فرقه واقفه داراي پيامدهاي سياسي و فرهنگي و با انگيزه صرفاً دنياگرايي بعد از شهادت امام کاظم (عليه السلام) به عنوان فرقه درون شيعي به وجود آمد. اين فرقه با سوء استفاده از انديشه مهدويت گرايي در جامعه شيعي براي رسيدن به آرزوهاي مادي، رحلت امام موسي کاظم (عليه السلام) را انکار نموده و با ارائه تفسير غلط از بعضي روايات در ميان شيعيان اين شبهه را ايجاد نموده که امام موسي بن جعفر (عليه السلام) از دنيا نرفته است؛ بلکه او همان امام قائم است.
روشن است که براي پيدايش هر فرقه اي که ادعاي فکري و انديشه مذهبي و يا سياسي دارد بايد به دو زمينه توجه شود که يکي زمينه سياسي و اجتماعي است و ديگري زمينه فرهنگي و انگيزه هاي مدعيان آن فرقه.
پيدايش فرقه اي به نام واقفه (1) آن هم در زماني که وجود نوراني امام رضا (عليه السلام) در ميان مردم بود با آن شخصيت ممتاز و آن همه روايات نسبت به امامت ايشان عده اي از خواص و افراد نامدار و آشنا با مذهب شيعه، امامت ايشان را انکار کرده و با سوء استفاده از آموزه هاي اصيل شيعي، قائميت و مهدويت امام قبل از ايشان را تبليغ نمودند. جاي تعجب و سوال است که چرا و چگونه اين فرقه پديد آمد؟ لذا هر دو زمينه، دقت و موشکافي ويژه اي را مي طلبد که در اينجا به اختصار به آنها اشاره مي شود:
الف) زمينه سياسي و اجتماعي
در اين زمينه بايد به اين نکته اساسي توجه شود که هرچند پيدايش و ظهور واقفه در جامعه شيعي بعد از شهادت امام موسي بن جعفر (عليه السلام) بود، (2) اما براي دست يافتن به سبب و زمينه پيدايش آن، بايد مقداري زمان را به عقب برگردانده و فضاي فرهنگي، سياسي و اجتماعي عصر صادقين و عصر امام کاظم (عليه السلام) واکاوي گردد.در اين زمينه با تحليل کلي و جامعه شناسانه از عصر آن سه امام مي توان به اين واقعيت دست يافت که حدوداً از اواخر دوره امامت امام باقر (عليه السلام)، بني اميه به جهت اختلافات و قدرت طلبي هاي دروني، گرفتار تنش هاي شکننده و تضادهاي فراوان شده بود و از جانب ديگر، انقلاب ها و شورش هاي برخي علويون دست در دست هم داده آنان را در سراشيبي و معرض زوال قرار داده بود. (3)
در اين فرصت امام باقر (عليه السلام) با تدبيرحکيمانه با به راه انداختن نهضت علمي، خدمات فراواني براي معرفي مذهب شيعه انجام داد و شاگرداني که هر يک مناديان و مدافعان مذهب شيعه بودند، تربيت نمود. (4)
پس از آن در سال 111 که حدوداً مصادف با چهار سال آخر دوران امامت امام باقر (عليه السلام) بود، دعوت عباسيان آغاز شد. عباسيان که شاخه اي از بني هاشم بودند با استفاده از جايگاه اهل بيت با شعار الرضا من آل محمد وارد ميدان مبارزه گرديدند. (5) با پيروزي بني عباس بر بني اميه، طبيعي بود که آنان به عنوان نظام جديد احتياج به آرام سازي جامعه و جلب توجه آنان به سوي خود داشتند. از اين رو اولين خليفه عباسي ابوالعباس سفاح و پس از او عمويش و قسمتي از دوران خلافت منصور تا حدودي به مردم از جمله علويون آزادي دادند که در اين فضاي آزادي نسبي، انديشه هاي فکري و سياسي جديد از بيرون و درون در جامعه اسلامي پيدا شد.
