). مرحوم دانش پژوه از وی پنجاه اثر شناسایی کرده و در مقاله «نگارش های شمسای گیلانی» آورده(15). اخیراً که به تحقیق در مکتب فلسفی شیراز مشغول و با شرح تجرید قوشچی موانس بودم به حواشی ملاشمسا بر این اثر برخوردم و بعد، از حواشی ایشان بر حاشیه دوانی و بر حواشی خفریه(16) -که هر دو حاشیه بر شرح قوشچی است- مطلع شدم چنانکه حواشی آقا جمال خوانساری متوفی به سال 1122 و محمدصالح خلخالی متوفی به سال 1175 دو تن از فیلسوفان طبقات بعد مکتب اصفهان را بر این شرح دیدم و این نشان می دهد که مکتب شیراز حتی بعد از حمله افاغنه در اصفهان مورد توجه بوده زیرا آنها که تنها به خاطر یک متن کلامی به دنبال فهم تجرید خواجه بودند شرح علامه حلی را بر می گزیدند و انتخاب شرح تجرید قوشچی غالباً ‌به خاطر حواشی بزرگانی است که عمده آنها به مکتب شیراز تعلق دارند.
نوشته اند ملاشمسا تفسیری بر کتاب قبسات استادش میرداماد دارد(17) چنانکه رساله ای در حدوث عالم نگاشته و در آن به نقد رساله ی حدوث ملاصدرا پرداخته و پیش از آن، جهت اثبات حدوث دهری استدلال کرده و به داب حکماء،‌ از فلاسفه ی پیشین مثل شیخ و خواجه در تأیید گفتار خود بیاناتی آورده است.
اگر شخصی اهل حکمت باشد و به دیدگاه انصاف در همین اندک مقالاتی که از ملاشمسا در دسترس است نگاه کند در می یابد که ملاشمسا اگر چه برخی از آراء استاد خود میرداماد را می پسندد لیکن به هیچ عنوان تابع صرف و مقلد نیست. وی در بحث علم باری نظری خاص دارد که با نظر پیشینیان وی متفاوت است استدلال هایش نو و پرداخت هایش بدیع است چنانکه در کتاب مکتب فلسفی اصفهان نیز گفته ام.

4. عبدالرزاق بن علی گیلانی:

معروف به فیاض لاهیجی متوفی 1072. وی، هم، شاگرد میرداماد و هم، شاگرد شیخ بهائی بوده و برخی آثار صدرالمتألهین را نیز نزد خود وی خوانده و به دامادی او مفتخر شده و قصیده ای بلند نزدیک به نود بیت در رثای ملاصدرا سروده که در آن لطافت طبع و حسن قریحه اش را به نهایت ظاهر ساخته و من متعجبم چگونه شاعری بلند پایه چون او، هنوز آن شهرتی که باید را نیافته و مع ذلک کله شاعری او را در مقابل مقام منیع وی در حکمت چیزی نیست.
وی در وصف صدرالمتألهین فرموده:

در خلوت مشاهده افلاطنی به هوش*** در مجمع مناظره رسطوی تیز راست
مشائیان پیاده و او در میان سوار*** اشراقیان فتاده و او در میان به پاست
خرمن کشان فلسفه گردند گرد او*** زیرا که ذات او به مثل قطب این رحاست

با این حال در فلسفه، آراء وی به میرداماد نزدیکتر از شیخ بهائی و صدراست. در گوهر مراد می نویسد: «وجود نیست مگر مفهوم اعتباری عقلی که در خارج واقع نتواند بود... بلکه چون ماهیت صادر گردد و واقع گردد در خارج، عقل انتزاعی کند از او مفهوم بودن در خارج را که معنی وجود است.... مراد ما نیز از مجعولیت ماهیت، همین ماهیت صادر شده از جاعل است که اخص است از ماهیت مطلقه و ما آن را حقیقت نام کنیم و اخص از ماهیت مطلقه دانیم و وی آن را وجود نام کند و مباین ماهیت مطلقه داند و حال آن که ظاهر است عدم مباینت او با ماهیت مطلقه(18)» این که ما در کتاب نظریه اصالت هویت آورده ایم که مراد میر از ماهیت، هویت بوده، از قسمت اخیر بیانات فیاض که عیناً از گوهر مراد قلمی خود او نقل کردیم، هم هویداست.
فرزند و شاگرد فیاض، میرزا حسن لاهیجی قمی (1121) به نوشته دانش پژوه(19) چندین دفتر در رد بر فلاسفه دارد.

ب- فیلسوفان مکتب شیخ بهائی

گرایش شیخ به عرفان و عقیده او بر این که فلسفه رسمی به خاطر محدودیت قالبهای ذهنی نمی تواند پاسخگوی تمام نیازهای معرفتی بشر باشد برخی از شاگردان او را به سمت اصلاح ساختار نظام معرفتی سوق می دهد. تکاپوی پیروان مکتب او در جهت رسیدن به حکمت ایمانی شیخ و متوقف نماندن در مرحله فلسفه مدرسی اعم از مشائی و اشراقی، نهضتی را ایجاد می کند که در رأس آن حکمت متعالیه صدرایی قرار می گیرد. فلاسفه اسلامی هر چند در زمان طرح این فلسفه با نگاهی تردید آمیز به آن می نگرند لیکن از زمان ملاعلی نوری تاکنون اغلب به دیده تحسین بدان نگریسته اند و همین امر موجب کمرنگ شدن و بلکه اختفاء آثار حکمای بی شمار مکتب اصفهان شده دیگر همین کس نمی داند در چهارصد سال گذشته در بحر حکمت اسلامی چه مرواریدهای درخشانی پدید آمده است.
1. صدرالدین محمد شیرازی معروف به ملاصدرا در سال 979 در شیراز متولد شده و در سال 1045 در نجف از دنیا رفته چنانکه فیاض در قصیده رثائیه ای که پیشتر گفتیم فرموده:

