در منطق ماكياوليسم كه معاويه از مظاهر روشن آن بود، بايد از زور، بي رحمانه استفاده كرد و اين شايد مهم ترين قاعده اي است كه به گفته ي برخي تحليلگران در نگاه ماكياولي، شهريار بايد مورد توجه قرار دهد؛ از جمله پس از پيروزي بر دشمن و فتح شهر، بايد آن را غارت كند! (1)
امام علي (عليه السّلام) فرمودند:
« اي مردم! وفا، قرين راستي است و من سپري نگاه دارنده تر از وفاي به عهد سراغ ندارم و كسي كه بداند بازگشتن چگونه است، مكر نمي كند. ما در زماني واقع شده ايم كه بيشتر مردم، آن نيرنگ را زيركي پندارند و نادانان، ايشان را زيرك خوانند. چه سودي مي برند اين نيرنگ بازان؟ خدا ايشان را بكشد! شخص زيرك و كاردان راه حيله و چاره هر كار را مي داند و سبب اينكه نيرنگ به كار نمي برد، آن است كه امر و نهي خدا مانع مي شود و با اينكه حيله و نيرنگ را ديده و دانسته و توانايي به كار بردن آن را دارد، ترك مي كند و كسي كه در دين از هيچ گناهي باك ندارد، فرصت را از دست نداده و در هر كاري به مكر و خدعه دست يازد » (2).
« سوگند به خدا! معاويه از من زيرك تر نيست؛ وليكن او عهدشكني و خيانت كرده، معصيت و نافرماني كند و اگر خدعه و عهدشكني نكوهيده نبود، من زيرك ترين مردم بودم؛ ولي هر خدعه و عهدشكني و بي وفايي گناه است و هر گناهي، نافرماني است و روز قيامت براي هر عهدشكني، پرچم و نشانه اي است كه به آن شناخته مي شود. » (3)
در نقطه ي مقابل فرموده ي امام علي (عليه السّلام)، گفته ي نيكولو ماكياولي (1496-1527م) قرار دارد، او مي گويد:
همگان بر اين نكته واقفند كه صفاتي مانند وفاداري، حفظ حرمت و قول، درستي رفتار و نيالودگي به نيرنگ، تا چه پايه در شهريار پسنديده است؛ اما از آن طرف، در مقابل حوادثي كه در عصر ما اتفاق افتاده است، خود به چشم مي بينيم كه شهرياراني كه زياد پاي بند حفظ قول خود نبوده اند؛ ولي در مقابل، رموز غلبه بر ديگران را به كمك حيله و نيرنگ، خوب مي دانسته اند، كارهاي بزرگ انجام داده اند و وضعشان در آخر كار، خيلي بهتر از آن كساني بوده است كه در معامله با ديگران، صداقت و درستي به خرج داده اند. پس بگذاريد همه اين را بدانند كه براي رسيدن به هدف از دو راه مي توان رفت؛ يكي از راه قانون و ديگري از راه زور. از اين دو راه، اولي شايسته ي انسان ها و دومي شايسته ي حيوان هاست؛ ولي از آنجا كه طريقه ي اول، غالباً بي تأثير است، تشبّث به طريقه ي دوم ضرورت پيدا مي كند؛ بنابراين شهريار لازم است كه طريقه ي استعمال هر دوي اين شيوه ها را خوب بداند و موقع را براي به كار بردن هر كدام نيك بسنجد. (4)
ابن ابي الحديد در توضيح فرموده ي امام علي (عليه السّلام) مي گويد:
سياست مدار نمي تواند از عهده ي سياستي رسا و كارگشا برآيد، جز هنگامي كه تنها به نظر خويش و به آنچه كه مصلحت ملك و هموار شدن كار و استوارسازي پايه ي حكومتش در آن باشد، عمل كند؛ چه موافق شريعت باشد، چه نباشد و هر وقت در سياست و تدبير به مقتضاي اين نكند، بعيد است كه كار او نظام يابد، يا وضع او استوار گردد و اميرالمؤمنين (عليه السّلام)، پاي بند قيود شريعت بود، خود را تنها پيرو آن مي دانست و ان دسته از آراي جنگي و كيد و تدبير را كه موافق شرع نبود، كنار مي گذاشت، هر چند مايه ي اصلاح كار و ثبات امر او بود. بنابراين قاعده ي او در خلافت، قاعده ي ديگراني نبود كه چنين التزامي نداشتند. » (5)