در اين ميان امام صادق (عليه السلام) در تداومِ کار علمي پدرش امام باقر (عليه السلام)، توانست پايه علمي، حقوقي، فرهنگي و سياسي تشيع را روي مباني اصيل اسلامي استوار سازد و با تربيت شاگردان، در تمام رشته هاي علوم اسلامي، مکتبي را با شخصه هاي ممتاز به وجود آورد که در آن کليت تفکر شيعي گنجانده شده بود. (6)
نتيجه اين فعاليت و آزادي سياسي امام صادق (عليه السلام) گسترش تشيع و معرفي خاندان علوي به عنوان رهبران ديني بود؛ اما بني العباس نمي خواستند که علويون به عنوان يک نيروي رقيب در جامعه مطرح شوند. به همين دليل با تثبيت پايه هاي حکومت عباسيان در زمان منصور و سال هاي آخر امامت امام صادق (عليه السلام) رفتارهاي خشونت آميز منصور بر عليه امام صادق (عليه السلام) آغاز شد و مزاحمت هايي براي آن حضرت ايجاد نمود. (7)
مبارزه همه جانبه منصور با انديشه شيعي و جريان تعيين امام در خاندان علوي آنگونه با شدت دنبال شد که حتي امام صادق (عليه السلام) در وصيت نامه خود براي حفظ جان امام بعد از خود نتوانست با صراحت امام کاظم (عليه السلام) را به عنوان جانشين خود تعيين نمايد. (8)
پس از شهادت امام صادق (عليه السلام) و فرا رسيدن دوران امام کاظم (عليه السلام) فشار حاکمان عباسي هم عصر با آن حضرت، از منصور تا فرزندانش مهدي و هادي عباسي و نيز هارون الرشيد، عرصه را بر امام تنگ و تنگ تر مي نمود. به طوري که بارها آن حضرت را به زندان انداختند. (9)
در اثر همان جو اختناق و فشارهاي سياسي بني العباس بر ضد امامان شيعه، امام صادق (عليه السلام) براي ساماندهي پيروان شيعه و نيز بيرون نمودن شيعيان از تحير و سردرگمي تدبيري به کار گرفت و آن اينکه نهادي به نام سازمان وکالت شکل گرفت که در يک مجموعه هماهنگ تحت فرمان امام صادق (عليه السلام) فعاليت مي نمود. نهاد وکالت که در حقيقت شبکه ارتباطي ميان امام و شيعيان بود، در دوران امام کاظم (عليه السلام) نيز استمرار يافت. منتهي با اين ويژگي که در دوران امام کاظم (عليه السلام) به جهت زندان رفتن هاي مکرر آن حضرت و نيز تشديد رفتار حاکمان عباسي بر اين نهاد، در بسياري از موارد ارتباط وکلا با شخص امام قطع گرديد.
حال، پس از اين تحليل و گزارش درباره وضعيت اجتماعي آن روز، به تناسب بحث اين اثر به برخي از وکلاي امام کاظم (عليه السلام) اشاره مي شود که از وضعيت آشفته و ظلماني آن روزگار سوء استفاده نموده و مذهب واقفيه را به وجود آوردند که روشن ترين نماد فکري آنها ادعاي مهدويت نسبت به امام کاظم (عليه السلام) بود و از همين ناحيه براي بعضي افراد، نسبت به امام رضا (عليه السلام) ترديدهايي را به وجود آورد که در ادامه در اين زمينه بحث خواهيم نمود.
