ناشناس

توی دوران عقدیم و من و همسرم باهم خیلی اختلاف داریم"لطفا راهنمایی کنین.

نزدیک پنج سال پیش با شوهرم به صورت اینترنتی اشنا شدم.و سه سال کوچکتر من.من یکی از شهرای اصفهانم و شوهرم اهوازه.توی این چهار سال خب هم من نا بلد بودم هم شوهرم.اختلافات زیادی پیش اومد چهار ساله عقد هستیم.قرار بود بعد دوسال عروسی بگیریم. برای عقد من مامانمو بردم برام لباس خرید.بعد به شوهرم گفتم.شوهرمم که دیده بود لباس خریدم دیگه قبول نکرد لباس بخره برای عقد.و با کلی سر و کله قبول کرد.و قرار شد پول بریزه لباس بخرم ما تو بازار میچرخیدیم و شوهرم پول نریخت. و اینکه دو روز قبل عقد خانواده شوهرم و خانواده عموشون رفتن مسافرت.البته شوهرمم مجبور بود بره چون به عبارتی رانندشون بود.نمیتونس نره.ولی خانواده من اینو به بی مسئولیتی شوهرم قلمداد کردن.خلاصه غردای اون روز که مادر شوهرم و شوهرم اومدن برای کمک مادرم گغت من دختر به شما نمیدم.و بعدم گفت برید.ولی بعد از اون پسر عموم اومد صحبت کرد و قرار شد اگه برگشتن قبول کنیم. شوهرم در مسیر اهواز بودن کخ من بهشون پیام دادم برگردید خانوادم قبول میکنن درصورتی بهم گفته بودن که نباید بهشون بگی چون کوچیک میشی و بعدا میکوبن تو سرت اگه اتفاقی بیوفته خلاصه ما عقد کردیم.خب شهر ما به رسومات خیلی بها میدن و براشون ارزشمنده.من از همون اول هر چی به شوهرم میگفتم خب زیر بار نمیرفت رسومات و انجام بده.ولی در حد توانش برام کادو میخرید ولی طلا و لباس به زور میخرید و میگفت ندارم.خب واقعا هم داشت پول جمع میکرد برای عروسی.ولی خیلی برای من سخت بود.و نتونستم تحمل کنم.و هر سال شب اول زمستون تو این چهار سال هی عین اینا که برام عقده میشد میدیدم برای عروسا شب یلدایی میبرن منم کینه هام بیشتر میشد.از سال دوم عقدمون هم دیگه مشکلات و به خانوادم میگفتم البته مقداریشو خودشون متوجه میشدن خلاصه سال دوم عقدمون من و مادرم و شوهرم باهم رفتیم اهواز.البته مادرشون اصلا زنگ نزدن مادرمو دعوت کنن.و فقط شوهرم به من میگفت و وقتی من میگفتم بابا مادرت اگه میخواد مادر من بیاد خودش احترام بزاره دعوت کنه.وقتی رفتیم یه سری حرفا زده شده بود که وقتی مادرم به من گفت منم نادونی کردم و به شوهرم گفتم و یکم ناراحتی پیش اومد.تابستون بعدی با اصرار من مادر شوهرم و خواهر شوهرم به همراه سوهرم که میخواست بیاد منو ببینه اومدن گلپایگان.تو این چهار سال خانواده اشون هیچ قدمی برنداشتن.ولی شوهرم دوماه سه ماه یبار میومد بهم سر میزد اون سال نابستون وقتی اومدن مادر شوهرم و خواهر شوهرم اصلا محل نمیزاشتن.خانواده منم ناراحت شدن.بعد اون ما رفتیم اصفهان و اونجا سر ابنکه بابا من عروستونم بار اول باهم اومدیم مسافرت.نمیخوای منو ببری خریدی چیزی.شاید من دلم خواست چیزی بخرم.البته اون روز شهادت بود.ولی خب فک نمیکنم همچینم بوده باشه همه جا بسته باشه.