ناشناس

سلام.من سی سالمه مجردم. پنج تا خواهریم و برادر نداریم....

سلام. من سی سالمه مجردم. پنج تا خواهریم و برادر نداریم. من دختر چهارم هستم. خواهر بزرگم و خواهر گوچکم ازدواج کردن. من از وقتی بچه فکر میکنم زیاد مورد توجه خانواده نبودم. خونمون خیلی شلوغ بود و پدرو مادرم معمولا با مهمونها سرگرم بودن و یا باهم دعوا داشتن. این مسئله برای من خیلی سخت بود. فکر میکردم این بخاطر کوتاهی پدرو مادرمه. هیچوقت با خونوادم رابطه درستی ندارم و سعی میکنم ازشون دور باشم. از همون کودکی خودارضایی میکردم و زیاد توی خیالات مشغول بودم. وقتی رفتم دانشگاه فکر کردم اینجوری میتونم حداقل موقعیت اجتماعی بهتری بدست بیارم. اما متاسفانه بعد از تموم شدن دانشگاه نتونستم کار پیدا کنم و این اوضاع رو بدتر کرد. از طرفی پدر و مادرم همیشه بخاطر درس خوندن منو تحقیر میکنن و فکر میکنن اگه درس نمیخوندم ازدواج میکردم. حدود هفت ماه پیش با یه پسر توی چت روم آشنا شدم که همشهری خودم بود. باهاش قرار ازدواج گذاشتم و مادرش زنگ زد با مادرم صحبت کرد و قرار شد بیان خاستگاری. اما بعد تماس گرفتن و گفتن مشکلی پیش اومده نمیتونن بیان. پدرش یه مدت بستری بود تا اینکه فوت کرد. بعد هم مادرش سکته کرد و دوماهی بیمارستان بود. ما خودمون با هم صیغه خوندیم و چند بار هم با هم تنها شدیم. با این حال من بهش اعتماد ندارم و همیشه فکر میکنم همه اینها سناریوی از پیش ساخته خودشه و همش دروغ گفته. راستش من کلا به هیچکس اعتماد ندارم حتی پدرم. وقتی با پدرم تنها بشم از خونه میرم بیرون چون همیشه منتظرم تا بهم دست درازی بکنه. از اینکه توی این وضعیت هستم خسته شدم. هیچ کاری نمیتونم بکنم. هیچ هدفی ندارم که بخوام اونو دنبال کنم. راستش بعضی وقتها به مرگ دسته جمعی خونواده فکر میکنم و همه راهها رو توی ذهنم امتحان میکنم. من همیشه حس انتقام داشتم. الان دیگه فکر میکنم خدا هم منو فراموش کرده و اصلا قرار نیست هیچ اتفاق خوبی توی زندگی من بیفته.
دوشنبه، 29 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

سلام.من سی سالمه مجردم. پنج تا خواهریم و برادر نداریم....

ناشناس ( تحصیلات : فوق لیسانس ، 30 ساله )

