گذار از زبان فارسي باستان به زبان هاي ايراني ميانه
زبانهاي ايراني باستاني، صرفي بوده و تصريف و انعطاف پذيري اشکال دستوري آن در صرف اسامي، ضماير و پسوندهاي دستوري که معرف حالت، جنس و غيره هستند از متن اوستا و کتيبه هاي پارسي کاملاً نمايان است. اما رفته رفته در طول تاريخ، مسئله زوال و از هم گسيختگي صرف و روند انعطاف کلمات پيش آمد و تکيه ي هجاهاي کلمات که با شدت و ضعف اَدا مي شدند کم کم ضعيف و خفيف شده يا حذف گشتند و متعاقب آن، اختلافِ ميان حالات کلمات اعم از مذکر، مؤنث، خنثي، مفرد و تثنيه و ... از ميان رفت. بدين ترتيب زبان ايراني از صورت باستاني به حالت ميانه درآمد. چنانکه در کتيبه هاي متأخر هخامنشي برعکسِ کتيبه هاي داريوش اول و خشايارشاي اول، تخفيف و سستي در انعطاف ها و تصريف ها ديده مي شود تا جايي که مراعات جنس مذکر و مؤنث در تصريف ها ديده نشده و ميان حالات و اشکال مختلف پسوندها و تلفظ اصوات و ساير موارد دستوري تفاوتي گذاشته نشده است.چنانکه کلمه ي « اَرتخشيره-ي » به صورت « اردخشتره » نوشته شده يا تبديل آوايي pit ( پدر ) به pid تغييرات مهمي را در ساختمان کلمات و اصوات زبان هاي ايراني نشان مي دهد که خود مقدمه ي انتقال به مرحله ي جديدي از تکامل تاريخ زبان فارسي از دوره ي فارسي باستان به عصر زبان هاي ايراني ميانه بوده است. (1)
تاريخچه ي زبان هاي ايراني ميانه
زبان هاي ايراني ميانه به زبان هايي اطلاق مي شود که از پايان شاهنشاهي هخامنشي تا آغاز اسلام (از ق 4 و 3 .م تا 9 و 8. م) به کار مي رفته است و حد فاصل بين زبان هاي باستاني و زبان هاي دوره ي اخير ايران هستند.از اين دوره آثاري به زبان هاي مختلف فارسي ميانه، پارتي، سغدي، خوارزمي و سکايي در دست است. کتيبه هايي بر روي ظروف، مُهرها، سنگهاي قيمتي و... است که شامل ادبيات وسيع مذهبي ( زردشتي ) و غيرمذهبي مي شود که در دوره ي تسلط ساسانيان و قرن هاي اول دوره ي اسلامي تأليف شده اند. (2)
پس از حمله ي اسکندر مقدوني (م. 323 ق.م) و زوال خاندان هخامنشي در قرن سوم پيش از ميلاد و تقسيم ولايات ايران زيرنظر سرداران يوناني که بخش اعظم آن تحت فرمان سلوکوس موسوم به سلسله ي سلوکيان بود، زبان، فرهنگ و هنر يوناني در فرهنگ ايراني تأثيرگذار بود و هيچ اثر مکتوبي از خط و زبان ايراني بر جاي نماند. ازينرو به اين دوران « دوره ي تاريک » در مطالعات تاريخ زبان فارسي گفته اند و پس از استيلاي قبيله ي « پَرثَو » از شمال شرقي ايران بر سلوکيان، شاهنشاهي اشکاني به مدت پانصد سال استقرار يافت که با چيرگي اردشير بابکان بر اشکانيان، شاهنشاهي ساساني به وجود آمد. آيين زردشت نيز به عنوان دين رسمي ايرانيان با حکومت ساساني رواج بيشتري يافت و پس از آن ظهور ماني و نشر آيين او در شمال شرق ايران، آسياي ميانه و اروپا و نيز رواج آيين بودايي در ولايات شرقي ايران و انتشار مسيحيت در مغرب و بعضي از سرزمين هاي شرق ايران بر روند زبان تأثير به سزايي داشت. چنانکه بيشتر آثاري که از زبان هاي ايراني ميانه به جا مانده است با دستگاه هاي ديني خصوصاً آيين زردشتي و مانوي در ولايات مختلف ايران و حتي مرزهاي بيرون از آن مانند طورفان ارتباط دارند. (3)
در آغاز دوره ي زبان هاي ميانه، اختلاف ميان زبان هاي ايراني چندان فراوان نبود که تفاهم ميان متکلمان اقوام گوناگون ايراني زبان را غيرممکن سازد اما در پايان دوره ي مزبور، وضع به کلي دگرگون شد چنانکه در پايان اين دوره، فرد سغدي يا خوارزمي که در قرن ششم ميلادي مي زيسته و به زبان مادري خود سخن مي گفته نمي توانسته است براي ساکنان فلات ايران که به پارسي يا پارتي سخن مي گفتند اَداي مقصود کند.