و تو راه برگشت مادر شوهرم به خواهرم گفته بود که اره نرگس از ما کلاهبرداری کرده.قرار بوده عروسی نگیره و سرکارم بره ولی الان زده زیرش.کاش نمیمودم بگیرمش برا پسرم. منم اخلاق و رفتاراشونو دیدم گفتم عروسی میخوام سرکارم نمیرم.خلاصه از اون موقع دیگه علنی مشکلات ها زیاد شد.قشنگ سه سال باهاش کلنجار رفتم تا هر ماه برام ماهیانه پول بریزه.البته منم تو این مدت نادونی هایی کردم.دوبار از پشت سر خانواده شوهرم و مشکلاتمون به دختر عمو و دختر عمه شوهرم گفتم در حد درد دل.و اوناهم همه جارو پر کردن.ولی خداییش شوهرم یبارم بروم نیاورد.اما من تا کوتاهی میکرد همش میکوبدیدم تو سرش. تا پارسال قبل عید شد و با کلی اصرار به شوهرم گفتم بابا خب من زنتم لباس باید برام بخری.عین چهار سال و اصلا قیدش نبود و نمیگفت که تو چیزی احتیاج داری نداری.خب همیشه هم دلیلش اینه که دارم جمع میکنم برای عروسی .البته چند ماه یکبار قشنگ برای خودش چیراهن شلوار و کفش میخره.ولی ارزون نه گرون.به منکه میرسه یکم سختشه.ولی هی میگه دستم تنگه.اما خب دروغ نگم گاهی بهش میگفتم پول میریخت برام که بخرم لباس اما باید بهش میگفتم.خودش بفکر نبود.تا پارسال قبل عید دعوامون شد.و قرار شد شوهرم برای عید بیاد پیش ما تا سیزده پیش هم باشیم بعد اینکه سه سال عقد کردیم برای اولین بار میخواست بیاد ولی من از بس اعصابم خورد بود سر اینکه اصلا قیدش نیس یه سری چیزارو حالم بد شد و برادرم زنگ زد و گفت بیا بعد سیزده خواهرمو طلاق بده.یه ناراحای دیگه اینکه خانواده اش همه جوره خودشونو کشیدن کنار.و اصلا قیدشون نیس.الانم که دخترشونو شوهر دادن شوهرم میگه ما برای خواهرمم همه چیو گذاشتیم گردن خواهرم و شوهرش.یعنی قشنگ به خودشون اصلا سختی نمیدن.خب شوهرمم یکن این خصلت ها رو داره تا اینکه قبل عید قرار شد بیان صحبت برای تعیین وقت عروسی ولی من چون کینه داشتم گفتم بعد عید بیایید مادرم دستش خالیه.قرار شد توی عید بیان که از بس خانوادم گفتن مخصوصا مادرم و برادر کوچیکم میگفتن بیان ما نمیزاریم ببرنت.البته برادر بزرگم از اولش مخالف بود خلاصه عموش شوهرم زنگ زد برای اینکه بگه ما میخواییم بیاییم و خانوادمم گفتن نرگس خودش دیگه نمیخواد البته بارها اسم طلاق اومده بود ولی وجدانم نمیذاشت چون کم کاری ها و بی محبتیای خودم نیومد جلو چشامو نمیتونستم تحمل کنم که طلاق بگیرم الانم خانوادم فکر میکنن من قصدم طلاقه ولی واقعا نمیتونم طلاق بگیرم.و دوسش،دارم شوهرمو خانوادمم میگن تو این چهار سال نتونس زود خودشو جمع و جور کنه و زودتر ببرتت سر زندگیت تا اینقدر مشکلات ایجاد نشه.هیچ احترامی ازش ندیدیم ولی خب من میدیدم که شوهرم ذات بدی نداره البته لجبازو هست.اینم پدرش و مادرش خودشون بهم گفتن رسول لجبازه و حرف گوش نمیده خلاقه خانوادم میگن اگه باهاش بری زندگی کنی دور مارو خط بکش ولی من نه میتونم خانوادمو رها کنم نه شوهرمو البته منم گاهی اوقات بد شوهرمو میگفتم و اینکه خب بعضی رفتارای شوهرمم نمیپسندیدن خانوادم.