ناشناس

بعضی وقتا رفتارای شوهرم آزارم میده. نمی دونم باید چیکار کنم؟

باسلام من چند وقته ازدواج کردم شکست عشقی هم خورده بودم دوست نبودیم خواستگاری رسمی بود مهربرونم بهم خورد ولی خیلی دوسش داشتم ولی کلا همش ترس ازازدواج داشتم قبل عقد استرس شد یدوترس ازازدواج سراغم اومد که نظرم عوض شد وحس بدی پیداکردم ازازدواج انقدر که موقع عقدم همش توفکر اینکه جدامیشم وترسو ...بود وقتی ازدواج کردم ازشوهرم بدم میومد ازقیافه چاقش خیلی حساس شده بودم وهمش میگفتم لاغرکن یه معضل جدی شده بود برام همش مقایسه باقیافه های دیگه باشوهرای دیگه همش گریه وحس بد ازازدواجم بعضی وقتا هم خوب بود حالم ودوسش داشتم ولی درکل 80درصد سال بدبود همش میگفتم چرامن بااون پسره که عاشقش بودم قیافش خوب بود ازدواج نکردم یاباپسره دیگه سال دوم حسم بهتر بود وقتی رابطه م باهاش خوب بودودرگیری ذهنی نداشتم ئدوسش داشتم ولی یه دفعه حال روحیم بدمیشد دوباره حسم بدمیشد دلیلی هم نداشت یه روز عاشق یه روز فارق بودم ازخودمم خسته شده بودم که چرا اینجوریم الان خیلی بهترم ولی دوباره بعضی وقتااینجوری میشم میگم میترسم ازاین که عروسی کنم برم سرزندگی دوباره اینطوری بشم خانواده خوبی هستن شوهرم هم مردی بدی نیست ولی بعضی وقتا رفتاراش ازارم میده مثلا سرجهیزیه که هنوز نچیندیم میگه جهیزیه خوب باید بدید من جهیزیه برات نمیگیرم کلا خیلی دسته بالا میگیرن خودشونو جوریه که نمیشه باهاش بحث کرد تااخرش خودت میگی حق باتو هست درصورتیکه مامانم بازم سعی میکنه جهیزه خیلی خوب بگیره ولی این میگه من برم خونه بگیرم و جهیزیه توسنگین نباشه یاتوام باید بری سرکار نمیتونم خرجیتوبدم جوری که مثلا وظیفه مه برم سرکار نه اینکه لطف میکنم برم سرکار کمک زندگی باشم درکل توزندگیم دودلم ازاخلاقش که انقدر یه دنده س وبه چاقیش فکرنمیکنه همش قول میده باشه لاغرمیکنم هزاربارم گفتم چقدر رواین موضوع حساسم به فکره چاقیت باش ولی همش وعده میده درکل میگم خیلی وقتا برام مهم نیس چاقه وخیلی دوسش دارم ولی بعضی وقتام نه کل حسم برمیگیرده مشاوره خیلی رفتم کمکم کنید
شنبه، 5 خرداد 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: سیده نرجس رضایی
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

بعضی وقتا رفتارای شوهرم آزارم میده. نمی دونم باید چیکار کنم؟

ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 21 ساله )

