زهرا

اختلاف با خانواده همسر

سلام و خسته نباشید. من 28 سالمه و مادر خیلی مهربان و از خود گذشته ای دارم که از 29 سالگی به تنهایی ما را بزرگ کرد و بینهایت به من محبت دارد و در هر شرایط حامی من بوده. پدرم سالهاست که مفقودن ، همسرم 2 سال پیش از من خواستگاری کرد ولی به علت مفقودی پدرم ما برای اذن از طریق دادگاه اقدام کردیم ولی همسرم تمایلی به اینکه خانواده ایشون اطلاع داشته باشن نداشت . و خانواده ایشون اعتقادات خاص کهنه ای دارن که باعث دوری همسرم از خانواده اشون شده . آنقدر که حتی برای صحبتهای عادی من رو واسطه میکردن . مادر من با ازدواج مخالف بودن ولی به علت علاقه من موافقت کردن البته با شرط مهریه سنگین و در نهایت بعد از یکسال اجازه دادگاه صادر شد ولی اختلاف بین خانواده ها زیاد شد .خانواده همسرم گفتن با 114 تا با پسر ما فرار کن ما تو رو دوست داریم و از شما حمایت میکنیم .و من از آنجایی که میدونستم مادرم من رو میبخشن قرار عقد رو با همسر گذاشتیم و روز عقد دو ساعت مانده مادر همسرم تماس گرفتن و توهین کردن و گفتن که ما دختر شما رو نمی‌خواهیم در حالی که بارها گریه کرده بود که پسر من رو رها نکنی و گفتن نیاد خانه ما. من و همسرم به تنهایی عقد کردیم و عصر همان روز مادرم با همه مخالفتش همسرم رو دعوت کرد خانه و تبریک گفت. همسرم به خاطر توهین خونه رو ترک کرد و تا یک هفته تو ماشین خوابیدن و ما شروع کردیم به زندگی نه عروسی و نه خرید و نه چیزی ، من یک بار بعد عقد به اصرار خاله همسرم رفتم خانه خانواده همسرم که استقبال آنچنانی نشد . الان همسرم میگن یک بار دیگر بریم ، اما من کار خطایی نکردم یا توهینی نکردم که برم پیش قدم بشم و از طرفی اونها هیچ کاری برای من انجام ندادن که عروس اونها باشم و به مادرم توهین کردن مادریکه همه به او عنوان قدیسه رو میدن. همسرم بسیار مهربان و عزیزه و منطقی ، فقط چون من گاها از خودگذشتگی کردم فکر میکنن که خصلت منه. و کمی به مشکل مادی برخوردم که البته تازه فهمیدم به من نمی گفت ، چون تمام لوازم رو ایشون خریدن . الان من میخوام عروسی بگیرم ایشون میگن بریم خانه خانواده من ولی اونها گفتن نیاد! الان با اینکه پشیمون هستن ولی توهین کردن به مادرم ، رفتنم درست نیست . جمعه گذشته همسرم من رو تنها گذاشت رفت خانه مادرش و من خونه رو ترک کردم . من گذشت کردم و با 4تا مرد غریبه سر سفره عقد نشستم به خاطر خیانت و دورویی خانواده ایشون. چکار باید بکنم؟
سه‌شنبه، 28 آذر 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: حمید خیبری
موارد بیشتر برای شما

زهرا

اختلاف با خانواده همسر

زهرا ( تحصیلات : فوق لیسانس ، 28 ساله )

سلام و خسته نباشید.
من 28 سالمه و مادر خیلی مهربان و از خود گذشته ای دارم که از 29 سالگی به تنهایی ما را بزرگ کرد و بینهایت به من محبت دارد و در هر شرایط حامی من بوده. پدرم سالهاست که مفقودن ، همسرم 2 سال پیش از من خواستگاری کرد ولی به علت مفقودی پدرم ما برای اذن از طریق دادگاه اقدام کردیم ولی همسرم تمایلی به اینکه خانواده ایشون اطلاع داشته باشن نداشت . و خانواده ایشون اعتقادات خاص کهنه ای دارن که باعث دوری همسرم از خانواده اشون شده . آنقدر که حتی برای صحبتهای عادی من رو واسطه میکردن . مادر من با ازدواج مخالف بودن ولی به علت علاقه من موافقت کردن البته با شرط مهریه سنگین و در نهایت بعد از یکسال اجازه دادگاه صادر شد ولی اختلاف بین خانواده ها زیاد شد .خانواده همسرم گفتن با 114 تا با پسر ما فرار کن ما تو رو دوست داریم و از شما حمایت میکنیم .و من از آنجایی که میدونستم مادرم من رو میبخشن قرار عقد رو با همسر گذاشتیم و روز عقد دو ساعت مانده مادر همسرم تماس گرفتن و توهین کردن و گفتن که ما دختر شما رو نمی‌خواهیم در حالی که بارها گریه کرده بود که پسر من رو رها نکنی و گفتن نیاد خانه ما. من و همسرم به تنهایی عقد کردیم و عصر همان روز مادرم با همه مخالفتش همسرم رو دعوت کرد خانه و تبریک گفت. همسرم به خاطر توهین خونه رو ترک کرد و تا یک هفته تو ماشین خوابیدن و ما شروع کردیم به زندگی نه عروسی و نه خرید و نه چیزی ، من یک بار بعد عقد به اصرار خاله همسرم رفتم خانه خانواده همسرم که استقبال آنچنانی نشد . الان همسرم میگن یک بار دیگر بریم ، اما من کار خطایی نکردم یا توهینی نکردم که برم پیش قدم بشم و از طرفی اونها هیچ کاری برای من انجام ندادن که عروس اونها باشم و به مادرم توهین کردن مادریکه همه به او عنوان قدیسه رو میدن. همسرم بسیار مهربان و عزیزه و منطقی ، فقط چون من گاها از خودگذشتگی کردم فکر میکنن که خصلت منه. و کمی به مشکل مادی برخوردم که البته تازه فهمیدم به من نمی گفت ، چون تمام لوازم رو ایشون خریدن . الان من میخوام عروسی بگیرم ایشون میگن بریم خانه خانواده من ولی اونها گفتن نیاد! الان با اینکه پشیمون هستن ولی توهین کردن به مادرم ، رفتنم درست نیست . جمعه گذشته همسرم من رو تنها گذاشت رفت خانه مادرش و من خونه رو ترک کردم . من گذشت کردم و با 4تا مرد غریبه سر سفره عقد نشستم به خاطر خیانت و دورویی خانواده ایشون. چکار باید بکنم؟


