خاطراتی به قدمت شش دهه از یار خراسانی

ما هر سال همراه پدر و مادر، عازم مشهد می‎شدیم و در مسافرخانه سید محترمی به نام آقا میرکاظم از خدام معروف آستان قدس که در کوچه‎ای مقابل کوچه مسجد گوهرشاد قرار داشت، یک ماه می‎ماندیم. آقاسیدکاظم تابستان هرسال، در
شنبه، 17 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خاطراتی به قدمت شش دهه از یار خراسانی
خاطراتی به قدمت شش دهه از یار خراسانی

 






 

متن زیر بخشی از کتاب منتشر نشده حدیث روزگار؛ خاطرات مستند استاد سیدهادی خسروشاهی درباره مقام معظم رهبری است که با عنایت استاد در اختیار هفته نامه پنجره قرار گرفته است.

آشنایی ما با آیت الله خامنه ای چگونه رقم خورد؟

والد ماجد بنده، مرحوم آیت‎الله سیدمرتضی خسروشاهی، از مجتهدین بنام و صاحب رساله آذربایجان و از علمای مبارز ضد‎ رضاخانی در تبریز بود و به همین دلیل، در جریان کشف حجاب، در سال 1314، به‎همراه چند نفر دیگر از علمای معروف تبریز، دستگیر و به سمنان تبعید و در آنجا زندانی شدند ... پس از ماه‎‎‎ها که در زندان بودند، سرانجام به‎طور مشروط آزاد و به مشهد مقدس تبعید شدند و مدتی طولانی در آن شهر ماندند ... همین امر، موجب آشنایی و الفت ایشان با علما و بزرگان مشهد شد ... .
... مرحوم ابوی پس از سقوط رضاخان، به تبریز مراجعت کردند ولی بعضی از علمای آذربایجانی مانند مرحوم آیت‎الله حاج شیخ غلامحسین تبریزی و آیت‎الله آقا سیدجواد تبریزی که خود قبلا به مشهد آمده بودند، هم‎چنان در این شهر مقدس به قصد اقامت دائم ماندند. از آن تاریخ به بعد، والد محترم، همه ساله در تابستان و به‎طور مرتب، برای زیارت مرقد شریف امام‎رضا (علیه‎السلام) به مشهد سفر می‎کرد و به مدت یک ماه در آنجا اقامت می‎نمود و من هم که آخرین فرزند بودم، در این سفر‎‎ها همراه ایشان بودم.
ما هر سال همراه پدر و مادر، عازم مشهد می‎شدیم و در مسافرخانه سید محترمی به نام آقا میرکاظم از خدام معروف آستان قدس که در کوچه‎ای مقابل کوچه مسجد گوهرشاد قرار داشت، یک ماه می‎ماندیم. آقاسیدکاظم تابستان هرسال، در ماه خاصی آن تک واحدی را اجاره نمی‎داد و برای پدر من یا میهمان همه ساله خود نگه می‎داشت. پس از ورود به مشهد، به‎طور طبیعی در حرم مطهر یا بیرون، بعضی از علما پدر را ملاقات می‎کردند و دیدار‎‎ها شروع می‎شد. کسانی که به علت تکرار دیدار همه ساله، نامشان را به‎خاطر دارم عبارت بودند از: آیت‎الله سیدیونس اردبیلی، آیت‎الله سبزواری، آیت‎الله شیخ احمد کفایی، آیت‎الله سیدجواد تبریزی، آیت‎الله شیخ غلامحسین تبریزی، آیت‎الله قمی، آیت‎الله سیدمحمود علوی و ...
علاوه بر دیدارها، در بازدید‎‎ها هم من نوعا همراه پدر بودم و یادم هست در آن سال تازه معمم شده بودم. در منزل آقاسیدجواد رفتیم و سید جوانی برای ابوی و حقیر چای آورد که ایشان، سیدعلی آقا خامنه‎ای بود و به‎نظرم این در سال 1330 یا 1331 بود چون در سال 1332، پدر رحلت کرد و سفر سالانه ما به مشهد قطع گردید و بعد هم من به قم آمدم ...
خاطراتی به قدمت شش دهه از یار خراسانی