باسلام من چند وقته ازدواج کردم شکست عشقی هم خورده بودم دوست نبودیم خواستگاری رسمی بود مهربرونم بهم خورد ولی خیلی دوسش داشتم ولی کلا همش ترس ازازدواج داشتم
قبل عقد استرس شد یدوترس ازازدواج سراغم اومد که نظرم عوض شد وحس بدی پیداکردم ازازدواج انقدر که موقع عقدم همش توفکر اینکه جدامیشم وترسو ...بود وقتی ازدواج کردم ازشوهرم بدم میومد ازقیافه چاقش خیلی حساس شده بودم وهمش میگفتم لاغرکن یه معضل جدی شده بود برام همش مقایسه باقیافه های دیگه باشوهرای دیگه همش گریه وحس بد ازازدواجم بعضی وقتا هم خوب بود حالم ودوسش داشتم ولی درکل 80درصد سال بدبود همش میگفتم چرامن بااون پسره که عاشقش بودم قیافش خوب بود ازدواج نکردم یاباپسره دیگه سال دوم حسم بهتر بود وقتی رابطه م باهاش خوب بودودرگیری ذهنی نداشتم ئدوسش داشتم ولی یه دفعه حال روحیم بدمیشد دوباره حسم بدمیشد دلیلی هم نداشت یه روز عاشق یه روز فارق بودم ازخودمم خسته شده بودم که چرا اینجوریم الان خیلی بهترم ولی دوباره بعضی وقتااینجوری میشم میگم میترسم ازاین که عروسی کنم برم سرزندگی دوباره اینطوری بشم خانواده خوبی هستن شوهرم هم مردی بدی نیست ولی بعضی وقتا رفتاراش ازارم میده مثلا سرجهیزیه که هنوز نچیندیم میگه جهیزیه خوب باید بدید من جهیزیه برات نمیگیرم کلا خیلی دسته بالا میگیرن خودشونو جوریه که نمیشه باهاش بحث کرد تااخرش خودت میگی حق باتو هست درصورتیکه مامانم بازم سعی میکنه جهیزه خیلی خوب بگیره ولی این میگه من برم خونه بگیرم و جهیزیه توسنگین نباشه یاتوام باید بری سرکار نمیتونم خرجیتوبدم جوری که مثلا وظیفه مه برم سرکار نه اینکه لطف میکنم برم سرکار کمک زندگی باشم درکل توزندگیم دودلم ازاخلاقش که انقدر یه دنده س وبه چاقیش فکرنمیکنه همش قول میده باشه لاغرمیکنم هزاربارم گفتم چقدر رواین موضوع حساسم به فکره چاقیت باش ولی همش وعده میده درکل میگم خیلی وقتا برام مهم نیس چاقه وخیلی دوسش دارم ولی بعضی وقتام نه کل حسم برمیگیرده مشاوره خیلی رفتم کمکم کنید


