متن زیر بخشی از کتاب منتشر نشده حدیث روزگار؛ خاطرات مستند استاد سیدهادی خسروشاهی درباره مقام معظم رهبری است که با عنایت استاد در اختیار هفته نامه پنجره قرار گرفته است.
آشنایی ما با آیت الله خامنه ای چگونه رقم خورد؟
والد ماجد بنده، مرحوم آیتالله سیدمرتضی خسروشاهی، از مجتهدین بنام و صاحب رساله آذربایجان و از علمای مبارز ضد رضاخانی در تبریز بود و به همین دلیل، در جریان کشف حجاب، در سال 1314، بههمراه چند نفر دیگر از علمای معروف تبریز، دستگیر و به سمنان تبعید و در آنجا زندانی شدند ... پس از ماهها که در زندان بودند، سرانجام بهطور مشروط آزاد و به مشهد مقدس تبعید شدند و مدتی طولانی در آن شهر ماندند ... همین امر، موجب آشنایی و الفت ایشان با علما و بزرگان مشهد شد ... .... مرحوم ابوی پس از سقوط رضاخان، به تبریز مراجعت کردند ولی بعضی از علمای آذربایجانی مانند مرحوم آیتالله حاج شیخ غلامحسین تبریزی و آیتالله آقا سیدجواد تبریزی که خود قبلا به مشهد آمده بودند، همچنان در این شهر مقدس به قصد اقامت دائم ماندند. از آن تاریخ به بعد، والد محترم، همه ساله در تابستان و بهطور مرتب، برای زیارت مرقد شریف امامرضا (علیهالسلام) به مشهد سفر میکرد و به مدت یک ماه در آنجا اقامت مینمود و من هم که آخرین فرزند بودم، در این سفرها همراه ایشان بودم.
ما هر سال همراه پدر و مادر، عازم مشهد میشدیم و در مسافرخانه سید محترمی به نام آقا میرکاظم از خدام معروف آستان قدس که در کوچهای مقابل کوچه مسجد گوهرشاد قرار داشت، یک ماه میماندیم. آقاسیدکاظم تابستان هرسال، در ماه خاصی آن تک واحدی را اجاره نمیداد و برای پدر من یا میهمان همه ساله خود نگه میداشت. پس از ورود به مشهد، بهطور طبیعی در حرم مطهر یا بیرون، بعضی از علما پدر را ملاقات میکردند و دیدارها شروع میشد. کسانی که به علت تکرار دیدار همه ساله، نامشان را بهخاطر دارم عبارت بودند از: آیتالله سیدیونس اردبیلی، آیتالله سبزواری، آیتالله شیخ احمد کفایی، آیتالله سیدجواد تبریزی، آیتالله شیخ غلامحسین تبریزی، آیتالله قمی، آیتالله سیدمحمود علوی و ...
علاوه بر دیدارها، در بازدیدها هم من نوعا همراه پدر بودم و یادم هست در آن سال تازه معمم شده بودم. در منزل آقاسیدجواد رفتیم و سید جوانی برای ابوی و حقیر چای آورد که ایشان، سیدعلی آقا خامنهای بود و بهنظرم این در سال 1330 یا 1331 بود چون در سال 1332، پدر رحلت کرد و سفر سالانه ما به مشهد قطع گردید و بعد هم من به قم آمدم ...