در راه کعبه حکم قضایت به سر رسید*** هجرت چو بود سوی خدا اجر با خداست
از راه کعبه ات نجف آورد سوی خویش*** این جذبه کار قوت بازوی مرتضی است

تحصیلات ایشان نزد شیخ بهائی، میرداماد و میرفندرسکی بوده لیکن مرحوم آشتیانی نوشته «آنچه مغفور له استاد همایی راجع به تعلیم ملاصدرا از میرفندرسکی و کسب حرکت جوهر و ... فرموده اند لم یقل به احد است(20)» علت استبعاد مرحوم آشتیانی تتلمذ صدرا نزد میرفندرسکی را این بوده که تصور می کرده سال ورود میرفندرسکی به اصفهان بعد از مسافرت هند، 1038 بوده -چنانکه در مقدمه تحفه المراد آورده- و حال آن که دیدم میرفندرسکی مکرر به هند رفته و بازگشته و ظاهراً اولین سفر او 1015 بوده بنابراین استفاده صدرالمتألهین از میرفندرسکی نه تنها بعید نیست بلکه به خاطر برخی نکاتی که صرفاً در ودانتای هندی هست و نظائر آن در آثار ملاصدرا یافت می شود، محتمل است. به اضافه این که مرحوم همایی، هم دقتشان در بیان مطالب ستودنی است و هم تسلط ایشان بر تاریخ اصفهان و بخصوص بر تاریخ فلسفه ی سنتی این شهر محرز است.
صدرالمتألهین پس از تکمیل تحصیلات خود در اصفهان به کاشان رفته(21) و در سال 1022 به شیراز بازگشته و در مدرسه خان به تدریس مشغول شده (22) و آن گاه به کهک -در چهار فرسخی قم- پناه برده و سالها در این روستای دور افتاده منزوی بوده است(23). در مورد آثار و فلسفه صدرالمتألهین سخن به اندازه کافی شده و دسترسی خواننده بدان آسان است لیکن آنچه کمتر بدان پرداخته اند این است که چگونه فلسفه ایشان پس از دویست سال به یکباره مطرح می شود و اوج می گیرد تا جایی که مکاتب دیگر فراموش می شود و گرد غربت بر آثار دیگر فیلسوفانی اسلامی می نشیند؟
آیا می شود این طور گفت که چون در قدیم شرح هدایا اثیریه به عنوان اولین کتاب درسی فلسفه جای خود را باز کرده و شرح میبدی به خاطر این که میبدی سنی متعصبی بود که بر سر تعصب خود جان خود را از دست داد کنار نهاده شد و شرح صدرا جای آن را گرفت نام صدرالمتألهین بر سر زبانها افتاد و بعد طالبان این رشته به سراغ آثار دیگر او رفتند؟ یا می توان این طور اندیشید که با حمله افاغنه و سقوط صفویه و خرابی کامل مدرسه شیخ لطف الله -که امروزه اثری از آثارش نیست- که مرکز اجتماع فلاسفه مکتب ملارجبعلی بود و ریختن آثار علمی به زاینده رود به فتوای ملازعفران، اصفهان در دوره احیاء، از شیراز و قم و کاشان -که همسایگان وی بودند- کتاب وارد کرد که این مراکز محل اجتماع وارثان صدرا بود و آثار رایج ایشان، کتابهای صدرا؟
آیا می شود این طور تصور نمود که آوازه کشفیات علمی اروپائیان و باطل بودن نظام شناسی بطلیموسی به ایران هم رسیدن و چون تنها فلسفه صدرالمتألهین است که می تواند الاهیات را مجرد از طبیعیات ارسطویی و هیئت بطلمیوسی مطرح کند و در معرض طعن علوم جدید قرار نگیرد توسط فلاسفه آگاه انتخاب شد زیرا آنها احیاناً شنیده بودند طرد فلسفه مشاء را به خاطر ابتنائش بر طبیعیات قدیم از حوزه های علمی غرب؟ و آیا مربوط به سلیقه ای ملاعلی نوری نبوده که این حکمت را پسندیده و اختیار کرده و بعد قریب هفتاد سال فرصت یافته شاگردان بی شماری تربیت کند و از این میان یکی چون حاج ملاهادی سبزواری ظهور یابد و مسیر او را تثبیت نماید؟
چه بسا ساده نویسی ملاصدرا علت رواج فلسفه او شمرده شود در حالیکه آثار شیخ الرئیس و میرداماد به شرح نیاز دارد لیکن این پاسخ ظهور این فلسفه با تأخیری دویست ساله نیست. شاید هم عرفان گرایی آن عصر نقش داشته چنانکه می دانیم برخوردهای شدید ملاعلی نوری را متصوفه مدعی عرفان. هر چه باشد قوت این فلسفه و ضعف فلسفه های دیگر، فقط زمانی مقبول واقع می شود که ما آثار فلاسفه دیگر مکتب اصفهان را هم دیده باشیم. این که مرحوم آشتیانی می گوید فلسفه ملارجبعلی بعد از پنجاه سال بکلی فراموش شد و می خواهد از این جلمه ضعف مبانی آن را نتیجه بگیرد درست نیست چون حمله افغانها و هدم حوزه ها و مراکز علمی را نادیده گرفته است. اما این که برخی مکتب فلسفی اصفهان را در حکمت صدرایی خلاصه می کنند از آن حرفهایی است که مادر فرزند مرده بر آن می خندند و عروس به حجله نشسته از آن می گرید!
2. ملاحسن فیض کاشانی در سال 1007 در کاشان به دنیا آمده و در سال 1091 در همین شهر از دنیا رفته است. جد امی اش ضیاءالعرفا -محمدبن محمود رازی- از شاگردان فاضل باغنوی و استاد عرفان ملاصدرا بوده است. فیض، برای تحصیلات خود به قم، اصفهان و شیراز مسافرت کرده و اساتیدی چون میرداماد، شیخ بهائی و صدرالمتألهین داشته و داماد ملاصدرا گردیده است. وی یکی از پرکارترین علمای شیعه و از محمدون ثلاث متاخره است. علمای بزرگ ضمن اجازت خود به ایشان و آثارشان اشاره می کنند مثلاً مرجع نامدار شیعه آقا سیدابوالحسن اصفهانی ضمن اجازه خود به یکی از شاگردانشان می نویسند: «و اجزت له ان یروی عنی کلما صحت لی روایته من الکتب و الجوامع من العامه و الخاصه خصوصاً الجوامع الثلاث للمحمدین الثلاث الاول و الجوامع الثلاث للمحمدین الثلاث الاواخر(24)» و در اجازه دیگری آورده اند. «.... من الکافی و الفقیه و التهذیب و الاستبصار و الوافی و الوسائل و البحار(25)».