مشاور: علی محمد صالحی

سلام و احترام.
با توجه به اینکه گفتی مشاوره زیاد رفتی، و من نمیدونم در جلسات مشاوره چه چیزهایی گفتید و چه چیزهایی نگفتید...، نمیدونم چطوری میتونم بهت کمک کنم. در هر حال نکاتی بیان میکنم امیدوارم مفید باشه.
نکته اول اینکه باید دقت کنی، مسئله اون شکست عشقی که گفتی برای چند سال پیشه، و چند سال پیش تو از الان خیلی جوونتر و ناپخته تر بودی، تو فقط مدت محدودی با اون بودی و به قول خودت عاشقش بودی، طبیعیه که وقتی برای مدت محدودی با یه پسری باشی و در این مدت هم فقط تا اندازه ای، خوبیهای اونو ببینی و به هر دلیلی از اون جدا بشی، و فرصت نشه که با تمام ویژگیهای خوب و بد اون آشنا بشی، ذهنیتی که از اون برات میمونه اینه که اون یک پسر خوبی بود و خیلی دوسش داشتم، منظورم اینه که، اگر مدت بیشتری با اون هم بودی و حداقل به اندازه الآن، بزرگ و پخته بودی، خیلی بهتر میتونستی اونو بشناسی و در کنار خوبیهاش، بدیهاش رو هم ببینی، حتی اگر الان هم بیشتر فکر کنی میتونی بدیهای اونو تا اندازه ای پیدا کنی و بهتر از گذشته بشناسی. خلاصه اینکه گذشته و قضیه اون پسره رو رها کن و ازش بگذر، احتمالا اون هم تا الان ازدواج کرده و اصلا تو رو فراموش کرده، تو هم اونو فراموش کن و اهمیتی به داستان پنج سال پیش نده.
نکته دوم، در مورد همسرت گفتی «دو ساله با کسی دیگه که اولش پسندیده بودم و حس خوبی داشتم»، منظور من اینه که، تو خودت همسرت رو پسندیدی و حس خوبی هم بهش داشتی و انتخابش کردی، با وجودی که به احتمال زیاد اون موقع هم چاق بود، ولی تو اونو همین طوری که بود قبول کردی و پسندیدی، و اینکه الان یا از همون موقع تاکید کردی که باید لاغر بشی، حرف درستی نیست، چون اون موقع هم که اونو پسندیدی چاق بود. لاغر شدن هم بسادگی ممکن نیست، لاغر شدن هم تا حدودی شبیه ترک اعتیاده، یعنی تلاش و انگیزه زیادی میخواد، با این تفاوت که اگر خدای ناکرده شوهر تو اعتیاد داشت ممکن بود تو اصلا متوجه نشی و باهاش ازدواج کنی و بعد از ازدواج متوجه بشی، اما چاقی چیز نیست که بشه پنهانش کنی و کاملا قابل مشاهده است و تو باوجودی که همسرت چاق بود اونو پذیرفتی، و اینکه انتظار داشته باشی بعد از عقد یا ازدواج اون لاغر بشه انتظار صحیحی نیست. و این یک اصل در ازدواجه، که اگر کسی به خواستگاری شما اومد یا به خواستگاری دختری رفتید، اگر پذیرفتید که با او ازدواج کنید باید اونو همونطوری که الان هست بپذیرید و توقع تغییر اونو نداشته باشید که بعد از عقد و ازدواج باید تغییر کنه، نمیدونم چاق بشه، لاغر بشه، سفید بشه، سیگار رو ترک کنه، معتاد نباشه ...، چون یا میپذیری که با او ازدواج کنی یا نمیپذیری، اگه پذیرفتی باید همونطوری که هست بپذیری و انتظار تغییرش رو نداشته باشی، پس تو هم روی این مسئله تاکید نداشته باش و همونطور باشی که خودت گفتی «خیلی وقتا برام مهم نیس چاقه وخیلی دوسش دارم». البته اگه خودش خواست و لاغر شد چه بهتر.
نکته بعد اینکه میبایست قبل از اینکه ازدواج کنی، با گفتگو و صحبت تکلیف مسائل مختلف و ابهامی اگه هست رو روشن کنید و برای بعد از ازدواج نذارید. مثلا در مورد سر کار رفتن خودت، یا مسائل مهم دیگه. هر چند که این مسائل باید قبل از عقد تکلیفش مشخص بشه ولی الان هم روشن بشه بهتره تا بعد از ازدواج، منظورم اینه که اگر مثلا نمیخوای سر کار بری از الان باید به همسرت بگی یا به توافق برسید که سر کار بری یا نه، یا بگی من سر کار میرم ولی با این شرایط که بخشی از درآمدم برای خودم باشه یا هرچیزی. چون اگه از الان تکلیف مسائل مهم زندگی مشخص نباشه بعد از ازدواج همین مسائل سبب درگیری و تنش میشه.
نکته بعدی راجع به اینکه گفتی «بعضی وقتا رفتاراش ازارم میده»، این جملت یک نکته دقیقی داره، تو گفتی رفتاراش آزارم میده، یعنی تو شخصیت و خودِ وجودی شوهرت رو قبول کردی و پذیرفتی و به قول خودت «شوهرم هم مردی بدی نیست»، اما بعضی رفتارهای اون تو رو آزار میده، همونطور که احتمالا بعضی رفتارهای تو هم، شوهرت رو آزار میده، چون همه ما رفتارهایی داریم که باعث آزار دیگران میشه، اما اون چیزی که از رفتار مهمتره، شخصیت افراده، چون شخصیت و اصل وجود افراد یک چیز ثابت و تغییر ناپذیره ولی رفتارها تغییر میکنن و ممکنه عوض بشن. خلاصه اینکه گذشته رو رها کن و ازش بگذر، و بیش از حد بر روی لاغر شدن شوهرت هم تاکید نکن چون ممکنه باعث دلسردی اون بشه، و اینکه بیشتر بر ویژگیهای مثبت همسرت متمرکز شو.
موفق و شاد و خوشبخت باشی.

بیشتر بخوانید:
دوران نامزدی شیرین، ضامن یک ازدواج موفق نیست
 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.