منم خب خیلی رو خانوادم حساس بودم.و حرفشون برام حکم بود الان با کلی التماس و حرف زدن شوهرمو نرم کردم وگرنه اونم ناراحت بود و میگه من دیگه تحمل نداوم دو روز یبار کارایی که برات نکردمو کوبیدی تو سرم.خوبیامو ندیدی.منم نمیخوامت.الانم میگه باید زنگ بزنی با بابام حرف بزنی اگه قبول کرد میام خودم میبرمت خانوادم رو نمیارم.چون مارو کوچیک کردید خانوادمم میگن تو که میخواستیش چرا مارو سنگ رو یخ کردی بگیم نرگس نمیخواد.چرا صبر نکردی بیان با احترام ببرنت خودمم خیلی نقصر بودم. همش میگم کاش قبل عقد به این چیزا فکر کرده بودم من بعد عقدم سه ماه بعدش پدرم فوت کرد و وابستگیم به خانوادم خیلی زیاد شد.و الان ترس از جدا شدن خانوادم دارم و نمیتونمم بدون شوهرم زندگی کنم شوهرمم میگه بعد عروسی میریم پیش مشاوره تا مشکلاتمون حل بشه.و میدونمم که راست میگه.شوهرم پسر پاکیه.اهل دختر بازی و چش چرونی نیست رفیق باز نیست.دوستم داره.ولی هر دو طرف هم خانواده من هم خانواده شوهرم و من و شوهرم همه باهم هیچ کدوم همراهی همو نکردیم.الانم موندم چکار کنم ببخشید خیلی طولانی شد من بیست و نه سالمه و شوهرم بیست و شش اینم بگم خانواد ها از اول مخالف بودن مادرم و برادرم میگن ایشون مرد زندگی نیست ولی من خودم با مقایسه هایی که کردم میبینم شوهرم اونقدرا بد نیست فقط پخته نیست.که اونم مربوط به تربیتشه و اینکه خانوادم میگن اگه میخوای بری برو اما دیگه ما پشتت نیستیم از خودم ناراحتم که نتونستم مدیریت کنم از شوهرمم ناراحتم که خیلی کارارو نکرد.حتس الانم بیشنر به فکر اینه پول پیش خونه رو بیشتر بده.و بعدا سختی نکشه.ولی خب باز ارزوی خیلی چیزا به دل من میمونه.نه طلای انچنانی خرید.نه لباس انچنانی.هیچ سال عید قبلش نیومد باهم بریم برای خرید البته حرفای مادرم و برادرم از روی تجربه اس و اینک من خیلی ساده هستم.
سه‌شنبه، 14 فروردين 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: سیده نرجس رضایی
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

توی دوران عقدیم و من و همسرم باهم خیلی اختلاف داریم"لطفا راهنمایی کنین.

ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 25 ساله )

نزدیک پنج سال پیش با شوهرم به صورت اینترنتی اشنا شدم.و سه سال کوچکتر من.من یکی از شهرای اصفهانم و شوهرم اهوازه.توی این چهار سال خب هم من نا بلد بودم هم شوهرم.اختلافات زیادی پیش اومد
چهار ساله عقد هستیم.قرار بود بعد دوسال عروسی بگیریم.
برای عقد من مامانمو بردم برام لباس خرید.بعد به شوهرم گفتم.شوهرمم که دیده بود لباس خریدم دیگه قبول نکرد لباس بخره برای عقد.و با کلی سر و کله قبول کرد.و قرار شد پول بریزه لباس بخرم ما تو بازار میچرخیدیم و شوهرم پول نریخت.