کتاب وافی وی، از جوامع روایی و کتاب صافی ایشان در تفسیر از شهرت زیادی برخوردارند. با فیض برای اولین بار در تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی، یک فیلسوف، یک محدث کبیر می شود و تا امروز همچنان این مقام شامخ را در انحصار خود دارد. مرحوم علامه طباطبائی در یکی از مقالات خود، مشی فلسفی فیض را بسان صدرا و حاجی شمرده و حکمای اخیر فلسفه اسلامی را چنین دسته بندی کرده اند: «بعضی مانند قاضی سعید قمی و ملاعلی نوری و آقا علی زنوزی بیشتر به ایجاد هماهنگی میان شرع و عقل پرداختند و بعضی دیگر مانند آقا محمدبیدآبادی و آقا محمدرضا قمشه ای به آمیختن عقل و عرفان کمر همت بستند. برخی از متأخرین نیز مانند ملامحسن فیض و حاج ملاهادی سبزواری به هر سه جنبه توجه نموده و از روش آخوند کاملاً پیروی کردند(26)» لیکن به عقیده ما فیض از حیطه فلسفی استادش آخوند و بلکه تمامی حکمای اسلامی فراتر رفته و درصد بنیان گذاری مرامی بوده که می تواند نقطه شروعی باشد برای حکمت الهی شیعی که این حقیر در کتاب حکمت محدثه به تفصیل از آن سخن گفته ام اینجا همین قدر بگویم که فیض علی رغم فیلسوف بودنش با علم اصول موافق نبوده و از اصولیون با عنوان «من عندیون!» نام می برد. فیضی که در اصول المعارف مثل اغلب حکماء از منافات نداشتن معارفی که عقل به درک آن نائل شده با آنچه السنه انبیاء و رسل بدان ناطق شده صحبت می کند در رساله شرح صدر قدمی فراتر گذاشته حکمت موروث انبیاء را غیر از حکمت متعارف می داند و در رساله آئینه شاهی، عقل کامل بدون تعارض و اشتباه را مختص به انبیاء و اولیاء می داند(27)، چنین روندی از مشرب تقریب میرداماد جلوتر رفته و به حکمت ایمانی مورد نظر شیخ بهائی از حکمت صدرایی نزدیکتر است.
فیض کاشانی از علمای عامل بوده و از زهاد و عباد عصر خود به شمار می آمده است. چنین شخصیتی بی گمان مؤید من عندالله بوده که چنین حسناتی را یکجا در خود جمع داشته چنانکه رحوم والد نقل می فرمود از سیدی هم زمان و مکان فیض که به خاطر برخی از آراء فیض با وی معاند بوده و در عمل نیز ابراز می کرده پس در عالم رویا پیامبر را از خود رویگردان می بیند پس به الحاح علت ناراحتی ان حضرت را جویا می شود آن حضرت -(صلی الله علیه و آله و سلم)- می فرمایند چرا با فرزندم فیض این چنین رفتاری داشته ای؟
این عالم که بلحاظ سیادت و انتساب به آن حضرت غره بوده و اکنون خود ملاحظه می کند که چگونه جدش رسول خدا در عالم رویا فیض را از فرزندان خود می شمارد پی به مقام معنوی فیض برده و در همان نیمه شب از کوچه پس کوچه های تاریک کاشان خود را به خانه فیض می رساند و همچنان که بلند می گریسته می گفته: یا محسن قد اتیک المسیی! ملامحسن فیض که برای تهجد بیدار شده و مشغول ساختن وضو بوده، صدای ناله سید را می شنود و در را می گشاید و سید را مورد لطف و محبت خود قرار می دهد.
3. سید رفیع الدین محمدبن حیدر معروف به رفیعای نائینی متولد 995 در نائین و متوفی به سال 1080 در اصفهان و مدفون در تخت فولاد. تحصیلات میرزا رفیعا در اصفهان نزد شیخ بهائی، میرفندرسکی و ملاعبدالله شوشتری بوده و آنگاه در اصفهان مانده و حوزه گرمی داشته چنانکه شیخ حرعاملی و محمدباقر مجلسی به حضورش رسیدند و از وی اجازه گرفتند. یکی از شاگردان وی، مولی لاچین صاحب زبده المعارف است شاگرد دیگرش محمدمهدی مشهدی، از وی کتابی به صورت سوال و جواب در طهاره و صلوه گرد آورده؛ معلوم می شود به معقول و منقول هر دو اشتغال داشته است و کتاب مفصلی به نام شجره الاهیه به نام شاه صفی اول در 1047 تألیف کرده و چون این اثر شهرت یافته بار دیگر تلخیصی از آن را ارائه کرده و نام آن را ثمر شجره الاهیه نهاده است(28).
مشرب تقریب میر که در صدرالمتألهین، شرح اصول کافی را رقم می زد و مفاتیح الغیب را و در سیداحمد علوی، لطائف غیبیه را؛ در میرزا رفیعا با شرح اصول کافی و شرح صحیفه سجادیه ظاهر می شود.
رساله در اقسام تشکیک و رساله در سریان وجود از جمله آثاری از میرزا رفیعاست که نشان می دهد طرح حکمی نظرات عرفا امر مشترکی است میان شاگردان شیخ بهائی و همچنان که در کتاب مکتب فلسفی اصفهان گفته ایم اثرپذیری ملارفیعا از شریک درسی اش ملاصدرا با امکانات آن عصر بسیار بعید است زیرا صدرالمتألهین آثار خود را در شیراز و کهک ساخته و ملارفیعا در اصفهان بوده دیگر آن که اغلب حکمایی که در آن عصر به نظرات او برخورده اند با دیده تردید و اعجاب بدانها نگریسته اند چنانکه آقا حسین خوانساری در یکی از حواشی خود بر شفا -که غالباً حواشی صدرالمتألهین را نقل و رد می کند- می نویسد: «انه یستدعی فهمه مشرباً عجیباً و طوراً غریبا و لایستقیم علی عقولنا...(29)» و این طبیعی هم بود چون ملاصدرا مبانی دیگری اختیار کرده لیکن اگر گرایش کلی او را در شاگردان دیگر شیخ بهائی هم دیدیم، معلوم می شود این زمینها از چشمه ی واحدی آب می خورد.
باید انشاءالله آثار همه این بزرگان چاپ و در دسترس عمومی قرار گیرد تا بتوانیم نمونه های بیشتری ارائه کنیم فقط در آن صورت می شو از عمق و وسعت و تعالی و رجحان نظرات یک فیلسوف نسبت به آراء فلاسفه دیگر سخن گفت.
میرزا رفیعا آثار فلسفی دیگری هم دارد که به برخی از آنها در کتاب مکتب فلسفی اصفهان اشاره نموده ایم.

