تعارض قومي، تعصب و تبعيض

اگرچه مفهوم "نژاد" مفهوم جديدي است، اما تعصبات و تعارضات قومي در تاريخ بشر فراوان بوده اند. براي تبيين اين موضوع لازم است علاوه بر جامعه شناسي به روان شناسي نظر بيفکنيم. اما نخست بايد ميان تعصب و تبعيض دقيقاً
دوشنبه، 3 شهريور 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تعارض قومي، تعصب و تبعيض
 تعارض قومي، تعصب و تبعيض

 

نويسنده: آنتوني گيدنز
مترجم: منوچهر صبوري



 

اگرچه مفهوم "نژاد" مفهوم جديدي است، اما تعصبات و تعارضات قومي در تاريخ بشر فراوان بوده اند. براي تبيين اين موضوع لازم است علاوه بر جامعه شناسي به روان شناسي نظر بيفکنيم. اما نخست بايد ميان تعصب و تبعيض دقيقاً تمايز قايل شويم. تعصب (1) به عقايد يا نگرشهاي اعضاي يک گروه درباره ي گروهي ديگر اطلاق مي شود، در صورتي که تبعيض (2) به رفتار واقعي نسبت به آنها اشاره دارد. تعصب متضمن داشتن عقايد از پيش تصور شده درباره ي يک فرد يا گروه است که اغلب بر مبناي شنيده هاست نه مدارک و شواهد مستقيم، عقايدي که حتي به رغم اطلاعات جديد، در برابر تغيير مقاوم اند. افراد ممکن است نسبت به گروههايي که خود را متعلق به آنها مي دانند تعصبات مثبت داشته باشند و نسبت به ديگران داراي تعصبات منفي باشند. کسي که عليه گروه خاصي تعصب دارد از اين که بي طرفانه سخنان آنها را بشنود امتناع مي کند.
تبعيض به فعاليتهايي اطلاق مي شود که حق اعضاي يک گروه را براي استفاده از فرصتهايي که در برابر ديگران گشوده است سلب مي کند- مانند هنگامي که به فردي از تبار سرخپوستان است شغلي که در اختيار يک سفيدپوست قرار مي گيرد، داده نمي شود. اگرچه تعصب غالباً اساس تبعيض را تشکيل مي دهد، اين دو مي توانند به طور مجزا وجود داشته باشند. افراد ممکن است نگرشهاي متعصبانه اي داشته باشند که بر پايه ي آنها عمل نکنند. همچنين، تبعيض لزوماً به طور مستقيم از تعصب ناشي نمي شود. براي مثال، سفيدپوستاني که خانه مي خرند ممکن است از خريد املاک در نواحي عمدتاً سياه پوست نشين يک شهر منصرف شوند، نه از اين جهت که ممکن است نگرشهاي خصمانه اي نسبت به سياهان داشته باشند، بلکه به علت نگراني از پايين آمدن ارزش املاک در اين گونه نواحي. نگرشهاي متعصبانه در اينجا بر تبعيض تأثير مي گذارد، اما به شيوه اي غيرمستقيم.

تصورات قالبي و بلاگردان ها (3)