يكي از بارزترين مشخصه هاي حكومت علوي در نگاه هر ناظري كه تنها مروري كوتاه بر تاريخ آن داشته باشد، اصولگرايي، راست مداري و درست كرداري اميرمؤمنان (عليه السّلام) در دست يابي به اهداف است. يكي از عمده ترين؛ بلكه اصلي ترين مشكل حكومت علوي، چالش با نظريه ي پذيرفته شده و پُر طرفداري بود كه حدود نه قرن بعد، در « ايتاليا » توسط نيكولو ماكياولي در قالب قاعده ي حكومت ارائه شد و نگاه انديشه گران سياسي را به خود معطوف داشت و در « اروپا » نسخه ي باليني سياست مداراني شد كه بيش از هر چيز به دوام سلطه و ثبات حكومت و گسترش حوزه ي نفوذ و قدرت خود اهتمام داشتند و اين پرسش بيش از پيش رواج گرفت كه آيا به راستي هدف، وسيله را توجيه مي كند؟!
به يقين، اصلي ترين شاخصه ي ساختاري و عمل كردي حكومت علوي پس از اصل خاستگاه و جايگاهش كه ان را از حكومت هاي ديگر متمايز مي سازد، ويژگي اصولگرايي اين حكومت مي باشد و به گزافه نيست، اگر آن همه ناملايمات و دشواري هايي را كه در دوران سي سال پس از رحلت پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، به ويژه چند سال حكومت خود حضرت (عليه السّلام)، متوجه وي شد، برخاسته از همين ويژگي و در چالش با قاعده اي در حكومت بشماريم كه بعدها نام ماكياوليسم به خود گرفت و به صورت يك مكتب سياسي تدوين شد و دست مايه ي قدرت مداراني چون آدولف هيتلر گشت كه به قول خودش، آن را هميشه كنار بستر خود نگه مي داشته تا هميشه منبع الهامات وي باشد. (6)
ماكياولي، بعدها توسط سران مسيحيت، سخت نكوهش شد و كساني چون پاپ پل چهارم، او را نويسنده اي ناپاك و تبهكار خواندند يا همانند كاردينال رجينالدپل، كتاب او را دست نوشته ي شيطان ناميدند؛ (7) اما همه مي دانند كه آنچه در ميان نوع سياست مداران حرفه اي و در دستگاه هاي نظام هاي سلطه طلب، امري پذيرفته شده به شمار مي رود، همان است كه ماكياولي با شجاعت در قالب پندنامه اي مدلّل به شرح آن در كتاب « شهريار » خود پرداخت. آيا از دغل بازاني چون عمروعاص كه در زير برق شمشير علي (عليه السّلام) و براي نجات جان خويش، حيا و شرم آن امام بزرگ را به كمك مي طلبد و عورت خويش را برملا مي سازد، جاي تعجب است كه در عين بي ايماني خود، تهي مغزي و جهالت جمعي از سپاهيان علي (عليه السّلام) را به خدمت خويش گيرد و قرآن ها را بر نيزه كند و با نيرنگ تمام، خود را در زير عَلم « قرآن »، جاي زند و قرآن ناطق را به سوي قرآن فرا خواند! آيا از معاويه فريبكاري به دور است كه لباس خونين و انگشت بريده ي عثمان را بر منبر شام بياويزد و علي (عليه السّلام) را قاتل خليفه ي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) معرفي كند و شاميان را به سوگواري و ضجّه زدن بر قتل