اولین دیدار مفصل با آیت الله خامنه ای

آشنایی من، پس از آن دیدار نخستین و درواقع عبوری غیرمعرفتی، قطع شد و دو سه سال بعد، شاید سال 1334 یا 1335 بود که من طلبه قم شده بودم. به‎نظرم همراه یکی دو نفر از دوستان و طلاب حوزه علمیه قم با اتوبوس عازم مشهد شدیم ... دوستان، اقوام یا آشنایانی در مشهد داشتند که به‎سراغ آن‎‎ها رفتند و من عازم مسافرخانه «صادق بستنی»، اخوی مرحوم علامه شیخ محمدتقی جعفری شدم که همشهری ما بود و ابوی بنده را هم خوب می‎شناخت و با اخوی من مرحوم آیت‎الله آقاسیداحمد خسروشاهی نیز آشنا و رفیق بود و خود نیز از اهل فضل و شعر و ادب به شمار می‎رفت.
...صبح روز بعد، به مدرسه نواب که تقریبا روبه‎روی مسافرخانه صادق بستنی قرار داشت رفتم و در آنجا قدم می‎زدم تا دوستی یا آشنایی را ببینم که ناگهان با سیدعلی آقای خامنه‎ای روبه‎رو شدم که همراه آقای سید جعفر شبیری زنجانی به مدرسه آمدند و من سلام کردم. آقای خامنه‎ای پس از احوالپرسی پرسیدند: شما کی آمدید و کجا هستید؟ گفتم دیشب آمدم و در مسافرخانه روبه‎رو هستم. گفتند چرا مسافرخانه؟ حجره ما در این مدرسه خالی است و شب‎‎‎ها هم کسی نیست، ما فقط روز‎‎ها می‎آییم. شما بیایید اینجا، هم در کنار دوستان تنها نیستید و هم سروصدا و مشکلات مسافرخانه را ندارید. من هم که از خدا می‎خواستم جایی پیدا کنم که هم راحت باشم و هم شبی 15 ریال کرایه تخت ندهم! فوری پذیرفتم و رفتم ساک و کیف خود را از مسافرخانه برداشتم و به مدرسه آوردم و در حجره ایشان، مستقر شدم و آن سال، تا مراجعت به قم در همان مدرسه ماندم و البته تقریبا همه روزه حضرت آقای خامنه‎ای و اخوی بزرگشان، حضرت آقای سیدمحمد خامنه‎ای به مدرسه می‎آمدند و آن‎‎‎ها را می‎دیدیم و با دوستانی که از قم آمده بودند و به مدرسه می‎آمدند، مأنوس می‎شدیم.
بعد هم در همان سال‎ها، ایشان برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم آمدند و در مدرسه حجتیه که بنده نیز حجره‎ای در آن داشتم، سکونت کردند و به‎طور طبیعی آشنایی بیشتر شد و تبدیل به دوستی گردید.