در قلمرو شاهنشاهي ساساني، زبان فارسي ميانه زبان رسمي دولتي و روحانيان زرتشتي بود و آثار اين زبان و متون مانوي، بر سنگ نوشته ها يا صخره ها، نوشته هاي سکه ها، گوهرها، ظروف، مُهرها، پاپيروس ها و تأليفات ديني زردشتي و غيرديني باقي مانده است. (4)
اقسام زبان هاي ايراني ميانه
زبان هاي ايراني ميانه به لحاظ نزديکي و مشابهت خصوصيات ساختماني به دو گروه غربي و شرقي تقسيم مي شوند:1- گروه زبان هاي ايراني ميانه ي غربي
الف) شاخه ي شمالي ( پهلوانيک )
زبان ايراني ميانه ي غربي شمالي يا پهلوانيک زبان قوم پارت که به پارسي باستان به « پَرثَو » موسوم است به قسمتي از شمال شرق ايران ( خراسان امروز ) اطلاق شده و آن ناحيه اي است که اشکانيان از آن برخاستند. (5) مسعودي (م. 346) در توضيح واژه ي « پهلوي » زبان فارسي پهلوي را زبان قديم ايرانيان مي خواند. (6)نمونه اي از دبيره ي پهلوي
ماني اهميت زيادي براي آگاهي از زبان و خط پارتي ( پهلوي اشکاني ) قائل بود. اما خط نوشته هاي پارتي مانوي در واحه ي تُرفان ( ترکستان شرقي ) نسبت به خط کتيبه ها و زبان روايت پارتي کتيبه هاي ساساني، در دوره ي متأخرتر ابداع شده است و اين اسناد مانوي متعلق به قرن هاي هفتم تا نهم ميلادي است که به فارسي ميانه (پهلوي)، پارتي و سغدي است. (7)
به طور کلي اصطلاح پهلوي پس از دوره ي اسلامي به مفهوم عام زباني، به نوشته هاي زردشتيان اعم از ديني يا غيرديني موجود اطلاق مي شود و به گويش شمالي اختصاص دارد که به مدت 470 سال در طول دوره ي شاهنشاهي، اشکاني زبان رسمي و دولتي بوده است و مهم ترين آثار به جا مانده از آن عبارتند از سکه ها، قباله ي اورامان، سنگ نوشته هاي دوره ي اشکاني و ساساني، سفالينه هاي شهر نسا در نزديکي عشق آباد ( پايتخت قديم اشکانيان )، متون مانوي در ويرانه هاي شهر ترفان ( ترکستان چين ) (8) که به شرح آن مي پردازيم.