اولین دیدار مفصل با آیت الله خامنه ای
آشنایی من، پس از آن دیدار نخستین و درواقع عبوری غیرمعرفتی، قطع شد و دو سه سال بعد، شاید سال 1334 یا 1335 بود که من طلبه قم شده بودم. بهنظرم همراه یکی دو نفر از دوستان و طلاب حوزه علمیه قم با اتوبوس عازم مشهد شدیم ... دوستان، اقوام یا آشنایانی در مشهد داشتند که بهسراغ آنها رفتند و من عازم مسافرخانه «صادق بستنی»، اخوی مرحوم علامه شیخ محمدتقی جعفری شدم که همشهری ما بود و ابوی بنده را هم خوب میشناخت و با اخوی من مرحوم آیتالله آقاسیداحمد خسروشاهی نیز آشنا و رفیق بود و خود نیز از اهل فضل و شعر و ادب به شمار میرفت....صبح روز بعد، به مدرسه نواب که تقریبا روبهروی مسافرخانه صادق بستنی قرار داشت رفتم و در آنجا قدم میزدم تا دوستی یا آشنایی را ببینم که ناگهان با سیدعلی آقای خامنهای روبهرو شدم که همراه آقای سید جعفر شبیری زنجانی به مدرسه آمدند و من سلام کردم. آقای خامنهای پس از احوالپرسی پرسیدند: شما کی آمدید و کجا هستید؟ گفتم دیشب آمدم و در مسافرخانه روبهرو هستم. گفتند چرا مسافرخانه؟ حجره ما در این مدرسه خالی است و شبها هم کسی نیست، ما فقط روزها میآییم. شما بیایید اینجا، هم در کنار دوستان تنها نیستید و هم سروصدا و مشکلات مسافرخانه را ندارید. من هم که از خدا میخواستم جایی پیدا کنم که هم راحت باشم و هم شبی 15 ریال کرایه تخت ندهم! فوری پذیرفتم و رفتم ساک و کیف خود را از مسافرخانه برداشتم و به مدرسه آوردم و در حجره ایشان، مستقر شدم و آن سال، تا مراجعت به قم در همان مدرسه ماندم و البته تقریبا همه روزه حضرت آقای خامنهای و اخوی بزرگشان، حضرت آقای سیدمحمد خامنهای به مدرسه میآمدند و آنها را میدیدیم و با دوستانی که از قم آمده بودند و به مدرسه میآمدند، مأنوس میشدیم.
بعد هم در همان سالها، ایشان برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم آمدند و در مدرسه حجتیه که بنده نیز حجرهای در آن داشتم، سکونت کردند و بهطور طبیعی آشنایی بیشتر شد و تبدیل به دوستی گردید.
ماجرای نامه آیت الله طالقانی و مهندس بازرگان به محمدتقی شریعتی
من هم نوعا تابستانها یا به تبریز یا مشهد میرفتم. یکبار مرحوم آیتالله طالقانی و شادروان مهندس مهدی بازرگان نامهای با امضای مشترک به جناب آقای شیخ محمدتقی شریعتی مدیر مسئول «کانون نشر حقایق اسلامی» نوشته بودند که در مشهد به ایشان بدهم و من پس از دیدار با آیتالله خامنهای، گفتم که نامهای برای آقای شیخ محمدتقی شریعتی دارم و آدرس کانون را بلد نیستم؟ ایشان گفتند شما شاید به تنهایی نتوانید آنجا را پیدا کنید. بعد از ظهر من میآیم با هم میرویم.بعدازظهر آمدند، همراه ایشان پیاده یا با درشکه ـ خاطرم نیست ـ رفتیم. فکر کردم شریعتی یک شیخ و یکی از علمای معمم است ... اما وقتی به کانون رسیدیم، با یک فرد کت و شلواری شاپو بر سر، ولی عبا بر دوش! روبهرو شدم که آقای خامنهای گفت ایشان آقای شریعتی است.
جوانها و دانشجویانی که در آنجا نشسته بودند، تقریبا اعتنا یا توجهی به ما و به قول آیتالله خامنهای: «دو تا سید لاغر عینکی!» نکردند تا به نزد آقای شریعتی که در آن بالا نشسته بود رسیدیم و سلام کردیم. البته ایشان با آیتالله خامنهای آشنایی داشت ولی حقیر را نمیشناخت ... و من نامه را دادم. ایشان نامه را باز کرد و خواند و بلافاصله احترامات آغاز شد، یعنی شاید در آن نامه اشارهای به حقیر شده بود ... و وقتی ایشان به احترام و تجلیل پرداخت، دانشجوها یا جوانان حاضر هم برخورد محترمانهتری پیدا کردند! بعد با آقای شیخ محمدتقی شریعتی کمی صحبت کردیم و عازم رفتن بودیم که ایشان گفتند. خب! آقایان در نامه نوشتهاند که شما با بچههای کانون هم آشنا بشوید و ملاقاتی داشته باشید و آنها به دیدار شما بیایند.