ب) زمينه فرهنگي
در زمينه فرهنگي پيدايش گروه واقفه بايد اول به اين نکته توجه شود که پس از روي کار آمدن عباسيان و تجربه اي که آنان از رفتار اختناق آميز بني اميه داشتند، همانگونه که در ابتدا به جهت تحکيم قدرت خود نياز به فضاي باز سياسي داشتند، در بخش فرهنگي نيز ابتدا فضا و سياست سازش کارانه اي را به وجود آوردند که آن فضاي باز، سبب شد تا فرقه گرايي مذهبي و ورود انديشه هاي کلامي و فلسفي در حوزه اسلامي به اوج خود برسد.چنانکه اوج فرقه گرايي و ظهور انديشه ها و ورود فرهنگ هاي متفاوت را در قلمرو اسلام در عصر امام صادق (عليه السلام) مشاهده مي کنيم. پس از ايشان دردوره امام هفتم نيز فرقه هايي چون: مرجئه، قدريه، زيديه، خوارج و معتزله فعاليت هاي فراوان داشتند که از جهت اعتقادي همه آن گروه ها با امامت آن حضرت مخالفت آشکار داشتند و غالبا هم آن گروه ها در موضع گيري هايشان در برابر امام، مورد حمايت و پشتباني خلفا بودند و در عين حال امام کاظم (عليه السلام) با وجود فشارهاي فراوان از حريم امامت دفاع نموده و براي هدايت مردم به سوي فرهنگ اصيل اهل بيت به سراغ مردم متحير رفته و مي فرمود: نه به سوي مرجئه، نه قدريه، نه زيديه، نه معتزله و نه خوارج برويد؛ بلکه به سوي من آييد. (10) آن حضرت براي دفاع از آموزه هاي ديني و فرهنگي مي فرمود: از آنچه در قرآن است پا فراتر نگذاريد. (11)
بدينسان مسئله فرقه گرايي و نيز تنش هاي مذهبي در زمان امام هفتم به شدت وجود داشت که در حقيقت برخي افراد سودجو و جاه طلب مي خواستند از همين طريق در فرهنگ و انديشه اسلامي نفوذ نموده و در ميان توده مردم نام و نشان به دست آورد. و از جانب ديگر خلفا نيز وجود تنش هاي مذهبي را براي مشغول شدن نيروهاي فکري و فرهنگي در منازعات ميان خودشان به نفع حاکميت و تداوم سلطه خود مي دانستند و اين گونه مسائل را بيشتر دامن مي زدند.
در همين راستا همين فرهنگ فرقه گرايي و سوء استفاده افراد از مذهب براي رسيدن به انگيزه هاي شخصي و اجتماعي بود که پس از شهادت امام موسي بن جعفر (عليه السلام) در عصر امام رضا (عليه السلام) برخي ياران امام کاظم (عليه السلام) براي رسيدن به نيت هاي ناپاک خود در يک اقدام فرهنگي از بعضي اخباري که درباره قائم بودن آن حضرت رسيده بود سوء استفاده نموده و رحلت ايشان را انکار نمودند. آنان در اين اقدام به ظاهر فرهنگي تفسير نادرستي از رواياتي که امام را به عنوان قائم معرفي نموده بود ارائه دادند و توانستند در يک مدتي هرچند کوتاه در فضاي فرهنگي شيعي نسبت به مسئله مهدويت اختلال ايجاد نمايند. (12)
بنيانگذاران فرقه واقفه و ادعاگران مهدويت
همانگونه که در گزينه پيشين اشاره شد، در عصر امام صادق (عليه السلام) و پس از آن در عصر امام کاظم (عليه السلام) نهادي به عنوان وکالت با تدبيري خاص به وجود آمد. اين نهاد با شرايط ويژه در جامعه شيعي فعاليت مي نمود و در صورت عدم دسترسي شيعيان به امام، آنها در شهرهاي مختلف به مشکلات اعتقادي، سياسي و مالي شيعيان رسيدگي مي نمودند. آن ها وجوهات مالي مردم را جمع آوري و به گونه اي دور از ديد حکومت، آن اموال را به دست امام مي رساندند. اين مسئله در دوران امام کاظم (عليه السلام)، جهت زنداني شدن هاي مکرر امام با مشکلاتي روبرو شد و مقداري از آن اموال در دست وکلا باقي ماند (13) که در منابع نام سه تن از وکلاي امام کاظم (عليه السلام) آمده است.در اين زمينه از يونس بن عبدالرحمن نقل شده است:
مات ابو ابراهيم (14) و ليس من قوامه احد الا و عنده مال کثير، کان عند زياد بن مروان القندي سبعون الف دينار و عند علي بن ابي حمزه ثلاثون الف دينار (15) و عند عثمان بن عيسي الرواسي ثلاثون ألف دينار و خمس جوار و مسکنه بمصر. (16)
ابوابراهيم امام کاظم (عليه السلام) از دنيا رفت در حاليکه در نزد تمام گماشتگانش مال فراواني (از اموال امام) وجود داشت؛ مثلاً در نزد زياد بن مروان قندي هفتاد هزار دينار و در نزد علي بن ابي حمزه سي هزار دينار و در نزد عثمان بن عيسي رواسي سي هزار دينار، پنج کنيز و خانه اي در مصر موجود بود.