و اینکه دو روز قبل عقد خانواده شوهرم و خانواده عموشون رفتن مسافرت.البته شوهرمم مجبور بود بره چون به عبارتی رانندشون بود.نمیتونس نره.ولی خانواده من اینو به بی مسئولیتی شوهرم قلمداد کردن.خلاصه غردای اون روز که مادر شوهرم و شوهرم اومدن برای کمک مادرم گغت من دختر به شما نمیدم.و بعدم گفت برید.ولی بعد از اون پسر عموم اومد صحبت کرد و قرار شد اگه برگشتن قبول کنیم.
شوهرم در مسیر اهواز بودن کخ من بهشون پیام دادم برگردید خانوادم قبول میکنن
درصورتی بهم گفته بودن که نباید بهشون بگی چون کوچیک میشی و بعدا میکوبن تو سرت اگه اتفاقی بیوفته
خلاصه ما عقد کردیم.خب شهر ما به رسومات خیلی بها میدن و براشون ارزشمنده.من از همون اول هر چی به شوهرم میگفتم خب زیر بار نمیرفت رسومات و انجام بده.ولی در حد توانش برام کادو میخرید ولی طلا و لباس به زور میخرید و میگفت ندارم.خب واقعا هم داشت پول جمع میکرد برای عروسی.ولی خیلی برای من سخت بود.و نتونستم تحمل کنم.و هر سال شب اول زمستون تو این چهار سال هی عین اینا که برام عقده میشد میدیدم برای عروسا شب یلدایی میبرن منم کینه هام بیشتر میشد.از سال دوم عقدمون هم دیگه مشکلات و به خانوادم میگفتم البته مقداریشو خودشون متوجه میشدن
خلاصه سال دوم عقدمون من و مادرم و شوهرم باهم رفتیم اهواز.البته مادرشون اصلا زنگ نزدن مادرمو دعوت کنن.و فقط شوهرم به من میگفت و وقتی من میگفتم بابا مادرت اگه میخواد مادر من بیاد خودش احترام بزاره دعوت کنه.وقتی رفتیم یه سری حرفا زده شده بود که وقتی مادرم به من گفت منم نادونی کردم و به شوهرم گفتم و یکم ناراحتی پیش اومد.تابستون بعدی با اصرار من مادر شوهرم و خواهر شوهرم به همراه سوهرم که میخواست بیاد منو ببینه اومدن گلپایگان.تو این چهار سال خانواده اشون هیچ قدمی برنداشتن.ولی شوهرم دوماه سه ماه یبار میومد بهم سر میزد
اون سال نابستون وقتی اومدن مادر شوهرم و خواهر شوهرم اصلا محل نمیزاشتن.خانواده منم ناراحت شدن.بعد اون ما رفتیم اصفهان و اونجا سر ابنکه بابا من عروستونم بار اول باهم اومدیم مسافرت.نمیخوای منو ببری خریدی چیزی.شاید من دلم خواست چیزی بخرم.البته اون روز شهادت بود.ولی خب فک نمیکنم همچینم بوده باشه همه جا بسته باشه.و تو راه برگشت مادر شوهرم به خواهرم گفته بود که اره نرگس از ما کلاهبرداری کرده.قرار بوده عروسی نگیره و سرکارم بره ولی الان زده زیرش.کاش نمیمودم بگیرمش برا پسرم.
منم اخلاق و رفتاراشونو دیدم گفتم عروسی میخوام سرکارم نمیرم.خلاصه از اون موقع دیگه علنی مشکلات ها زیاد شد.قشنگ سه سال باهاش کلنجار رفتم تا هر ماه برام ماهیانه پول بریزه.البته منم تو این مدت نادونی هایی کردم.دوبار از پشت سر خانواده شوهرم و مشکلاتمون به دختر عمو و دختر عمه شوهرم گفتم در حد درد دل.و اوناهم همه جارو پر کردن.ولی خداییش شوهرم یبارم بروم نیاورد.اما من تا کوتاهی میکرد همش میکوبدیدم تو سرش.