تعصب اساساً از طريق کاربرد تفکر قالبي عمل مي کند. تفکر متضمن مقولاتي است که به وسيله ي آنها ما تجربه ي خودمان را طبقه بندي مي کنيم. اما، گاهي اين مقولات هم بر پايه اطلاعات غلط و هم انعطاف ناپذيرند. براي مثال، شخصي ممکن است نظري در مورد سياهان يا يهوديان داشته باشد که بر مبناي پاره اي عقايد راسخ استوار است و هرگونه اطلاعات درباره ي آنان و برخورد با آنان را بر حسب همين عقايد تفسير کند.
تفکر قالبي (4) اگر از لحاظ محتواي عاطفي خنثي بوده و از منافع فرد مربوط به دور باشد ممکن است بي زيان باشد. براي مثال، انگليسيها ممکن است درباره ي اين که آمريکاييان چگونه هستند عقايد قالبي داشته باشند، اما اين امر ممکن است براي اکثريت مردم هر دو ملت هيچ گونه اهميتي نداشته باشد. آنجا که تصورات قالبي (5) با اضطراب يا ترس مرتبط است، وضعيت ممکن است کاملاً متفاوت باشد. تصورات قالبي در چنين شرايطي معمولاً با نگرشهاي خصمانه يا نفرت نسبت به گروه مورد بحث آميخته اند. براي مثال، يک فرد سفيدپوست ممکن است معتقد باشد که همه ي سياهان تنبل و کودن هستند، و از اين اعتقاد براي توجيه نگرشهاي تحقيرآميز نسبت به آنها استفاده کند. به عنوان مثال، يکي از تصورات قالبي سنتي در مورد مرد سياهپوست در آمريکا، تصور شخصيت "سامبو" (6) بود. رابرت پن وارن داستان نويس و شاعر جنوبي ويژگيهاي او را خلاصه کرده است:
او آدمي بود بي حال، حق شناس، فروتن، غير مسئول، ترسو، بانجو (7) نواز، برده وار، با نيشخندي بر لب، پرچانه، رام و سربراه، وابسته، کندذهن، شوخ طبع، بچه دوست، بچه مانند، هندوانه دزد، خواننده ي آوازهاي مذهبي، زناکار معذور، بي غم، لذت پرست؛ خدمتکار سياه وفاداري که گاه ممکن بود از نقش خود براي مدتي پافراتر گذارد و به دادن نصايح عوامانه بپردازد يا ظروف نقره ي خانواده را دفن کند تا از افتادن آنها به دست يانکيها جلوگيري کند! (Warren, 1965, p.52)
در مقابل اين تصور قالبي عقيده ي قالبي ديگري درباره ي مرد سياهپوست به عنوان موجودي "حيوان صفت و شهواني"- تهديدي براي پاکدامني زنان سفيدپوست، وجود داشت. تصورات قالبي درباره ي زنان سياهپوست از در نظر گرفتن آنها به عنوان "وحشيان شهوتران" هرزه و بي بند و بار، تا ننه هاي سياه پير کدبانو و موقر متغير بود. (Staples, 1973)
تفکر قالبي اغلب با مکانيسم روان شناختي جابه جايي پيوند نزديک دارد. در جابه جايي (8) احساس دشمني يا خشم عليه موضوعاتي هدايت مي شود که منشأ حقيقي آن اضطرابات نيستند. افراد خصومت و خشم خود را عليه بلاگردانها خالي مي کنند، و آنها را به خاطر هر آنچه که منبع آشفتگيهايشان است مقصر مي شمارند. بلاگرداني در شرايطي که گروههاي محروم قومي به خاطر پاداشهاي اقتصادي با يکديگر رقابت مي کنند متداول است. براي مثال، افرادي که در حملات نژادپرستانه عليه سياهان دخالت دارند اغلب در موقعيت اقتصادي مشابهي با آنها قرار دارند. آنها سياهان را براي مشکلاتي مقصر مي شمارند که علل واقعي آنها در جاي ديگري نهفته است.
بلاگرداني غالباً متضمن فرافکني يعني نسبت دادن ناآگاهانه تمايلات يا ويژگيهاي خود به ديگران است. در شرايطي که افراد ناکامي قابل ملاحظه اي را تجربه مي کنند، يا بايد با دقت تمايلات خويش را کنترل کنند، آنها ممکن است نتوانند احساسات دروني خويش را بشناسند، و آنها را به سوي ديگران فرا فکند. سرچشمه ي عقايد غريبي که سفيدپوستان در گذشته در نواحي جنوب آمريکا درباره ي طبيعت شهواني مردان سياهپوست داشتند احتمالاً در ناکاميهاي خودشان بود که به واسطه ي ماهيت رسمي عشق ورزي، از نظر دسترسي به زنان سفيدپوست دچار محدوديت شده بودند.