بر اساس همين گزارش، علامه مجلسي مي نگارد:
فروي الثقات ان اول من اظهر هذاالاعتقاد (واقفيه) علي بن ابي حمزه البطائني و زياد بن مروان القندي و عثمان بن عيسي الرواسي. (17)
افراد مورد اطمينان نقل نموده اند: اولين افرادي که اعتقاد به واقفيه را بنيانگذاري نمودند، علي بن ابي حمزه بطائني، زياد بن مروان قندي و عثمان بن عيسي رواسي، بودند.
اين سه نفر با انگيزه مالي، (18) بعد از شهادت امام موسي بن جعفر (عليه السلام) از امامت امام رضا (عليه السلام) سربر تافته و آن اموال را به بهانه اينکه امام هفتم همان مهدي موعود است، به امام رضا (عليه السلام) تحويل ندادند و پس از آن هم اين تفکر و انديشه ميان برخي شيعيان مورد پذيرش واقع شد و افراد ديگري راه آنان را ادامه دادند.
از آنجا که واکاوي تمام شخصيت هاي مؤثر در جريان پيدايش و تداوم واقفيه از عهده اين نوشتار خارج است، تنها به مطالبي اندک از شخصيت سه نفر که نقش اصلي را در بنيانگذاري فرقه واقفيه داشته اند اشاره مي شود:
1. ابوالحسن علي بن ابي حمزه بطائني:
وي اولين فردي است که نامش به عنوان بنيانگذار واقفه ذکر شده است. او از اصحاب امام صادق (عليه السلام) و امام کاظم (عليه السلام) بود و در زمان زنداني شدن امام هفتم به عنوان فرد مورد اعتماد و وکيل آن حضرت فعاليت مي نمود؛ اما بعد از شهادت امام کاظم (عليه السلام) به امامت آن حضرت توقف نمود و امامت فرزندش امام رضا (عليه السلام) را منکر شد. (19)در منابع روايي شيعي حدود 545 روايت از او نقل شده است (20) و آثار علمي او کتاب الصلاة، کتاب الزکاة، کتاب التفسير و کتاب جامع در ابواب فقه است. (21) علماي رجال نسبت به وثاقت او اظهارنظرهاي متفاوت نموده اند که برخي در عين فاسد المذهب بودن او را در نقل حديث راستگو دانسته و برخي به جهت انحراف اعتقادي او را کذاب و ملعون خوانده اند. (22)
به هر حال او پس از توقف در امامت امام هفتم، براي پيشبرد انديشه انحرافي خود مبني بر ادعاي مهدويت براي امام کاظم (عليه السلام) گاهي علني با عده اي از همفکرانش با امام رضا (عليه السلام) در اين باره به مناظره برمي خواستند. (23) درباره اينکه او در چه سالي درگذشته است مطلب روشني نقل نشده و تنها اين مسلم است که مرگ او در زمان حيات امام رضا (عليه السلام) واقع شده است؛ زيرا بنا به نقلي آن حضرت پس از مرگ او پيامد عقيده انحرافي او را در عالم بعد از مرگش بازگو نموده است. (24)
2. زياد بن مروان انباري قندي:
کنيه اش ابوالفضل و يا ابوعبدالله يکي از بنيانگذاران واقفيه و جزء ياران امام صادق (عليه السلام) و امام کاظم (عليه السلام) ذکر شده است و پس از شهادت امام موسي بن جعفر (عليه السلام) به امامت آن حضرت توقف نموده و از امامت امام هشتم سر بر تافت. (25) او از افرادي بود که در زمان امام صادق (عليه السلام) با آن حضرت رابطه زياد داشت. از او نقل شده است: روزي نزد امام کاظم رفتم به فرزندش امام رضا (عليه السلام) اشاره نمود و فرمود کتاب او کتاب من و سخن او سخن من