ناشناس

مشاوره خانواده: آیا سوختن و ساختن در زندگی مشترک درسته؟

باسلام مجدد خدمت جناب آقای صالحی عزیز .شما فرمودید که همسرم را از پیامدهای کارش آگاه کنم و من همین کار را هم کردم چون می دونستم رو قضیه چادر حساسیت دارد چادر را کنار گذاشتم اما فقط درگیر شدیم و اوانگ هزار کار دیگه را به من زدو منو با الفاظ بد مخاطب قرار میداد ولی خودش از کارش دست نکشید . الان هم دقیقا من این قضیه را پذیرفتم و زیاد با او کاری ندارم ووجودش برام بی تفاوت شده و در ضمن سعی کردم توی این چند سال اخیر بیشتر خودم را ببینم و حتی درسم را ادامه دادم تا شاید با این کار کمتر به این موضوع فکرکنم .در ضمن به او گفتم که من به خاطر آرامش خودم میخوام برم پیش مشاور. که همین موضوع را بزرگ کرد و گفت اره می خوای بری پیش مشاور مرد و ... و بازم به من انگ زد و من مجبور شدم مشاوره غیر حضوری را انتخاب کنم .اما هر انسانی دوست داره که اززندگی لذت ببره و کسی باشه که دوستش دشته باشه و اینکه من بپذیرم همسرم دچار مشکل اخلاقی هست و خودم هم کاری نتونم بکنم و به خاطر کودکانم مجبور باشم ادامه بدم لذتی نصییم نمیشود و در واقع سوختن و ساختنه . و متاسفانه در کشور ما همیشه این آقایونن که حق زندگی را دارند . و در مورد همه چیز حق با آنهاست چون مردند اجازه انجام هر کاری را دارند .
شنبه، 5 خرداد 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: سیده نرجس رضایی
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

مشاوره خانواده: آیا سوختن و ساختن در زندگی مشترک درسته؟

ناشناس ( تحصیلات : فوق لیسانس ، 38 ساله )

باسلام مجدد خدمت جناب آقای صالحی عزیز .شما فرمودید که همسرم را از پیامدهای کارش آگاه کنم و من همین کار را هم کردم چون می دونستم رو قضیه چادر حساسیت دارد چادر را کنار گذاشتم اما فقط درگیر شدیم و اوانگ هزار کار دیگه را به من زدو منو با الفاظ بد مخاطب قرار میداد ولی خودش از کارش دست نکشید . الان هم دقیقا من این قضیه را پذیرفتم و زیاد با او کاری ندارم ووجودش برام بی تفاوت شده و در ضمن سعی کردم توی این چند سال اخیر بیشتر خودم را ببینم و حتی درسم را ادامه دادم تا شاید با این کار کمتر به این موضوع فکرکنم .در ضمن به او گفتم که من به خاطر آرامش خودم میخوام برم پیش مشاور. که همین موضوع را بزرگ کرد و گفت اره می خوای بری پیش مشاور مرد و ... و بازم به من انگ زد و من مجبور شدم مشاوره غیر حضوری را انتخاب کنم .اما هر انسانی دوست داره که اززندگی لذت ببره و کسی باشه که دوستش دشته باشه و اینکه من بپذیرم همسرم دچار مشکل اخلاقی هست و خودم هم کاری نتونم بکنم و به خاطر کودکانم مجبور باشم ادامه بدم لذتی نصییم نمیشود و در واقع سوختن و ساختنه . و متاسفانه در کشور ما همیشه این آقایونن که حق زندگی را دارند . و در مورد همه چیز حق با آنهاست چون مردند اجازه انجام هر کاری را دارند .