سلام.
من سی سالمه مجردم. پنج تا خواهریم و برادر نداریم. من دختر چهارم هستم. خواهر بزرگم و خواهر گوچکم ازدواج کردن.
من از وقتی بچه فکر میکنم زیاد مورد توجه خانواده نبودم. خونمون خیلی شلوغ بود و پدرو مادرم معمولا با مهمونها سرگرم بودن و یا باهم دعوا داشتن. این مسئله برای من خیلی سخت بود. فکر میکردم این بخاطر کوتاهی پدرو مادرمه. هیچوقت با خونوادم رابطه درستی ندارم و سعی میکنم ازشون دور باشم. از همون کودکی خودارضایی میکردم و زیاد توی خیالات مشغول بودم. وقتی رفتم دانشگاه فکر کردم اینجوری میتونم حداقل موقعیت اجتماعی بهتری بدست بیارم. اما متاسفانه بعد از تموم شدن دانشگاه نتونستم کار پیدا کنم و این اوضاع رو بدتر کرد. از طرفی پدر و مادرم همیشه بخاطر درس خوندن منو تحقیر میکنن و فکر میکنن اگه درس نمیخوندم ازدواج میکردم.
حدود هفت ماه پیش با یه پسر توی چت روم آشنا شدم که همشهری خودم بود. باهاش قرار ازدواج گذاشتم و مادرش زنگ زد با مادرم صحبت کرد و قرار شد بیان خاستگاری. اما بعد تماس گرفتن و گفتن مشکلی پیش اومده نمیتونن بیان. پدرش یه مدت بستری بود تا اینکه فوت کرد. بعد هم مادرش سکته کرد و دوماهی بیمارستان بود. ما خودمون با هم صیغه خوندیم و چند بار هم با هم تنها شدیم. با این حال من بهش اعتماد ندارم و همیشه فکر میکنم همه اینها سناریوی از پیش ساخته خودشه و همش دروغ گفته. راستش من کلا به هیچکس اعتماد ندارم حتی پدرم. وقتی با پدرم تنها بشم از خونه میرم بیرون چون همیشه منتظرم تا بهم دست درازی بکنه.
از اینکه توی این وضعیت هستم خسته شدم. هیچ کاری نمیتونم بکنم. هیچ هدفی ندارم که بخوام اونو دنبال کنم. راستش بعضی وقتها به مرگ دسته جمعی خونواده فکر میکنم و همه راهها رو توی ذهنم امتحان میکنم. من همیشه حس انتقام داشتم. الان دیگه فکر میکنم خدا هم منو فراموش کرده و اصلا قرار نیست هیچ اتفاق خوبی توی زندگی من بیفته.


مشاور: خانم صفری

با سلام دوست عزیز ایا تا به حال مشاورمراجعه کرده اید؟ دوست عزیز قبل از هر چیزی به شما توصیه میکنم حتما به یک مشاور حضوری مراجعه کنید. در حال حاضر مشغول به چکاری هستید ؟ اهداف و ارزشهای خودتان را بنویسد؟ به این شکل که ارزشها را بنویسید :یک مثال میزنم فرض کنید شما در یک جشن بسیار باشکوه شرکت کرده اید- تقریبا همه ی افرادی که می شناسید در آن جشن حضور دارند- و در ردیف جلو نشسته اند- مجری جشن هم فردمشهوری است که خودتان آن را تعیین کنید. فرض کنید در این جشن قرار است به خاطر موضوعی از شما تقدیر شود و مجری شما را در حضور همه افراد تشویق و قدردانی کند. حالا فکر کنید دوست دارید به ترتیب به خاطر چه چیزهایی مورد تقدیر قرار بگیرید؟ این نشان می دهد که کدام یک از این موارد در زندگی شما مهم تر هستند. اگر اجازه بدهید در مورد همین موارد فکر کنید و در مکاتبه بعدی پس از اینکه اولویت بندی تان را مشخص کردید با تمرینات بعدی نشان دهیم که آیا هم اکنون در حال حرکت در جهت ارزش هایتان هستید یا خیر. زیرا تحقیقات و تجربه نشان داده است که حرکت کردن در جهت ارزش های مهم همواره موجب سلامت روانشناختی و موفقیت می باشد. و اگر نیستید چه کار باید بکنید؟ مطمن باشید افتادن یک اتفاق خوب دسته شماست یادت باشه کلام تو عصای معجزه گر توست .من کاملا شما را درک میکنم و به خاطر استرسها و سختی های که تا الان کشیده ای واقعا متاثر شدم ولی یه کم به خودت و نقاط مثبتت توجه کن بزرگترین نقطه مثبت شما مدرک فوق لیسانس است که گرفته ای تو بهترین ویژگی های خودت فراموش کردی یه کم وارد زمان حال بشو و تمام خاطرات گذشته رو در سطل زباله ذهنت بریز و تو میتونی با افکارت بهترین زندگی رو برای خودت فراهم کنی . پس خواهش میکنم در مکاتبه بعدی تمام جواب سوالهای من بنویس.



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.