....

عدم تفاهم والدینم

سلام . ممنونم که پاسخگوی سوالات و التیام بخش و آرامش دهنده من بودید و هستید . از زمان کودکی و از زمانی که با مفهوم زندگی آشنا شدم ،شاهد دعواها و زد و خورد ها و عدم تفاهم های والدینم بودم . بعد با خیانتهای پدرم روبرو شدم و تب و تاب مادرم را می دیدم . شاهد قهر مادرم بودم که در کل فامیل پخش شد و ما فرزندان سرخورده شدیم . بعد مادرم دو مرتبه به خونه اومد و بخاطر ما به زندگی اش ادامه داد . مادرم (۶۱ساله) فردی جزیی نگر، وسواسی، ایراد گیر و ... است . نمیشه باهاش نشست و درست و منطقی صحبت کرد . بار منفی به آدم میده . پدرم (۶۷ساله) ، شخصی سطحی نگر ، درونگرا ، صبور ، و اکنون دنبال جبران خطاهاشه .البته دیگه مادرم ، قبولش نداره . اصلا... متاسفانه بارها ما فرزندان ، با پدرم هم در رابطه با مسائلمون صحبت کردیم ، ولی راه حل خوبی از ایشون نگرفتیم تا با عقل جور در بیاد . از این سو ، من تنها دختر خانواده و سه برادرم ، شروع کردیم به خودسازی خودمون . خدا را شکر برادرانم به راه خلاف نرفتند و تاکنون روی پای خودشون بودند . منم با شرکت در کلاسهای مهارتهای خانواده و نشستن پای صحبت های روانشناسان ، راه درست را تاحدی پیدا کردم و بشدت بهش معتقد شدم . اما با این درد درونم چه کنم ؟ هر روز شاهد بگو مگو های والدینم هستم که بیشتر مادرم مقصره و به پدرم گیر میده . البته پدرم هم مقصره و درکی از زنش نداره . من مادرم را بیشتر نصیحت میکنم اما اثری ندارد . خیلی خیلی کم در این مورد موفق شدم . دلم به حال خودم و برادرانم میسوزد . یکی از برادرانم ازدواج کرد . اما به قول خودش ، برای فرار از این خونه اینکارو کرد . و الانم تاحدی، به سمت خانواده همسرش متمایل شده . راستش به او به عنوان یک مرد ، این حقو میدم . ولی خودم چه کنم ؟ پدرم به محض ورود به خونه ، یه سنگینی و بار منفی به خونه وارد میکنه. خیلی اخمو و بدرفتاره . خنده هاش برای بیرون از خونه است . گاهی با پدرم شوخی میکنم ، ولی میگه: برو بینم..‌. من خیلی توی این خونه تنهام ... برادرهام میرن سرکار و بیرون. خودشون تنهایی سفر میرن . منم به عنوان دختر از هر مکانی که مطمئن باشه ، استفاده کردم و با اجازه والدینم، سفرهایی داشتم ، اما اصلا این سفرها رو دوست نداشتم و بهم خوش نگذشت . بعد از برگشتت از سفرها ، بیشتر دچار افسردگی شدم و احساس بی عزتی کردم ... من در امر ازدواج و ورود خواستگار هم خیلی دچار مشکلم . اغلب خواستگارهامو به دلیل نداشتن پشتیبان و یک فرد قوی که در این مجالس صحبت کنه ، رد کردم . برادرهام با وجود پدرم ، دخالت کمی در این مجالس داشتند . دلیلشون هم احترام به پدرمه .و متاسفانه با وجود پسندیده شدنم ، همان جلسه خواستگاری ناتمام می ماند و بینتیجه ... خیلی سعی کردم ، تمام این مسائل را بپذیرم و هضم کنم . اما به عنوان یه دختر خیلی برام کار سختی بوده . راستش بتازگی آستانه تحملم کم شده .‌ وشاید تا اینجا ، دلیلش برای شما واضحه شده . نمیدونم چه کنم ؟ با والدینم چه کنم ؟ سر کار هم میرفتم ولی بدلیل ضعف بدنی مادرم در کارهای خونه ، کار را رها کردم . از کاری که واقعا بهش علاقه مند بودم ، اومدم بیرون .
شنبه، 10 شهريور 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: محمد دهقان
موارد بیشتر برای شما

....

