فرانه پارسا

باسلاممن حدود 2سال پیش با پسری ارتباط داشتم و بسیار...

باسلام من حدود 2سال پیش با پسری ارتباط داشتم و بسیار به او علاقه مند شدم اما به دلایلی رابطه ما بهم خورد .از ان زمان به بعد من اعتماد بنفسم خراب شد.احساس میکنم من بسیار دختر زشت و بداخلاقی هستم و بقول همون دوست پسرم من دختر خرابی هستم و دیگر پاک نیستم.درتنهاییام همیشه گریه میکنم و وقتی یاد دل شکستنم میافتم بهم میریزم.البته منطقیه فراموش کردن رابطه خیلی دنبال هستم تا فراموش کنم.حتی الان امادگی ازدواج و پیدا کردن عشقه جدید را دارم.اما به دلیل کم بودنه اعتماد بنفسم میترسم.و میدانم باید گذشته ها را فراموش کرد.اما بعد از آن ماجرا گویی دنیا به روی من بسته شده است خاستگارهایم مورد تایید من نیست. اصلن هرخاستکاری که من میخواهم بعد از دیدار دیگر پیگیر من نمیشوند.از ان ماجرا ببعد انگار من بی انگیزه شده ام و طوری شده است که انگار کمبود دارم و اینکه کسی نیست مرا دراین دنیا دوست داشته باشد ازارم میدهد.البته فک کنم از طرز سوال پرسیدنم فهمیده باشید اصلن نمیدانم چه میخواهم هدفم چیست.من دانشجو یک شهر دیگر بودم و از خانواده دور بودم.ولی الان احساس میکنم در قفس زندانی شده ام.اصلن خودم را نمیشناسم نمیدانم چه میخواهم و به دنبال چه هستم و ادم دم دمی مزاجی شدم .و بسیار عصبی لطفا مرا کمک کنید..باتشکر
چهارشنبه، 6 اسفند 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

فرانه پارسا

باسلاممن حدود 2سال پیش با پسری ارتباط داشتم و بسیار...

فرانه پارسا ( تحصیلات : لیسانس ، 25 ساله )

باسلام
من حدود 2سال پیش با پسری ارتباط داشتم و بسیار به او علاقه مند شدم اما به دلایلی رابطه ما بهم خورد .از ان زمان به بعد من اعتماد بنفسم خراب شد.احساس میکنم من بسیار دختر زشت و بداخلاقی هستم و بقول همون دوست پسرم من دختر خرابی هستم و دیگر پاک نیستم.درتنهاییام همیشه گریه میکنم و وقتی یاد دل شکستنم میافتم بهم میریزم.البته منطقیه فراموش کردن رابطه خیلی دنبال هستم تا فراموش کنم.حتی الان امادگی ازدواج و پیدا کردن عشقه جدید را دارم.اما به دلیل کم بودنه اعتماد بنفسم میترسم.و میدانم باید گذشته ها را فراموش کرد.اما بعد از آن ماجرا گویی دنیا به روی من بسته شده است خاستگارهایم مورد تایید من نیست. اصلن هرخاستکاری که من میخواهم بعد از دیدار دیگر پیگیر من نمیشوند.از ان ماجرا ببعد انگار من بی انگیزه شده ام و طوری شده است که انگار کمبود دارم و اینکه کسی نیست مرا دراین دنیا دوست داشته باشد ازارم میدهد.البته فک کنم از طرز سوال پرسیدنم فهمیده باشید اصلن نمیدانم چه میخواهم هدفم چیست.من دانشجو یک شهر دیگر بودم و از خانواده دور بودم.ولی الان احساس میکنم در قفس زندانی شده ام.اصلن خودم را نمیشناسم نمیدانم چه میخواهم و به دنبال چه هستم و ادم دم دمی مزاجی شدم .و بسیار عصبی لطفا مرا کمک کنید..باتشکر


مشاور: خانم مریم مردانی

باسلام و عرض ادب دوست عزیز چنانچه خودتان نیز عنوان کردید شکست گذشته منجر به کاهش اعتماد بنفستان شده و به تدریج شما را به سمت افسردگی کشانده است. در نتیجه این شرایط خود شما به طور ناخوادآگاه شرایط و موقعیت هایی را برای خود فراهم کرده اید که به شما اطمینان داده که فرد قابلی نیستید و یا تنها به عواملی در محیط خود توجه کرده اید که اعتمادبنفس شما را کاهش داده است. برای تغییر این شرایط پیش از هر چیز از ارزش ها شروع می کنیم. لازم است برای درمان، مشخص کنید که دقیقا چه چیزهاییی در زندگی برای شما ارزش است و در زندگی به دنبال رسیدن به چه هستید. مثلا ممکن است در شرایط حاضر ارتباطات اجتماعی و خانوادگی خوب برای شما یک ارزش باشد. در مرحله بعد مشخص کنید که برای رسیدن به این ارزش ها لازم است چه اهدافی را دنبال کنید. مثلا برای رسیدن به ارزش عنوان شده لازم است در موقعیت های اجتماعی به طور کارآمد رفتار کنید یا ازدواج کنید. در مرحله سوم مشخص کنید که برای رسیدن به این اهداف چه کار هایی باید انجام داد. یعنی مثلا برای رسیدن به هدف ازدواج چه اقداماتی لازم است و در عین حال موانعی که بر سر راه رسیدن به این اهداف وجود دارد دارد را مشخص کنید. مثلا برای رسیدن به هدف ازدواج لازم است به خواستگار هایی که شرایط مورد نظر شما را دارند اجازه ورود به خانه را بدهید و یا در جلسات صحبت با آن ها به گونه ای برخورد یا صحبت کنید که بتوانید فرد مورد نظر خود را انتخاب کرده و در عین حال از سوی فرد مورد نظر اجازه انتخاب شدن را بدهید. موانعی کهدر این مسیر وجود دارد می تواند رفتار ها و یا عملکردی از سوی شما باشد که خواستگار مورد نظر را از ادامه صحبت ها یا جلسات منصرف کند. احتمالا یکی از عواملی که منجر به انصاف خواستگار مورد نظر می شود همین بلاتکلیفی و بی تصمیمی است که خود را در صحبت ها نشان می دهد. پس تا زمانی که خودتان ندانید از زندگی چه می خواهید، برای چه زندگی می کنید، چه برنامه ای برای زندگی دارید، برای رسیدن به اهداف خود چه کارهایی انجام می دهید یا قرار است چه کار هایی را انجام دهید و مهم تر از همه به خود و توانمندی هایتان اعتماد نداشته باشید نمی توانید به گونه ای رفتار یا صحبت کنید که دیگران به شما اطمینان کنند و به شما به عنوان یک تکیه گاه مطمئن نگاه کنند. مشخص بودن ارزش ها، اهداف و برنامه ها در زندگی و عمل در راستای آن ها و در نتیجه رسیدن به موفقیت و دریافت تشویق های بیرونی منجر به افزایش اعتمادبنفس در شما خواهد شد.



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.