اخوی ایشان آیتالله سیدمحمد خامنهای هم که گویا در آن دیدار حضور داشت، بعدها در سفری به رم که برای شرکت در اجلاس بینالمللی مجالس، همراه هیئتی از مجلس شورای اسلامی به ایتالیا آمده و میهمان من بودند، وقتی داستان فوق را برای دوستان نقل کردم، گفتند: البته جمله دیگری هم موقع اذان ظهر گفتید که شبیه همین بود. بعد افزودند: شما آن وقتها اول وقت نماز میخواندید و چون برای ناهار دوستان، کباب سفارش داده بودیم و آن را آوردند، اما در آن هنگام، صدای اذان از بلندگوی صحن بلند شد و شما بلافاصله عازم نماز شدید و گفتید که من میروم نماز، لطفا «پای مرا نگه دارید!»... «پای» در ترکی به معنی سهم یا قسمت است و گویا من بهجای اینکه بگویم سهم مرا نگه دارید، همان کلمه «پای» ترکی را بهکار برده بودم که معنی بیربطی داشت و نقل آن در رم، موجب خنده نمایندگان محترم مجلس حاضر در جلسه گردید.
...به هرحال دانشجوها آمدند و یک ساعتی درباره ضرورت همکاری فرهنگی بین طلاب حوزه و دانشجویان صحبت کردیم و آنها در موقع رفتن آدرسی به من دادند که شب دوشنبه، جلسه انجمن اسلامی دانشجویان مشهد در آن محل برگزار خواهد شد.
آدرس، منزل یکی از دانشجویان بود. شب دوشنبه معهود، پس از نماز مغرب و عشا من به تنهایی به آنجا رفتم، دکتر شریعتی درباره «مکتب واسطه» یا «مکتب توحیدی» سخن میگفت که گوش کردیم و بعد بعضی از دوستان سوالاتی را مطرح کردند که علی شریعتی توضیح و پاسخ داد.
سپس برنامه «تفریح» آقایان آغاز شد. یکی از دانشجویان کتابی آورده بود که تالیف یکی از وعاظ معروف مشهد درباره «معراج» بود و این نویسنده محترم، نام فارسی کتاب را باحروف لاتین هم در پشت جلد نوشته بود: «پرواز یا هوانوردی پیامبر» Parvaz ya havanavardie peyambar! که این نامگذاری و کتابت آن به لاتین، موجب خنده آقایان گردید و دکتر شریعتی گفت: خب برای اثبات علمی امر، باید آن را با حروف لاتین و تلفظ فارسی مینوشتند تا مسئله محکمتر شود و به خوبی اثبات گردد.
... سپس کتاب قطوری را مهدی مظفری باز کرد که معلوم شد «حلیه المتقین» است و او قسمتهایی از یک فصل خاص آن را میخواند و بقیه میخندیدند! البته بنده هم جزو خندهکنندگان بودم!... و لزومی هم ندارد که از فصل مزبور نام ببرم. علاقهمندان اگر به حلیه المتقین مراجعه کنند، لابد خود به سرعت آن فصل را خواهند یافت!
ارتباط ما پس از آن دیدار و جلسه، با انجمن اسلامی دانشجویان مشهد برقرار شد و تبادل فرهنگی و ارسال کتاب و نشریه از طرف بنده و از قم، آغاز گردید و استمرار یافت...