متون مانوي
آثار مانوي مربوط به آيين ماني و پيروان اوست که متون مفصلي از زبان پهلوانيک يعني زبان رسمي و اداري دوره ي اشکانيان به دست آمده از اين زبان است که در ويرانه هاي شهر طورفان ( ترفان، طرفان ) در ترکستان چين به دست آمده است.از آن جا که پيروان ماني (276-217 يا 216.م) در ايران عهد ساسانيان مورد تعقيب قرار گرفته بودند از قرن سوم و چهارم ميلادي عرصه ي فعاليت خود را به سوي مشرق يعني خراسان، آسياي ميانه و ترکستان چين منتقل کردند و عده ي زيادي از اقوام ايراني زبان و غير ايراني به آيين گراييده بودند. کثرت متون مانوي که به پارسي ميانه تحرير شده است گواه آن است که زبان مزبور در کيش مانوي و تبليغات آن نقش مهمي را ايفاء مي کرده است. اين متون به حروف مانوي ويژه- يکي از انواع خطوط آرامي- سرياني تحرير شده بود و قطعاتي از آن تأليفات شخصي ماني بوده است. اين خط به مراتب بهتر و دقيقتر، خط پهلوي، ترکيب صوتي و ساختمان دستوري زبان پارسي ميانه را منعکس مي کند و به هيچ وجه در متون مانوي انديشه نگاري ( هزوارش ) ديده نمي شود و از اين حيث مطمح نظر محققان بوده است. البته مانويان در تبليغات خويش از زبان پارتي نيز استفاده مي کرده اند. زبان متون مانوي همان زبان تأليفات و ادبيات وسيع مذهبي ( زرتشتي ) و غيرمذهبي پهلوي را تشکيل مي دهد که متعلق به پايان قرن هشتم و آغاز قرن نهم ميلادي مي باشد. (9)
از جمله ي آثار مانوي کتاب شاپورگان بود که آن را به شاپور اول ساساني اهداء کرد و به زبان پارسيک نوشته بود و توسط داعيان او به پهلوانيک ترجمه شد هم چنين آثار ديگري در دست است که سوانح زندگي و مرگ ماني و بعضي از داعيان او را مطرح مي کند و احتمالاً تا اواخر قرن چهارم ميلادي انشاء شده است. ابن نديم (م. 378) از هفت کتاب ماني که يکي به فارسي ( پهلوي ) و شش تا به زبان سوري ( سوريا ) بوده نام مي برد و به تفصيل از رسائلي که پيشوايان دين مانوي پس از ماني نگاشته اند ياد کرده است. (10)
ب) شاخه ي جنوبي ( پارسيک )
پارسيک يا پارسي ميانه، گويش جنوب غربي ايران يعني فارس بوده است. پيش از کشف نوشته هاي طورفان، اين زبان را « پهلوي » مي خواندند اما براي تفاوت نهادن ميان اين زبان با گروه شمالي آن اصطلاح « پارسي ميانه » به آن اطلاق شد. خط کتابت بيشتر نوشته هاي دو گويش پهلوانيک و پارسيک، مشتق از آرامي بوده و خط « پهلوي » خوانده مي شد. کم کم دو مفهوم خط و زبان خلط شده، مفهوم لفظ پهلوي توسيع يافت و به زبان نيز اطلاق شد. کهن ترين آثاري که از زبان پارسيک (پارسي ميانه) در دست است از آغاز سلسله ي ساساني است که عبارتند از سنگ نوشته ها، سکه ها، مُهرها، نوشته ي سنگ قبرها و ظرف ها و رسالات و کتب متعددي که به دلايل زباني و تاريخي از جمله کتاب سوزان و عوامل ديگر پس از اسلام تحرير و کتابت شدند. (11)زبان و خط پهلوي
خطوط زبان هاي ايراني ميانه ي غربي همه اصل آرامي دارند و به صورت هاي مختلف براي نگرش آثار گوناگون پارتي ( پهلوانيگ ) و پهلوي ( پارسيگ، فارسي ميانه ) به کار مي روند. آثار زبان پهلوي به دو خط اصلي نوشته شده است:1- خطي که سنگ نوشته ها و سکه هاي دوره ساساني بدان نوشته شده و حروف به هم متصل نوشته نمي شوند که به آن خط منفصل يا خط پهلوي کتيبه اي مي گويند.