است. (26) زياد بن مروان از امام صادق (عليه السلام) و فرزندش امام کاظم (عليه السلام) روايات زياد نقل نموده است. (27) همچنين او در زمان امام هفتم به عنوان وکيل آن حضرت در کوفه تعيين شده بود، اما بعد از آن حضرت به انحراف عقيده مبتلا شد و يکي از ارکان واقفه گرديد. (28)سرانجام اينکه او در زمان امام رضا (عليه السلام) با حالت وقف؛ يعني اعتقاد به قائميت و مهدويت امام هفتم و عدم اعتقاد به امامت امام رضا (عليه السلام) از دنيا رفت. از حسن بن محبوب در اين زمينه نقل شده است: امام کاظم (عليه السلام) در يک جريان، به زياد بن مهران فرموده بود: تو و يارانت هرگز رستگار نخواهيد شد. اثر اين نفرين در زمان امام رضا (عليه السلام) آشکار شد؛ زيرا زياد زنديق از دنيا رفت. (29)
3. عثمان بن عيسي:
از فرد ديگري به نام ابوعامر کلابي عثمان بن عيسي به عنوان ضلع سوم از بنيانگذارن واقفه در کنار دو نفر پيشين نام برده شده است. او از ياران مورد اعتماد امام کاظم (عليه السلام) و وکيل آن حضرت در مصر بود و مرتکب خيانت در اموال امام شد. (30)بنابه نقل برخي علماي رجال او در سند 743 روايت شيعي قرار گرفته است. (31) همچنين او در يکي از اسناد حديث منزلت نيز وجود دارد (32) و براي او آثار علمي ذيل ذکر شده است: کتاب الميأ، کتاب الصلاة، کتاب الفضايا و الاحکام وکتاب الوصايا. (33) بنا به روايتي امام موسي بن جعفر (عليه السلام) به عثمان بن عيسي و زياد بن مروان فرمود: بپرهيزيد از مخالفت با فرزندم علي، اگر به او خيانت ورزيد و يا انکارش نمائيد، لعنت خدا بر شما باد. (34)
او بعد از شهادت امام کاظم (عليه السلام)، مرگ آن حضرت را منکر شد و براي ايشان ادعاي مهدويت نمود. به همين دليل حضرت رضا (عليه السلام) او را لعنت مي نمود و شيعيان را امر به لعن او مي کرد.(35) سرانجام در حدود سال 200 عمر او به پايان رسيد و در حائر حسيني از دنيا رفت. (36)
از آنچه تاکنون نگارش يافت اين مطلب به دست آمد که جريان واقفه توسط افرادي از درون شيعه و ياران امام هفتم به وجود آمده است. در اينجا به جهت رعايت اختصار به همين مقدار اکتفا مي شود.
رهيافت عيني بر ادعاي مهدويت توسط واقفه
ادعاي مهدويت و قائم بودن امام موسي بن جعفر (عليه السلام) توسط گروه واقفه، يکي از آشکارترين آموزه هاي اعتقادي و مشخصه مهم بنيانگذاران فرقه واقفيه است که بدون هيچ گونه ابهام و توجيه در منابع ذکر شده است.واقفه که برگرفته شده از واژه وقف است، در لغت به معناي درنگ کردن و دو دل بودن در کاري و خودداري کردن از اظهار قطعي در يک مسئله مي باشد. (37) در اصطلاح فرقه شناسي و نيز در متون رجالي به افرادي گفته مي شود که رحلت موسي بن جعفر را منکر شده و هيچکس را به عنوان جانشين آن حضرت نپذيرفتند. (38)
درباره شناخت هويت واقعي واقفه و نيز منظومه فکري و اعتقادي اين فرقه هيچگونه منبع مستقل از خودشان که بيانگر اعتقادات آنها باشد، در دسترس نيست. اما ديگر دانشمندان درباره معرفي آنها مطالبي قابل اعتماد را گزارش نموده اند.