تا پارسال قبل عید شد و با کلی اصرار به شوهرم گفتم بابا خب من زنتم لباس باید برام بخری.عین چهار سال و اصلا قیدش نبود و نمیگفت که تو چیزی احتیاج داری نداری.خب همیشه هم دلیلش اینه که دارم جمع میکنم برای عروسی .البته چند ماه یکبار قشنگ برای خودش چیراهن شلوار و کفش میخره.ولی ارزون نه گرون.به منکه میرسه یکم سختشه.ولی هی میگه دستم تنگه.اما خب دروغ نگم گاهی بهش میگفتم پول میریخت برام که بخرم لباس
اما باید بهش میگفتم.خودش بفکر نبود.تا پارسال قبل عید دعوامون شد.و قرار شد شوهرم برای عید بیاد پیش ما تا سیزده پیش هم باشیم بعد اینکه سه سال عقد کردیم برای اولین بار میخواست بیاد
ولی من از بس اعصابم خورد بود سر اینکه اصلا قیدش نیس یه سری چیزارو حالم بد شد و برادرم زنگ زد و گفت بیا بعد سیزده خواهرمو طلاق بده.یه ناراحای دیگه اینکه خانواده اش همه جوره خودشونو کشیدن کنار.و اصلا قیدشون نیس.الانم که دخترشونو شوهر دادن شوهرم میگه ما برای خواهرمم همه چیو گذاشتیم گردن خواهرم و شوهرش.یعنی قشنگ به خودشون اصلا سختی نمیدن.خب شوهرمم یکن این خصلت ها رو داره
تا اینکه قبل عید قرار شد بیان صحبت برای تعیین وقت عروسی ولی من چون کینه داشتم گفتم بعد عید بیایید مادرم دستش خالیه.قرار شد توی عید بیان که از بس خانوادم گفتن مخصوصا مادرم و برادر کوچیکم میگفتن بیان ما نمیزاریم ببرنت.البته برادر بزرگم از اولش مخالف بود
خلاصه عموش
شوهرم زنگ زد برای اینکه بگه ما میخواییم بیاییم و خانوادمم گفتن نرگس خودش دیگه نمیخواد
البته بارها اسم طلاق اومده بود ولی وجدانم نمیذاشت چون کم کاری ها و بی محبتیای خودم نیومد جلو چشامو نمیتونستم تحمل کنم که طلاق بگیرم
الانم خانوادم فکر میکنن من قصدم طلاقه ولی واقعا نمیتونم طلاق بگیرم.و دوسش،دارم شوهرمو
خانوادمم میگن تو این چهار سال نتونس زود خودشو جمع و جور کنه و زودتر ببرتت سر زندگیت تا اینقدر مشکلات ایجاد نشه.هیچ احترامی ازش ندیدیم
ولی خب من میدیدم که شوهرم ذات بدی نداره
البته لجبازو هست.اینم پدرش و مادرش خودشون بهم گفتن رسول لجبازه و حرف گوش نمیده
خلاقه خانوادم میگن اگه باهاش بری زندگی کنی دور مارو خط بکش
ولی من نه میتونم خانوادمو رها کنم نه شوهرمو
البته منم گاهی اوقات بد شوهرمو میگفتم
و اینکه خب بعضی رفتارای شوهرمم نمیپسندیدن خانوادم.منم خب خیلی رو خانوادم حساس بودم.و حرفشون برام حکم بود
الان با کلی التماس و حرف زدن شوهرمو نرم کردم وگرنه اونم ناراحت بود و میگه من دیگه تحمل نداوم دو روز یبار کارایی که برات نکردمو کوبیدی تو سرم.خوبیامو ندیدی.منم نمیخوامت.الانم میگه باید زنگ بزنی با بابام حرف بزنی اگه قبول کرد میام خودم میبرمت خانوادم رو نمیارم.چون مارو کوچیک کردید
خانوادمم میگن تو که میخواستیش چرا مارو سنگ رو یخ کردی بگیم نرگس نمیخواد.چرا صبر نکردی بیان با احترام ببرنت
خودمم خیلی نقصر بودم.
