ناشناس

محدودیت های ذهنی رو چطور بشکنیم؟

سلام...من متاسفانه پدرم و کلا جو خانواده بهم محدودیت ها و چارچوب های ذهنی رو تحمیل کرده و داره میکنه و نمیشه جلوش رو گرفت. پس توی راهکارها ازم نخواید باهاشون صحبت کنم چون نمیشه... مثلا چون پدرم از یه سری رفتارها که بد نیستن و حتی خوب هستن بدش میومد، من الآن با اینکه متوجه این امر شدم که این رفتارها خوبه بازم از نگاهم خیلی مسخره و ضایع میان... مثلا من پدرم گاهی وقتها خیلی تند صحبت میکنن توی برخی محافل خانوادگی و ...،الان منم دقیقا اینجوری شدم زمانی که یکی یه حرفی میزنه غریزی دلم میخواد یه تیکه ای بندازم... مثلا چون بچگی هام گریه میکردم من رو سرزنش میکردن،الان گریه کردن رو یه چیز ضایع میدونم با اینکه میدونم اصلا بد نیست اشک ریختن...یا وقتی ازم یکی یه کاری میخواد چون قبلا بابام میگفت نکن مگه تو حمالی من الان حس بدی بهم دست میده با اینکه میدونم خوبه کمک به بقیه...یا چون میگفت از هیچ کس کتک نخور،کسی زور گفت بزنش...الان وقتی یه جا دعوایی پیش بیاد و حالا از روی ترس یا مصلحت دعوا نکنم، یه حس ذلت بهم دست میده چون رفته توی مخم که کسی چیزی گفت بزنش... مثلا نسبت به بسیج بدبین شدم و ... یا مثلا اینقدر با رفتار و زبان بهم پیغام داده که تو نمیتونی من اون اعتماد به نفسم رو از دست دادم... یا مثلا اینقدر هی گفته گوشیت رو بپا ندزدن من وسواس گرفتم توی خیابون هر موتوری رد میشه فکر میکنم دزده و اینکه از یه طرف هم اگه بخوام بیخیال باشم خب یه وقتی بدزدن گوشی رو بابام تا یه عمر سرزنش میکنه که مگه نگفتم مگه نگفتم... یا مثلا بچه بودم یه بار هندزفری گوشیم کنده شد صدای اهنگ توی شب پخش شد اون موقع از خواب بلند شد دعوام کرد واسه همین الان نزدیک پنج ساله قبل خواب سه چهار بار چک میکنم همه صداهای گوشی رو و ........ لطفا کمکم کنید و بگید چطور میشه محدودیت های به وجود اومده توی ذهن رو شکست و راهکارهاش چیه؟
پنجشنبه، 5 ارديبهشت 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

محدودیت های ذهنی رو چطور بشکنیم؟

ناشناس ( تحصیلات : راهنمایی ، 16 ساله )

سلام...من متاسفانه پدرم و کلا جو خانواده بهم محدودیت ها و چارچوب های ذهنی رو تحمیل کرده و داره میکنه و نمیشه جلوش رو گرفت. پس توی راهکارها ازم نخواید باهاشون صحبت کنم چون نمیشه... مثلا چون پدرم از یه سری رفتارها که بد نیستن و حتی خوب هستن بدش میومد، من الآن با اینکه متوجه این امر شدم که این رفتارها خوبه بازم از نگاهم خیلی مسخره و ضایع میان... مثلا من پدرم گاهی وقتها خیلی تند صحبت میکنن توی برخی محافل خانوادگی و ...،الان منم دقیقا اینجوری شدم زمانی که یکی یه حرفی میزنه غریزی دلم میخواد یه تیکه ای بندازم... مثلا چون بچگی هام گریه میکردم من رو سرزنش میکردن،الان گریه کردن رو یه چیز ضایع میدونم با اینکه میدونم اصلا بد نیست اشک ریختن...یا وقتی ازم یکی یه کاری میخواد چون قبلا بابام میگفت نکن مگه تو حمالی من الان حس بدی بهم دست میده با اینکه میدونم خوبه کمک به بقیه...یا چون میگفت از هیچ کس کتک نخور،کسی زور گفت بزنش...الان وقتی یه جا دعوایی پیش بیاد و حالا از روی ترس یا مصلحت دعوا نکنم، یه حس ذلت بهم دست میده چون رفته توی مخم که کسی چیزی گفت بزنش... مثلا نسبت به بسیج بدبین شدم و ... یا مثلا اینقدر با رفتار و زبان بهم پیغام داده که تو نمیتونی من اون اعتماد به نفسم رو از دست دادم... یا مثلا اینقدر هی گفته گوشیت رو بپا ندزدن من وسواس گرفتم توی خیابون هر موتوری رد میشه فکر میکنم دزده و اینکه از یه طرف هم اگه بخوام بیخیال باشم خب یه وقتی بدزدن گوشی رو بابام تا یه عمر سرزنش میکنه که مگه نگفتم مگه نگفتم... یا مثلا بچه بودم یه بار هندزفری گوشیم کنده شد صدای اهنگ توی شب پخش شد اون موقع از خواب بلند شد دعوام کرد واسه همین الان نزدیک پنج ساله قبل خواب سه چهار بار چک میکنم همه صداهای گوشی رو و ........
لطفا کمکم کنید و بگید چطور میشه محدودیت های به وجود اومده توی ذهن رو شکست و راهکارهاش چیه؟