ماجرای نامه آیت الله طالقانی و مهندس بازرگان به محمدتقی شریعتی

من هم نوعا تابستان‎‎‎ها یا به تبریز یا مشهد می‎رفتم. یکبار مرحوم آیت‎الله طالقانی و شادروان مهندس مهدی بازرگان نامه‎ای با امضای مشترک به جناب آقای شیخ محمدتقی شریعتی مدیر مسئول «کانون نشر حقایق اسلامی» نوشته بودند که در مشهد به ایشان بدهم و من پس از دیدار با آیت‎الله خامنه‎ای، گفتم که نامه‎ای برای آقای شیخ محمدتقی شریعتی دارم و آدرس کانون را بلد نیستم؟ ایشان گفتند شما شاید به تنهایی نتوانید آنجا را پیدا کنید. بعد از ظهر من می‎آیم با هم می‎رویم.
بعدازظهر آمدند، همراه ایشان پیاده یا با درشکه ـ ‎خاطرم نیست ‎ـ رفتیم. فکر کردم شریعتی یک شیخ و یکی از علمای معمم است ... اما وقتی به کانون رسیدیم، با یک فرد کت و شلواری شاپو بر سر، ولی عبا بر دوش! روبه‎رو شدم که آقای خامنه‎ای گفت ایشان آقای شریعتی است.
جوان‎‎‎ها و دانشجویانی که در آنجا نشسته بودند، تقریبا اعتنا یا توجهی به ما و به قول آیت‎الله خامنه‎ای: «دو تا سید لاغر عینکی!» نکردند تا به نزد آقای شریعتی که در آن بالا نشسته بود رسیدیم و سلام کردیم. البته ایشان با آیت‎الله خامنه‎ای آشنایی داشت ولی حقیر را نمی‎شناخت ... و من نامه را دادم. ایشان نامه را باز کرد و خواند و بلافاصله احترامات آغاز شد، یعنی شاید در آن نامه اشاره‎ای به حقیر شده بود ... و وقتی ایشان به احترام و تجلیل پرداخت، دانشجو‎‎ها یا جوانان حاضر هم برخورد محترمانه‎تری پیدا کردند! بعد با آقای شیخ محمدتقی شریعتی کمی صحبت کردیم و عازم رفتن بودیم که ایشان گفتند. خب! آقایان در نامه نوشته‎اند که شما با بچه‎‎‎های کانون هم آشنا بشوید و ملاقاتی داشته باشید و آن‎‎‎ها به دیدار شما بیایند.
خاطراتی به قدمت شش دهه از یار خراسانی
گفتم من در مدرسه نواب، حجره جناب آقای خامنه‎ای هستم. هر وقت دوستان تشریف بیاورند، در خدمت هستم. شاید یک روز بعد برای دیدار بیشتر خود آقای شیخ محمدتقی شریعتی، به منزل ایشان رفتم که علی شریعتی هم در آنجا حضور داشت و نامبرده در پایان ملاقات خبر داد که همراه چند نفر از دانشجویان به دیدن بنده خواهند آمد. از میان آن عده، نام خود علی شریعتی، مهدی مظفری، دکتر سرجمعی و عرب‎زاده به یادم مانده است. آقای خامنه‎ای وقتی از موضوع مطلع شدند برای پذیرایی از آن‎‎‎ها چون وسایل کافی برای چای درست کردن به‎نظرم در حجره نبود، دو تا خربزه مشهدی خریده بودند که صبح زود همراه خود به حجره آوردند! ... من فکر کردم که میهمان‎‎‎ها زیاد باشند و دو تا خربزه کافی نباشد، لذا به ایشان گفتم: «علی آقا! این‎‎‎ها که نمی‎بیند!؟» درواقع کلمه «گورمز» ترکی را به فارسی ترجمه کرده و به‎کار بردم که در زبان ما دو معنی ‎دارد: یکی «کافی نیست» یا کم است و دیگری «نمیبیند!» و چون بنده تازه مکالمه‎ فارسی را یاد می‎گرفتم و هم‎چنان در کاربرد ترجمه لغات ترکی به فارسی مشکل داشتم، دچار این اشتباه شدم ... علی آقا خنده ملیحی کرد و گفت: قرار نبود که خربزه‎‎‎ها ببینند؟ اگر مرادتان این است که «کم» است. خوب اگر کم آمد، بقالی نزدیک است، دو مرتبه می‎خریم!