عدم تفاهم والدینم

.... ( تحصیلات : لیسانس ، 33 ساله )

سلام . ممنونم که پاسخگوی سوالات و التیام بخش و آرامش دهنده من بودید و هستید .
از زمان کودکی و از زمانی که با مفهوم زندگی آشنا شدم ،شاهد دعواها و زد و خورد ها و عدم تفاهم های والدینم بودم . بعد با خیانتهای پدرم روبرو شدم و تب و تاب مادرم را می دیدم . شاهد قهر مادرم بودم که در کل فامیل پخش شد و ما فرزندان سرخورده شدیم . بعد مادرم دو مرتبه به خونه اومد و بخاطر ما به زندگی اش ادامه داد . مادرم (۶۱ساله) فردی جزیی نگر، وسواسی، ایراد گیر و ... است . نمیشه باهاش نشست و درست و منطقی صحبت کرد . بار منفی به آدم میده . پدرم (۶۷ساله) ، شخصی سطحی نگر ، درونگرا ، صبور ، و اکنون دنبال جبران خطاهاشه .البته دیگه مادرم ، قبولش نداره . اصلا...
متاسفانه بارها ما فرزندان ، با پدرم هم در رابطه با مسائلمون صحبت کردیم ، ولی راه حل خوبی از ایشون نگرفتیم تا با عقل جور در بیاد .
از این سو ، من تنها دختر خانواده و سه برادرم ، شروع کردیم به خودسازی خودمون .
خدا را شکر برادرانم به راه خلاف نرفتند و تاکنون روی پای خودشون بودند . منم با شرکت در کلاسهای مهارتهای خانواده و نشستن پای صحبت های روانشناسان ، راه درست را تاحدی پیدا کردم و بشدت بهش معتقد شدم .

اما با این درد درونم چه کنم ؟ هر روز شاهد بگو مگو های والدینم هستم که بیشتر مادرم مقصره و به پدرم گیر میده . البته پدرم هم مقصره و درکی از زنش نداره . من مادرم را بیشتر نصیحت میکنم اما اثری ندارد . خیلی خیلی کم در این مورد موفق شدم .

دلم به حال خودم و برادرانم میسوزد . یکی از برادرانم ازدواج کرد . اما به قول خودش ، برای فرار از این خونه اینکارو کرد . و الانم تاحدی، به سمت خانواده همسرش متمایل شده . راستش به او به عنوان یک مرد ، این حقو میدم .
ولی خودم چه کنم ؟
پدرم به محض ورود به خونه ، یه سنگینی و بار منفی به خونه وارد میکنه. خیلی اخمو و بدرفتاره . خنده هاش برای بیرون از خونه است . گاهی با پدرم شوخی میکنم ، ولی میگه: برو بینم..‌.

من خیلی توی این خونه تنهام ...
برادرهام میرن سرکار و بیرون. خودشون تنهایی سفر میرن .
منم به عنوان دختر از هر مکانی که مطمئن باشه ، استفاده کردم و با اجازه والدینم، سفرهایی داشتم ، اما اصلا این سفرها رو دوست نداشتم و بهم خوش نگذشت . بعد از برگشتت از سفرها ، بیشتر دچار افسردگی شدم و احساس بی عزتی کردم ...

من در امر ازدواج و ورود خواستگار هم خیلی دچار مشکلم . اغلب خواستگارهامو به دلیل نداشتن پشتیبان و یک فرد قوی که در این مجالس صحبت کنه ، رد کردم . برادرهام با وجود پدرم ، دخالت کمی در این مجالس داشتند . دلیلشون هم احترام به پدرمه .و متاسفانه با وجود پسندیده شدنم ، همان جلسه خواستگاری ناتمام می ماند و بینتیجه ...

خیلی سعی کردم ، تمام این مسائل را بپذیرم و هضم کنم . اما به عنوان یه دختر خیلی برام کار سختی بوده .
راستش بتازگی آستانه تحملم کم شده .‌ وشاید تا اینجا ، دلیلش برای شما واضحه شده .

نمیدونم چه کنم ؟ با والدینم چه کنم ؟ سر کار هم میرفتم ولی بدلیل ضعف بدنی مادرم در کارهای خونه ، کار را رها کردم . از کاری که واقعا بهش علاقه مند بودم ، اومدم بیرون .


مشاور: علی محمد صالحی

عرض سلام و ادب.
زندگی در یک خانواده ای که بین اعضای اون خانواده و بخصوص پدر و مادر، رابطه صمیمی و سالمی نباشه سخت و آزار دهنده است، بخصوص برای فرزندان خانواده، چون در صورتی که محیط خانواده امن و همراه با آرامش باشه، فرزندان احساس امنیت میکنن و اگر اینگونه نباشه، ممکنه فرزندان امنیت روانی نداشته باشند و احساس ناخوشایندی بهشون دست بدهد.
به هرصورت شما در این خانواده هستید و میباید با آنها زندگی کنید، اما تسلیم شدن و منفعل بودن هم درست و مناسب نیست. شما چند مرحله دارید که انجام بدید تا حال و روحیه شما بهتر بشه و بتونید با شرایط موجود انطباق بهتری پیدا کنید.
مرحله اول: تغییر شرایط
اول اینکه شرایط موجود رو تغییر بدید، یعنی سعی کنید مثلا رابطه پدر و مادرتون رو اصلاح کنید یا محیط خانه را شاداب تر و دلپذیرتر کنید. اما یک اصلی هست مبنی بر اینکه وقتی ما یک راهکاری رو امتحان کردیم و به نتیجه نرسیدیم منطقی نیست که دوباره همون راهکار رو به کار ببریم و استفاده کنیم، و با توجه به اینکه بیان کردید «متاسفانه بارها ما فرزندان، باپدرم هم در رابطه با مسائلمون صحبت کردیم ، ولی راه حل خوبی از ایشون نگرفتیم تا با عقل جور دربیاد» یا اینکه گفتید «من مادرم را بیشتر نصیحت میکنم اما اثری ندارد . خیلی خیلی کم در این مورد موفق شدم»، منظورم اینه که اگر از طریق نصیحت و ... به نتیجه نرسیدید بهتره حداقل برای چند مدتی از این چنین روشهایی دیگه استفاده نکنید. خلاصه اینکه اگر در حال حاضر از تغییر شرایط موجود ناامید هستید، سراغ مرحله بعد برید.
مرحله دوم: پذیرفتن شرایط موجود
بر فرض شما همه کاری برای تغییر شرایط انجام دادید ولی موفق نشدید، کاری که میتونید انجام بدید اینه که شرایط موجود رو بپذیرید و قبول کنید که من در حال حاضر راهی به جز این ندارم که در همین شرایط موجود زندگی کنم، و برای اینکه کمتر اذیت بشم، شرایط رو میپذیرم، مثل اینکه بر فرض شما برای تحصیل یا کار مجبور شدید در یک منطقه بد آب و هوا زندگی کنید و با سختیهای زیادی مواجه بشید، دو تا مسیر پیش روی شماست، یکی اینکه دائما بخاطر اینکه مجبور هستید در این منطقه زندگی کنید غصه بخورید، ناراحت باشید، افسرده بشید و ناراحتی زندگی در اون منطقه رو برای خودت چندین برابر کنید، مسیر دیگه اینه که با خودت بگی، من که به هر حال میبایست در این منطقه زندگی کنم، چرا بخاطر مسئله ای که فعلا نمیتونم تغییرش بدم و دست من نیست، بنشینم غصه بخورم، بجای غصه خوردن باید فکر کنم ببینم چطور میتونم در همین منطقه با این مشکلات، از زندگی خودم بیشترین استفاده رو ببرم و حال خودم رو خوب کنم. این دو تا نگاه متفاوت، چقدر میتونه یک فرد رو افسرده تر یا برعکس با نشاط و سرزنده بکنه. چون اصل خوشحالی یا ناراحتی ما، به نوع افکار ما بر میگرده.
اگر شرایط موجود را پذیرفتید، برای بهبود روحیه خودتون چند کار باید انجام بدید: اول اینکه اصطلاحا باید «خودتقویت گری» کنید، یعنی روح و جسمتون رو از راه‏های مختلف مثل ورزش مداوم و منظم، ریلکسیشن، افزایش اعتماد به نفس، ارتباط بیشتر با دوستان و فامیل و... تقویت کنید. چون شما وقتی میتونید شرایط موجود رو تحمل کنید و کمتر اذیت بشید که قوی باشید و تحمل خودتون رو زیاد کرده باشید. البته اینکه شما گفتی «با شرکت در کلاسهای مهارتهای خانواده و نشستن پای صحبت های روانشناسان، راه درست را تاحدی پیدا کردم و بشدت بهش معتقد شدم»، دقیقا در راستای همین نکته ای هست که من گفتم، یعنی شما با شرکت در این کلاس ها، باعث شده تا قوی تر بشید و اصطلاحا تا حدود زیادی «خودتقویت گری» برای شما اتفاق بیفته. منظور من اینه که علاوه بر این نمونه ها که گفتی، موارد دیگه ای هم بهشون اضافه کن.
مرحله سوم: انجام اقدامات موثر و مفید
اهدافی را مشخص کنید.
بعد از اینکه شما شرایط موجود رو پذیرفتید و حتی الامکان خودتقویت گری هم انجام دادید، در مرحله بعد باید برای زندگی بهتر و روحیه قوی تر اقدامات موثر و مفید دیگری رو انجام بدید. از جمله مشخص کردن اهدافه. چون اهداف به ما چشم‌ انداز مثبت تری نسبت به زندگی می‌دهند. تحقیقات نشان داده ‌اند که تعیین یک هدف می‌ تواند باعث شود که شما احساس اعتماد به نفس و مفید بودن بیشتری داشته باشید، حتی اگر مستقیما به هدف نرسید. تعیین اهدافی که شخصا برای شما معنی‌ دار هستند و با ارزش‌ های شما همسو هستند به شما کمک خواهند کرد تا به آن‌ ها برسید و در زندگی خود حرکت کنید.
ویژگیهای هدف خوب:
  • کوچک باشند
با اهداف کوچک تر شروع کنید. مستقیما به ماه شلیک نکنید. کسی که آهسته و ثابت حرکت کنه، برنده مسابقه می‌شود. مثالا اینکه هر هفته یک کتاب خوب بخونید. یا به اعضای خانوادم لبخند بزنم، حتی اگر آنها بازخورد مثبتی نشون ندهند. یا...
  • مثبت باشند
هدف خود را به صورت مثبت بیان کنید. تحقیقات نشان داده اند که اگر شما اهدافتان را به صورت مثبت بیان کنید به آن ها نزدیک تر خواهید شد.
  • کنترل داشته باشید
اهداف خود را براساس اعمال خودتان نگه دارید. یادتان باشد که نمی‌ توانید کسی را کنترل کنید. اگر اهدافی که نیاز به پاسخ خاصی از دیگران دارند، را تعیین کنید، ممکن است به این نتیجه برسید که اگر چیزی مطابق میل شما پیش نرود احساس سرخوردگی کنید. در عوض اهدافی را تعیین کنید که روی آن ها می توانید کنترل داشته باشید-عملکرد خودتان-
  • یادداشت کنید
داشتن یک دفتر روزانه می‌تواند به شما کمک کند تا تمام تجربیات احساسی خود را، مشاهده کنید. همچنین می‌تواند به شما در تمرکز بر تجربیات مثبت خود کمک کند تا بتوانید آن‌ها را بعدا به یاد بیاورید.
  • بر مثبت ها تمرکز کنید
تحقیقات نشان می‌ دهد که تمرکز بر روی احساسات و تجربیات منفی در دفتر تان، آن‌ ها را تقویت خواهد کرد و باعث می‌ شود که شما احساس منفی بیشتری بکنید. بنابراین بیشتر احساسات مثبت رو یادداشت کنید تا احساسات منفی.
 
موفق و شاد و پیروز باشید.



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.