نويسنده: آندره شاراک
مترجم: ياسمن مَنو
مترجم: ياسمن مَنو
(Éduication )
* از آن جا که به هر حال استعدادهاي بالقوله ي انسان بيدار مي شوند، تعليم و تربيت نقشي اساسي به عهده دارد که از يک طرف اين استعدادها را از تاريکي بدوي شان بيرون مي کشد و از طرف ديگر استفاده ي مطلوب از آنها را ممکن مي سازد: « بهترين ذهن طبيعي بدون آموزش هيچ نيست »(1). هر نوع تعليم و تربيتي را که در نظر بگيريم ( چه آن گونه که در اميل مرد را مي سازد يا آن گونه که شهروند را به وجود مي آورد ) بيش تر از آن که معلومات و کاربرد آن را القاء کند، بايد مانع از استفاده ي بد از استعدادهايي که پرورش مي دهد، شود: « هر چقدر بگويم که تعليم و تربيت درست بايد منفي باشد، کم گفته ام. اگر از تولد عيوب جلوگيري کنيد، به اندازه ي کافي در راه فضيلت گام برداشته ايد ».(2)
** نظريه ي تعليم و تربيت روسو متناسب است با نظريه ي نيکي فطري انسان، و نبايد مغاير باشد با رشد قابليت هايي که انسان کسب مي کند: براي همين بايد « تعليم و تربيت منفي » را به کار بست که « به درمان شرارت هاي قلبي بشر نمي پردازد، چرا که به هيچ رو فطرتاً وجود ندارد، بلکه بايد مانع تولد آن ها شود و درهاي ورود را به روي آنها کاملاً بسته نگاه دارد ».(3) انطباق تعليم و تربيت با ترتيب ظهور استعدادهاي برتر انساني ( تخيل، عقل، حساسيت فعال ) بهترين استفاده ي ممکن از آنها را مقدور مي کند. پس هنر مربي اين است که منتظر زمان مناسب براي توسل جستن به اين يا آن قابليت باشد و به جاي آن که شاگردش را به تعجيل در کسب دانش جديد تشويق کند، به اندازه ي کافي وقت براي کشف حوزه ي کاربردي قابليت ها را به او بدهد: « آيا مي توانم به خود جرئت دهم که در اين جا بزرگ ترين، مهم ترين و مفيدترين قاعده ي تعليم و تربيت را شرح دهم؟ اين قاعده نه صرفه جويي در وقت، بلکه تلف کردن آن است ».(4) بايد اشاره کرد که اين شيوه به طور کاملاً عيني، بيان کننده ي آگاهي از مرگ و مير کودکان در عصر روشنگري است: « [...] ناگوار کردن اين نخستين بخش زندگي براي تضمين خوشبختي مابقي زندگي که شايد هرگز فرا نرسد ».(5). به نظر روسو، رعايت ترتيب زماني به ويژه استفاده از عقل را ( که لاک مي خواست پيش از موعد پرورش دهد ) تا زماني به تعويق مي اندازد که تجربه ي حسي به اميل اطلاعات کافي در مورد ارتباط بين اشياء و ارتباط اشياء با بدن خودش را داده است. تعليم و تربيت منفي ابتدا به حواس توسل مي جويد، چرا که اولين ابزار آگاهي ما هستند: « آن چه تعليم و تربيت مثبت مي نامم، تربيت ذهن قبل از سن مقتضي و آگاه کردن کودک به وظايف انسان است. آن چه تعليم و تربيت منفي مي نامم، کامل کردن اعضاء بدن که ابزار شناخت ما هستند، قبل از دادن اين شناخت است، تعليم و تربيتي که با تمرين حس ها ما را براي عقل آماده کند ».(6) تا زماني که شاگرد هنوز در وضعيتي نيست که چيزي بياموزد، تجربه او را عليه خطاها بر مي انگيزد. به اين ترتيب اميل با نتايج ملموس اَعمالش مواجه مي شود که درسي قابل درک و ( در ظاهر ) مستقل از حسن نيت معلم است: « [...] به طوري که خيلي زود يوغ سخت ضرورت را که هر موجود کاملي بايد به آن تمکين کند، بر سر مغرور خويش احساس کند و اين ضرورت را درامور و نه درهوا و هوس انسانها ببيند »(7). درمجموع معلم تمامي مراحلي را که اميل بايد بگذراند پيش بيني مي کند، ولي افق ديد شاگرداش را محدود به روابطي مي کند که او عجالتاً مي تواند بر آنها مسلط باشد: از يک طرف، دور انديشي « سرچشمه ي واقعي همه ي بدبختي هاي ماست » زيرا « مدام ما را فراتر از خود و به جايي که اغلب نخواهيم رسيد، مي برد »(8)؛ از طرف ديگر اميل « نبايد قدمي بردارد، مگر آن که آن را پيش بيني کرده باشيد، نبايد حرفي بزند، مگر آن که بداند چه مي خواهد بگويد ».(9)
*** با تکيه به نتيجه گيري هاي کلي و پي در پي، اميل که مرد جواني شده مي تواند همنوع خود را صرفاً در بشريت باز شناسد و بشريت را دوست بدارد، ولي يک آموزش ملي بايد اين يکسان سازي احساسي را فقط به هم ميهنان محدود کند، طوري که مرد جوان آنها را در رابطه اي تنگاتنگ با زندگي خود بداند: « تعليم و تربيت است که بايد به روح افراد، قدرت ملي بدهد و چنان عقايد و سلايق آن ها را جهت دهد که از روي علاقه، شيفتگي و ضرورت، وطن پرست شوند ».(10) ديگر، مسئله بر سر شکل دهي انسان نيست، بلکه شهروند واقعي مد نظر است که مي توان در دولت شهرهاي باستان، الگويش را يافت و او هرگز خود را جداي از وطن نمي پنداشته است. روش تعليم و تربيت منفي علي رغم موقعيت ويژه اي که بايد تثبيت کند، همچنان بايد اِعمال شود. به واقع همواره از راه تجربه ي حسي است که کودکان افکار اوليه اي را که مي خواهيم بياموزند، کسب مي کنند. از همين رو بازي هاي کودکان لهستاني « بايد همواره عمومي و براي همه مشترک باشد »، زيرا مسئله قبل از هر چيز « عادت دادن آن ها از کودکي به مقررات، برابري، برادري، رقابت و زندگي زير نگاه همشهري هاي خود و طلب تأييد عمومي است. »(11)
پينوشتها:
1. رساله ي عالم، فصل اول، جلد V، ص 585.
2. ملاحظاتي در باب حکومت لهستان، جلد I، ص 687.
3. داوري روسو در باره ي ژان ژاکت، گفت و گوي اول، جلدI، ص 687.
4. اميل، کتاب دوم، جلد IV، ص 323.
5. هِلوئيز جديد، بخش پنجم، نامه ي سوم، جلد II، ص 568.
6. نامه به کريستف دوبومون، جلد IV، ص 945.
7. اميل، جلدIV، جلد 4، ص 320.
8. همان، کتاب دوم، جلد IV، ص 307.
9. همان، کتاب دوم، جلد IV، ص 363.
10. ملاحظاتي در باب حکومت لهستان، جلد III، ص 966.
11. همان.
شاراک، آندره، (1386)، واژگان روسو، ياسمن مَنو، تهران: نشر ني، چاپ اول.
/ج