اخوی ایشان آیت‎الله سیدمحمد خامنه‎ای هم که گویا در آن دیدار حضور داشت، بعد‎‎ها در سفری به رم که برای شرکت در اجلاس بین‎المللی مجالس، همراه هیئتی از مجلس شورای اسلامی به ایتالیا آمده و میهمان من بودند، وقتی داستان فوق را برای دوستان نقل کردم، گفتند: البته جمله دیگری هم موقع اذان ظهر گفتید که شبیه همین بود. بعد افزودند: شما آن وقت‎‎‎ها اول وقت نماز می‎خواندید و چون برای ناهار دوستان، کباب سفارش داده بودیم و آن را آوردند، اما در آن هنگام، صدای اذان از بلندگوی صحن بلند شد و شما بلافاصله عازم نماز شدید و گفتید که من می‎روم نماز، لطفا «پای مرا نگه دارید!»... «پای» در ترکی به معنی سهم یا قسمت است و گویا من به‎جای اینکه بگویم سهم مرا نگه دارید، همان کلمه «پای» ترکی را به‎کار برده بودم که معنی بی‎ربطی داشت و نقل آن در رم، موجب خنده نمایندگان محترم مجلس حاضر در جلسه گردید.
...به هرحال دانشجو‎‎ها آمدند و یک ساعتی درباره ضرورت همکاری فرهنگی بین طلاب حوزه و دانشجویان صحبت کردیم و آن‎‎‎ها در موقع رفتن آدرسی به من دادند که شب دوشنبه، جلسه انجمن اسلامی دانشجویان مشهد در آن محل برگزار خواهد شد.
آدرس، منزل یکی از دانشجویان بود. شب دوشنبه معهود، پس از نماز مغرب و عشا من به تنهایی به آنجا رفتم، دکتر شریعتی درباره «مکتب واسطه» یا «مکتب توحیدی» سخن می‎گفت که گوش کردیم و بعد بعضی از دوستان سوالاتی را مطرح کردند که علی شریعتی توضیح و پاسخ داد.
سپس برنامه «تفریح» آقایان آغاز شد. یکی از دانشجویان کتابی آورده بود که تالیف یکی از وعاظ معروف مشهد درباره «معراج» بود و این نویسنده محترم، نام فارسی کتاب را باحروف لاتین هم در پشت جلد نوشته بود: «پرواز یا هوانوردی پیامبر» Parvaz ya havanavardie peyambar! که این نامگذاری و کتابت آن به لاتین، موجب خنده آقایان گردید و دکتر شریعتی گفت: خب برای اثبات علمی امر، باید آن را با حروف لاتین و تلفظ فارسی می‎نوشتند تا مسئله محکم‎تر شود و به خوبی اثبات گردد.
... سپس کتاب قطوری را مهدی مظفری باز کرد که معلوم شد «حلیه المتقین» است و او قسمت‎‎‎هایی از یک فصل خاص آن را می‎خواند و بقیه می‎خندیدند! البته بنده هم جزو خنده‎کنندگان بودم!... و لزومی هم ندارد که از فصل مزبور نام ببرم. علاقه‎مندان اگر به حلیه المتقین مراجعه کنند، لابد خود به سرعت آن فصل را خواهند یافت!
ارتباط ما پس از آن دیدار و جلسه، با انجمن اسلامی دانشجویان مشهد برقرار شد و تبادل فرهنگی و ارسال کتاب و نشریه از طرف بنده و از قم، آغاز گردید و استمرار یافت...