ج. فلاسفه حوزه میرفندرسکی:

چون میرفندرسکی با مکاتب فلسفی هند از جمله مکتب ودانتا یا حکمت الهی ایشان آشنا بوده انتظار می رود برخی از شاگردان خود را نیز با آن معارف آشنا کرده باشد و آنگاه این آموخته ها بر بینش فلسفی ایشان اثر گذاشته و تلقی ایشان را نسبت به بعضی از مسائل عوض نموده باشد لیکن تا آنجا که ما می دانیم تنها یکی از شاگردان وی به نام ملارجبعلی تبریزی از این مکتب متأثر و در آثار خود آن را بروز داده به همین خاطر ما عنوان این بخش را فلاسفه حوزه میرفندرسکی قرار دادیم. زیرا دیگر شاگردان میرفندرسکی مثل آقا حسین خوانساری، محمدباقر سبزواری و کافی بن محتشم قائنی علی الظاهر پیرو مکتب میرفندرسکی نیستند بلکه فقط در حوزه او پرورش یافته اند و البته همه به یک سبک و سیاق نبوده گرایشهای مختلفی دارند. مثلاً آقا حسین منتقد جدی صدرالمتألهین لکن محقق سبزواری گاه مدافع اوست جالب این است که محقق سبزواری شاگرد شیخ بهائی هم هست و چه بسا دفاعش از ملاصدرا حکایت از گرایش وی به مکتب شیخ باشد. اما مشائی شمردن میر و شاگردان وی فقط به این خاطر که به تدریش شفا اشتغال داشته یا -چون آقا حسین و دیگران- بر شفا حاشیه زده یا رساله ای به سبک مشائیان نوشته ما را از حقیقت دور می کند و نکته ای بر ما نمی افزاید. صدرالمتألهین نیز بر شفا حاشیه دارد و هم آثاری به سبک مشائیان پدید آورده -چنانکه دراین مورد اخیر، شیخ اشراق نیز- و مع ذلک مشائی نیست.
1. ملارجبعلی تبریزی متوفی به سال 1080 و متخلص به واحد. مدرس شفا و اشارات در مدرسه شیخ لطف الله بوده و مورد احترام شاه عباس دوم. یکی از آثار ایشان معارف الاهیه نام دارد که توسط یکی از شاگردان وی تحریر شده چون در اثر بالا رفتن سن، خود ایشان قدرت بر نگارش نداشته معلوم می شود عمر بسیار یافته و بنابراین تولد ایشان باید در یکی از دو دهه پایانی قرن دهم یعنی عهد سلطان محمد (996-985) واقع شده باشد. رساله در اثبات واجب و نیز رساله اصل اصیل یا اصول آصفیه از آثار اوست.
غیر از میرفندرسکی، ملاحیدر خوانساری متوفی 1099 صاحب زبده التصانیف و رساله مضیی الاعیان که مزارش در محله چشمه آخوند شهرستان خوانسار است و استاد معقول آقا حسین خوانساری بوده، به عنوان استاد رجبعلی شمرده شده که قدری عجیب به نظر می رسد ولی تردیدی که مورد تتلمذ ایشان نزد میرفندرسکی نموده اند که در متون قدیمی نیست و حرف متاخرین است، موردی ندارد زیرا بنابر آنچه خواهیم گفت بر اساس آثار و آراء تبریزی، تأثیر میرفندرسکی بر وی حتمی است(30).
ملامحمد سراب صاحب ضیاء القلوب متوفی 1115(31)،‌ علی قلی خان گرجی اصفهانی -وی کتابی دارد به نام فرقان الرایین و تبیان الحکمتین درباره 24 مسأله اختلافی میان افلاطون و ارسطو و فارابی و ابن سینا و میرداماد(32)- و ملاحسن لنبانی (متوفی 1094 که شاگردش امیرسیدحسن طالقانی متوفی بعد از 1116 که مدرس فصوص و هیاکل النور بوده) و دیگر بزرگانی که در نمودار 5 مکتب فلسفی اصفهان آورده ام، از شاگردان حکیم تبریزی نامبرده شده اند.
ملارجبعلی تبریزی و پیروان مکتب وی که تا سقوط صفویه در حوزه اصفهان فعالیت داشته اند صاحب آرائی هستند که مبنای الاهیات تنزیهی و یا تئولوژی سلبی قرار می گیرد و درست نقطه مقابل آراء صدرالمتألهین شیرازی محسوب می شود. یکی از آراء حکیم تبریزی، مشترک لفظی دانستن وجود است بین واجب و ممکن و حال آن که اغلب حکمای اسلامی، وجود را مشترک معنوی می دانند نه مشترک لفظی.
ملارجبعلی در رساله اثبات واجب، در تقویت قول خود به نقل اقوالی از اثولوجیا -که آن روزها تصور می کردند از ارسطوست- فارابی، مجریطی، شبستری، قونوی و بعضی از مشایخ صوفیه پرداخته و سپس می نویسد: «وحکمای هند نیز تصریح به این معنا کرده اند و گفته اند که حق تعالی هست نه به هستی ای که ممکناتند(33)» منظورش از حکمای هند، «شانکارا یکی از بانیان بزرگ مکتب ودانتا و از مروجین و مدافعین راسخ آیین یکتاپرستی مطلق عاری از ثنویت advaita است(34)» زیرا شانکارا «برهمن را غیر قابل تشریح (anirvacaniya = انیروچنیه) می داند. او مقوله وجود را که از درک بشری مایه گرفته است بر برهمن که آگاهی محض است قابل انطباق نمی داند.(35)»
در کتاب منتخب جوگ باسشت که به میرفندرسکی منسوب است یعنی منتخبی است که میرفندرسکی از کتاب یوگه واسیشتهه ترتیب داده آمده: «آن ذات در تصور و تخیل هیچ گیانی و عارف در نمی آید. غایتش او را مردم گیانی از روی نسبت تنزیه او، که او را با عالم و آنچه در عالم است هیچگونه تعلق و نسبت نیست، ... ذاتی لطیف و منزه و مبرا از جمیع چگونگیها و رنگها می دانند(36)‌ معلوم است که از نظر اینها خود هم معنا بودن هم نوعی برقراری نسبت است و مراد از چگونگیها و رنگها، صفات گوناگون است چنانکه ملارجبعلی تبریزی هم نفی صفات از حق را ظاهر از مشترک لفظی بودن وجود بین واجب و ممکن می داند و هر چند شواهدی از روایات مثل این بیان مولا می آورد که کمال الاخلاص نفی الصفات عنه لیکن چه بسا در این مورد هم متأثر از مکاتب هند باشد. از نظر حکمای هند «هر بیان مثبت و حتی منفی یک نوع محدودیت بشمار است و ذات نامتناهی باری تعالی را نمی توان به هیچ صفتی موصوف کرد و به هیچ لقبی ملقب ساخت(37)»