2- خط متصل يا شکسته يا کتابي خطي است مخصوص نوشتن کتاب ها و نوشته هاي روي پوست و پاپيروس و کتيبه ها و سکه هاي متأخر. اين خط داراي گونه هاي مختلف است و نويسندگان دوران اسلامي به يکي از آن ها خط رَم دبيره يا هام دبيره (دبيريه) يعني خط مردم يا همگان گفته اند.
خطي که در دوران متأخر ساساني و سده هاي نخستين دوران اسلامي به کار رفته احتمالاً همان خطي است که آن را کَستج يا جَستَق ( گشته ) خوانده اند. و خطي که براي نگارش متون مانوي به کار مي رفته، خطي روشن و خوانا بوده است که از خط سرياني که خود اصل آرامي دارد مشتق بوده است. (12)
هزوارش
يکي از ويژگي هاي نگارش زبان پهلوي و بيشتر زبان هاي ايراني ميانه، وجود هزوارش در آنهاست. هزوارش ها کلمات آرامي الاصل هستند که به خط پهلوي نوشته مي شدند ولي معادل پهلوي آنها به تلفظ درمي آمد. مثلاً حرف اضافه ي « از » نشان دهنده ي « مِن » آرامي در خواندن az تلفظ مي شد. علت کاربرد هزوارش ها اين بود که در زمان هخامنشيان مکاتبات دولتي به زبان و خط آرامي انجام مي گرفت. بدين گونه که کاتبان آرامي زبانِ مراکز حکومتي، مضمون نامه ها را که به زبان هر ناحيه ( فارسي باستان، پارتي، سغدي، خوارزمي ) به آنان شفاهاً گفته مي شد به آرامي ترجمه مي کردند و مي نوشتند و در مقصد نيز نامه ها را دبيران آرامي زبانِ همان ناحيه به زبان آن جا برمي گرداندند. ازينرو زبان آرامي، زبان ديوانيِ دوره ي هخامنشي بوده است.پس از آن به تدريج از حدود قرن سوم ق.م زبان هاي ايراني در نوشتن به کار گرفته شدند و اين زبانها به خط آرامي و سپس به خطوط تحول يافته از آرامي نوشته شدند. حفظ سنت آرامي نويسي موجب شد که برخي از کلمات اين زبان همچنان در نگارش اين زبانها بر جاي بماند. اما همان گونه که روش دبيران آرامي زبان دوره ي هخامنشي در هنگام ترجمه ي نامه ها بود هرگز اين کلمات به صورت اصلي خود تلفظ نمي شدند بلکه معادل ايراني آنها در هر زبان به تلفظ درمي آمد. بعدها که دبيران و کاتبان ايراني تلفظ اصلي اين هزوارش ها را نمي دانستند فقط شکل اين کلمات را به خاطر مي سپردند. تعداد اين هزوارش ها هزار ذکر شده است اما از ميان آنها عملاًسيصد هزوارش در متون پهلوي به کار رفته است. (13)
2. گروه زبان هاي ايراني ميانه ي شرقي
الف) شاخه ي شمالي ( سغدي، خوارزمي )ب) شاخه ي جنوبي [ سکائي ميانه: ختني، طخاري ( بلخي ) ]
الف) شاخه ي شمالي
با کشف سه زبان ايراني سغدي، سکائي ( ختني ) و خوارزمي در قرن بيستم در زمينه ي لهجه شناسي تاريخي پيشرفت مهمي حاصل شد. (14)زبان سغدي
ولايت سغد يکي از استان هاي شاهنشاهي واقع در شمال شرقي ايران بوده که شهر سمرقند مرکز و پايتخت آن بوده است و در سنگ نوشته هاي داريوش از آن به صورت « سُگُدَ » ياد شده است. اين زبان در ولايت سغد قديم ( ميان سيحون و جيحون ) که سمرقند و بخارا از مراکز مهم آن بوده اند رواج داشته است. هم چنين سغدي زبان ساکنان باستاني دوره ي زرافشان و نواحي مجاور آن بوده که مهم ترين آثار آن مربوط به قرن هشتم ميلادي در ويرانه هاي کاخي که بر کوه مغ در مسير رود زرافشان واقع است يافته است و بخش مهمي از ديگر آثار آن مربوط به قرن پنجم و شش ميلادي است که از ترکستان چين به دست آمده است. که سفال پاره ها و مسکوکاتي از آن به جا مانده است. (15) موقعيت استراتژيکي سمرقند ( پايتخت سغد ) و ارتباط آن با مسير جاده ي ابريشم و در نتيجه ي رابطه ي بازرگانان با ترکستان چين ايجاب مي کرده که مدت هاي مديدي اين زبان واسطه ي ارتباط ميان فرهنگ شرق و غرب آسيا باشد. هم چنين نفوذ و رواج آيين ماني و نقش پيروان او در گستردن اين زبان تأثير به سزايي داشت. آثار ديني به جا مانده از زبان سغدي مربوط به اديان مانوي، بودايي و مسيحي مي باشد. و اين زبان از نظر تنوع و حجم ادبيات مکتوب، مهم ترين زبان ايراني شرقي محسوب مي شود.