مشاور: علی محمد صالحی

عرض سلام و احترام.
حق باتوست و درست گفتی که «هر انسانی دوست داره که از زندگی  لذت ببره و کسی باشه که دوستش دشته باشه و اینکه من بپذیرم همسرم دچار مشکله و خودم هم کاری نتونم بکنم و به خاطر کودکانم مجبور باشم ادامه بدم لذتی نصییم نمیشود و در واقع سوختن و ساختنه»، در واقع مسئله ای که دفعه قبل من بیان کردم و گفتم «فقط میتونی اونو رها کنی، و تمرکزت رو بر خودت بذاری» یا جمله ای که خودت گفتی «سعی کردم توی این چند سال اخیر بیشتر خودم را ببینم و حتی درسم را ادامه دادم»، در حقیقت حل مشکل اصلی شما نیست، و اینکه تمرکزت رو بر خودت بذاری و مثلا درس بخونی یا کارهای دیگه، در واقع شبیه یک مسکّنی هست که کمی بهت آرامش بیشتری بده و درگیری فکریت رو، کم کنه، و الا اگه بخوای مسئله اصلیت حل بشه، یا باید اقدام جدی بکنی و مثلا از طریق چند جلسه مشاوره حضوری مسائل زندگی مشترکت رو اساسی حل کنی، یا اینکه اگر هیچ راهی برای اصلاح اون هم نیست، از همسرت جدا بشی؛ و در حال حاضر که امکان هیچ کدوم نیست توصیه به این میشه که بر روی خودت تمرکز کنی و خود تقویت گری داشته باشی تا کمترین آسیب رو ببینی.
نکته دیگه اینکه دفعه قبل گفتی «جدیدا هم، به بنده میگه من دیگه اصلا به تو کاری ندارم و هر جور خواستی بگرد فقط با من کاری نداشته باش، خودت هم برو با هرکسی خواستی دوست شو و با او باش»، اما این دفعه بیان کردی که «او انگ هزار کار دیگه را به من زد و منو با الفاظ بد مخاطب قرار میداد»، همچنین گفتی که «همین موضوع را بزرگ کرد و گفت اره می خوای بری پیش مشاور مرد و ...»، منظورم اینه با وجودی که گفته بود «برو با هرکسی خواستی دوست شو»، ولی در واقع روی تو حساسیت داره و نمیتونه کوچکترین مسئله ای در زمینه ارتباط تو، با دیگری رو تحمل کنه، یعنی این خودش نکته مثبتیه و نشون میده که شوهرت علی رغم رفتارهایی که انجام میده و تو رو ناراحت میکنه، ولی هنوز به تو علاقه داره، و الا این مسائل براش مهم نبود که چادر استفاده بکنی یا نه، پیش مشاور مرد بری یا مشاور زن؛
 نکته بعد اینکه اگر مطالبی که دفعه قبل من نوشتم دوباره دقیق بخونی، متوجه میشی که من هیچ کجا نگفتم «همسرت رو از پیامدهای کارش آگاه کن»، بلکه من گفتم «یک راهکار اینه که کاری کنی شوهرت با پیامدهای رفتارش مواجه بشود»، یا جای دیگه گفتم «بنابراین، در صورت بروز و تکرار رفتار نامناسب از همسرت، بهترین راهکار اینه که تلاش کنی وی با پی­آمد رفتارش مواجه شود»، اینکه شوهرت رو از پیامدهای رفتارش آگاه کنی، با پیامدهای رفتارش مواجه کنی با هم فرق میکنه، «آگاه کنی» یعنی بری باهاش حرف بزنی، صحبت کنی و بهش بگی پیامدهای رفتارش چیه، اما «با پیامدهای رفتارش مواجه کنی»، یعنی نباید بری باهاش حرف بزنی، فقط کاری کن که فرد مورد نظر با پیامد رفتارش مواجه بشه، مثل همون مثالی که زدم، مثلا مرد گوشت و برنج و... نمیخره، زن هم بدون اینکه با شوهرش دعوا کنه یا غر بزنه، که چرا نخریدی؟ فقط برای غذا یک نیمرو درست میکنه میذاره جلوی شوهرش، اگه شوهر هم پرسید چرا غذای بهتری درست نکردی؟ در جواب میگه چون مواد غذاییمون تموم شده بود و منم چند بار بهت گفتم نخریدی. مرد خودش متوجه میشه که اگر فردا هم خرید نکنه برای ناهار یا شام باید غذای حاضری بخوره، و دیگه نیازی نیست زن با شوهرش دعوا کنه که چرا خرید نکردی، چون مرد اگه خرید نکنه، خودش با پیامد رفتارش مواجه میشه. در هر مسئله دیگه هم که یکی رفتار اشتباهی انجام میده اگه با پیامد رفتارش مواجه بشه، مجبور میشه اون رفتار رو ترک کنه. خب مهم اینه که همسر ما چطور با پیامد رفتاری که میکنه مواجه بشه تا آسیبی به خود ما وارد نشه. اما در مورد بحث تمرکز بر خودت و اینکه گفتی درسم رو ادامه دادم، و قرار شد بیشتر به خودت توجه کنی، نظرت رو به این داستان جلب میکنم، اگه نشنیده باشی شاید برات جالب باشه.