مشاور: احسان فدایی

با عرض سلام و تقدیم احترام خدمت شما پرسشگر محترم! ارتباط شما با ما گویای این است که در صدد انتخاب مسیر صحیح هستید و امیدواریم ما نیز راهنمای خوبی برایتان باشیم.

برادر عزیز و گرامی! مشکلات شما را درک می کنیم و می دانیم که چقدر تحت فشار برخورد خانواده قرار دارید ولی با همه این احوال آنچه مهم است اینکه خود شما اکنون در سنی قرار دارید که خوب و بد را تشخیص می دهید و در بسیاری از موارد می دانید که چه کاری درست است یا چه کاری غلط... اکنون وقت آن است که بدون بی حرمتی به نظرات پدرتان و با حفظ احترام نسبت به او استقلال رفتاری داشته باشید. بدین معنا که منبع کنترل رفتارهای خود را پدر، مادر یا جامعه قرار ندهید بلکه منبع کنترل را افکار خودتان بر پایه انسانیت و دینداری و اخلاق قرار دهید. طبق دستورات دینی و اخلاق شرعی عمل نمایید ولو با خواسته های پدرتان متفاوت است. در خصوص سرزنش های پدرتان نیز توصیه می کنیم گرچه سخت است ولی تا می توانید نسبت به آنها بی تفاوت باشید و نگذارید روحیه شما از این بابت به هم بریزد. به چند نکته زیر نیز توجه نمایید.

اولاً: تا جایى که مقدور است انسان باید چشم پوشى، عفو و گذشت نماید.

ثانیا: نگویی صحبت کردن بی فایده است بلکه در خیلی از مواقع نیز تأثیر زیادی دارد. شاید واقعا دیدگاه پدرتان تغییر کرد. سعی کنید مشکلات را با ایجاد فضاى محبت‏آمیز و گرم به صورت روشن، صریح و شفاف با پدرتان در میان گذارید که این کار اگر در اولین فرصت مناسب صورت بگیرد بهتر است. فایده این کار آن است که اگر خطایى از هر کسى صادر شده باشد با این صحبت کردن در فضاى آرام روشن مى‏شود و بعد از روشن شدن مطلب باید سعى شود که آن مسأله دیگر تکرار نشود چرا که تکرار آن باعث سلب اعتماد می شود. نکته‏ دیگر این است که به خاطر مسائل کوچک موقعی که باعث اختلال در روند طبیعى زندگى شما نشود زندگى را براى خود و خانواده تلخ نکنید و اعصاب خودتان را خراب ننمایید همانطور که بالا اشاره کردیم زندگى با عفو و گذشت شیرین‏تر مى‏شود و موارد اختلاف را با گفتگوى همراه با صداقت و در محیط گرم و صمیمى با بحث و بررسى دوستانه حل کنید. همچنین تلاش کنید نسبت به برخی از مسائل بی توجه شوید و تا می توانید از امور وسواسی و چک کردن های زیاد خودداری نمایید. برادر عزیز! زندگی حق شماست. خودتان را با ارزش و کرامت بدانید...

موفق باشید.



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.