زبان سغدي تا قرن ششم هجري نيز باقي بود اما با نفوذ زبان فارسي و زبان ترکي از ميان رفت و به صورت زبان محلي درآمد و در اواخر قرن دهم ميلادي از ميان رفت. امروزه گويش يغنابي مربوط به مردم ناحيه ي « يغناب » واقع در تاجيکستان ( ناحيه ي کوهستاني دره ي علياي زرافشان ) بازمانده و دنباله ي زبان سغدي است. (16)
گزارش مقدسي از تکلم رستاق بخارا به زبان سغدي نشان مي دهد که قرن دهم ميلادي اين زبان رونق داشته است: « سغديان زبان خويش دارند. زبان هاي رستاق بخارا با آن مشابهت دارد. زبان هاي مزبور بسيار گوناگونند. در آن جا آن زبان ها را مي فهمند. من امام جليل محمد بن فضل را ديدم که به آن زبان ها آشنا بود. » (17)
تاريخ بخارا گواه آن است که اهل بخارا با عربي و فارسي آشنا نبودند و شخصي پشت سر نمازگزاران مي ايستاده و به زبان سغدي فرياد مي زده است تا به رکوع روند يا آداب ديگر نماز را به جاي آورند. (18) با سيادت خاقان هاي ترک (570-560 م.) و به ويژه در زمان هجوم قبايل ترکي زبان که تحت حکومت قراختائيان متحد شدند (ق 11 و 10.م) نيز دوره ي سلاجقه (ق11.م) تعداد مردم ترک زبان ميان دو رود آسياي ميانه به مراتب افزايش يافت و سغديان در شهرک هاي هفت آب و سغد و نواحي مجاور آن به تدريج به زبان ترکي گراييدند و دو زبانه شدند و سپس کاملاً ترک زبان گشتند. هم چنين گرايش سغديان به زبان فارسي موجب نفوذ برخي از عناصر زبان سغدي به زبان فارسي شد و زبان فاتح با پذيرش بخشي از لغات زبان مغلوب، ترکيب لغوي خود را غني ساخت. (19)
زبان خوارزمي
زبان ساکنان باستاني واحه هاي مسير سفلاي آمودريا ( جيحون ) بوده است که امروزه بخشي از جمهوري ازبکستان و نيز ترکمنستان است. اگرچه مستنداتي مربوط به قرن هاي نخست بعد از ميلاد از زبان خوارزمي کشف شده اما اطلاعات دانشمندان بيشتر مبتني بر لغات و جملات خوارزمي است که از تأليفات عربي بسيار متأخرتر است و در قرن هاي 14 و 13 ميلادي استخراج شده است. (20)« استخري (م. 346) درباره ي خوارزميان مي گويد: زبان خوارزمي جز زبان اهل خراسان است و زبان آنها را جدا از زبان خراسانيان مي داند. » (21)
در خوارزم نيز مانند نواحي ايران و آسياي ميانه پيش از غلبه ي عرب، الفباي آرامي الاصل متداول بوده است. اين زبان تا اواخر قرن چهارم ميلادي در سرزمين خوارزم رايج بوده سپس مغلوب زبان ازبکي شده است. زبان خوارزمي از حيث واژگان، با وجود تغييرات آوايي، شباهت زيادي با زبان سغدي دارد اما جالب تر آنکه با وجود دو هزار سال فاصله ي زماني، ميان زبان خوارزمي با زبان اوستايي، اين دو زبان از لحاظ نزديکي واژگاني با هم مشابهت دارند و اگر نظر هنينگ را مبني بر اين که کهن ترين بخش اوستا، گاهان، در همسايگي مرو و هرات سروده شده و در آن زمان اين قلمرو بخشي از ايالت خوارزم پيش از شاهنشاهي هخامنشي بوده است، مي توان نتيجه گرفت که بخشي از ادبيات خوارزمي در آن سروده هاي کهن اوستا به ما رسيده است.