رهبر انقلاب در دوران طلبگی با چه کسی هم حجره بود؟

نوعا آقایانی که در مدرسه حجتیه بودند مانند آیت‎الله شیخ محمدرضا مهدوی کنی و اخویشان آیت‎الله آقاشیخ و آیت‎الله سیدعلی خامنه‎ای و اخویشان آیت‎الله سیدمحمد خامنه‎ای و آیت‎الله جوادی آملی و آیت‎الله هاشمی رفسنجانی و آیات و حجج آقایان: سیدکمال شیرازی (سعادت پرور) و اخویشان آقاشیخ حسن تهرانی، شهید محمدجواد باهنر، علی اکبر ناطق نوری، موسوی خوئینی‎ها، عباسعلی عمید زنجانی، شیخ مسلم کاشانی، شیخ غلامحسین ابراهیمی دینانی، شیخ قاسم تهرانی، شیخ محمدجواد حجتی‎کرمانی و اخویشان مرحوم علی حجتی کرمانی و اخوان معزی (شیخ هادی، حسن، عبدالعلی و عبدالحسین) و اخوان لاله زاری (سیدعبدالحسین، سیدحسن و سیدمحمد) و سیدعبدالکریم هاشمی‎نژاد، سیدحسن ابطحی، سیدحسن معین شیرازی، سیدعبدالصاحب حسینی، شیخ مرتضی بنی فضل، شیخ یدالله دوزدوزانی، سیدابوالفضل موسوی تبریزی، سیدعلی انگجی، شیخ هادی فقهی، شیخ مجتبی کرمانشاهی، شیخ عزیزالله تهرانی (خوشوقت)، شیخ مجتبی تهرانی و آقای صائنی زنجانی و... همگی یا اغلب، اهل تهجد بودند و در نماز جماعت صبح و ظهر و مغرب یا در مجلس دعای کمیل که شب‎‎‎های جمعه در مسجد حجتیه توسط آقای سیدمحسن خرازی و آقارضا استادی و آقای ناطق نوری و مرحوم شیخ قاسم تهرانی و اینجانب برگزار می‎گردید یا مجلس دعای ندبه که در محل کتابخانه مدرسه حجتیه توسط مرحوم حاج شیخ عباس تهرانی اقامه می‎شد، شرکت می‎کردند.
حجره یا اتاق ایشان در مدرسه حجتیه در طبقه دوم بلوکی بود که حجره بنده هم در همان بلوک، ولی در طبقه اول آن قرار داشت. ایشان با اخوی خود آیت‎الله آقای آقا سیدمحمد (حفظه الله) همحجره بودند، من هم با جناب آقا میرزا محمد محقق مرندی... بنده خیلی کم به دیدار دوستان می‎رفتم چون به‎نظرم می‎رسید که هر کسی برای خود برنامه درسی و مطالعه‎ای دارد و ایجاد مزاحمت مکرر معقول نیست؛ به‎ویژه که اغلب دوستان را به‎طور روزانه در مسجد یا درس امام خمینی یا علامه طباطبایی می‎دیدیم و به همین دلیل کمتر به حجره دوستان می‎رفتم. ولی گاهی و در ایام تعطیل که می‎دیدم مزاحمت نیست، سری به ایشان و اخویشان و دیگر دوستان می‎زدم.
البته اخوی ایشان هم که تقریبا پس از آقای شیخ علی اکبر هاشمی رفسنجانی و آقا سیدبیوک اهری تبریزی، کمی به ظاهر از «اعیان» مدرسه محسوب می‎شد، «کته» خوبی می‎پخت که گاهی ما هم بهره‎مند می‎شدیم و خورش آن هم نوعا ماست و خرما یا نیمرو بود!
خاطراتی به قدمت شش دهه از یار خراسانی
روزی آیت‎الله خامنه‎ای به حجره ما آمدند. هم حجره من، آقا میرزا محمد محقق حضور نداشت. من بلند شدم و جای خود را به ایشان دادم و خود در جای آقا میرزا محمد نشستم. ایشان در پشت میز کوچک مطالعه من نشستند و با انبوهی از اوراق و مقاله‎‎‎ها و اسناد و بریده جراید داخلی و خارجی که برای‎کار‎‎های خود آن‎‎‎ها را جمع‎آوری کرده بودم، روبه‎رو شدند و پس از بررسی اجمالی گفتند: چه می‎شد که در حوزه‎‎‎ها برای فارغالتحصیلان رشته‎‎‎های غیر فقه و اصول هم لقب‎‎‎های رسمی! به‎کار می‎رفت تا همه مجبور نشوند که فقط به‎سراغ فقه و اصول بروند.
در واقع، مرادشان این بود که در حوزه‎‎‎ها باید به رشته‎‎‎های دیگر نیز بها داده شود تا هر کسی مطابق علاقه و ذوق خود پس از تحصیل مقدمات و بخشی از فقه و اصول و تفسیر و فلسفه، به مقداری که لازم است، نه در حد تخصصی، به آن رشته مورد علاقه خود بپردازد و برای عقب نماندن از قافله دریافت لقب آیت‎اللهی، مجبور نشود در رشته‎ای به تحصیل ادامه دهد که مورد علاقه‎اش نیست.
پس از این صحبت کوتاه، من بلند شدم تا از گوشه چپ اتاق که روی چراغ فتیله‎ای نفتی، چای درست کرده بودم، برای ایشان چای بیاورم و در برگشت دیدم که ایشان بعضی اوراق را که روی میزم بود، ورق می‎زنند. چای را آوردم و کمی دیگر صحبت کردیم و ایشان رفتند ...

فراموش نکردن سال تولد یک نفر پس از 40 سال توسط آیت الله خامنه ای

شاید 40 سال بعد، در اوایل دوران رهبری که به دیدار ایشان رفته بودم، اصحاب هم حضور داشتند. ایشان پس از احوالپرسی، «سن» مرا پرسیدند؟ و من به «مزاح» گفتم: حدود 40 سال. ایشان لبخندی زدند و گفتند: چقدر؟ گفتم: حدود 40! ... ایشان این‎بار خندیدند و گفتند: روزی در مدرسه حجتیه، به حجره شما آمدم، شما بلند شدید که برای من چای بیاورید و من شناسنامه شما را که روی کتاب‎‎‎ها بود ورق زدم. جنابعالی متولد 1317 هستید و من 1318، یعنی یک سال هم از من بزرگ‎تر هستید. ولی من باز به شوخی ادامه دادم و گفتم: خب! همین می‎شود حدود 40 سال! ... البته موضوع شناسنامه را من یادم نبود. وقتی ایشان آن را یادآوری کردند، من هم به یادم آمد و این نکته به ظاهر کوچک، نشان از دقت و حافظه نیرومندی است که آیت‎الله خامنه‎ای از آن برخوردارند.