عثمان وادارد! آيا براي اينان مي توان تصويري به جز آنچه در رساله ي شهريار ماكياولي آمده است، ترسيم كرد. مقايسه ي سخن ماكياولي با فرازي كه از سخنان اميرالمؤمنين (عليه السّلام) آمد و سپس تحليلي كه شارح معتزلي « نهج البلاغه » در تبيين شاخصه ي اصولگرايي در حكومت علوي و وجه تمايز آن ارائه كرده، به خوبي مي تواند دورنماي بحثي مبسوط باشد كه اينك چاره اي جز گذر اجمالي از آن وجود ندارد. در نگاه ما يكي از ضروري ترين مباحث، توجه به اين ويژگي حكومت علوي، به معناي وسيع آن است و البته انگيزه ي مباحثي از اين دست، تنها تبيين تاريخي حكومت علوي با هدف تحليل مقطعي از تاريخ و دفاع از شيوه و قاعده ي حكومت علوي نيست؛ هر چند كه اين نيز در جاي خود لازم و داراي ارزش است. پرسش اصلي و كلي چنين مبحثي، همان سؤال هميشگي است كه آيا هدف، وسيله را توجيه مي كند؟ يا آنچه ملاك پيروزي و موفقيت است، تنها دست يابي به اهداف است يا ابزار و راه هاي دست يابي نيز در ارزيابي و ارزش گذاري آن، شرط است و اساساً در منطق علوي، حتي موضوعي چون حفظ اساس حكومت و تقويت آن نيز، مانع نمي شود كه اين مهم، تنها در چارچوب اصول انساني و ارزشي و در دايره ي پذيرفته شده شرع انجام پذيرد و جز اين هرچه باشد، شكست تلقي شود، هر چند به هدف ظاهري خويش رسيده باشد. بر اين اساس، حكومت علوي همواره پيروز است و سياست اموي، شكست خورده است؛ حتي اگر همه لب به ستايش آن بگشايند.
ترديدي نيست كه در منطق علي (عليه السّلام) آنچه به حكومت، ارزش و حتي مشروعيت مي دهد، تنها اهداف والا و متعالي آن نيست، ابزار دست يابي به آن نيز، ملاك عمده اي در ارزش گذاري و مشروعيت بخشي به اقدامات آن است. در منطق علوي، همه ي حقيقت و تمام مصلحت در اصل حكومت و تحكيم آن، جاي مي گيرد و در دست يابي به قدرت ختم نمي شود، حكومت و قدرت، ابزاري در خدمت به عدالت و ارزش هاي والاي اسلامي و انساني است، از اين رو اگر بقا يا قدرت آن به بهاي پايمال شدن عدالت و ارزش هايي كه خاستگاه حكومت است، باشد، فلسفه ي وجودي خود را از دست مي دهد، چه اينكه اگر تحقق آن به بهاي ناديده گرفتن اصول و آميختن آن به بدعت گذاري و سياست بازي و فاصله گرفتن از ارزش هاي انساني و باورهاي ديني باشد، از پاره كفشي نيز بي ارزش تر (8) و از آب دماغ يك بز نيز پست تر (9) و از روده ي خوكي در دست انسان جذامي پايين تر است (10). بارها اين سخن را خوانده ايم كه اميرالمؤمنين (عليه السّلام) مردن از غصه ربودن خلخالي از پاي زني ذمّي، توسط سپاهيان متجاوز معاويه را جاي سرزنش نمي داند؛ بلكه سزاوار شمارد. (11) اما در تاريخ نخوانده ايم كه حضرت به خاطر از دست دادن خلافت، خود يا ديگران را از غصه، سزاوار مردن بداند! در منطق حكومت علوي، ستم و حق كشي هيچ گاه نمي تواند راه دست يابي به عدالت و حقوق مردم باشد:
« فَإنَّهُ لَيسَ فِي الجُورِ عوض من العدل (12) ما ظفر من الاثم و الغالب بالشّر مغلوب (13)؛
و آن كسي كه با گناه پيروز مي شود، پيروز نيست و آن كس كه با شرارت غلبه مي يابد، مغلوب است ».