پس از اسلام در قلمرو اين زبان، آثار گرانقدر علمي و ادبي فراواني پديد آمد که از جمله مي توان به آثار گران بهاي ابوريحان بيروني، نابغه ي رياضي، نجوم، جغرافيا و علوم طبيعي اشاره کرد. (22)
هم چنين بيروني يکي از فصول کتاب « آثار الباقيه » را به شرح جشن ها و گاهنامه ي خوارزميان اختصاص داده است و نام هاي خوارزمي روزهاي هفته، ماه، صور فلکي و جشن ها را ذکر کرده است.
به تصريح بيروني زبان خوارزمي در دوره ي او زباني زنده بوده است. (23) آثار اين زبان ها از سکه ها، الواح گلي و اسناد نگاشته بر چوب و چرم به دست آمده است. بنونيست و بسياري از ايران شناسان با ذکر دلايلي، خوارزم را بخشي از ايران ويج (airan. emvaejo) اوستايي و Eranwez فارسي ميانه، ميهن اصلي ايرانيان نخستين مي دانند. (24)
ب) شاخه ي جنوبي
زبان هاي سکايي ميانه
1- زبان ختني
سکاها از اقوام دلاور ايراني بودند که از حدود 600 ق.م در آسياي مرکزي و جلگه هاي جنوب روسيه زندگي مي کردند. زبان سکايي از زبان هاي گروه شرقي ايراني ميانه است که در کشور ختن و جنوب شرقي کاشغر و نيز در شمال شرق کاشغر ( تمشوق ) به آن سخن مي گفته اند. اسناد مذهبي اين حوزه به تحرير بودايي و اسناد بازرگاني و اقتصادي آن به الفباي برهمايي نوشته شده و اين آثار که در اوايل قرن بيستم در واحه هاي ترکستان شرقي ( سين تسزيان ) و به ويژه در ختن يافته شده، ختني ناميده مي شود که به آخرين سده هاي هزاره ي اول پس از ميلاد مربوط مي شود. (25)2- زبان تخاري يا بلخي
طخارستان به يکي از شرقي ترين ولايات ايراني نشين اطلاق مي شده است که هم مرز استان هاي غربي چين بوده است و زبان تخاري در ترکستان چين رايج بوده و با زبان ختني پيوند نزديک داشته است. ساکنان بلخ باستان، زبان ايراني داشته اند که آن را شعبه اي از زبان ختني دانسته اند از اين رو بايد زبان ختني و طخاري را از دسته ي سکايي ميانه دانست و براي اينکه اين زبان با زبان تخاري که يکي از زبان هاي مستقل هند و اروپايي بوده است اشتباه نشود به پيشنهاد دانشمندان آن را زبان بلخي خوانده اند ابوريحان بيروني (م.440) زبان ناحيه بلخ را که قرن پنجم هجري طخارستان ناميده مي شود طخاري ناميده است. (26)از زبان بلخي آثار چنداني در دست نيست و بيشتر اسناد مکشوفه از آن در قرن بيستم اعم از چند سکه، مُهر و کتيبه از ناحيه ي « سرخ کُتل » در شمال افغانستان به دست آمده که به خط يوناني نوشته شده است. برخي از آثار بازمانده از اين زبان را نيز « کوشاني- هفتالي » ناميده اند. زيرا قبايلي موسوم به خيونان ( هون ها )- هفتالان ( هياطله ) که مانند گروه هاي قبلي از شرق مي آمدند در اين سرزمين مستقر شدند و الفباي يوناني را