ماشین آیت الله خامنه ای قبل از انقلاب چه بود؟

یکبار ایشان همراه والد محترمشان آیت‎الله آقا سیدجواد تبریزی، به تبریز آمده بودند و در محله «راسته کوچه» بر منزل مرحوم آیت‎الله حاج شیخ نصرالله شبستری وارد شده بودند و چون درب منزل ایشان همیشه برای رفت و آمد علما و طلاب باز بود و من هم تابستان‎‎‎ها مشتری دائمی آنجا بودم و روی همان علاقه و سابقه روابط پدری و روحیه کنجکاوی که همواره داشتم، در موقع سفر ایشان به تبریز، چندین بار به آنجا رفتم و در مجلس علمایی شرکت کردم و خدمت ایشان و ابویشان هم رسیدم.
در آن زمان ایشان یک ماشین پیکان استیشن یا شبیه آن در اختیار داشتند که پدر و خانواده را با آن به تبریز آورده بودند، رانندگی ماشین هم یکی دوبار که من دیدم، به عهده خود ایشان بود و در این سفر نیز کاملا روشن بود که ایشان مراقب و مواظب ابوی خود هستند و شاید این سفر به ظاهر «هوا خوری» در تابستان هم، به‎خاطر سلامتی ابوی‎شان بوده است.
پس از واقعه 15 خرداد و دستگیری امام و قتل عام مردم قم، تهران، ورامین و دیگر شهر‎‎ها و حوادث بعدی، روزی آیت‎الله هاشمی رفسنجانی مرا دعوت کرد که در جلسه‎ای در منزل یکی از دوستان شرکت کنم. به آن جلسه رفتم. صحبت از ضرورت انتشار یک نشریه مخفی سیاسی برای پوشش خبری نهضت امام خمینی بود و همه حضار به اتفاق این پیشنهاد را تایید کردند و پذیرفتند.

توزیع نشریه بعثت در مشهد توسط آیت الله خامنه ای

... بدین ترتیب نشریه بعثت آغاز به انتشار نمود و مورد استقبال قرار گرفت ... توزیع نشریه هم البته مانند خود نشریه مخفی بود. مقالات اساسی آن را نوعا آیت‎الله رفسنجانی، آیت‎الله مصباح یزدی، شهید محمدجواد باهنر، مرحوم علی حجتی کرمانی و اینجانب می‎نوشتیم و آقایان سیدمحمود دعایی، مهدی طارمی و شریفی گرگانی هم هر کدام به‎نحوی در تایپ و تهیه مقدمات و اخبار و تنظیم و توزیع آن سهیم بودند. (داستان آن را من در مقدمه مجموعه کامل شماره‎‎‎های آنکه اخیرا از سوی مرکز اسناد تجدید چاپ و منتشر گردیده، نوشته‎ام که بعد به‎طور مفصل‎تر و همراه اسناد، تحت عنوان: «نشریات مخفی حوزه علمیه قم» منتشر گردید). ارسال نشریه به شهرستان‎‎‎ها هم با توجه به مراقبت شدید رژیم و شرایط خفقان موجود، یکی از مشکلات اساسی در مسیر توزیع کامل آن بود و با پست هم که اصلا امکان‎پذیر نبود، ولی به هرحال دوستان و برادران در شهر‎‎های بزرگ، به‎نحوی این مشکل را با توزیع نسخه‎‎‎های ارسالی یا تکثیر آن در محل، حل کرده بودند.
یکی از این مراکز، شهر مقدس مشهد بود و از هر شماره‎ای که منتشر می‎شد، چند نسخه به بعضی از دوستان از جمله حضرت آقای خامنه‎ای فرستاده می‎شد و ایشان علاوه بر توزیع نسخه‎‎‎های معدود ارسالی از قم، ترتیبی داده بودند که نشریه توسط دوستانشان در مشهد تکثیر گردد تا به دست افراد بیشتری برسد.
خاطراتی به قدمت شش دهه از یار خراسانی
یکی دو نسخه از نمونه تکثیر شده در مشهد که به دست من رسید، معلوم شد که مشکل تکثیر برادران مشهدی، از ما بیشتر است چون ما حداقل یک ماشین تایپ و یکی دو دستگاه پلیکپی داشتیم و می‎توانستیم به سرعت صفحات نشریه را تنظیم و چاپ کنیم (و حتی بعضی از اعلامیه‎‎‎ها و نامه‎‎‎های آیت‎الله خامنه‎ای را هم در قم تکثیر کنیم). ولی در مشهد گویا این وسایل هم فراهم نبوده و آقای مروی سماورچی که یکی از فعالین تکثیر و توزیع اعلامیه‎‎‎ها و بعثت در مشهد و از بازداشتی‎‎‎های 15 خرداد است، در مصاحبه‎ای با «مرکز اسناد انقلاب اسلامی مشهد» در این‎باره می‎گوید: «قسمتی از اعلامیه‎‎‎های آقایان مشهد و مجله بعثت که از قم ارسال می‎شد، در «مدرسه دودرب» با مشارکت آقای فاکر و من صورت می‎پذیرفت. وسایل چاپ که چیزی جز شیشه‎ای نبود که روی آن مرکب ریخته می‎شد و برگه استنسیل دستی روی شیشه آغشته به مرکب، خوابانده می‎گشت و با برگردان آن روی برگه‎‎‎های سفید، تکثیر حاصل می‎شد».
آقای مروی در ادامه می‎گوید که: «سرانجام قضیه لو رفت و ما جا به‎جا شدیم و مدتی تکثیر در میدان تمپالمحله از محلات قدیمی مشهد در منزل یک روحانی انجام می‎گرفت و پس از تکثیر، توسط عده‎ای توزیع می‎گردید».
به‎هرحال در تهیه و تایپ و تکثیر و توزیع این نشریه در قم، نهایت مخفیکاری به عمل می‎آمد و تا آخر هم علی‎رغم توقیف‎‎‎ها و دستگیری‎‎‎ها و بازجویی‎‎‎های مکرر دوستان و اینجانب، ساواک و شهربانی قم نتوانستند مسئولین و محل تکثیر آن را پیدا کنند...  البته آیت‎الله مصباح یزدی که از همان زمان آغاز نشر بعثت رادیکالتر از ما‎‎ها بود، پس از انتشار چند شماره، از بعثت جدا شد و به تنهایی، نشریه مخفی انتقام را که بیشتر جنبه فکری و ایدئولوژیک داشت، منتشر ساخت.
در مورد پنهانکاری، ما تا آنجا دقت داشتیم که در نقل خبر‎‎ها هم سعی می‎کردیم «مخفیکاری» لازم بهعمل آید. مثلا وقتی اخوی بزرگ بنده، مرحوم آیت‎الله سیداحمد خسروشاهی همراه شهید آیت‎الله قاضی طباطبایی و آیت‎الله سیدمهدی دروازه‎ای و وعاظ محترم تبریز دستگیر و به زندان قزل قلعه در تهران منتقل شدند، من در نقل خبر در بعثت، اول نام آیت‎الله قاضی را ذکر کردم و بعد نام اخوی را ... تا کسی از این نکته باریک به دخالت من در امر بعثت پی نبرد ...
اتفاقا یکبار آیت‎الله خامنه‎ای به این نکته اشاره کردند و به من گفتند: من نخست فکر می‎کردم که شما در امر بعثت دستی داشته باشید، ولی وقتی که در خبر دستگیری آقایان تبریز، نخست نام آقای قاضی ذکر شده بود، احتمال دادم که شما نباشید چون با توجه به رقابت‎‎‎های موجود در تبریز، قاعده‎اش این بود که اگر شما در نشریه بودید، نخست نام آقای اخوی نقل می‎شد!
به هرحال نشریه بعثت نزدیک به دو سال و جمعا در 14 شماره، به‎طور مخفیانه چاپ و در سراسر ایران توزیع شد و عمال رژیم علی‎رغم همه مراقبت‎‎‎ها و پیگیری‎‎‎ها و کوشش‎ها، از کشف محل چاپ و نام نویسندگان آن عاجز ماندند. ولی پس از جریان ترور حسنعلی منصور و دستگیری آیت‎الله هاشمی رفسنجانی و سپس علی حجتی کرمانی و هجرت برادر عزیزمان آقای سیدمحمود دعایی به عراق، شهر نجف، نشریه تعطیل گردید.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.