شخصيت اقتدارطلب

ممکن است بعضي افراد، در نتيجه ي اجتماعي شدن اوليه، مخصوصاً مستعد تفکر قالبي و فرافکني بر اساس اضطرابهاي سرکوب شده باشند. تحقيق مشهوري به سرپرستي تئودور آدورنو، که در دهه ي 1940 در آمريکا انجام شده است، نوعي شخصيت را تشخيص داده که محققان اصطلاحاً آن را شخصت اقتدارطلب ناميده اند. (Adorno et al., 1950) آنها به منظور ارزيابي ميزان تعصب، مقياسهاي سنجشي براي هر يک از حوزه هاي خاص نگرشهاي اجتماعي ساختند. از افراد خواسته شد موافقت يا عدم موافقت خود را با يک مجموعه جملاتي که عقايد خشک و به ويژه ضد سامي را بيان مي کرد، اعلام کنند. افرادي که به عنوان متعصب روي يک مقياس تشخيص داده مي شدند معمولاً روي مقياسهاي ديگر نيز همين گونه بودند. تعصب عليه يهوديان با بيان نگرشهاي منفي نسبت به اقليتهاي ديگر همراه بود. پژوهشگران نتيجه گيري کردند که افرادي که داراي شخصيت اقتدارطلب هستند معمولاً بسيار همرنگ با جماعت و دنباله رو هستند، در برابر کساني که به عنوان مافوق خود در نظر مي گيرند تسليم اند و نسبت به افراد پايين تر از خود بي اعتنا. اين گونه افراد از نظر نگرشهاي مذهبي و جنسي خود نيز بسيار متعصب هستند.
آدورنو و همکارانش اظهار مي دارند که ويژگيهاي شخصيت اقتدارطلب از يک الگوي پرورش ناشي مي شود که در آن پدر و مادر نمي توانند محبت مستقيم نسبت به کودکان خود ابراز کنند، و خود را دور نگاه مي دارند و انضباط طلب هستند. فردي که اين گونه پرورش مي يابد از اضطراباتي رنج مي برد که تنها مي تواند با اتخاذ شيوه ي نگرشي خشک و انعطاف ناپذير کنترل شود. اين گونه افراد از رويارويي با وضعيتهاي مبهم ناتوان هستند، و ناهمسازيها را ناديده گرفته، به شيوه اي شديداً قالبي فکر مي کنند. اين نتيجه گيري بر اساس پاسخهايي بود که به بعضي جملات متناقض داده شده بود. براي مثال، موضوعات زير در بررسي منظور گرديده بود:
يهوديان گرايش دارند در جامعه ي آمريکا عاملي خارجي باقي بمانند، سعي مي کنند معيارهاي اجتماعي قديمي خود را حفظ کنند و در برابر راه و رسم زندگي آمريکايي مقاومت مي کنند. يهوديان خيلي سعي مي کنند که يهودي بودن خود را پنهان کنند، به ويژه تا آن حد که حتي نام خود را تغيير مي دهند، خميدگي بيني شان را با جراحي برطرف مي کنند، و از آداب و رسوم مسيحي تقليد مي کنند.
اکثريت افرادي که با موضوع اول موافقت داشتند با موضوع دوم نيز موافق بودند. همان گونه، افرادي که با اين موضوع موافق بودند که يهوديان خيلي به کسب پول توجه دارند، و مؤسسات بزرگ اقتصادي را کنترل مي کنند، با اين عقيده نيز موافقت داشتند که يهوديان خرابکارند و از اقتصاد آزاد سرمايه داري انتقاد مي کنند.
اين تحقيق، و نتيجه گيريهايي که از آن به عمل آمد، در معرض رگباري از انتقاد قرار گرفت. برخي ارزش مقياسهاي سنجشي را که مورد استفاده واقع گرديده مورد ترديد قرار داده اند؛ ديگران استدلال کرده اند که اقتدارگرايي يک ويژگي شخصيت نبوده، بلکه ارزشها و هنجارهاي خرده فرهنگهاي خاص درون جامعه ي بزرگتر را منعکس مي کند. اين پژوهش مي تواند بيشتر از نظر کمک به درک الگوهاي تفکر اقتدارگرايانه به طور کلي ارزشمند باشد تا تشخيص نوع خاصي از شخصيت. با وجود اين شباهتهاي آشکاري ميان اين يافته ها و نتايج تحقيقات ديگر درباره ي تعصب وجود دارد. براي مثال، يکي از مطالعات کلاسيک توسط يوجين هارتلي که نگرشهاي مختلف درباره ي سي و پنج اقليت قومي را بررسي کرده است نيز به اين نتيجه رسيد که کساني که عليه يک گروه قومي تعصب داشتند احتمال مي رفت که عليه گروههاي ديگر نيز احساسات منفي ابراز کنند. يهوديان و سياهان درست به همان اندازه منفور بودند که والوني (9)ها، پيرنه اي (10)ها و دانيري (11)ها (Hartley, 1946) . سه گروه اخير در واقع وجود خارجي ندارند! هارتلي اين واژه ها را ابداع کرد تا ببينند مردم تا چه حد ممکن است نسبت به گروههايي که حتي نامشان را هم نشنيده اند متعصب باشند.

