ناشناس

نگران خانوادم هستم" چه باید کرد؟

سلام. من قصد دارم که بابت مسائل خودم مراجعه کنم برای مشاوره. خیلی به مشاوره نیاز دارم. تمام ذهنم درگیره. وقتی نوزاد بودم پدر مادرم جدا شدن. بعد از ۲۰ سال مادرم رو دیدم. ازدواج کرده بود و یک بچه داشت. مادرم ناسازگاری کرد با من و خلاصه رابطم رو قطع کردم. شوهرش بعد از یک سال فوت شد و الان یک ساله که متوجه شدم پدرم با مادر واقعیم که جدا شده بودن، با هم در ارتباطن و فکر کنم با هم ازدواج کردن. از این مسئله فقط من اطلاع دارم. واقعا نمیدونم چی باید بکنم؟ دلم به حال خانواده ای ک الان دارم میسوزه. من پدرم رو دوست دارم ولی مدتیه که هر وقت باهام حرف میزنه سریع عصبی میشم چون میدونم چیکار کرده... یه برادر دارم که توی سن بلوغه. باهاش ارتباط خوبی دارم تا بتونم از لحاظ احساسی حمایتش کنم. الان بابام وقتی میاد تو خونه کلا توی لاک خودشه. میره توی اتاق میشینه خیلی وقتها و همه ش توی گوشیشه. دارم دیوونه میشم. نمیدونم باید چه کنم... انقدر بهم فشار اومده، کلا دارم بی تفاوت میشم نسبت به همه چی... انقدر که توی خودم ریختم. نگران روح و روانم هستم. همه ش حس میکنم دیگه هیچی برام مهم نیست... باید چیکار کنم؟ نگران خانوادم هستم؛ نگران زندگی و آیندم هستم. من یه دخترم توی سن ازدواج" واقعا نمیدونم چه باید بکنم؟
چهارشنبه، 1 خرداد 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

نگران خانوادم هستم" چه باید کرد؟

ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 27 ساله )

سلام. من قصد دارم که بابت مسائل خودم مراجعه کنم برای مشاوره. خیلی به مشاوره نیاز دارم. تمام ذهنم درگیره. وقتی نوزاد بودم پدر مادرم جدا شدن. بعد از ۲۰ سال مادرم رو دیدم. ازدواج کرده بود و یک بچه داشت. مادرم ناسازگاری کرد با من و خلاصه رابطم رو قطع کردم. شوهرش بعد از یک سال فوت شد و الان یک ساله که متوجه شدم پدرم با مادر واقعیم که جدا شده بودن، با هم در ارتباطن و فکر کنم با هم ازدواج کردن. از این مسئله فقط من اطلاع دارم. واقعا نمیدونم چی باید بکنم؟ دلم به حال خانواده ای ک الان دارم میسوزه. من پدرم رو دوست دارم ولی مدتیه که هر وقت باهام حرف میزنه سریع عصبی میشم چون میدونم چیکار کرده... یه برادر دارم که توی سن بلوغه. باهاش ارتباط خوبی دارم تا بتونم از لحاظ احساسی حمایتش کنم. الان بابام وقتی میاد تو خونه کلا توی لاک خودشه. میره توی اتاق میشینه خیلی وقتها و همه ش توی گوشیشه. دارم دیوونه میشم. نمیدونم باید چه کنم... انقدر بهم فشار اومده، کلا دارم بی تفاوت میشم نسبت به همه چی... انقدر که توی خودم ریختم. نگران روح و روانم هستم. همه ش حس میکنم دیگه هیچی برام مهم نیست... باید چیکار کنم؟ نگران خانوادم هستم؛ نگران زندگی و آیندم هستم. من یه دخترم توی سن ازدواج" واقعا نمیدونم چه باید بکنم؟


مشاور: خانم قربانی

سلام و درود بر شما همراه گرامی سایت راسخون.
پیام تان را خواندم. سرنوشت خاصی داشتید. زمانی که از دید شما به ان نگریستم، به شما حق دارم که ذهن بهم ریخته ای داشته باشید. گفتید که نیاز به مشاوره دارید، این فکر قابل تقدیر است زیرا که مشورت کار عقلا ست. حتما این امر را در تمامی ابعاد زندگی تان مدنظر داشته باشید. در پاسخ به مطالبی که ذکر کردید، باید بگویم که انچه سبب ازار شماست، چیزی نیست که در حیطه اختیار یا نقش افرینی و رابطه شما باشد. یعنی اینکه ارتباطات پدرتان با هر فردی اعم از مادر اصلی و یا هر فرد دیگری برای شما قابل ورود نیست. این مسئله به پدرتان و نهایتا نامادری تان مرتبط است البته امیدوارم که نامادری تان از ان اطلاع نیابد. پس سعی کنید این مطلب را از حافظه خود پاک کرده و وانمود کنید که ان را نمیدانید. به نظر میرسد، انچه که شما را ازار میدهد سختی ها و بی مهری هایی است که در دوران کودکی متحمل شده اید، بی بهره بودن از والدین اصلی و پس از ان ناسازگاری مادرتان و قطع رابطه اش. شاید یاداوری همین دردهاست که دوست ندارید خانواده کنونی تان انسجام خود را از دست بدهد. به شما حق میدهم که نتوانید سختی هایتان را فراموش کنید اما اکنون چاره ای ندارید که ان را نادیده بگیرید و فقط در حریم ارتباطی خود گام بردارید .
در پناه حق و عاقبت بخیر باشید.



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.