همش میگم کاش قبل عقد به این چیزا فکر کرده بودم
من بعد عقدم سه ماه بعدش پدرم فوت کرد و وابستگیم به خانوادم خیلی زیاد شد.و الان ترس از جدا شدن خانوادم دارم
و نمیتونمم بدون شوهرم زندگی کنم
شوهرمم میگه بعد عروسی میریم پیش مشاوره تا مشکلاتمون حل بشه.و میدونمم که راست میگه.شوهرم پسر پاکیه.اهل دختر بازی و چش چرونی نیست
رفیق باز نیست.دوستم داره.ولی هر دو طرف هم خانواده من هم خانواده شوهرم و من و شوهرم همه باهم هیچ کدوم همراهی همو نکردیم.الانم موندم چکار کنم
ببخشید خیلی طولانی شد
من بیست و نه سالمه و شوهرم بیست و شش
اینم بگم خانواد ها از اول مخالف بودن
مادرم و برادرم میگن ایشون مرد زندگی نیست
ولی من خودم با مقایسه هایی که کردم میبینم شوهرم اونقدرا بد نیست فقط پخته نیست.که اونم مربوط به تربیتشه
و اینکه خانوادم میگن اگه میخوای بری برو اما دیگه ما پشتت نیستیم
از خودم ناراحتم که نتونستم مدیریت کنم
از شوهرمم ناراحتم که خیلی کارارو نکرد.حتس الانم بیشنر به فکر اینه پول پیش خونه رو بیشتر بده.و بعدا سختی نکشه.ولی خب باز ارزوی خیلی چیزا به دل من میمونه.نه طلای انچنانی خرید.نه لباس انچنانی.هیچ سال عید قبلش نیومد باهم بریم برای خرید
البته حرفای مادرم و برادرم از روی تجربه اس و اینک من خیلی ساده هستم.


مشاور: احسان فدایی

مشاوره ازدواج
با سلام و سپاس از همراهی شما با مشاورین «راسخون»، از اینکه ما را به عنوان راهنمای خود انتخاب نمودید سپاسگزاریم.
در شرایط سختی واقع شده اید. از طرفی فشار از طرف خانواده تان، از طرفی همسرتان، طولانی شدن دوران نامزدی و ... همة این مشکلات شما را به ستوه آورده و خسته کرده است.در این شرایط برخوردهایی از سوی همسر و خانواده تان مواجه هستید که توجیه مناسبی برای آن نیابید و باعث رنجش خاطرتان گردد؛ امّا اگر به دقّت بنگرید، درخواهید یافت شما تنها فردى نیستید که با این مسائل در خانواده خود به ویژه در دوران آغازین زندگی مشترک مواجه هستید؛ متأسفانه بسیاری از مسأله مشابه شما رنج می­برند؛ لذا آن را به عنوان یک مسأله ببینید نه یک معضل و مشکل لاینحل که بخواهید در مقابل آن کم بیاورید.
تجربه نشان داده است زوج های جوان در دوران عقدشان به خاطر عدم آشنایی با روحیات و اخلاقیات همدیگر و اختلاف نظرها و اختلاف سلیقه ها در مسائل جزئی زندگی دچار تنش می شوند. کمال خواهی، مطلق نگری و ایده آل گرایی آنها اگر به همراه حلم و بردباری و سعه صدر نباشد شیرینی دوران نامزدی را به تلخی تبدیل می کنند.
البته اختلاف نظر و عقیده در ابتدای زندگی برای دختر و پسری که از خانواده های مختلف و روحیات متفاوت برخوردارند زیاد دور از انتظار نیست و مشکل مهمی نیست، به شرطی که زود حل شود و طولانی یا مکرر نشود. زیرا ازدواج چون نهال نوپایی است که اگر در معرض مداوم طوفان اختلاف و درگیری ها قرار گیرد امکان شکسته شدن دارد. پس باید هوشیار باشند و اجازه ندهند مسائل جزئی و سطحی خللی در زندگی آنها ایجاد کند.حتما میدانید برخی از مشاوران دوران عقد را به برزخ زن و شوهر تشبیه می کنند، چراکه زن و مرد نه به صورت کامل مستقل شده اند تا شرایط و قوانین زندگی مشترک بر روابط آنان حاکم باشد و نه اینکه مجرد هستند تا احساس رهایی و بی مسئولیتی دوران مجردی را داشته باشند، از اینرو برخی از رفتارهای زن و مرد مقتضای این دوران است و پس از سپری شدن این دوران و تشکیل زندگی مشترک خود به خود حل می شود. در ضمن از آنجا که دختر و پسر در ابتدای راه تشکیل زندگی مشترک هستند، هنوز در فضای دوران مجردی هستند و با بسیاری از وظایف یک فرد متاهل آشنا نیستند و به همین دلیل ممکن است در برخی مواقع رفتارهایی از زن و مرد سر بزند که موجب آزردگی شریک زندگی آنان شود.