مشاور: علی محمد صالحی

با عرض سلام و ممنون از اعتماد شما جای بسی خوشحالی و شکر دارد که شما با مردی ازدواج کردید که هم بسیار مهربانه، هم عزیزه و هم منطقی، چون هرکدام از این صفاتی که شما ذکر کردید بسیار ارزشمند و مهم هستند، کم نیستند زنانی که شکایت دارند چرا همسرشان مهربان نیست، یا منطقی نیست و ...، در هر حال وقتی زن و مرد باهم ازدواج میکنند مهمترین چیز این است که اگر دیگران هم نسبت به آنها کم لطفی میکنند خودشان همدیگر را درک کنند و از هم حمایت نمایند و گاهی مواقع مرد یا زن خودش را بجای همسرش بگذارد تا بهتر شرایط او را درک کند. به عنوان نمونه شما و همسرتان حدود 2 سال است که باهم آشنا شدید ولی او با خانواده اش از ابتدا تاکنون، و باوجودی که شما گفتید خانواده همسرتان «اعتقادات خاص کهنه ای دارن که باعث دوری همسرم از خانواده اشون شده» باز هم نباید انتظار داشته باشید که همسرتان کلا قید آنها را بزند و با اونها هیچ رفت و آمدی نداشته باشد چون اونها خانواده اش هستند و کسی نمیتونه خانواده اش رو دور بندازه، پس مناسب تره الان که همسر شما میگه یک بار دیگه برید اونجا، بخاطر همسرتان هم که شده بروید و لو آنها به شما کم توجهی کنند یا به قول شما استقبال چندانی نکنند، در واقع از اول شما بدون هیچ توقع و انتظاری بروید و بدونید که ممکن است آنها استقبال زیادی نکنند، وقتی شما توقع نداشتید کمتر ناراحت میشید ولی در عوض با این گذشت و کوتاه آمدن هم خودتان را پیش خانواده همسرتان بزرگ تر کردید و هم همسرتان را خشنود کردید. و اینکه گفتید من خطایی نکردم یا توهینی نکردم که پیش قدم بشم، اندکی بوی منیّت و غرور میدهد، هرچند که به نظر خودتون شما خطایی نکردید (شاید به نظر اونها شما هم خطا یا توهینی مرتکب شدید) ولی به هرحال اونها بزرگتر هستند و شما با بزرگواری خودتان رفتار کنید. بخاطر خوشبختی و آرامش خودتان، همسرتان و مادرتان، گذشته را فراموش کنید هرچه بوده گذشته، چون تا وقتی این قضیه کِش پیدا کنه ذهن و فکر شما و همسرتان و مادرتان همه درگیره و آرامشی که باید داشته باشید ندارید، وقتی شما ناراحت باشید مادرتان هم بخاطر شما نگران و ناراحت میشه و...، و با گذشت و بزرگواری شما چند خانواده آرامش بیشتری پیدا میکنند حتی خانواه همسرتان. پس رفت و آمد با آنها داشته باشید در ابتدا فقط در حدی که بفهمند شما گذشته را فراموش کردید و لازم نیست زیاد بروید. و اصلا در مورد گذشته که کوتاهی کردند، به مادر شما توهین کردند و... هیچ حرفی نزنید (هرچند که میدونم خیلی سخته)، چی از این بهتر که از خودگذشتگی خصلت واقعی شما بشه، هر چه بیشتر دیگران را ببخشید در واقع روح خودتان را پرورش دادید و رشد و تعالی روحی پیدا کردید. در مسیر زندگی مشترک و غلبه بر مشکلات موفق و پیروز باشید



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.