قوميت و کودکي

تحقيقات زيادي در زمينه ي شکل گيري نگرشهاي گوناگون نسبت به قوميت در ميان کودکان خردسال به عمل آمده است. نظراتي مانند "من افراد رنگين پوست را دوست ندارم"؛ "او تنبل است چون که رنگين پوست است"، در جامعه ي انگليس يا آمريکا به اندازه کافي معمول است. اما در اين مورد نظر اولي از يک کودک سفيدپوست پنج ساله است، و عقيده ي دوم توسط يک کودک سياهپوست چهار ساله ابراز گرديده است. (Porter, 1971, p.1) حتي کودکان سه ساله ممکن است از تفاوتهاي ميان افراد سفيد و سياه آگاه باشند، و اينها در واقع مربوط به اختلاف در نگرشهاست. کنت و مامي کلارک کودکان خردسال آمريکايي را که با عروسکهاي سياه و سفيد بازي مي کردند مورد مطالعه قرار دادند. آنها دريافتند که کودکان سياه و سفيد هر دو معمولاً عروسکهاي سفيد را ترجيح مي دهند. اين گونه ترجيح در موارد زياد ديگري نيز، از جمله به عنوان مثال در ميان بچه هاي شرقي در هاوايي اثبات گرديده است. (Clark & Clark, 1963) بسياري از کودکان سياه آمريکايي خود را به غلط سفيد معرفي مي کنند، در صورتي که کودکان سفيدپوست در همان سن مي توانند خودشان را به طور دقيق تر طبقه بندي کنند.
تا اين اواخر کتابهاي کودکان در انگلستان اغلب داراي تصورات قالبي آشکار درباره ي سياهان بود. اگرچه اين موضوعات اکنون نسبتاً غيرمعمول است، اما شکلهاي کمتر آشکار بد جلوه دادن اقوام هنوز وجود دارد. در داستانهاي کودکان اکنون بيشتر از گذشته شخصيتهاي سياه مطرح مي شوند، اما اکثراً کتابهاي پيش از دبستان هنوز تحت تسلط سفيدهاست. تصاويري که سفيد را به پاکي و سياه را به پليدي ربط مي دهند همچنان در داستانهاي کودکان برجسته اند. رنگها "ارزش عاطفي" (12) دارند که به نظر مي رسد در ارتباط کاملاً نزديک با پديد آمدن آگاهي از قوميت فراگرفته مي شود.

نگرشهاي گروههاي اکثريت

نگرشهايي که در کودکي فراگرفته مي شوند ممکن است همچون جهت گيريهاي اساسي مهم در مراحل بعدي زندگي ادامه يابند. سياهان اغلب خيلي زود دچار احساس حقارت از خود مي شوند که از ميان بردن آن ممکن است بسيار دشوار باشد. سفيدپوستان ممکن است احساسات ناخوشايندي نسبت به سياهان، يا افراد رنگين پوست داشته باشند حتي اگر در بيشتر رفتارهايشان هيچ گونه تبعيضي روا نداشته و خود را بدون تعصب بدانند. حتي متعهدترين فرد آزادمنش، با در نظر گرفتن تأثير يادگيري اوليه، ممکن است دوري جستن از اين احساسات را به طور کامل دشوار يابد. (Wellman, 1987) رابرت مرتون در ميان اعضاي گروههاي اکثريت از نظر نگرشها و رفتارشان نسبت به اقليتها چهار نوع ممکن را مشخص کرده است. (Merton, 1949)

نوع اول

ليبرالهاي مصمّم (13)، که نسبت به اقليتها تعصب ندارند و از تبعيض پرهيز مي کنند، حتي هنگامي که از نظر شخصي ممکن است به زبان آنها باشد. نمونه اي از اين گونه افراد مي تواند يک کشيش سفيدپوست جنوبي باشد که در تظاهرات حقوق مدني در دهه ي 1960 در آمريکا شرکت مي کند اگرچه ممکن است شغلش را از دست بدهد يا مورد حمله فيزيکي قرار گيرد.

نوع دوم

ليبرالهاي متزلزل (14)، که خود را غيرمتعصب مي دانند اما اگر پاي ضرر و زيان در ميان باشد "در برابر باد خم مي شوند". نمونه اي از اين گونه افراد کسي است که به طور ضمني از اعتراضي بر عليه نقل مکان يک خانواده سياهپوست به خيابان محل سکونت خود پشتيباني مي کند به اين علت که موجب خواهد شد ارزش خانه ها پايين بيايد.

نوع سوم

متعصبان ترسو (15) کساني هستند که عليه اقليتها عقايد متعصبانه دارند اما به علت فشار قانوني يا منافع مالي به شيوه اي برابري گرايانه عمل مي کنند. به عنوان مثال، نمونه ي چنين موردي صاحب مغازه اي است که نسبت به آسياييها به طور طبيعي احساس تنفر مي کند، اما با مشتريان آسيايي به شيوه اي دوستانه رفتار مي نمايد زيرا رفتاري غير از اين به معناي از دست رفتن درآمد خواهد بود.

نوع چهارم

متعصبِ فعال (16) که هم داراي تعصبات شديد بر ضد گروههاي قومي ديگر است و هم عليه آنها تبعيض اعمال مي کند.

پي نوشت ها :

1. prejudice
2. discrimination
3. scapegoat
4. stereotypical thinking
5. stereotypes
6. Sambo
7- banjo ، نوعي ساز زهي آفريقايي. –م.
8. displacement
9. Wallonian
10. Pirenean
11. Danirean
12. emotional value
13. all-weather liberals
14. fair-weather liberals
15. timid bigots
16. active bigot

منبع مقاله :
گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ي منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.