باید توجه داشت که جنبه تنزیهی این مکتب بسیار قوی است چونان که «فرضیه همه خدایی pantheisme را که خاورشناسان غرب به عرفان مشرق زمین نسبت می دهند کاملاً بی اساس است زیرا همه خدایی اصولاً مبتنی بر این اصل که همه چیز خداست و خدا همه چیز است. راست است که خدا همه چیز است ولی همه چیز خدا نمی تواند بود زیرا اگر چنین می بود می بایستی که بین خالق و مخلوق یک پیوستگی جوهری وجود می داشت حال آن که مظاهر عالم، آئینه ای است که عکس برهمن در آن متجلی است ولی خود برهمن که ظاهر مطلق است سوای مظاهر خویش است(38)» عین همین مضمون در منتخبی که میرفندرسکی از کتاب یوگه واسیشتهه فراهم آورده با ذکر مثالی چنین آمده: «در رنگ پرتو حضرت نیّر اعظم که چون در آب نگه کنی قرص او در آب به نظر در می آید و چون در بیرون ملاحظه کنی بینی که قرص و ذات او همچنان بالا و برتر و به جای خود است و جای خود را نگهداشته در آب درنیامده است. آتمان و هستی مطلق و جمال غیب را هم به همان رنگ تصور بکن(39).»
خلاصه این که باید یک بررسی تطبیقی دقیق به عمل آوریم تا بتوانیم میزان تأثیر عناصر مکاتب هند را در مکتب فلسفی میرفندرسکی و ملارجبعلی روشن کنیم لیکن به هیچ عنوان نمی خواهیم این مکتب را در همان عناصر خلاصه کنیم بی شک ملارجبعلی دارای آرائی است که جز در سنت فلسفه اسلامی شکل نگرفته و جز بر مبانی آن استوار نیست. ترکیب انضمامی وجود و ماهیت، انکار وجود ذهنی، اصالت ماهیت و رد حرکت در جوهر از این قبیل است. به شیوه مشائیان استدلال می کند و به سبک دیگر حکمای مکتب اصفهان، به روایات اهل بیت (علیهم السّلام) اهمیت می دهد.
2. آقا حسین خوانساری متولد 1016 در خوانسار و متوفی غره رجب 1098 در اصفهان (40).
ایشان از شاگردان میرفندرسکی، مجلس اول و مولی حیدر خوانساری بوده و خود شاگردان بی مشاری تربیت نموده مثل آقا جمال متوفی 1122 فرزندش که خود صاحب تألیفاتی است که غالباً شرح و حاشیه است و معروفترین آنها حاشیه بر حواشی خفریه و حاشیه بر شفاست؛ نیز سید علی امامی معروف به سید علی عریضی که شفا و اشارات را ترجمه کرده و شرح حالش در ریاض العلما با سلسله نسبش -که از سادات درب امامی است- آمده و نیز ترجمه کرده است هشت کتاب از کتب اخبار را(41)، نیز محمد صالح خاتون آبادی متوفی 1126(42) و مدقق شیروانی متوفی 1098(43).
آقا حسین غیر از فقه و اصول و فلسفه، در ریاضیات و هیئت نیز تبحر داشته چنانکه شرحی دارد بر رساله ی قوشچی در هیئت(44).
مرحوم والد می فرمودند علماء به ایشان عقل حادیعشر لقب داده بودند. با این که شهرت فقهی ایشان به خاطر کتاب شرح دروس بیشتر است لیکن اکثر تألیفاتشان فلسفی است مثل حاشیه بر شفا -که معروفترین اثر حکمی ایشان است- حاشیه بر شرح اشارات، حاشیه بر محاکمات قطب الدین، رساله در جبر و اختیار و حاشیه بر حاشیه قدیم دوانی و حاشیه بر شرح حکمه العین بخاری(45)
همچنان که ملاحظه می کنید آقا حسین به شیوه حکمای مکتب شیراز به حاشیه بیشتر از تألیف مستقل اهمیت داده چنانکه به آثار حکمای شیراز مثل دوانی و دشتکی ها و سماکی زیاد توجه داشته اما سبک او به سید سند بیشتر از دیگران ماننده است. سید سند با وجود آراء خاصی که در فلسفه پیدا کرده بود و حاصل ذهن مبتکر و نظر دقیق خود او بود، چنان خود را پایبند عبارات بوعلی و متعهد به متن شفا می دانست که باری علامه ی دوانی در پاسخ به وی فرمود ما ایمان نیاورده ایم بدانچه مابین مجلد شفاست. و البته آقا حسین چنانکه گفته اند «از مطالب میرداماد زیاد متأثر است(46)» که شاید این تأثیر، به تتلمذ وی نزد ملاحیدر مربوط باشد که از شاگردان دوره اول میرداماد بوده است. وی حواشی صدرالمتألهین بر شفا را در حاشیه خود آورده و غالباً به رد و نقد آن پرداخته زیرا چنانکه آوردیم مشرب او را نسبت به مسلک شفا غریب می دانسته و حال آن که برخی از حکماء بعکس این تصور می کرده اند.
در احوالات حکیم نصرالله قمشه ای (1324-1257) آورده اند: «در اواخر عمر بیشتر در مقام این بوده که مطالب تصنیفات ملاصدرا و کلمات او را از گفتار شیخ الرئیس بیرون بیاورد زیرا معتقد بوده که ملاصدرا و کلمات او را از گفتار شیخ الرئیس بیرون بیاورد زیرا معتقد بوده که ملاصدرا بسیاری از مطالب خود را از شیخ دارد.» حکیم نصرالله بنا به گفته شاگردش حکیم فرزانه (1385-1302) طریقه مشائی داشته و خیلی به شیخ و فارابی معتقد بوده است(47).
به هر حال اولین کسی که گاه از ملاصدرا دفاع کرده و برخی از نقدهای آقا حسین را نپذیرفته محقق سبزواری بوده که گویا از آقا حسین بزرگتر و چندی استاد وی بوده لیکن حواشی اش بر شفا متأخر از حواشی آقا حسین نوشته شده است. تقریباً صد و پنجاه سال بعد، یک حکیم اصفهانی به نام سیدعبدالعظیم لنجانی (متوفی1231درهند) کتابی با نام نورالعرفا فی شرح الاهیات شفا نوشته و بین حواشی صدرا و حواشی آقا حسین داوری کرده (48) و بالاخره آقا علی مدرس حکیم مشهور مکتب تهران به دفاع از صدرالمتألهین پرداخته و نقدهای آقا حسین را پاسخ گفته است(49) که البته بیش از چند مورد نیست.(50)
از آقا حسین خوانساری منشآت و مکتوباتی به جای مانده که به عقیده ی من اگر تنها به اطناب نمی گرائید در نثر پارسی یادگاری جاودانه می شد و مقامی منیع می یافت.
اینک به عنوان نمونه از نثر فارسی آقا حسین چند سطری از مکتوب چهاردهم ایشان را می آوریم: «با پیر خرد در کلبه احزان خود نشسته بودم و در گفتگو بر این و آن بسته، آئینه ی دل از زنگ کدورات هیولانی و تعلقات جسمانی پرداخته... چون از مطالعه ی مصنوعات سفلی و مکنونات عنصری پرداختم و خاطر از کلی و جزئی بالکلیه فارغ ساختم، براق فکر را زین نهادم و عنان به دست قائد توفیق دادم.
