ناشناس

باهمسرم مشکل دارم، لطفا کمکم کنید"

سلام خسته نباشی ممنون از سایت خوبتون28سالمه 8ساله که ازدواج کردم باشوهرم هم 8سال اختلاف سنی داریم اوایل که ازدواج کردیم اصلا اززندگیم راضی نبودمچون باخانواده شوهرم زندگی میکردیم خواهرشوهرم که دوسال از من کوچکتربود خیلی اذیتم میکرد شوهرم هم از من حمایت نمیکرد میگفت من نمیتونم بخاطرتو به اون حرفی بزنم واقعا افسردگی شدید گرفتم باهیچکس حرف نمیزدم حتی باخانواده خودم الان که نمیتونم بگم خواهرش چه کارهایی میکردچون زیادن مثلا همشون برای اینکه حرص منو دربیارن به شوهرم میگفتندفلان دختروکه قبلا باهاش بودی امروز دیدیم وتوچرانیومدی هرروزدعوا داشتیم من اشتباه کردم به روی خودم می اوردم بچه بودم ولی واقعا اونها هم بیفرهنگ بودن چرابایدزندگی مارو بهم میزدند شوهرم اصلا نمیگفت چرا اینا رو میگید من واقعا مونده بودم وقتی هم میگفتم چرااین چیزهارو بهم میگن عصبانی میشد ویه چیزی پرت میکرد من هم نمیخواستم اونها بفهمن باهم دعوا میکنیم چون خوشحال میشدن دیگه سکوت میکردم هربارتصمیم به جدایی میگرفتم اما نمیدونم چرا احساس میکردم پشیمون میشم این هم بگم شوهرم قبلا خیلی سختی کشیده بودراستش یکم دلم بحالش میسوخت ازش جدابشم اصلا جرات نمیکردم به خانواده خودم هم بگم اونجا دارم اذیت میشم چون پدرم اگه میفهمیدهیچوقت نمیگذاشت برگردم تمام کارهاشون روی دوشم بود ولی وقتی مهمونمون میومد مادرشوهرم میگفت همه کارهارودخترم میکنه خیلی برام سخت بود ازشون بدم میومد شوهرم هیچوقت تصمیم به جدایی نمیگرفت میگفت دلم نمیاد تنهاشون بذارم خداییش پدرشوهرم ادم خیلی خوبی بودخودم هم تورودربایسی ایشون مونده بودم بجزاینها هم شوهرم اومد خونه گفت امروز توکوچه ها که میومدم یه خانم خیلی خشگل ودیدم بعدبهش چشمک زدم وقتی توجه کردم دختر همسایه خودمان بود نمیدونستم اونه گندزدم ازاین حرفش خیلی دلم شکست تمام دنیا روی سرم خراب شد ویه روز دیگه به یه دختردیگه چشمک میزنه بعد فهمیده بوددختریکی ازاقوام من بودهخودش میومد برام تعریف میکرددوستش داشتم ولی این حرفهارو ازش شنیدم ازش زده شدم افسردگیم بازشدیدتر شد هیچکس به دادم نمیرسیدالبته خانوادم میگفتند تومشکلی داری ام به دروغ میگفتم هیچی نیست همه چی خوبه نمیدونم چرا میترسیدم بگم از اون خونه بدم می اومد هزاربار تصمیم به خودکشی گرفتم شوهرم میرسید ونمیگذاشت دیگه انگیزه ای برای زندگی نداشتم فقط کارم شده بود گریه کردن شوهرم هم کاگربود چندسال درس خوانده بود ولی کارینداشت تا اینکه استخدامی وزارت بهداشت اومد این بارقبولش کردن بهم قول دادخونه میگیره اماهیچی خوشحالم نمیکردشوهرم فهمیدحالم روزبه روز بدتر میشهگفت پیش یه رونشناس برم رفتم چندجلسه ای رفتم شوهرم هم میومداونجامیگفت حق بازنمه من کوتاهی کردم خودم پشیمانم جبران میکنم براشو من خودم هم مشکلات خودم رو داشتمو ازاین حرفهاحالم یه کم خوب شد تصمیم گرفتم روی حرف خودم بمونم که خونه مستقل میخوام این طورهم شد جدا شدیم اما واقعا