«18 سالم بود که عمه ام متوجه شد شوهرش با یک زن دیگه رابطه داره. آبروریزی به پا کرد. بعد فهمید فقط رابطه نیست زنک را عقد هم کرده، و حامله است. مدتی دعوا و جار و جنجال کرد. ۲۰ سالم که بود از هم جدا شدند. عمه ام ۵۶ ساله بود در آستانه بازنشستگی با سه بچه نوجوان و جوان.
۲۲ سالم بود که عمه ام بعد از بازنشستگی، کلاس نقاشی ثبت نام کرد. نقاشی های که می کشید در حد بچه های دبستانی بود. در نظرم یک آدم داغون و شکست خورده بود، و بازنده به تمام معنا، که حالا سر پیری یادش اومده بود با یک مشت بچه کم سن و سال، همشاگردی بشه و نقاشی یاد بگیره. پدرم در نظرم قهرمان بود. یکسال با عمه ام اختلاف سنی داشتند. همه چیز زندگی پدرم مرتب و منظم بود. بچه هاش درس خون بودند. کار و بارش منظم بود و کار و زندگی مرتبی داشت و کم کم آماده میشد برای بازنشستگی و استراحت. در مقابل عمه ام همه چیز زندگیش روی هوا بود و حالا تازه رفته بود نقاشی یاد بگیره. ده سال از اون زمان گذشت. ۳۲ ساله بودم. درسم تمام شده بود. در شرکتی کار می کردم و داشتم زندگیم را کم کم می ساختم. اتفاقی با خواهرم تلفنی حرف می زدم. گفت الان گالری هستیم رفتیم خونه بهت زنگ میزنیم. پرسیدم گالری چی؟ گفت نقاشی های عمه دیگه!
عمه؟ نقاشی؟ گفت آره دیگه الان خیلی وقته اینکار رو می کنه. نقاشی هاش رو می فروشه یکی دو جا هم تدریس می کنه. خیلی معروف شده. داشتم شاخ در می آوردم. حالا بعد از چند سال که نگاه می کنم می بینم آدم بازنده من بودم که چنین دیدگاهی به زندگی داشتم و فکر می کردم از یه جایی به بعد، پیر هستی و نمیشه چیز جدید یاد گرفت و زندگی را تغییر داد و بعضی کارها را باید از بچگی شروع کرد و گرنه دیگه خیلی دیره.
عمه ام را که مقایسه می کنم با پدرم می بینم عمه ام بعد از بازنشستگی زندگی جدید برای خودش شروع کرد و آدم متفاوتی شد. پدرم یاد گرفت چطور با کامپیوتر پاسور بازی کنه و سرخودش را با شکستن رکوردهای پیاپی
خودش، گرم کنه که چیز بدی هم نیست ولی قابل مقایسه با کار عمه ام نیست. عمه ام تبدیل شده به الگوی خانواده. دو تا از خواهر هام بعد از لیسانس رشته هاشون رو عوض کردند و رفتند سراغ چیزی که دوست داشتند. یکی شون کامپیوتر را ول کرد رفت مترجمی زبان یاد گرفت که کتاب ترجمه کنه. دومی علوم سیاسی را ول کرد رفت سراغ معماری که ازبچگی بهش علاقه داشت.
می خوام بگم زندگی مثل بازی والیبال می مونه، مثل فوتبال نیست که اگر نیمه اول خیلی عقب باشید نیمه دوم کار خیلی سختی برای جبران دارید. مثل والیبال میمونه. هر سِت که تمام میشه، شروع سِت جدید یک موقعیت تازه است و همه چیز از اول شروع میشه. مهم نیست تا حالا جلو بودی یا عقب. یه مسابقه جدیده».
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می‌زند
رونده باش
امید هیچ معجزه‌ای ز مرده نیست،
زنده باش...
 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.