خواهر محترم! شما با همسرتان کفویت هایی را نداشته و ازدواج کرده اید. مثلا در بحث سن که شما از ایشان بزرگتر هستید تفاهم کافی حاصل نمی شود یا در بحث کفویت فرهنگی نیز شما اهل اصفهان با رسم و رسوم خاصی هستید و ایشان جنوبی با رسم و رسوم دیگر می باشند. بنابر این طبیعی است اختلافاتی بین شما و همسرتان و بین خانواده ها رخ دهد.
از طرفی دوران عقدتان زیاد طولانی شده است و همین موضوع نیز موجب اختلافاتی شده است. در حالی که مدت مطلوب نامزدی و عقد بستگی، 6 ماه است و بهتر است از این مدت بیشتر نشود. زیرا طولانی تر شدن مدت نامزدی موجب بروز آسیب هایی برای زندگی مشترک می شود، که در ادامه به آن ها اشاره خواهد شد. اما در صورتی که دختر و پسر در دوران نامزدی زیاد همدیگر را نمی بینند و ارتباط آنها کم باشد، مثلا هر سه ماه یک بار همدیگر را می بینند، این مدت می تواند 12 تا 18 ماه هم ادامه پیدا کند. البته دوران نامزدی گاهی اوقات به خاطر مشکلات و فراهم نبودن شرایط و امکانات مالی و .... طولانی می شود و چون امکان تشکیل خانواده مستقل وجود ندارد، طبیعی است که در این صورت دوران نامزدی طولانی خواهد شد. به عنوان مثال یکی از موقعیت هایی که به طولانی شدن دوره نامزدی توصیه می کنیم، نیاز به ازدواج در عین فراهم نبودن شرایط اقتصادی، فقدان شغل، اشتغال به تحصیل و در پیش داشتن خدمت سربازی است. در این شرایط، حمایت مالی و کاهش انتظار خانواده ها و تلاش پاره وقت شغلی دانشجو، در کنار قوانین تسهیلی نظام وظیفه برای متأهلین، راه را برای دوری از گناه و افزایش انگیزه تحصیلی و شغلی فراهم خواهد نمود. اما اگر پسر و دختر با اخلاق و روحیات یکدیگر نسبتا آشنا شده اند و به مدد قناعت و پایین آوردن سطح انتظارات، از امکانات اولیه تشکیل زندگی برخوردارند، وجهی برای طولانی شدن این زمان وجود ندارد.
 
* مضرات طولانی شدن دوران نامزدی و عقد : (البته نمی توان گفت طولانی شدن در تمام موارد مضر است چون گاهی اجتناب ناپذیر است و چاره ای از آن نیست)
1. از آنجا که زن و شوهر نمی توانند به ارضاء کامل نیازهای جنسی خود برسند، به طور آگاهانه یا ناخودآگاه بهانه های مختلفی را مطرح و گرفتار ایراد گیری های بی منطق و دلیلی می شوند که آرامش روابط را به خطر می اندازد. چه بسا خود دختر و پسر هم از منشأ و سرچشمه آن اطلاعی نداشته باشند. این گونه است که همسران جوان، ازدواج را سوهان روح می یابند، نه تسکین آن. البته مطالبی که در موضوع رابطه جنسی نامزدها خواهیم اورد، بخش زیادی از این مشکل را بر طرف خواهد نمود.