اون هم خوشحالم نمیکرد چون 6سال ازعمرم بیهوده هدر رفت اگه ازاون اول سخت میگرفتم این بلاهاسرم نمیومدشوهرم تاچندماهی خیلی خوب شده بود تا اینکه باردارشدم حالم به شدت خراب بود که 20روزتوبیمارستان بودم فهمیدیم که دوقلوباردارم هم خوشحال بودم هم میترسیدمشوهرم بچه دوست نداشت فقط به خاطر من قبول کرد که الانم دارم تاوان میدم نه ماهو بابدبختی گذروندم شوهرم خیلی همراهی کرد منکرش نمیشم وقتی زایمان کردمبچه هام نارس بودن بااون حال خرابم چندروزیرو دربیمارستان ماندیموقتی هم به خانه اومدیم بچه هام خیلی اذیتمون میکردندنه شیر میخوردند نه میخوابیدن بازم افسردگی به سراغم اومدشوهرم زود عصبانی میشه دست خودش نیست بعدا هم پشیمون میشه ولی در حال عصبانیت بچه هارو میزنه سرخودشو میکوبه به دیوارواقعا ازش میترسم یه بارهم به خاطر بچه هابه من سیلی زد خودش بعدا خیلی عذرخواهی کرد ولی من نمیتونم هیچوقت ببخشمش حالا روی بچه ها خیلی حساسه نمیذاره هیچجا بریم میگه مریض میشن به خدا یازده ماهه تواون خونه پوسیدم خودش صبح میره سرکاربیرونه روحیش ازمن بهتره امانمیذاره مابریم اصلا به حرف هیچکس گوش نمیده ببخشید خیلی زیادشد ولی مشکل اصلی من اینه هیچوقت نمیتونم دوتا ازخواهرشوهرام ومادرشوهرمو ببخشم چون 6سال اززندگیم فدای اونا شدوشوهرم توروخدا میدونم زیاده ولی به کمکتون احتیاج دارم لطفا جوابمو بدید به خدا من به خاطر بچه هام نمیتونم پیش روانشناس برم
دوشنبه، 21 اسفند 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: سیده نرجس رضایی
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

باهمسرم مشکل دارم، لطفا کمکم کنید"

ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 28 ساله )

سلام خسته نباشی ممنون از سایت خوبتون28سالمه 8ساله که ازدواج کردم باشوهرم هم 8سال اختلاف سنی داریم اوایل که ازدواج کردیم اصلا اززندگیم راضی نبودمچون باخانواده شوهرم زندگی میکردیم خواهرشوهرم که دوسال از من کوچکتربود خیلی اذیتم میکرد شوهرم هم از من حمایت نمیکرد میگفت من نمیتونم بخاطرتو به اون حرفی بزنم واقعا افسردگی شدید گرفتم باهیچکس حرف نمیزدم حتی باخانواده خودم الان که نمیتونم بگم خواهرش چه کارهایی میکردچون زیادن مثلا همشون برای اینکه حرص منو دربیارن به شوهرم میگفتندفلان دختروکه قبلا باهاش بودی امروز دیدیم وتوچرانیومدی هرروزدعوا داشتیم من اشتباه کردم به روی خودم می اوردم بچه بودم ولی واقعا اونها هم بیفرهنگ بودن چرابایدزندگی مارو بهم میزدند شوهرم اصلا نمیگفت چرا اینا رو میگید من واقعا مونده بودم وقتی هم میگفتم چرااین چیزهارو بهم میگن عصبانی میشد ویه چیزی پرت میکرد من هم نمیخواستم اونها بفهمن باهم دعوا میکنیم چون خوشحال میشدن دیگه سکوت میکردم هربارتصمیم به جدایی میگرفتم اما نمیدونم چرا احساس میکردم پشیمون میشم این هم بگم شوهرم قبلا خیلی سختی کشیده بودراستش یکم دلم بحالش میسوخت ازش جدابشم اصلا جرات نمیکردم به خانواده خودم هم بگم اونجا