رهبر انقلاب در دوران طلبگی با چه کسی هم حجره بود؟
نوعا آقایانی که در مدرسه حجتیه بودند مانند آیتالله شیخ محمدرضا مهدوی کنی و اخویشان آیتالله آقاشیخ و آیتالله سیدعلی خامنهای و اخویشان آیتالله سیدمحمد خامنهای و آیتالله جوادی آملی و آیتالله هاشمی رفسنجانی و آیات و حجج آقایان: سیدکمال شیرازی (سعادت پرور) و اخویشان آقاشیخ حسن تهرانی، شهید محمدجواد باهنر، علی اکبر ناطق نوری، موسوی خوئینیها، عباسعلی عمید زنجانی، شیخ مسلم کاشانی، شیخ غلامحسین ابراهیمی دینانی، شیخ قاسم تهرانی، شیخ محمدجواد حجتیکرمانی و اخویشان مرحوم علی حجتی کرمانی و اخوان معزی (شیخ هادی، حسن، عبدالعلی و عبدالحسین) و اخوان لاله زاری (سیدعبدالحسین، سیدحسن و سیدمحمد) و سیدعبدالکریم هاشمینژاد، سیدحسن ابطحی، سیدحسن معین شیرازی، سیدعبدالصاحب حسینی، شیخ مرتضی بنی فضل، شیخ یدالله دوزدوزانی، سیدابوالفضل موسوی تبریزی، سیدعلی انگجی، شیخ هادی فقهی، شیخ مجتبی کرمانشاهی، شیخ عزیزالله تهرانی (خوشوقت)، شیخ مجتبی تهرانی و آقای صائنی زنجانی و... همگی یا اغلب، اهل تهجد بودند و در نماز جماعت صبح و ظهر و مغرب یا در مجلس دعای کمیل که شبهای جمعه در مسجد حجتیه توسط آقای سیدمحسن خرازی و آقارضا استادی و آقای ناطق نوری و مرحوم شیخ قاسم تهرانی و اینجانب برگزار میگردید یا مجلس دعای ندبه که در محل کتابخانه مدرسه حجتیه توسط مرحوم حاج شیخ عباس تهرانی اقامه میشد، شرکت میکردند.حجره یا اتاق ایشان در مدرسه حجتیه در طبقه دوم بلوکی بود که حجره بنده هم در همان بلوک، ولی در طبقه اول آن قرار داشت. ایشان با اخوی خود آیتالله آقای آقا سیدمحمد (حفظه الله) همحجره بودند، من هم با جناب آقا میرزا محمد محقق مرندی... بنده خیلی کم به دیدار دوستان میرفتم چون بهنظرم میرسید که هر کسی برای خود برنامه درسی و مطالعهای دارد و ایجاد مزاحمت مکرر معقول نیست؛ بهویژه که اغلب دوستان را بهطور روزانه در مسجد یا درس امام خمینی یا علامه طباطبایی میدیدیم و به همین دلیل کمتر به حجره دوستان میرفتم. ولی گاهی و در ایام تعطیل که میدیدم مزاحمت نیست، سری به ایشان و اخویشان و دیگر دوستان میزدم.
البته اخوی ایشان هم که تقریبا پس از آقای شیخ علی اکبر هاشمی رفسنجانی و آقا سیدبیوک اهری تبریزی، کمی به ظاهر از «اعیان» مدرسه محسوب میشد، «کته» خوبی میپخت که گاهی ما هم بهرهمند میشدیم و خورش آن هم نوعا ماست و خرما یا نیمرو بود!
در واقع، مرادشان این بود که در حوزهها باید به رشتههای دیگر نیز بها داده شود تا هر کسی مطابق علاقه و ذوق خود پس از تحصیل مقدمات و بخشی از فقه و اصول و تفسیر و فلسفه، به مقداری که لازم است، نه در حد تخصصی، به آن رشته مورد علاقه خود بپردازد و برای عقب نماندن از قافله دریافت لقب آیتاللهی، مجبور نشود در رشتهای به تحصیل ادامه دهد که مورد علاقهاش نیست.