در ضرب سکه ها و ساير اسناد برگزيدند که امروزه به الفباي تخاري موسوم است و در منطقه ي وسيعي از باميان، دره ي کابل، پامير و مناطق چيترال رايج بوده است. (27) نکته ي جالب توجه درباره ي زبان بلخي آن است که خوارزمي (م.375) در مفاتيح العلوم، غالب لغات زبان دري به کار رفته در مشرق را از لغات زبان مردم بلخ مي داند. (28) و دقيقاً همين قول را ابن نديم (م.378) از ابن مقفع نقل کرده است. (29)
پي نوشت ها :
1- اُرانسکي، مقدمه ي فقه اللغه ي ايراني، ص 142-139
2- همو، زبان هاي ايراني، ص 76 و 69
3- همو، مقدمه فقه اللغة ايراني، ص 146؛ خانلري، پرويز،تاريخ زبان فارسي، ج1، ص 203 و 202
4- ارانسکي، همان، ص 164 و 145
5- خانلري، همان، ص 206 و 203
6- مسعودي، مروج الذهب، ج1، ص 483
7- ارانسکي، زبان هاي ايراني، ص 83 و 82، 77؛ در خصوص اطلاق کلمه ي پهلوي و فهلوي بر زبان هاي رايج دوره ي ساساني يا انتساب آن به تکلم مردم به « فهله » (ايالت جبال) و نيز به معني فارسي و ايراني در مقابل تازي و ترکي رک خانلري، همان، ص 203-203؛ ر.ک ارانسکي، در پاورقي مقدمه ي فقه اللغة ايراني، ص 161؛ رک؛ صادقي، علي اشرف، تکوين زبان فارسي، ص 20-7
8- ارانسکي، مقدمه ي فقه اللغة ايراني، ص 196-199؛ خانلري، همان، ص 215-206.
9- ارانسکي، همان، ص 215 و 190؛ درباب عقايد و آثار مانوي رک ابن نديم، الفهرست؛ ص 603-582؛ کريستن سن، آرتور، ايران در زمان ساسانيان، ص 293- 264؛ تقي زاده، حسن، ماني و دين او؛ الياده، ميرچا، آيين گنوسي و مانوي
10- ابن نديم، الفهرست، ص 598؛ خانلري، همان، ص 213
11- خانلري، همان، ص 216 و 215
12- ابن نديم، الفهرست، ص 23؛ ابن فقيه، البلدان، ص 243، ابن فقيه کشتج را خطي معرفي مي کند که بر سينه ي کوه و صخره ي بزرگي در همدان نوشته هايي از آن موجود است. (همان)؛ تفضلي، همان، ص 46 و 45
13- ارانسکي، مقدمه ي فقه اللغة ايراني، ص 157 و 154 و 18 و 17؛ تفضلي، همان، ص 61 و 60؛ در خصوص آشنايي بيشتر با خط هاي فارسي رک خوارزمي، مفاتيح العلوم، ص 113
14- ارانسکي، مقدمه ي فقه اللغة ايراني، ص 212 و 196؛ همو، زبان هاي ايراني، ص 86 و 85
15- همو، زبان هاي ايراني، ص 204-198، 20 و 19.
16- قريب، بدرالزمان، در مقاله ي « فرهنگ سغدي »، نامه ي فرهنگستان، سال اول، 1374، ش 2، ص 131-126؛ ارانسکي، مقدمه ي فقه اللغة ايراني، ص 236؛ زرشناس، زهره، جستارهايي در زبان هاي ايراني ميانه ي شرقي، ص 155-153، 7 و 96، 39 و 22، 14- 12؛ خانم دکتر زرشناس شواهد تطبيقي ارزشمندي از تمثيلات و داستان هاي سغدي را با روايات فارسي شاهنامه ي فردوسي و کليله و دمنه و داستان هاي ديگر ادبيات آورده اند، رک زرشناس، ص 59-53، 37-29.