دارم اذیت میشم چون پدرم اگه میفهمیدهیچوقت نمیگذاشت برگردم تمام کارهاشون روی دوشم بود ولی وقتی مهمونمون میومد مادرشوهرم میگفت همه کارهارودخترم میکنه خیلی برام سخت بود ازشون بدم میومد شوهرم هیچوقت تصمیم به جدایی نمیگرفت میگفت دلم نمیاد تنهاشون بذارم خداییش پدرشوهرم ادم خیلی خوبی بودخودم هم تورودربایسی ایشون مونده بودم بجزاینها هم شوهرم اومد خونه گفت امروز توکوچه ها که میومدم یه خانم خیلی خشگل ودیدم بعدبهش چشمک زدم وقتی توجه کردم دختر همسایه خودمان بود نمیدونستم اونه گندزدم ازاین حرفش خیلی دلم شکست تمام دنیا روی سرم خراب شد ویه روز دیگه به یه دختردیگه چشمک میزنه بعد فهمیده بوددختریکی ازاقوام من بودهخودش میومد برام تعریف میکرددوستش داشتم ولی این حرفهارو ازش شنیدم ازش زده شدم افسردگیم بازشدیدتر شد هیچکس به دادم نمیرسیدالبته خانوادم میگفتند تومشکلی داری ام به دروغ میگفتم هیچی نیست همه چی خوبه نمیدونم چرا میترسیدم بگم از اون خونه بدم می اومد هزاربار تصمیم به خودکشی گرفتم شوهرم میرسید ونمیگذاشت دیگه انگیزه ای برای زندگی نداشتم فقط کارم شده بود گریه کردن شوهرم هم کاگربود چندسال درس خوانده بود ولی کارینداشت تا اینکه استخدامی وزارت بهداشت اومد این بارقبولش کردن بهم قول دادخونه میگیره اماهیچی خوشحالم نمیکردشوهرم فهمیدحالم روزبه روز بدتر میشهگفت پیش یه رونشناس برم رفتم چندجلسه ای رفتم شوهرم هم میومداونجامیگفت حق بازنمه من کوتاهی کردم خودم پشیمانم جبران میکنم براشو من خودم هم مشکلات خودم رو داشتمو ازاین حرفهاحالم یه کم خوب شد تصمیم گرفتم روی حرف خودم بمونم که خونه مستقل میخوام این طورهم شد جدا شدیم اما واقعا اون هم خوشحالم نمیکرد چون 6سال ازعمرم بیهوده هدر رفت اگه ازاون اول سخت میگرفتم این بلاهاسرم نمیومدشوهرم تاچندماهی خیلی خوب شده بود تا اینکه باردارشدم حالم به شدت خراب بود که 20روزتوبیمارستان بودم فهمیدیم که دوقلوباردارم هم خوشحال بودم هم میترسیدمشوهرم بچه دوست نداشت فقط به خاطر من قبول کرد که الانم دارم تاوان میدم نه ماهو بابدبختی گذروندم شوهرم خیلی همراهی کرد منکرش نمیشم وقتی زایمان کردمبچه هام نارس بودن بااون حال خرابم چندروزیرو دربیمارستان ماندیموقتی هم به خانه اومدیم بچه هام خیلی اذیتمون میکردندنه شیر میخوردند نه میخوابیدن بازم افسردگی به سراغم اومدشوهرم زود عصبانی میشه دست خودش نیست بعدا هم پشیمون میشه ولی در حال عصبانیت بچه هارو میزنه سرخودشو میکوبه به دیوارواقعا ازش میترسم یه بارهم به خاطر بچه هابه من سیلی زد خودش بعدا خیلی عذرخواهی کرد ولی من نمیتونم هیچوقت ببخشمش حالا روی بچه ها خیلی حساسه نمیذاره هیچجا بریم میگه مریض میشن به خدا یازده ماهه تواون خونه پوسیدم خودش صبح میره سرکاربیرونه روحیش ازمن بهتره امانمیذاره مابریم اصلا به حرف هیچکس گوش نمیده ببخشید خیلی زیادشد ولی مشکل اصلی من اینه هیچوقت نمیتونم دوتا ازخواهرشوهرام ومادرشوهرمو ببخشم چون 6سال اززندگیم فدای اونا شدوشوهرم توروخدا میدونم زیاده ولی به کمکتون احتیاج دارم لطفا جوابمو بدید به خدا من به خاطر بچه هام نمیتونم پیش روانشناس برم