منزل به منزل بر اثر فیض ازلی می رفتم و سیاهی به سیاهی از عقب انوار جلی می شتافتم تا از امهات سفلی گذشتم و به آبای علوی پیوستم. مسکن مالوف و طن معهود خود دیدم و ندایی از زبان جان شنیدم. در چشمه ی خورشید، غسل احرام برآوردم و لباس یکتای تجرد در بر کردم. قدم در حریم حرم قدس نهادم و دیده ی جان به نظاره ی هر طرف گشادم. عالمی دیدم سراپا نور؛ انجمنی یافتم تمام حضور.... صومعه داران صوامع ملکوت، به ذکر خفی در جوش و جرعه نوشان میکده ی لاهوت، از مشاهده ی انوار جلی، مدهوش.(51)» این قسمت را عمداً از این جهت انتخاب کردم که گویای سفری روحانی است که نظیر آن را در آثار حکمای الهی می توان یافت.
3. محمدباقر سبزواری تولد ایشان را 1017 در سبزوار نوشته اند لیکن این با تتلمذ وی نزد شیخ بهائی (متوفی1030) و اجازه داشتن سبزواری از ایشان و همینطور با آنچه مشهور است که از آقا حسین بزرگتر و استاد وی بوده، توافق ندارد. وفات ایشان در 1090 در اصفهان واقع شده و در مدرسه میرزا جعفر مشهد رخ در نقاب خاک کشیده است.
وی بعد از مرگ والدش به اصفهان آمد و غیر از شیخ بهائی، نزد میرفندرسکی و ملاحسنعلی شوشتری درس خواند و از مجلسی اول و سید حسین عاملی به دریافت اجازه نائل شد و در دوران شاه عباس دوم به منصب شیخ الاسلامی اصفهان رسید.
ایشان نزد فقها به صاحب ذخیره مشهور است زیرا ذخیرالمعاد را در شرح ارشاد علامه نوشت و تتمه ی آن را کفایه الفقه نام گذاشت. امروزه صاحب کفایه که می گویند مراد آخوند خراسانی صاحب کفایه الاصول لیکن فقهای قبل از آخوند وقتی صاحب کفایه می گفتند منظورشان همان صاحب ذخیره یعنی محقق سبزواری بود وی هم علوی عقلی را و هم علوم نقلی را درس می گفته لیکن ما جز تعداد انگشت شماری از تلامیذ وی با خبر نیستیم و این شاید مربوط به موقعیت سیاسی وی بوده که مجلس درسش را از طلبه ی علم خالی می کرده بزرگانی مثل آقا جمال و فاضل سراب(متوفی1124) احتمالاً به طور خصوصی نزد ایشان درس می خوانده اند زیرا اغلب افرادی که در مجلس درس رسمی مقامات شرکت می کنند انگیزه های دیگری جز علم آموزی دارند.
از محقق سبزواری اثر مفصلی به نام حدیقه الانوار باقی مانده که به شاره سلیمان صفوی اهداء کرده و در آن از علوم مختلف سخن گفته؛ نیز رساله ی بزرگی در آداب ملوک به فارسی نگاشته و کتاب کبیری در ادعیه به نام مفاتیح النجاه ساختخه که شاید همان جامع الزیارات نامبرده در برخی از تذکره ها باشد.
از آثار فلسفی ایشان دو اثر می شناسیم یکی حاشیه بر شرح اشارات و دیگری حاشیه بر الاهیات شفا(52).
در مقدمه ی تعلیقات خود بر شفا یادآور می شود که چون مراجعه طلاب به این کتاب زیاد است، درصدد مرتب کردن حواشی خود برآمده تا در فهم مقاصد آن کمک باشد و با خود شرط نموده که اگر برخی از آنچه در شفا هست متعارض باشد با عقاید و باورهای وی، متعرض آنها نشود و فقط بیان اغراض صاحب کتاب را مدنظر داشته باشد(53).
ملک الشعرای بهار وی را عداد نویسندگان عصر صفوی که برخی «آثارشان مورد استفاده ی همه است (54)» قرار داده و مرحوم آشتیانی از کسانی شمرده که «به ادبیات فارسی احاطه ی کامل داشته و به فارسی بسیار زیبا مطلب می نوشته(55)» اما بر من معلوم نشد که سخن ایشان ناظر به کدام یک از آثار اوست. البته رساله ی روضه الانوار محقق سبزواری بنا به گفته صاحب روضات به فارسی نوشته شده(56) لیکن موضوعش در آداب ملوک است و قاعدتاً نباید مورد استفاده ی همگان باشد.
4. ابوجعفر کافی بن محتشم قائنی. وی در جبال قائن می زیسته و پدرش از فقها بوده و کتابی به نام فصول الحق و کتاب دیگری با عنوان هدایه المسترشدین در ادعیه ی مأثوره نوشته است. حکیم قائنی برای تحصیل به اصفهان آمده و شاگرد میرفندرسکی و میرمعزالدین محمداصفهانی بوده و آثار متعددی از خود بجا گذاشته است(57).
اکثر آثار خود را در قهستان و قائن نوشته و در دو اثر، نظارت شیخ خود را خواسته؛ معلوم می شود در قائن نیز فیلسوف بزرگی در آن زمان بوده که قائنی به نظر وی بسیار اهمیت می داده است.
از وی نه اثر شناسایی شده و از این شمار، پنج اثر در سال 1026 و یک اثر در سال 1029 نوشته یا پاکنویس شده و جز یک اثر، مابقی آثار باقیمانده از او به خط خود مؤلف است(58). اکثر آثار ایشان فلسفی است و آنچه فلسفی نیست نیز رنگ و بوی فلسفی دارد. منابعی که بدان ارجاع داده بسیار متنوع است از مابعدالطبیعه و سماع طبیعی ارسطو تا اثولوجیای فلوطین -که آن زمان از ارسطو می پنداشتند- و از زند زردشت تا رساله ی نفس کندی و رساله عقل فارابی و رساله فیض الهی بوعلی و صناعیه ی استادش میرفندرسکی و اقوال حکمای بسیاری را نقل کرده از افلاطون و اپیکور تا فرفوریوس و اسکندر افرودیسی و از ابوعبدالله محمدرازی تا یکی از حکمای هم عصر خود به نام محمد محسن اصفهانی.
شاید مهمترین اثر حکیم قائنی که ضمناً جامعیت او را می رساند کتاب پرحجم التسهیل اوست که شامل پانزده فن است و هر فن احیاناً شامل چند مقاله و هر مقاله چه بسا شامل چند فصل است. در این اثر بزرگ که مصحح «رسائل عرفانی و فلسفی حکیم قائنی» نسخه ی منحصربفرد آن را دیده و می نویسد «هم سطح کتاب شفای بوعلی است(59)» از این فنون و علوم بحث شده: منطق، طبیعیات، علم مستور -که مصحح، تعبیر به کیمیا کرده- فلاحت، طب، تعبیر، علوم تعلیمی (مثل حساب و جبر و مقابله)، هیئت، موسیقی، احکام سماویه (که شاید مراد علم احکام نجوم باشد)، علوم غریبه -که مصحح تعبیر به طلسمات نموده- علوم الاهیه (و در مقاله ششم این فن، به احوال نفس و سپس به مباحث کلامی مثل نبوت و امامت پرداخته)، اخلاق، علم سیاسات و فن آخر را به عبارات شرعیه و اسرار و رموز آن اختصاص داده است(60).
در صفحاتی از همین کتاب التسهیل این دو بیت به قائنی -یعنی مؤلف اثر- نسبت داده شده:

ندای هاتف غیبم سحر رسید به گوش *** به هوش آمدم از جاودانه خواب و خیال
به من نمود جهان را فروغ حکمت او*** مثال جفت سلامان به دیده ابسال

از صاحب الذریعه نقل شده که وی منظومه ای به فارسی با عنوان خردنامه ساخته و تخلص او در آن «کافی» بوده است.(61) یکی از آثار قائنی رساله «الشجره الطیبه فی اثبات الحرکه» است که بنا به گفته مصحح مزبور عناوین این رساله «همانند عنوان هایی است که ملاصدرا در کتابهای خود بکار برده از قبیل اناره ظلمه، تبصره قدسیه، زجاجه حکمیه فی مشکوه، ازاحه ظلمه و امثال آنها(62)‌» با آن که قائنی اغلب آثار خود -و چه بسا این رساله را- در دهه ی سوم قرن یازدهم نگاشته و بنابراین نمی تواند آثار صدرالمتألهین را دیده باشد. وی همچنین به اتحاد عقل و عاقل و معقول معتقد است و رساله ای در همین موضوع دارد و بنابراین نمی توانیم او را در توافق کامل با حکمای مشائی بدانیم.
مجموعاً گرایش او به فلسفه ی نوافلاطونی بیشتر است. همینطور مانند حکمای دیگر مکتب اصفهان آثار او مزین به آیات و روایات و بعضاً تفسیر فلسفی از بیانات ائمه ی هدی (علیهم السّلام) است. مصحح مذکور از وی تعبیر کرده است به «عارف و حکیم که هم پایبند شریعت بود و هم ملتزم به حقیقت(63)»
لیکن این کمتر در پنج رساله ای که از ایشان در اثر مزبور به طبع رسانده اند اثری از گرایشات عرفانی ندیدم. بله برخی از اصطلاحات فلسفه اشراق سهروردی را بکار گرفته اما رویکرد عرفانی و حتی اشراقی ندارد.