علي (عليه السّلام) برخاسته از منطق الهي انساني خود، به خدا سوگند مي خورد كه:
« اگر شب را بر خار سر تيز بيدار بگذرانم، يا دست و پا بسته در غل و زنجير كشيده شوم، دوست داشتني تر از اين است كه به ديدار خدا و پيامبرش در روز قيامت بروم؛ در حالي كه به برخي از بندگان ستم كرده باشم و چيزي از مال دنيا را به ناحق برده باشم » (14).
و اين به مقتضاي اصولگرايي حكومت علوي است كه تنها در چارچوب شريعت و پاي بندي به ارزش هاي ديني، به اصلاح كج خلقي خلق و بدرفتاري مردم و وادار كردن به اطاعت و بازداشتن از سركشي و نافرماني مي پردازد و نوع تربيت جامعه نيز همان را مي طلبد؛ اما اصولي كه حكومت علوي به آن پاي بند است، چنين مجالي به او نمي دهد، اين بود كه بارها مي فرمود:
« به آنچه شما را اصلاح مي كند وكجيتان را راست مي گرداند آگاهم؛ اما اصلاح شما را به بهاي تباهي خويش قبول ندارم. » (15)
به اميرالمؤمنين (عليه السّلام) گفتند: مردم كوفه را جز شمشير اصلاح نمي كند. فرمود: « اگر آنان را جز تباه ساختن من، اصلاح نمي كند، پس خدا آنان را اصلاح نكند! » (16)
اين در حالي بود كه حكومت علوي و شخص اميرالمؤمنين (عليه السّلام) به شرحي كه از زبان حضرت گذشت، در فضا و شرايطي قرار داشت كه سياست بازي، نيرنگ سازي و فريب كاري در حكومت بر مردم امري پذيرفته شده و به عنوان كارداني و زيركي به شمار مي رفت و طبعاً چنين رفتاري با اقبال عمومي مواجه مي گشت. در اين فرصت، افزون بر آنچه گذشت، به اختصار برخي نكات و ويژگي هاي اصولگرايي حكومت علوي بازگو مي شود تا نمايي كلي از چالش آن بزرگوار با ماكياوليسم اموي و تقابل وي با رواداري هر كاري براي دست يابي به قدرت و توسل به هر شيوه اي براي حفظ و توسعه و تقويت آن، پيش روي ديدگان نافذ و وجدان هاي اصولگرا و آرمان طلب قرار گيرد.
شفافيت سياست علوي
از روشن ترين مشخصه هاي اصولگرايي علوي، شفّافيت و صراحت در بيان مواضع و بي پرده سخن گفتن از سياست و مشيّ خود با مردم است؛ هم در آغاز خلافت و پيش از پذيرفتن خواست مردم و هم در ادامه ي آن.علي (عليه السّلام) به صداقت و صراحت تمام، ديدگاه حكومتي و شيوه ي عملي خويش را با مردم و همه ي مخاطبان خود، در ميان مي گذاشت. همان را كه اعتقاد داشت و خود را به آن ملتزم مي دانست، بيان مي كرد، همان بود كه بيان مي كرد در خلوت و جلوت، يك چيز مي گفت و از مجامله گويي، دو دوزه بازي و فريب دادن مردم به شدت پرهيز مي كرد و ياران خوي شرا بدان فرا مي خواند. براي سوار شدن بر مركب قدرت، خود را مجاز نمي دانست كه به خوش آمد اين و آن سخن گويد يا خارج از اعتقادات و اصول خود، شرطي را بپذيرد.