چنانچه شيخ مفيد در معرفي واقفيه مي نگارد:
آخر الفرق التي افترقت عن الامامية هي الواقفيه الذين وقفو علي امامة موسي بن جعفر و انکروا امامت علي بن موسي. (39)
آخرين گروهي که از اماميه جدا شد، فرقه ي واقفيه بود که بر امامت امام موسي بن جعفر توقف نمودند و امامت علي بن موسي را منکر شدند.
همچنين ايشان در جاي ديگر مي نگارد: بعد از شهادت موسي بن جعفر بسياري از شيعيان در راه حق قرار گرفته و به امامت امام رضا (عليه السلام) گردن نهادند.
و جماعة منهم بالوقف علي ابي الحسن موسي و ادعوا حياته و زعموا انه هو المهدي المنتظر. (40)
گروهي از شيعيان بر امامت امام موسي توقف نموده، ادعا کردند که آن حضرت زنده مي باشد و گمان نمودند او همان مهدي منتظر است.
مطلب قابل توجه درباره ادعاي واقفيه مهدويت موسي بن جعفر، اين است که تمام افراد واقفيه قائم بودن آن حضرت را تبليغ مي نمودند؛ اما نسبت به رحلت و ظهور آن حضرت عقيده يکسان نداشتند. بعضي از آنها مي گفتند: آن حضرت زنده است و در حال غيبت به سر مي برد و بعد از مدتي ظهور مي کند و بعضي مي گفتند: آن حضرت از دنيا رفته و بعد از مدتي دوباره بازگشته و قيام مي کند. (41)
علامه مجلسي در معرفي واقفيه مي نگارد:
قال واقفية انه موسي بن جعفر القائم صاحب الغيبه و آخر الائمة فانکرو امامة بعده. (42)
واقفيه گويد: موسي بن جعفر قائم، صاحب غيبت و آخرين پيشوا است. واقفيه پيشواييِ بعد از ايشان را منکر شدند.
علت نامگذاري واقفيه به ممطوره
در منابع فرقه شناسي و رجالي در کنار واژه مشهور واقفيه به واژه ممطوره نيز برمي خوريم و در تبيين اين واژه گفته شده که ممطوره نام ديگر فرقه واقفيه است. در وجه تسميه نامگذاري اين فرقه به ممطوره مطالب فراواني گفته شده است.در بعضي منابع آمده است: يقال لهم ممطورة سماهم بذلک علي بن اسماعيل؛ (43) اين نام (ممطوره) براي واقفيه توسط علي بن اسماعيل در جريان مناظره اي اتفاق افتاد که در آن مناظره، علي بن اسماعيل به آن فرد واقفي گفت: انتم کالکلاب الممطوره؛ يعني شما مانند سگ زير باران هستيد.
علامه مجلسي درباره وجه نامگذاري واقفيه به ممطوره مي نگارد:
يقال لهم ممطورة لکثرة ضررهم علي الشيعة و اختنانهم لهم کانو کالکلاب التي اصابها المطر. (44)
به آن ها به دليل ضرر و خيانت فراوانشان به شيعيان، ممطوره مي گويند. آن ها همانند سگ هايي هستند که در زير باران قرارگرفته اند.
همچنين در اين باره نقل شده است:
الممطورة هم الواقفية ذمهم و أنهم سمو بذلک لسراية خبهثم إلي من يقربهم. (45)
ممطوره مذمتي براي گروه واقفيه است. به اين دليل که پليدي هاي آن ها به نزديکانشان سرايت مي کند، آن ها را ممطوره نام نهاده اند.
در مجموع از آنچه درباره نامگذاري واقفيه به ممطوره نگارش يافت مي توان به اين مطلب دست يافت که نوع حرکت ابزاري و فريب کارانه و خزنده اي که اين فرقه بر ضد شيعه داشتند، سبب شده که آنها به سگ زير باران تشبيه شده و اين لقب به آنها داده شود.
