اسلام خواستگاری 37 ساله داشتم هم دانشگاهیم بود چون محل زندگیمان از هم خیلی فاصله داشت خانواده ام گفتند اگر جوابت مثبت است بگو بیایند خونه من برای پیدا کردن شناخت 4بار باایشان به مراکز خرید و پارک واینطور مکانها رفتم اما همیشه از ظاهرش ناراضی بودم او قول داد اول ظاهرش را تغییر بدهد بعد به خواستگاری بیاید اما بعداز چند ماه گفت اول باید عقد کنیم بعد به دکتر پوست ومو مراجعه میکند و من هم نپذیرفتم ایشان اصرار کرد هردو باهم لج کردیم و ایشان بسیار حرفهای رکیک و زشت زد.در اخرین تماس اعلام کردم بسیار تنهام ایشان گفت بیا ازدواج کنیم چیزی نگفتم بعد از چند روز با ایشان تماس گرفتم وگفتم برای ازدواج اماده ام امااو گفت به اصرار خانواده اش به خواستگاری کسی رفته اگر نپذیرفت سراغت می آیم بعد از آن یکماه التماسش کردم که برای ازدواج بیاید ولی فایده ای نداشت تا این که یکماه پیش ایشان عقد کرد. دو ماه است حال روحی بسیار بدی دارم از سه ماه قبل هم به خاطر مسایلی باخانواده ام قطع ارتباطم و با آنها حتی صحبت نمیکنم البته خانواده ای بسیار بی عاطفه دارم که هیچوقت به فکر من و اینده ام نبوده اند وهمیشه به فکر خودشان هستند حتی مادرم به خاطر خودش دوست دارد من با یکی از خواستگارانم که فامیل است وبیماری روحی شدید دارد ودارو مصرف می کند ازدواج کنم . نمیدانم چکارکنم مدام به ان خواستگار قبلیم فکر میکنم احساس میکنم دیگر کسی به اندازه او منرا دوست نخواهد داشت جدیدا خواستگاری دارم که بسیار به ازدواج اصرار دارد اما من مدام به اون اقا که ازدواج کرده فکر می کنم