مشاور: احسان فدایی

با عرض سلام و تشکر از ارتباط شما با مشاورین سایت «راسخون»
خواهر محترم! در شرایط سختی قرار داشته و دارید و حالتان را می فهمیم. زندگی دنیا به اقتضای دنیوی بودن دچار پیچ و خم‌های فراوان و فراز و فرودهای بسیاری است و همه افراد به نحوی در حال پیمودن این پستی و بلندی‌ها هستند و شاید کسی را نتوان یافت که در زندگی خود گرفتار مشکل و گرهی نباشد. گاهی کسی که مشکل مالی و اقتصادی دارد و کسی مشکل خانوادگی و اداری، کسی ممکن است مشکل روحی و عاطفی داشته باشد و کسی مشکل... آنچه مهم است آن که چگونه بتوان این مشکلات را تحلیل کرد و برای حل و رفع آنها اقدام نمود. اگر ما بتوانیم مشکلات را درست و واقع بینانه تحلیل و بررسی نمائیم آن وقت چه بسا آنها را نه تنها مشکل، که رحمت و لطف نیز تلقی کنیم. بنابراین هر حادثه و اتفاق ناراحت کننده‌ای که در این عالم می‌افتد، می‌تواند علاوه برداشتن نقاط منفی دارای ابعاد مثبت و سازنده‌ای باشد و ما در مواجه با این امور باید بیش از آن که به نیمه خالی لیوان توجه کنیم به نیمه پر آن نیز توجه داشته باشیم. آن چه در این میان اهمیت دارد نوع نگرش ما به مسایل و پدیده‌های اطراف است اگر نگرش ما نسبت به مسایل منطقی باشد می‌توان از سخت‌ترین حوادثی که در طول زندگی پیش می‌آید، درس بگیریم و از آن برای پیشبرد اهداف خود بهره‌مند شویم. چنان چه دید ما نسبت به مسایل عوض شود، حوادث تلخ زندگی، نه تنها موجب یأس و ناامیدی انسان نمی‌شود بلکه می‌تواند به عنوان تحریک کننده انسان برای انجام کارها و فعالیت‌های بیشتر برای رسیدن به اهداف خود باشد. پس باید نگرش خود را نسبت به حوادثی که بر ایمان رخ می‌دهد تغییر دهیم و به قول سهراب چشم‌ها را باید شست جور دیگر باید دید.
در ابتدا لازم می‌دانیم  شما را نسبت به سعه صدری که دارید مورد تشویق و تحسین قرار دهیم. اینکه با این شرایط سخت و دردناک موفق شده‌اید همسرتان را در کنار خود حفظ کنید و زندگی شما (اگر چه در اوائل آن هستید) به عنوان ‌یک خانواده در نظر گرفته می‌شود نشان‌گر عمق معرفت و تحمل بالای شما در شرایط است که حتی حاضر نشده‌اید به مادر شوهر و خواهران شوهرتان بی‌حرمتی کنید. هر کسی جای شما بود حتما بی اخلاقی زیادی می کرد و برخوردهای سختی در پیش می گرفت ولی شما این 6 سال را با صبوری خود، بزرگ منشی را اثبات نموده اید.
شرایطی که در آن قرار داشته و دارید، شرایطی پر تنش و سختی است، اما اعتقاد داریم با نیروی تدبیر و اراده است که انسان می‌تواند رفتار خود و دیگران را مدیریت کرده و خود را از اسیر موقعیت‌ها نسازد. خیانت همسر، بی فرهنگی خانواده او، آزار و اذیت های متعدد و ... همه اینها مسائل مهمی است که شما آنها را ساخته اید و زندگی تان را تاکنون تغییر داده اید و اتفاق از الان به بعد زندگی شما رو به پیشرفت است.