ادامه دارد...
پينوشتها:
1. يادآوري مي شود که اين فرقه در منابع با دو واژه واقفه (بدوي ي) و واقفيه (همراه باي) معرفي شده است و در اين بين توجه به اين نکته مهم است که بيشترين کاربرد واژه اول (واقفه) در روايات و واژه دوم (واقفيه) در اصطلاحات عرفي است، لذا واژه صحيح براي نام بردن از اين فرقه، واژه واقفه مي باشد. لازم به يادآوري است که در اين نوشتار به هر دو کاربرد توجه شده است.
2. نوبختي، فرق الشيعه، ص 82.
3. ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبين، ص 207.
4. بحارالانوار، ج46، ص 294؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج4،ص 195؛ رجال طوسي، ص 102 به بعد.
5. احمد امين مصري، ضحي الاسلام، ج3، ص 280؛ سيدمحسن امين، اعيان الشيعه، ج1، ص 19.
6. محمد بن حسن طوسي، اختيار معرفة الرجال، ص 135؛ الامام الصادق و مذاهب اربعه، ج1، ص 67.
7. تاريخ الخلفا، ص 261؛ عيون اخبار الرضا، ج1، ص 102.
8. کافي، ج1، ص 310.
9. تذکرة الخواص، سبط بن جوزي، ص 438.
10. بحارالانوار، ج47، ص 262.
11. اصول کافي، ج1، ص 102.
12. شيخ مفيد، الفصول المختاره، ص 313؛ شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا، ج1، ص 90.
13. علل الشرايع، صدوق، 235؛ غيبه، طوسي، ص 64.
14. کنيه ديگر امام هفتم.
15. عيون اخبار الرضا، ج1،ص 113؛ رجال کشي، ص 368.
16. غيبة، طوسي، ص 47؛ علل الشرايع، صدوق، ص 236.
17. بحارالانوار، ج48، ص 251.
18. شواهد بعداً نگارش مي يابد.
19. رجال نجاشي، ص 249.
20. خويي، معجم الرجال، ج12، ص 248.
21. رجال، نجاشي، ص 248.
22. حلّي، خلاصة الاقوال في معرفة الرجال، ص 362؛ خويي، معجم الرجال، ج12، ص 248.
23. صدوق، علل الشرايع، ج1، ص 230.
24. طوسي، رجال، ص 742؛ خويي، معجم الرجال، ج12، ص 247.
25. نجاشي، رجال، ص 171.
26. طوسي، رجال، ص 37.
27. معجم الرجال، ج8، ص 326.
28. حلّي، خلاصة الاقوال في معرفة الرجال، ص 349.
29. تستري، قاموس الرجال، ج4، ص 516.
30. خلاصة الاقوال في معرفة الرجال، ص 382.
31. خويي، معجم الرجال، ج12،ص 132.
32. ابن عساکر، تاريخ دمشق، ج42، ص 168.
33. کحاله، معجم المؤلفين، ج6، ص 266.
34. تستري، قاموس الرجال، ج4، ص 518؛ خويي، معجم الرجال، ج8، ص 327.
35. ابوداوود، رجال، ص 258.
36. بغدادي، هدية العارفين، ج1، ص 651؛ کحاله، معجم المؤلفين، ج6، ص 266.
37. فروق اللغة، ماده وقف.
38. نوبختي، فرق الشيعه، ص 82.
39. اوائل المقالات، ص 28.
40. الفصول المختارة، ص 313.
41. رجال، خاقاني،ص 165؛ مقدمه ابن خلدون، ج1، ص 140
42. بحارالانوار، ج7، ص 239.
43. ملل و نحل، ج1، ص 150.
44. بحارالانوار، ج82، ص 203.
45. مستدرک سفينة البحار، نمازي، ج9، ص 404.
مظفري ورسي، حيدر؛ (1392)، جريان شناسي مهدويت در فرقه هاي شيعي، قم: انتشارات دليل ما، چاپ اول.
/م