پس از این صحبت کوتاه، من بلند شدم تا از گوشه چپ اتاق که روی چراغ فتیلهای نفتی، چای درست کرده بودم، برای ایشان چای بیاورم و در برگشت دیدم که ایشان بعضی اوراق را که روی میزم بود، ورق میزنند. چای را آوردم و کمی دیگر صحبت کردیم و ایشان رفتند ...
فراموش نکردن سال تولد یک نفر پس از 40 سال توسط آیت الله خامنه ای
شاید 40 سال بعد، در اوایل دوران رهبری که به دیدار ایشان رفته بودم، اصحاب هم حضور داشتند. ایشان پس از احوالپرسی، «سن» مرا پرسیدند؟ و من به «مزاح» گفتم: حدود 40 سال. ایشان لبخندی زدند و گفتند: چقدر؟ گفتم: حدود 40! ... ایشان اینبار خندیدند و گفتند: روزی در مدرسه حجتیه، به حجره شما آمدم، شما بلند شدید که برای من چای بیاورید و من شناسنامه شما را که روی کتابها بود ورق زدم. جنابعالی متولد 1317 هستید و من 1318، یعنی یک سال هم از من بزرگتر هستید. ولی من باز به شوخی ادامه دادم و گفتم: خب! همین میشود حدود 40 سال! ... البته موضوع شناسنامه را من یادم نبود. وقتی ایشان آن را یادآوری کردند، من هم به یادم آمد و این نکته به ظاهر کوچک، نشان از دقت و حافظه نیرومندی است که آیتالله خامنهای از آن برخوردارند.ماشین آیت الله خامنه ای قبل از انقلاب چه بود؟
یکبار ایشان همراه والد محترمشان آیتالله آقا سیدجواد تبریزی، به تبریز آمده بودند و در محله «راسته کوچه» بر منزل مرحوم آیتالله حاج شیخ نصرالله شبستری وارد شده بودند و چون درب منزل ایشان همیشه برای رفت و آمد علما و طلاب باز بود و من هم تابستانها مشتری دائمی آنجا بودم و روی همان علاقه و سابقه روابط پدری و روحیه کنجکاوی که همواره داشتم، در موقع سفر ایشان به تبریز، چندین بار به آنجا رفتم و در مجلس علمایی شرکت کردم و خدمت ایشان و ابویشان هم رسیدم.در آن زمان ایشان یک ماشین پیکان استیشن یا شبیه آن در اختیار داشتند که پدر و خانواده را با آن به تبریز آورده بودند، رانندگی ماشین هم یکی دوبار که من دیدم، به عهده خود ایشان بود و در این سفر نیز کاملا روشن بود که ایشان مراقب و مواظب ابوی خود هستند و شاید این سفر به ظاهر «هوا خوری» در تابستان هم، بهخاطر سلامتی ابویشان بوده است.
پس از واقعه 15 خرداد و دستگیری امام و قتل عام مردم قم، تهران، ورامین و دیگر شهرها و حوادث بعدی، روزی آیتالله هاشمی رفسنجانی مرا دعوت کرد که در جلسهای در منزل یکی از دوستان شرکت کنم. به آن جلسه رفتم. صحبت از ضرورت انتشار یک نشریه مخفی سیاسی برای پوشش خبری نهضت امام خمینی بود و همه حضار به اتفاق این پیشنهاد را تایید کردند و پذیرفتند.