17- مقدسي، احسن التقاسيم، ج2، ص 491
18- نرشخي، تاريخ بخارا؛ ص 67
19- ارانسکي، مقدمه ي فقه اللغة ايراني، ص 239- 236؛ کلماتي چون آغاز، جغد، نوک، ستيغ، زيور، فام، برخي ( بهره، پاداش )، يافه، فرخار ( دير، معبد )، بت، فغ ( معشوق )، مُل ( شراب )، راغ ( جلگه )، الفغدن، ژغار ( نعره ) و ... از وام واژه هاي سغدي هستند که در زبان فارسي نفوذ يافته اند. خانم دکتر زرشناس در مقاله اي تحت عنوان: « چند وام واژه سغدي در شاهنامه فردوسي، به تفصيل بدان پرداخته اند. (زرشناس، همان، ص 85-61)؛ ابوريحان بيروني در « التفهيم » نام ماه هاي سال را به زبان سغدي ثبت کرده است و درباره ي سغديان مي نويسد که: « اينان مغان ماوراء النهرند آغاز سالشان و آن ماه اول ايشان از ششم روز فروردين ماه است و آن گه پيوسته بر نظام خويش روند تا به آخر سال » (ابوريحان بيروني، التفهيم، ص 232)
20- ارانسکي، همان، ص 21 و 20؛ زرشناس، زهره، زبان هاي ايراني ميانه شرقي، ص 177 و 176
21- اصطخري، ممالک و مسالک، ص 238
22- ارانسکي، همان، ص 210؛ زرشناس، همان، ص 172-169؛ ازديگر آثار ارزشمند خوارزم بايد به کتاب « الجبر » از ابوعبدالله محمد بن يوسف الخوارزمي؛ « مقدمه الادب » از علامه جارالله ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشري (م. 538) ملقب به فخر خوارزم اشاره کرد؛ هم چنين برخي از کلمات خوارزمي خصوصاً اسامي خاص در تأليفات تاريخي و جغرافيايي مؤلفان عربي زبان مانند استخري (م. 346) و ياقوت (ق.7) و ديگران نقل شده است. (ارانسکي، همان، ص 210)
23- بيروني، آثارالباقيه، ص 368-365.
24- زرشناس، همان، ص 170
25- ارانسکي، مقدمه فقه اللغة ايراني، ص 20؛ همو، زبان هاي ايراني، ص 95 و 94؛ خانلري، تاريخ زبان فارسي، ج1، ص 237 و 236؛ زرشناس، زهره، زبان هاي ايراني ميانه ي شرقي، ص 16 و 15.
26- خانلري، همان، ص 238؛ زرشناس، زهره، زبان هاي ايراني ميانه شرقي، ص 193
27- ارانسکي، زبان هاي ايراني، ص 99 و 98؛ ارانسکي اسناد به دست آمده از سرخ کتل را تحت عنوان زبان باختري ( باکتريايي ) مطرح کرده است ( ارانسکي، مقدمه فقه اللغة ايراني، ص 20 )؛ در کليله و دمنه نصرالله منشي در باب بازجست کار دمنه، حکايتي در باب سخن گفتن طوطي به زبان بلخي نقل شده است که بر مبناي آن در کلام طوطي، راز خيانت همسر بازرگان نهفته است و وقتي مهماني بلخي به خانه ي آنها مي آيد با سخن گفتن طوطي به زبان بلخي راز زن فاش مي شود. (نصرالله منشي، کليله و دمنه، ص 53)
28- خوارزمي، مفاتيح العلوم، ص 112
29- ابن نديم، الفهرست، ص 22
زمردي، حميرا؛ (1393)، تاريخ تحليلي زبان فارسي، تهران: مؤسسه ي انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم