نويسنده: آندره شاراک
مترجم: ياسمن مَنو
مترجم: ياسمن مَنو
(tat de natureÉ )
* تعصب هاي ناشي از موقعيت کنوني مان، مانع از درک فطرت واقعي ما که زير نقاب روابط اجتماعي پنهان شده است، مي شود. در اين صورت روسو بايد از يک طرف، به وضعيت بدوي رجوع کند تا طبيعت انسان آن طور که هست نمايان شود و از طرف ديگر، تاريخي فرضي را طرح کند تا وضعيت کنوني انسان روشن شود. نه مورخان و نه سياحيان نمي توانند به وضعيت طبيعي دست يابند، درنتيجه بايد نمونه ي فرضي آن را بازسازي کنند تا بتوانند اصل جزمي معصيت اوليه را رد و وضعيت انسان مدرن را ارزيابي کنند. دراين صورت بحث بر سر « شناخت درست وضعيتي است که ديگر وجود ندارد، شايد هرگز وجود نداشته و احتمالاً هرگز وجود نخواهد داشت. با اين حال لازم است که از وضعيت طبيعي برداشت درستي داشته باشيم تا بتوانيم در باره ي وضعيت کنوني مان به درستي اظهار نظر کنيم ».(1)** توصيف وضعيت طبيعي امکان مي دهد تا نيکيِ ذاتي انسان آشکار شود، نيکي اي که جامعه زير روابط تابعيت و رقابت عمومي پنهان ساخته است. چنين روابطي اخلاقي در وضعيت طبيعي وجود ندارند، چرا که انسان ها در موقعيت انزوا و پراکندگي تقريباً کاملي به سر مي برند که روابط جنسي نمي تواند به طور پايدار از بين ببرد. تنها دلبستگي هاي انسان عشق به خود است که محدود به دغدغه ي بقاي فوري خود است و ترحم که به همنوعان خود تعميم نمي دهد. تخيل، شيفتگي و عقل در وضعيت طبيعي رشد نمي کنند، به طوري که زبان انساني نمي تواند شکل بگيرد. دروضعيت طبيعي، اساساً انسان ها به يکديگر وابسته نيستند و صرفاً بايد با ضرورت مادي طبيعت که در مجموع خير خواهانه است، مقابله کنند. در اين صورت نيکي ذاتي آن ها شامل اخلاقيات واقعي نمي شود، بلکه معصوميتي خام است که توسعه ي جامعه انسان ها را براي هميشه از آن منحرف کرده است: در وضعيت طبيعي « انسان فقط خود را مي شناسد، آسايش خود را نه مخالف با آسايش ديگري مي بيند و نه در انطباق با آن، نه از چيزي متنفر است و نه چيزي را دوست دارد، از آن جا که صرفاً محدود به غريزه ي مادي است، هيچ است، احمق است، اين مسئله اي است که درگفتار در باب منشاء و مباني نابرابري انسان ها نشان داده ام ».(2)
به کارگيري کمال پذيري درواقع مستلزم توانايي هاي فکر و تمايلات احساسي است که ديگر نمي توان آن ها را خاموش کرد. به واقع، يکي از جنبه هاي اساسي نظريه ي روسو درمورد تاريخ مربوط به اثبات برگشت ناپذيري سير پيشرفت نوع بشر است: « [....] سرشت انساني سير قهقرايي ندارد. به محض اين که از دوران معصوميت و برابري فاصله گرفتيم، هرگز نمي توانيم دوباره به آن بازگرديم ».(3) حتي روسو به وضوح معتقد است که انسان هاي مدرن نبايد حسرت سرنوشت انسان دوران طبيعت را بخورند، بلکه بايد در مورد شرايط اخلاقيات واقعي که خداوند براي آن ها منظور داشته و مستلزم به کارگيري عقل است کنکاش کنند: « ديگر چه؟ آيا بايد جوامع را نابود کرد، مال من و مال تو را منهدم ساخت و به جنگل ها بازگشت و با خرس ها زندگي کرد؟ مخالفانم اين گونه نتيجه گيري مي کنند، پس ترجيح مي دهم خود از قبل بگويم تا خجالت گفتن آن به گردن شان نباشد. [....] آن هايي [....] که متقاعد شده اي نداي الهي تمامي نوع بشر را به آگاهي و خوشبختي ادراک آسماني مي خواند. » (4) فضيلت هاي اجتماعي را پرورش خواهند داد.
*** درنتيجه وضعيت طبيعي خوشبخت ترين دوره ي تاريخ بشري را ترسيم نمي کند. روسو به وضوح « جامعه ي آغازين » را ترجيح مي دهد، جامعه اي که در آن انسان ها در گروه هاي کوچک کشاورزي گرد مي آمدند و هنوز استفاده از فلزات، مالکيت خصوصي و لذا نابرابري رانمي شناختند. « [...] با آن که طاقت انسان کم تر شده و ترحم طبيعي دچار دگرگوني شده بود، [اين] دوره از رشد توانايي هاي بشري که درست بينابين سستي وضعيت بدوي و فعاليت پر جنب و جوش عزت نفس بود، خوشبخت ترين و ديرپاترين دوره ها بود ».(5) بايد اشاره کرد که در جامعه ي آغازين، انسان ها کار مي کردند ولي فعاليت آنها متناسب با نيازشان بود. اين فعاليت ضرورتِ مطلوبِ نظم چيزها و زمان ها را به آن ها القا مي کرد.
پي نوشت ها :
1. گفتار در باب منشاء و مباني نابرابري انسان ها، مقدمه، جلد III، ص 123.
2. نامه به کريستف دوبومون، جلد IV، ص 936.
3. داوري روسو در باره ي ژان ژاک، گفت وگوي سوم، جلد I ، ص 935.
4. گفتار در باب منشاء و مباني نابرابري انسان ها، يادداشت نهم، جلد III، ص 207.
5. همان، جلد III، ص 171.
شاراک، آندره، (1386)، واژگان روسو، ياسمن مَنو، تهران: نشر ني، چاپ اول