2. خانواده هایی که گرفتار افکار منفی و اشتباه درباره دوره نامزدی یا قوانین کنترل کننده افراطی و سخت گیرانه هستند، فشار روانی زیادی را تولید و توزیع می کنند. با طولانی شدن مدت نامزدی، توزیع این فشار منفی از چرخه پدر و مادر گذشته، رفتار و هیجان جوان تازه ازدواج کرده را درگیر می نماید که به شکل مستقیم یا غیر مستقیم، رابطه او با همسرش را نیر تحت تأثیر قرار می دهد. اگر در خانواده شان فرزند بزرگ و دم بخت دیگری حضور داشته باشد، این وضعیت ناخرسندکننده تر خواهد بود.
3. به مرور زمان، هر یک از پسر یا دختر با ازدواج و عقد، یک نوع دلبستگی شدیدی به همسر خود پیدا می کند و از آنجا که نمی تواند به میزان مورد نیاز با همسر خود باشد، احساس تنهایی می کند. این احساس نا مطبوع در فضای روانی دختر، تأثیر منفی بیشتری می گذارد زیرا تمایل روانی و فطری به تمرکز عاطفی و همسویی ذهنی در عشق دارد و اکنون خود را در تعارض نقش فرزند بودن و همسر بودن می بیند. همان گونه که پسر نیز به دلیل استقلال طلبی ذاتی، با طولانی شدن دوران نامزدی، گرفتار احساس بیهودگی انتظار و دچار آشفتگی روحی و اغتشاش ذهنی خواهد شد.
4. یکی دیگر از نکات، سخنان اطرافیان، خویشان و همسایگان و ... است که با طولانی شدن این دوران به حدس و گمان های بی اساس روی می آورند و چراها و فلسفه های مختلفی را طرح می کنند که چه بسا هیچ کدام به واقعیت نزدیک نباشد و به تدریج در زندگی این زن و شوهر جوان وارد شده و آنها را دچار آشفتگی می کند.
5. فشار اقتصادی بر خانواده دختر به جهت پذیرایی از داماد، محدودیت مکانی احتمالی دختر در منزل پدر و سختی ارتباط، وجود خواهر یا برادران دختر در منزل پدری و محدودیت در ارتباطات عاطفی بین زوج جوان و برجسته شدن احتمالی نقاط ضعف و ایجاد تردیدهای بیجا در دختر و پسر از دیگر مضرات طولانی شدن دوران عقد محسوب می گردد.
به هر حال شما و همسرتان درگیر برخی از این مضرات شده اید ولی به نظر ما شما در حال حاضر بهتر است راه طلاق را در پیش نگیرید و چون تا الان با اعتماد به نفس کامل همراه با همسرتان ایستاده اید و اجازه نداده اید مخالفت ها شما را آزار دهد، این راه را ادامه دهید ولو اینکه خانواده تان شما را کنار بگذارند. البته این یک تهدید است و نباید جدی بگیرید ولی در هر صورت شما همسرتان را دوست دارید و این یک سرمایة بزرگ است.
خواهر محترم! اگر همسرتان را با معیارهای انتخاب همسر انتخاب نموده اید و او را قبول دارید پس با ایشان صحبت کنید و با یک تصمیم نهایی زندگی مشترک را آغاز کنید و بیش از این دوران عقد را طولانی نکنید ولی حتما حتما قبل از شروع زندگی همراه با همسرتان به مشاور مراجعه نمایید و مشکلات را بررسی کنید. این موضوع را به آینده موکول نکنید و همین الان به مشاور مراجعه نمایید. مطمئن باشید اگر مراجعه کنید و موانع را بررسی نمایید خواهید توانست زندگی خوبی در کنار همسرتان تجربه کنید.
ما نیز در جوار حضرت معصومه (سلام الله علیها) دعاگوی شما هستیم.
موفق باشید.

بیشتر بخوانید:
هفت هشدار برای دوران عقد



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.