سلام. من چهار سال هست ازدواج کردم. ازدواج سنتی. از وقتی با این آقا عقد کردم کم کم به اخلاق بدش پی بردم اما نتوانستم جدا بشم. به خاطر آبرو و تعصب الکی خانوادم. ایشون فردی عصبی در مقابل خواسته های من سریع عصبی شده و خود زنی میکرد و ناسزا میگفت یا ماشین رو توی اتوبان نگه میداشت میگفت خودم رو میندازم جلوی ماشین. یا توی خیابان توی دو راهی میماند به من میگفت از کجا برم در حالی که من نمیدانستم به من ناسزا میگفت. عصبی میشد مانتوی من رو از تنم پاره میکرد یا لباس خودش رو. کم کم دست بزن پیدا کرد به خانوادم بی احترامی کرد. همیشه بعد از عصبانیت به شدت پشیمان میشد و منت کشی میکرد. من قهر میکردم هی منت کشی میکرد من جواب نمیدادم دوباره من رو میزد. با مصیبت عروسی گرفتیم. خانوادم از لحاط مالی ساپورتمون کردن. تا الان با بیکاریش و نداریش ساختم. کم گشتم کم خوردم کم پوشیدم تا بتونیم توی نیاوران دفتر بزنیم. حالا از وقتی دفتر زدیم اون شده اقای مهندس و من زن خانه دار هیچی نفهم. ازش درخواست مالی داشتی فراهم نمیکنه فقط حرفش اینه میگه گرسنه موندی مگه. خودش رو دست بالا گرفته. اخیرا دعوامون شد حسابی من رو کتک زد ناسزا گفت هر چی گفت گفتم خانوادته. ساعت 12 شب برداشت خونه مامانم اینها زنگ زد گفت دخترتون به خانواده من فحش میده. همین باعث شد دیگه به خانوادم همه چی رو بعد از 4 سال بگم. پدرم اومد دنبالم و من رو آورد خونه. شوهرم وقتی برگشت دید من نیستم زنگ زد خونه مامانم اینها به مامانم هم کلی ابراز پشیمونی کرد با گلایه کردن مادرم به مادرم کلی بد و بیراه گفت. گفت هرگز دنبال دخترتون نمیام. یکی از مسایل زندگیمون هم درخواست بچه بود که من امتناع میکردم چون میدونستم نه اخلاق درست و حسابی داره نه عرضه فراهم کردن امکانات داره اما ایشون پافشاری میکرد. الان با یه فرشته هشت ماهه آواره شدم. از وقتی این بچه با دنیا اومد این اقا بی عرضه تر از همیشه شد. بعد از چهل بچه م وقتی خونه برگشتم دیدم با چند خانم با گوشی در ارتباطه. من صبح تا شب از درد و بیخوابی و بچه داری عداب میکشیدم ایشون هم من رو کتک میزد هم بی مسئولیت بود. الان قهر کردم اومدم. به خاطر بچه م میخوام آدم بشه اگه امکانش هست شماره یک مشاور خوب خانواده و روانشناس رو هم برام بفرستید شاید اونها شوهرم رو درست کنن. شما بگید چیکار کنم؟؟؟ به خانواده من بی احترامی کرد من وسط دعوا صبرم به سر می اومد به خانوادش بی احترامی میکردم. اما اون مستقیما توی تلفن به مامانم همه چی گفت. این کارش اصلا برام توجیهی نداره. چیکار کنم من بدبخت؟؟؟