توزیع نشریه بعثت در مشهد توسط آیت الله خامنه ای
... بدین ترتیب نشریه بعثت آغاز به انتشار نمود و مورد استقبال قرار گرفت ... توزیع نشریه هم البته مانند خود نشریه مخفی بود. مقالات اساسی آن را نوعا آیتالله رفسنجانی، آیتالله مصباح یزدی، شهید محمدجواد باهنر، مرحوم علی حجتی کرمانی و اینجانب مینوشتیم و آقایان سیدمحمود دعایی، مهدی طارمی و شریفی گرگانی هم هر کدام بهنحوی در تایپ و تهیه مقدمات و اخبار و تنظیم و توزیع آن سهیم بودند. (داستان آن را من در مقدمه مجموعه کامل شمارههای آنکه اخیرا از سوی مرکز اسناد تجدید چاپ و منتشر گردیده، نوشتهام که بعد بهطور مفصلتر و همراه اسناد، تحت عنوان: «نشریات مخفی حوزه علمیه قم» منتشر گردید). ارسال نشریه به شهرستانها هم با توجه به مراقبت شدید رژیم و شرایط خفقان موجود، یکی از مشکلات اساسی در مسیر توزیع کامل آن بود و با پست هم که اصلا امکانپذیر نبود، ولی به هرحال دوستان و برادران در شهرهای بزرگ، بهنحوی این مشکل را با توزیع نسخههای ارسالی یا تکثیر آن در محل، حل کرده بودند.یکی از این مراکز، شهر مقدس مشهد بود و از هر شمارهای که منتشر میشد، چند نسخه به بعضی از دوستان از جمله حضرت آقای خامنهای فرستاده میشد و ایشان علاوه بر توزیع نسخههای معدود ارسالی از قم، ترتیبی داده بودند که نشریه توسط دوستانشان در مشهد تکثیر گردد تا به دست افراد بیشتری برسد.
آقای مروی در ادامه میگوید که: «سرانجام قضیه لو رفت و ما جا بهجا شدیم و مدتی تکثیر در میدان تمپالمحله از محلات قدیمی مشهد در منزل یک روحانی انجام میگرفت و پس از تکثیر، توسط عدهای توزیع میگردید».
بههرحال در تهیه و تایپ و تکثیر و توزیع این نشریه در قم، نهایت مخفیکاری به عمل میآمد و تا آخر هم علیرغم توقیفها و دستگیریها و بازجوییهای مکرر دوستان و اینجانب، ساواک و شهربانی قم نتوانستند مسئولین و محل تکثیر آن را پیدا کنند... البته آیتالله مصباح یزدی که از همان زمان آغاز نشر بعثت رادیکالتر از ماها بود، پس از انتشار چند شماره، از بعثت جدا شد و به تنهایی، نشریه مخفی انتقام را که بیشتر جنبه فکری و ایدئولوژیک داشت، منتشر ساخت.
در مورد پنهانکاری، ما تا آنجا دقت داشتیم که در نقل خبرها هم سعی میکردیم «مخفیکاری» لازم بهعمل آید. مثلا وقتی اخوی بزرگ بنده، مرحوم آیتالله سیداحمد خسروشاهی همراه شهید آیتالله قاضی طباطبایی و آیتالله سیدمهدی دروازهای و وعاظ محترم تبریز دستگیر و به زندان قزل قلعه در تهران منتقل شدند، من در نقل خبر در بعثت، اول نام آیتالله قاضی را ذکر کردم و بعد نام اخوی را ... تا کسی از این نکته باریک به دخالت من در امر بعثت پی نبرد ...
اتفاقا یکبار آیتالله خامنهای به این نکته اشاره کردند و به من گفتند: من نخست فکر میکردم که شما در امر بعثت دستی داشته باشید، ولی وقتی که در خبر دستگیری آقایان تبریز، نخست نام آقای قاضی ذکر شده بود، احتمال دادم که شما نباشید چون با توجه به رقابتهای موجود در تبریز، قاعدهاش این بود که اگر شما در نشریه بودید، نخست نام آقای اخوی نقل میشد!
به هرحال نشریه بعثت نزدیک به دو سال و جمعا در 14 شماره، بهطور مخفیانه چاپ و در سراسر ایران توزیع شد و عمال رژیم علیرغم همه مراقبتها و پیگیریها و کوششها، از کشف محل چاپ و نام نویسندگان آن عاجز ماندند. ولی پس از جریان ترور حسنعلی منصور و دستگیری آیتالله هاشمی رفسنجانی و سپس علی حجتی کرمانی و هجرت برادر عزیزمان آقای سیدمحمود دعایی به عراق، شهر نجف، نشریه تعطیل گردید.
/ج