پی‌نوشت‌ها:

1- فهرست کتب خطی اصفهان/ج2/ص429.
2- شرح قبسات/مقدمه مصحح/صص67-72.
3- فهرست کتب خطی اصفهان/ج2/ص429.
4- همان/ص434.
5- همان/ص435.
6- همان/ص428.
7- همان.
8- مصقل صفا/صص136و137.
9- مجموعه مقالات کربن/ص311.
10- تاریخ فلسفه اسلامی/ص 479.
11- فهرست کتب خطی/ج1/صص203 و 205.
12- نزهه الارواح/ مقدمه/ ص 173 به بعد.
13- تاریخ فلسفه اسلامی/ کوهساری/ص311.
14- مکتب فلسفی اصفهان/صص 84-82.
15- دانشمندان و بزرگان اصفهان/پاورقی ص702.
16- تاریخ فلسفه اسلامی/ کوهساری/ص308.
17- تاریخ فلسفه اسلامی/ نصر/ج3/ص168.
18- گوهرمراد/صص280و281.
19- نزهه الارواح/ مقدمه/ ص198.
20- خردنامه صدرا/ش11/ص87.
21- تاریخ حکما و عرفای متاخر/ص10.
22- مقالات کربن/ص56.
23- رساله سه اصل/مقدمه/ص8.
24- شناختنامه آقا سیدابوالحسن/ص498(ش46 به سید محمدحیدرآبادی).
25- همان/ص499(ش47 به میرزا اسحاق آستارایی)
26- رساله سه اصل/مقدمه/ص18.
27- مکتب فلسفی اصفهان/ص 97.
28- روضات/ ص613.
29- منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران/ج2/ ص611.
30- مکتب فلسفی اصفهان/صص67-65.
31- فهرست کتب خطی روضاتی/ج1/ ص272.
32- نزهه الارواح/ مقدمه دانش پژوه/ص191.
33- منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران/ج1/ص245.
34- ادیان و مکتبهای فلسفی هند/ج2/ص782.
35- عرفان/ج4 ودانتا/ص168.
36- منتخب جوگ باسشت/ص42.
37- ادیان و مکتبهای فلسفی هند/ج2/ص829.
38- همان/صص808 و 809.
39- منتخب جوگ باسشت/ ص 115.
40- نخستین دو گفتار/ ص80.
41- رساله در سلسله ی نسب امامیها/ میرزا باقر امامی/ نسخه ی خطی/ ص 21.
نیز تاریخ اصفهان در مشجرات/همایی/ ص184.
42- فهرست کتب خطی روضاتی/ج1/ص.
43- همان/ص292.
44- روضات/ص195.
45- تاریخ علوم و فلسفه ایرانی/ ص787 (در این کتاب از دو حاشیه بر شفا و نیز دو حاشیه بر حاشیه دوانی نامبرده شده است).
46- منتخبات/ج1/ص 372.
47- مجموعه آثار حکیم صهبا/صص144 و 145.
48- دانشمندان و بزرگان اصفهان/ج2/ص777.
49- منتخبات/ج1/ص 374.
50- ر.ک: مجموعه مصنفات آقاعلی/ج2/صص347 و 348.
51- میراث حوزه اصفهان/ج4/صص416-413.
52- مکتب فلسفی اصفهان/صص110-108.
53- منتخبات/ج2/ص546.
54- سبک شناسی/ج3/ص255.
55- منتخبات/ج2/ص544.
56- روضات/ص116.
57- رسائل عرفانی و فلسفی حکیم قائنی/ صص 15-13.
58- پیشین/ مقدمه ی مصحح/ صص30-15.
59- همان/ ص 10.
60- همان/ صص 27-24.
61- همان/ ص 20.
62- همان/ ص 27.
63- همان/ ص 10.

منبع مقاله: مدرس مطلق؛ محمدعلی؛ (1391)، مکتب فلسفی اصفهان، تهران، مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط