ناشناس

مشاوره خانواده: به همسرم علاقه ای ندارم. چطور باید ادامه بدم؟

سلام. همسرم منو جلو مادرش تحقیر کرد. اون روز تصمیم گرفتم ازش جدا بشم. ولی بعد به خاطر بچم بی خیال شدم. میدونم احمقم ولی دلم برا پسرم سوخت که قربانی انتخاب اشتباه من بشه، ولی حالا خودم دارم قربانی میشم همیشه به خانوادم توهین میکنه گاهی ازش حالم به هم میخوره. ازش متنفر میشم. در کل هیچ وقت عاشقش نبودم قلبم به خاطرش هیچ وقت نتپید. منطقی ازدواج کردم. البته به خیال خودم منطقی. عتماد کنم. شاید همیشه هم دروغ نگه ولی من هیچ حرفش رو باور نمیکنم. همیشه فکر میکنم بهم دروغ میگه. البته ادعا میکنه که منو خیلی دوست داره ولی من باور ندارم چون خیلی وقتا با حرفاش و رفتاراش منو آزار میده. گاهی حتی نمیتونم کنارم تحملش کنم و ازش خیلی بدم میاد. من باید چیکار کنم؟ توروخدا راهنماییم کنین. احساس میکنم زندگیم و عمرم داره تلف میشه. هیچ وقت شاد نیستم. از زندگیم اصلا راضی نیستم. همیشه خودمو به خاطر انتخابم سرزنش میکنم. و افسوس دوران مجردیمو می خورم.من چیکار کنم؟ به نظر شما این زندگی قابل ادامه دادن هست؟
جمعه، 5 مرداد 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: سیده نرجس رضایی
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

مشاوره خانواده: به همسرم علاقه ای ندارم. چطور باید ادامه بدم؟

ناشناس ( تحصیلات : فوق لیسانس ، 37 ساله )

سلام.
همسرم منو جلو مادرش تحقیر کرد.
اون روز تصمیم گرفتم ازش جدا بشم. ولی بعد به خاطر بچم بی خیال شدم. میدونم احمقم ولی دلم برا پسرم سوخت که قربانی انتخاب اشتباه من بشه، ولی حالا خودم دارم قربانی میشم
همیشه به خانوادم توهین میکنه گاهی ازش حالم به هم میخوره. ازش متنفر میشم. در کل هیچ وقت عاشقش نبودم
قلبم به خاطرش هیچ وقت نتپید. منطقی ازدواج کردم. البته به خیال خودم منطقی. عتماد کنم. شاید همیشه هم دروغ نگه ولی من هیچ حرفش رو باور نمیکنم. همیشه فکر میکنم بهم دروغ میگه. البته ادعا میکنه که منو خیلی دوست داره ولی من باور ندارم چون خیلی وقتا با حرفاش و رفتاراش منو آزار میده.
گاهی حتی نمیتونم کنارم تحملش کنم و ازش خیلی بدم میاد. من باید چیکار کنم؟ توروخدا راهنماییم کنین. احساس میکنم زندگیم و عمرم داره تلف میشه. هیچ وقت شاد نیستم. از زندگیم اصلا راضی نیستم. همیشه خودمو به خاطر انتخابم سرزنش میکنم. و افسوس دوران مجردیمو می خورم.من چیکار کنم؟ به نظر شما این زندگی قابل ادامه دادن هست؟


مشاور: علی محمد صالحی

سلام و عرض ادب.
نکته اول راجع به اینکه گفتی «گاهی ازش حالم به هم میخوره. ازش متنفر میشم»، من درکت میکنم و میفهمم چی میگی، چون بعضی وقتا، زمانی که همسرمون مسئله رو اونطور که ما میخوایم نمیبینه، یا نظرش با ما فرق میکنه، یا رفتارش با ما خوب نیست، یا بقول خودت به خانوادمون توهین میکنه، ما ناراحت میشیم و از اون بدمون میاد، ناامید و خشمگین میشیم، و حتی ممکنه دیگه نخوایم چشممون به چشمش بیفته و نسبت به او حس تنفر پیدا میکنیم. وقتی حال بدی داریم، ممکنه افکار بسیار منفی مثل طلاق و جدا شدن از اون، به ذهنمون بیاد، مثل همون که اون روز تصمیم گرفتی ازش جدا بشی. اما باید دقت کنی که این حال بد، موقتی و گذراست و اختصاصی به ما نداره و همه زن و شوهرا این حالت رو تجربه میکنن. در مقابل، هر وقت حال خودمون و حال رابطمون خوب باشه و همه چی روبراه باشه، نسبت به اون و زندگی مشترکمون، حس خوبی داریم. و این احساس های متفاوت مرتب در زندگی مشترک تکرار میشه. خلاصه منظورم اینه که این حس تنفری که گاهی بهت دست میده رو خیلی جدی نگیر و بهش اهمیت نده.
نکته بعد، گفتی «در کل هیچ وقت عاشقش نبودم، قلبم به خاطرش هیچ وقت نتپید»، مسلّمه که هر چه محبت و علاقه بین زن و شوهر بیشتر باشه گذشت‏ و صمیمت هم بیشتر خواهد بود، ولی این بمعنای این نیست که باید حتما عشق رمانتیک و شاعرانه به اون معنا، بینشون باشه تا زندگی مشترک خوبی داشته باشن، چون عشق بمعنای واقعی اون، اصلا امکان پذیر نیست، یا بسیار کمیاب و نادره، عشق واقعی یعنی هرچی معشوق گفت، عاشق بدون هیچ چون و چرایی قبول کنه و هیچ اعتراضی نکنه، اگر معشوق گفت من دیگه به تو علاقه ای ندارم و میخوام با فلانی باشم، عاشق باید بپذیره در حالی که در زندگی مشترک زن و شوهر هر دو انتظارات و خواسته هایی دارند که اگر برآورده نشه احساس ناامیدی میکنن. منظورم اینه که گفتی عاشقش نبودم، نیاز نیست که زن و شوهر حتما عاشق هم باشن تا زندگی مشترک خوبی داشته باشن و اینکه بعضی فکر میکنن در زندگی مشترک حتما باید عشق به اون معنا باشه، یک تصور اشتباهه، ثانیا شاید بین شما عشق شاعرانه ای که فقط در داستانهاست نباشه، ولی مطمئن باش صمیمیت و علاقه ای که لازمه زندگی مشترکه، بین شما جریان داره. و اینکه شوهرت خیلی وقتا با حرفاش تو رو آزار میده، دلیل نمیشه که تو رو خیلی دوست نداشته باشه، چون اتفاقا وقتی بین زن و شوهر، روابط عمیق و صمیمی وجود داشته باشه، از حرفها و رفتارهای هم، بیشتر اذیت میشن. نکته دیگه اینکه، ازدواج خوب و موفقیت آمیز وجود داره، اما ازدواج بی عیب و نقص ممکن نیست. یعنی هر ازدواج موفق و پایداری، شامل متعهد شدن بی قید و شرط نسبت به یک فرد ناکامله. چون هیچ کدوم از ما کامل و بی عیب و نقص نیستیم، و اگه انتظار داشته باشیم که همسر ما کامل باشه و هیچ عیب و نقصی نداشته باشه، یا برعکس همسرمون، چنین انتظاری رو از ما داشته باشه، که بدون عیب و نقص و کامل باشیم، انتظار نابجاییه. راجع به این هم که گفتی «احساس میکنم زندگیم و عمرم داره تلف میشه. هیچ وقت شاد نیستم. از زندگیم اصلا راضی نیستم. همیشه خودمو به خاطر انتخابم سرزنش میکنم...»، این نشون میده که بخش قابل توجهی از مشکل تو، بخودت برمیگرده، چون هنوز زندگی مشترک خودت رو قبول نکردی، و همسرت رو بعنوان شوهر نپذیرفتی، من قبول دارم که همسرت هم خطاها و کمبودهایی داره، ولی بخش قابل توجهی از رضایتمندی و عدم رضایتمندی ما به فکر و ذهن ما بر میگرده. قضیه تو مثل کسی میمونه که چند ساعت رفته توی پارک، حالش بهتر بشه ولی همش به این فکر میکنه که چرا نرفتم اون پارک دیگه، که امکانات بیشتری داره، چرا اومدم این پارک؟ و بجای اینکه در این چند ساعت حالش بهتر بشه، احساس بدتری پیدا میکنه و دائم خودش رو سرزنش میکنه و توجه نمیکنه که این پارک هم، به اندازه کافی میتونه اونو خوشحال و راضی بکنه. بنابراین باید همسرت رو با تموم این ویژگیها بپذیری و قبول کنی، همونطور که شوهرت هم باید، تو رو با تمام ویژگیهای مثبت و منفی بپذیره و توقع یک همسر کامل و بدون عیب ونقص رو نداشته باشه، چون همچین کسی وجود نداره. زیرا همه مردها و زنها انسان های ناکاملی هستن. بنابراین به زندگیت خوشبین باش و نگاهت رو به زندگی تغییر بده تا زندگیت تغییر کنه و بتونی برای بهتر شدن زندگی مشترکت اقدامات مثبت بیشتری رو انجام بدی.
موفق و شاد باشی
.

بیشتر بخوانید:
حقوق متقابل همسران



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.