خیلی از زن و شوهرها هستند که مشکلات خانوادگی دارند، از یکدیگر راضی نیستند، مشکل اقتصادی دارند، از نداشتن بچه رنج می‌برند، شوهر معتاد است و... ولی به لطف خداوند متعال شما به این مشکلات گرفتار نیستید و در روابط خود با خانواده شوهر قدری دچار مشکل شده‌اید. نقطه بسیار مثبتی که در مورد همسرتان وجود دارد اینکه ایشان اهل کار است و اکنون مشغول به کار است.
به‌هرحال در موقعیت سختی واقع بوده و شده‌اید ولی به گفته خودتان هم آنچه موجب آرامش شما گشته یاد خداوند بوده که در قرآن می‌فرماید: «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب؛ آگاه باشید! دل‏ها فقط به یاد خدا آرام مى‏گیرد»(1) أما یقین بدانید حق مظلوم هیچگاه در داگاه عدل الهی پایمال نخواهد شد. ظلم و ستم از امور قبیح و زشتی است که نه عقل آن‌را می‌پسندد و نه شرع، بلکه مورد نکوهش هر دو واقع شده است و در منابع ما پیرامون نکوهش و پیامدهای ناگوار آن روایاتی گزارش شده است. از امام باقر(علیه‌السلام) روایت می‌‌کند: در کتاب امیر المؤمنین(علیه‌السلام) آمده است: «ثَلَاثُ خِصَالٍ لَا یَمُوتُ صَاحِبُهُنَّ حَتَّى یَرَى وَبَالَهُنَّ الْبَغْیُ وَ قَطِیعَةُ الرَّحِمِ وَ الْیَمِینُ الْکَاذِبَةُ الْخَبَر؛ ابو عبیده حذّاء سه ویژگی است که دارنده آن نمی‌‌میرد تا آن‌‌که پیامد آنها را ببیند: ستم، قطع رابطه با خویشاوندان و سوگند دروغ»(2)؛ بنابراین ایستادگی و ثابت قدمی شما در راه دین است که زندگی شما را حفظ کرده و تاکنون کاخ مشترک خود را از دست نداده‌اید. خودتان هم اشاره فرمودید که این افراد گرفتار جهل هستند و از فرد جاهل نباید توقع رفتار عاقلانه داشت. پس حساب آنها را از خودتان جدا کنید و تا می توانید ذهنتان را درگیر آنها نکنید.
در ادامه راهکارهایی را برای تنظیم برخورد صحیح با این خانواده عرض می‌کنیم و در ضمن آن راهکارهایی برای تقویت اعتماد به نفس در رویاوریی با ایشان تقدیم کرده و از شما می‌خواهیم به‌جای کنار کشیدن از موضوعات یا راه دادن ترس در وجودتان سعی کنید با تقویت نیروی اراده بیان خود را قوی‌تر کرده و آنچه در ضمیر ناخودآگاه دارید را بیرون بریزید.
1. گذشت: در گام اول می‌توانید از هر آنچه در گذشته رخ داده گذشت کنید و قلم عفو بر خطای این خانواده بکشید. پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) می‌فرمایند: «عَلَیْکُمْ بِالْعَفْوِ فَإِنَّ الْعَفْوَ لَا یَزِیدُ الْعَبْدَ إِلَّا عِزّاً فَتَعَافَوْا یُعِزَّکُمُ اللَّه؛ بر شما باد عفو و بخشش زیرا عفو فقط عزت انسان را بالا می‌برد پس ببخشید تا با عزت شوید».(3) ‏با این روش عزت خود را افزایش داده و آرامش بیشتری برای خود فراهم خواهید ساخت.
2. سرمایه عشق شوهر: شوهر شما قبل از اینکه با شما ازدواج کند به مادرش  و خواهرانش ابراز علاقه می‌کرده و مادرش آرزوی دامادی او را می‌کرده است و دوست داشته او را خوشبخت ببیند امّا شوهر شما مثل بقیه مردان وقتی وارد زندگی جدید شده ناگزیر بوده که سرمایه عشق خود را بین مادر و همسرش تقسیم کند و روشن است که با این کار دیگر نمی‌تواند پیوسته نزد مادرش برود و وقت زیادی را با او صرف کند و... به همین خاطر مادرشوهرها اغلب گمان می‌کنند که همسر فرزندشان (عروس) سدّ بین ارتباط مادر و فرزند می‌شوند به همین جهت مادر شوهر و یا خواهر شوهر سعی دارد نسبت به عروس بدگویی کند و دل شوهر را نسبت به همسرش سرد کند تا خود کانون توجه و محبت فرزندش گردد، در این جا بر شما لازم است که با دقت در عمل سعی کنید به او بفهمانید که شما مانع دوستی آنها نیستید، حتی سعی کنید شوهرتان را متقاعد کنید که بیش از پیش به آنها ولو بدون شما سر بزند به گونه‌ای که مادر شوهر احساس کند که او با تشویق شما به مادرش احترام می‌کند.
3. مدیریت روابط با خانواده همسر: اگر احساس می‌کنید با مدیریت صحیح روابط و نه قطع رابطه، تاحدودی این مسائل رفع شده است لازم است رفت و آمدها را در حد تعادل مدیریت کنید؛ اما توجه داشته باشید بگو مگو کردن‌ها، آتشی است که اگر به ساختمان روابط همسران بیفتد باعث ویرانی آن می‌شود. برخی گمان می‌کنند راه حل مشکلات بین فردی این است که انسان کم نیاورد و اگر حرفی شنید که برایش سنگین بود، ده برابر آن را پاسخ دهد. این کار نه تنها مشکل را حل نمی‌کند بلکه شعله خشم و نفرت را زیادتر می‌کند؛ پس سعی کنید از مقابله به مثل خودداری کنید که البته تاکنون به لطف خداوند متعال همین روش را در پیش گرفته‌اید. در روایت داریم بگو مگو ریشة فتنه‌ها، اختلاف‌ها و کدورت‌هاست. «لَا مَحَبَّةَ مَعَ کَثْرَةِ مِرَاء؛ محبتی در کثرت جدال با دیگران نیست».(4)
4. تغافل: یکی از برترین اصول روابط و تربیت انسانی اصل تغافل است. تغافل یعنی انسان در مقابل خطاهای دیگران طوری رفتار کند که آنها تصور کنند که این شخص اصلاً متوجه خطای آنان نشده است، پس سعی کنید بعضی اوقات با کاهش توجه نسبت به همسرتان او را متوجه کار اشتباهش کنید تا به تحقیر و سرزنش شما ادامه ندهند. تغافل یعنی این که انسان چیزی را بداند، ولی با اراده و عمد خود را غافل نشان دهد. از آنجا که زندگی انسان با خواسته های معقول و غیر معقول گره خورده است، طبیعی است که انسان در برخی مواقع از مسیر خردورزی خارج شود و رفتارهای ناشایست از او سر بزند. یکی از راهکارهایی که می توان در برابر رفتارهای نادرست دیگران انجام داد تغافل است یعنی در برابر رفتارهای نادرست آنها به گونه ای رفتار کنیم که گویی از آن رفتار مطلع نیستیم و با بزرگواری و بی توجهی از کنار آن رفتار بگذریم.
5. تقویت عزت نفس و بیان قاطعانه در قالب احترام متقابل: احساس ارزشمندی یا عزت نفس نیاز فطری انسان است و در همه حال باید حفظ شود. این نیاز در همه افراد از جمله شما وجود دارد. از طرفی علاوه بر حفظ عزت نفس لازم است در بیان قاطعانه بعضی مسائل با حفظ احترام کامل همسرتان تلاشی داشته باشید. جهت افزایش عزت نفس و همچنین تقویت جرأت‌ورزی در رفتار از سه راهکار اصلی ذیل بهره بگیرید:
الف) طریقة صحبت کردن در مورد خود را تغییر دهید و سعی کنید هرگز خودتان را تحقیر نکنید و برای هرچه می‌خواهید و نیاز دارید کلمة «من» را به کار ببرید.