عمر در جريان شوراي شش نفره اي كه براي تعيين خليفه ي پس از خود قرار دارد، اين حق را براي عبدالرحمن بن عوف كه خود يكي از اعضاي شورا بود، قائل شد كه در صورت تساوي آرا، خليفه را او انتخاب كند. عملاً نيز چنين شد. وقتي علي (عليه السّلام) با پيشنهاد مكرر عبدالرحمن مواجه شد كه اگر وي بپذيرد به كتاب خدا و سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و سيره ي شيخين عمل كند، با او بيعت خواهد كرد و در نتيجه به خلافت خواهد رسيد، حضرت شرط آخر را نپذيرفت و فرمود كتاب خدا و سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نياز به روش و سيره ي ديگران ندارد و بدين طريق، حدود 12 سال ديگر از خلافت و قدرت دور ماند. (17) وقتي نيز پس از كشته شدن عثمان، مردم براي بيعت به سراغ وي آمدند، به دلايلي از پذيرش حكومت كه حقّ مسلم او بود، سر باز زد؛ از جمله با صراحت تمام اعلام كرد:
« آگاه باشيد كه اگر من خواسته ي شما را اجابت كنم (و خلافت را بپذيرم) آن گونه كه خود مي دانم، شما را رهبري خواهم كرد و به گفته ي اين و سرزنش آن گوش نخواهم كرد » (18).
از اين رو پس از آن، كسي علي (عليه السّلام) را سرزنش نكند كه چرا به روش گذشتگان عمل نمي كند و چرا به گفته ي ما كه همواره طرف مشورت حاكمان قرار مي گرفته ايم يا خودشايستگي عهده داري حكومت را داريم، گوش فرا نمي دهد و كسي خود را بستانكار حكومت علوي نداند كه قرار بود به روش اين يا آن و به خواست فلان جريان اجتماعي عمل كند. اگر اين روش در منطق علي (عليه السّلام) راه داشت، در جريان همان شوراي شش نفره به قدرت رسيده بود. امام (عليه السّلام) پس از پذيرش خلافت، در نخستين سخنراني خود در مسجد « مدينه » نيز همين شفافيت مواضع و روشني برنامه را دنبال كرد و از جمله، قاطعانه درباره ي خطّ اصلي حكومت خود؛ يعني عدالت گستري، ستم ستيزي و شايسته سالاري سخن گفت و اعلام كرد كه:
« وضعيت موجود را زير و رو خواهد كرد و عقب افتادگان شايسته را پيش خواهد انداخت و پيش افتادگان بي لياقت را عقب خواهد زد (19) و اموال به يغما رفته را حتي اگر در كابين زنان باشد و بهاي كنيزان شده باشد، باز خواهد گرداند؛ زيرا در عدالت گشايشي است و كسي كه عدالت بر او تنگي كند، ستم بر او تنگ تر خواهد آمد. » (20) علي (عليه السّلام) مسائل حكومت را كه در واقع مسائل خود مردم بود، با آنان بي كم و كاست در ميان مي گذاشت و هيچ امري از ناگفته هاي سياست و مديريت جامعه را از مردم خود پنهان نمي كرد، جز آنچه به امر جنگ برمي گشت كه طبعاً براي جلوگيري از سوءاستفاده ي دشمن و امري پذيرفته شده بود. خلاصه سخن آنكه علي (عليه السّلام) در حكومت خود، سياستي روشن و مواضعي شفاف است. اصول و برنامه هاي خود را به صراحت ابراز مي داشت. نه براي خوشامد اين شخص و آن جريان، چيزي برخلاف اصول و باورهاي خود بر زبان مي آورد و نه از بازگويي آن به قصد موجّه ماندن، شانه خالي مي كرد. نه در مقابل زياده طلبان پيمان شكني چون طلحه و زبير و طاغيان فاسقي چون معاويه ساكت مي نشست و نه در جلب رضايت متحجّران كج انديش و پر مدّعايي چون خوارج كه حتي علي (عليه السّلام) را نيز به مسلماني قبول نداشتند، سخن مي گفت. در مقابل اين سبك سران كه همه را به بي ايماني و كفر متهم ساختند و به خاطر پذيرش حكميّت توسط حضرت (عليه السّلام) همه ي مردم را گمراه و كافر شمرده و از پذيرش آن سر باز زدند، به صراحت و قاطعيت تمام فرمود: « هان! هر كس به اين شعار فراخواند، او را بكشيد، هر چند زير عمامه من باشد » (21).
در نگاه سياست بازان حرفه اي و از منظر منطق ماكياوليستي، توسل به دروغ، عهدشكني و حيله بازي، لازمه ي دست يابي به اهداف و نفوذ قدرت و كاميابي سياسي است. اوصافي چون وفاي به عهد، صداقت، دينداري و شفافيت، در جاي خود مي تواند ارزش به شمار آيد، اما در نگاه ماكياولي و از منظر منطق اموي، امر حكومت و قدرت و حاكميت بر مردم به عوامل و عناصر ديگري نيز نياز دارد كه بي آن، امور سامان نخواهد يافت و اوضاع بر وفق مراد حاكمان درنخواهد آمد. امر حكومت، تنها با قدرت و قاطعيت و قانون مداري سامان نخواهد گرفت، در كنار صولت شير، به حيله گري روباه نياز است. ماكياولي در رساله ي « شهريار » به دنبال پندي كه در آغاز، آن را بازگو كرديم، اضافه مي كند.
از اين رو شهريار كه نيازمند اتخاذ روش عاقلانه ي حكومت است بايستي كه هم شير باشد و هم روباه؛ زيرا شير نمي تواند خود را از دامي كه بر سر راهش نهند، حفظ كند و روباه نيز ياراي دفاع از جانش را در مقابل گرگان ندارد؛ بنابراين شهريار بايد روباه باشد تا دام را بشناسد و شير باشد تا با گرگان مصاف كند. (22)
علي (عليه السّلام) خود و حكومت خود را منزّه از چنين دغل كاري هاي سياسي مي داند و هيچ توجيهي نمي تواند وي را قانع سازد كه از اصول ارزشي و چارچوب مقرر شريعت، براي حفظ و تقويت حاكميت خويش فاصله گيرد؛ حتي اگر متهم به ضعف يا بي سياستي شود؛ در حالي كه تربيت جامعه به گونه اي بوده كه بيشتر مردم چنين روشي را مي پذيرفتند و حتي به وي نيز آن را توصيه مي كردند. اين روش سياست مداري علي (عليه السّلام) بود (23). راهش پر رهرو باد!
پي نوشت ها :
1. منبع: بانك/اطلاعات مقالات اسلامي.
2. نهج البلاغه، صبحي صالح، خ41، ص 83.
3. نهج البلاغه، خ200، ص 318.
4. مايكل ب، فاستر، خداوندان انديشه ي سياسي، ترجمه جواد شيخ الاسلامي، ج1، ص 471.
5. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج10، ص 212.
6. غلامرضا علي بابايي، فرهنگ علوم سياسي.
7. نك: ژان ژاك شواليه، آثار بزرگ سياسي از ماكياولي تا هيتلر، ترجمه ليلا سازگار، صص 36 و 37.
8. نك: نهج البلاغه، خ33، ص76.
9. نك: همان، خ3، ص 50.
10. «والله لدنياكم هذه اهون في عيني من عراق خنزير في يد مجذوم » همان، حكمت 236، ص 510.
11. نك: همان، خ27، ص 70.
12. همان، نامه ي 59، ص 449.
13. همان، حكمت 327، ص 533.
14. همان، خ224، ص 346.
15. همان، خ69، ص99.
16. قيل لاميرالمؤمنين (عليه السّلام): انّ اهل الكوفه لا يصلحهم الا السيف، فقال (عليه السّلام): ان لم يصلحهم الا اف مادي فلا اصلحهم الله. غررالحكم و دررالكلم.
17. ان كتاب الله و سنة نبيه لا يحتاج معهما الي اجيري احد » تاريخ يعقوبي، ج2، ص 142.
18. نهج البلاغه، خ92، ص 136.
19. همان، خ16، ص 57.
20. همان، خ15، ص 57.
21. همان، خ127، ص 185.
22. و. ت. جونز، خداوندان انديشه ي سياسي، ترجمه ي علي رامين، ج2، ص 46.
23. همان، ص 47.
شفيعي سروستاني، اسماعيل، (1389)، جاهليت مدرن در رويارويي با امام زمان (عليه السّلام)، تهران: نشر موعود عصر (عج الله تعالي فرجه الشريف)، چاپ سوم