ب) به احساسات خود احترام بگذارید، احساسات به ندرت به انسان دروغ می‌گویند. راست گفته‌اند که «اگر احساسات خود را از خود و هر کس دیگری پنهان کنید، در واقع خودتان را پنهان کرده‌اید». راه‌های مناسبی برای بیان احساسات خود پیدا کنید، سرکوب کردن هیجان‌ها، انرژی ما را از بین می‌برد و موجب مشکلاتی می‌شود.
ج) ابراز وجود و روی پای خود ایستادن را در خود تقویت کنید، و این را همیشه در گوش خود زمزمه کنید که «زندگی من متعلق به دیگران نیست، من برای آن زندگی نمی‌کنم تا مطابق انتظار دیگران رفتار کنم».
6. تقویت «من» وجودی همسرتان: با توجه به اینکه همسرتان در فضای فکری این خانواده بزرگ شده است، هنوز تا حدودی وابستگی‌هایی به خانواده خود دارد و البته این حالت طبیعی است ولی اگر احساس کردید همسرتان اختیار تصمیم‌گیری را به خانواده خود واگذار کرد، با احترام بیشتر و تقویت عزت ایشان و تأکید بر اینکه شما با ایشان یک خانواده هستید و زندگی مستقل خواهید داشت تأکید کنید که او برای شما ارزشمند است و به عنوان یک مرد حق تصمیم‌گیری دارد. با این شیوه ایشان را دارای اختیار کنید و قدرت تصمیم‌گیری را در ایشان بالا ببرید.
7. مدارا کردن: اگر با طی کردن مسیرهایی که بیان شد، مقصود شما حاصل نگردید سعی کنید از مدارا کردن استفاده کنید تا بعد از گذشت مدتی از زندگی مشترک تغییرات حاصل گردد. امام علی (علیه‌السلام) می‌فرماید: «رَأْسُ الْحِکْمَةِ مُدَارَاةُ النَّاس‏؛ بالاترین حکمت مدارا کردن با دیگران است».(5)
8. بهشت خانواده: با برنامه ریزی، ایجاد محبت، توجه به دستورات دین، عاقبت اندیشی و مطالعه سعی کنید در کنار شوهرتان خانوادة خود را تبدیل به بهشت آرامش و نشاط کنید. شما هم به خاطر راحتی شوهر و خودتان به دخالت های مادر شوهرتان اعتناء نکنید، البته به گونه‌ای که او احساس نکند مورد بی‌احترامی واقع شده است حرف های او را بشنوید، از او بخاطر زحمت‌هایش تشکر و قدردانی کنید و از بگو و مگو کردن با او پرهیز کنید که جدال و بگو و مگو مایة شر است این از خصوصیت آدم‌های فهمیده و عاقل است که با افراد لجباز و یک دنده درگیر نمی‌شود و با سکوت و مدارا و زیرکی باعث شوید که دخالت او در زندگی کمتر شود و دشمنی او کمتر گردد. ضمن اینکه از سرمایه محبت مادرتان بهره‌مند هستید و ایشان در همه سختی‌ها در کنار شما هستند.
در پایان لازم به ذکر است در مورد خروج از منزل نیز با همسرتان صحبت کنید و این صحبت کردن را در زمان رمانتیک و عاشقانه قرار دهید، یقین بدانید با صبر و حوصله و توانی که ما در شما می بینیم بسیاری از مشکلات شما بر طرف خواهد شد.
موفق باشید.
----------------------------------------------
پی نوشت
1. رعد: 25.
2. نورى، حسین بن محمد تقى، ‏مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل‏، قم‏: مؤسسة آل البیت علیهم السلام‏، 1408ق‏، ج15، ص185.
3. کلینى، محمد بن یعقوب بن اسحاق، ‏کافی، قم‏: دار الحدیث، ‏1429ق، ج3، ص279.
4. مصطفوی، سید جواد، بهشت خانواده، قم، انتشارات دارالفکر، 1379، ج 2، ص 215.
5. غرر الحکم و درر الکلم، ص770.



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.