ناشناس

زود عصبی می شوم و فرزند را کتک می زنم؛ چه کنم؟

سلام،من یه دختر ۱۸ ماهه دارم و از وقتی که غذا خوردن رو واسش شروع کردم چون غذا نمیخوره و وزن نمیگیره خیلی عصبی میشم و تاحالا چند بار کتکش زدم حتی همون موقع که کوچیکتر بود،نمیتونم خودمو کنترل کنم عصبی میشم ولی بعدش دلم واسش میسوزه. خودم وقتی بچه بودم خیییلی از مامان بابام کتک میخوردم سر هر چیزی و خیلی دعوام میکردن،حتی یادمه زمانی که حدودا ۶ ساله بودم همش فکر میکردم که مامان واقعیه خودم فوت شده و بعدش بابام با این خانوم که الان مادر منه ازدواج کرده. حتی تا دوران دانشجوییم این کتک ها ادامه داشت و هنوزم وقتی میرم خونه پدریم با مامانم دعوامون میشه.واقعا درمونده شدم هیچ دلخوشی ای ندارم همش حس میکنم شوهرم دوستم نداره با اینکه خودش میگه دوستت دارم ولی بلد نیستم بروز بدم،منم فکر میکنم دروغ میگه و خانوادشو بیشتر از من دوست داره. تا حالا خیلی بفکر خودکشی افتادم ولی خب میترسم.تو سن ۱۶ سالگی هم یبار از دست مامانم میخواستم خودکشی کنم و کردم ولی داداشم رسید و به دادم رسید.
دوشنبه، 5 ارديبهشت 1401
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

زود عصبی می شوم و فرزند را کتک می زنم؛ چه کنم؟

ناشناس ( تحصیلات : لیسانس ، 29 ساله )

سلام،من یه دختر ۱۸ ماهه دارم و از وقتی که غذا خوردن رو واسش شروع کردم چون غذا نمیخوره و وزن نمیگیره خیلی عصبی میشم و تاحالا چند بار کتکش زدم حتی همون موقع که کوچیکتر بود،نمیتونم خودمو کنترل کنم عصبی میشم ولی بعدش دلم واسش میسوزه.

خودم وقتی بچه بودم خیییلی از مامان بابام کتک میخوردم سر هر چیزی و خیلی دعوام میکردن،حتی یادمه زمانی که حدودا ۶ ساله بودم همش فکر میکردم که مامان واقعیه خودم فوت شده و بعدش بابام با این خانوم که الان مادر منه ازدواج کرده.

حتی تا دوران دانشجوییم این کتک ها ادامه داشت و هنوزم وقتی میرم خونه پدریم با مامانم دعوامون میشه.واقعا درمونده شدم هیچ دلخوشی ای ندارم همش حس میکنم شوهرم دوستم نداره با اینکه خودش میگه دوستت دارم ولی بلد نیستم بروز بدم،منم فکر میکنم دروغ میگه و خانوادشو بیشتر از من دوست داره.

تا حالا خیلی بفکر خودکشی افتادم ولی خب میترسم.تو سن ۱۶ سالگی هم یبار از دست مامانم میخواستم خودکشی کنم و کردم ولی داداشم رسید و به دادم رسید.


مشاور: الهه سادات صالحی

سلام خدمت شما دوست عزیز 
متوجه ناراحتی ها و مشکلات شما شدم و بسیار متاسفم از انچه در کودکی گذرانده اید .بله .شما حق دارید .اینکه  کودکی را همراه با سختی گذرانده اید .و در این مسیر اسیب های فراوانی دیده اید ، قابل درک است .گذشته ی شما مشکلاتی وجود داشته که شما در به وجود امدنش تقصیری ندارید .

این درست که این حالی که امروز دارید و برایتان مشکل ایجاد نموده است ، انتخاب شما نبوده است  ، اما ادامه دادن به این سختیها و یا درمان کردن انها و پایان دادن به این سختی ها و دشواریها انتخابی ست که در دست شماست .این شمایید که انتخاب می کنید .کمک بگیرید .و با رواندرمانی ارامش و اسایش را به خود و اطرافیانتان هدیه دهید .شما با این احوال بار سنگینی بر دوش دارید و من هم متوجه فشاری که بر روی شانه های شما ست، هستم .شما در به وجود امدن این مصائب اختباری نداشته اید ولی برای  پایان دادن به این محنت  باید خودتان وارد عمل شوید .تصمیم گیرنده شماهستید .

مسئله ی دیگر ،اینکه شما خودتان تجربه کرده اید که این سوء رفتارها از طرف والدین به هنگام کودکی چه عواقب سخت و دردناکی در پی خواهند داشت ..بله من  درک می کنم تا چه حدی به صورت همه جانبه تحت فشار واقع شده اید . .نمی خواهم احساس گناه یا خود سرزنش گری هایتان را افزایش دهم ولی این مشکلاتی را که خودتان زخمی شده ی انها هستید ، خودتان به صورت اگاهانه به فرزندتان تحمیل نکنید .چه بسا والدین شما از نتیجه ی رفتار هایشان اگاه نبوده اند و نااگاهانه چنین رنجی را به شما تحمیل نموده اند .لیکن شما که خودتان  رنج کشیده ی این نوع برخورد والدین بوده اید ، شایسته نیست اگاهانه چنین کنید . .به این منظور پیشنهاد میکنم و لازم است در اسرع وقت به روانپزشک مراجعه فرمایید .که با کمک درمان دارویی  اماده ی رواندرمانی شوید .و همراه با دارو درمانی ، تحت روان درمانی قرار بگیرید .

تله های زندگی در کودکی و در هشت سال نخستین شکل می گیرند .ووجود انها بستگی دارد به نوع ارضا شدن نیاز هایی که کودک دارد .رشد و تحول در کودکی تنها غذا و اب و بهداشت نیست و نیاز های کودک ادمی بیش از نیازهای فیزیولوژیکی ست و بعد روانی و عاطفی ان  از اهمیت بالایی برخوردار است چر ا که به نوع دلبستگی اش می انجامد  که ایمن باشد یا نا ایمن و به تبع ان شکل گیری شخصیتش و روابط بین فردی اش و در نهایت کل زندگی اش به چگونگی ارضا نیاز هایش بستگی دارد . .لذا جای هیچ گونه تعلل و درنگی وجود ندارد .هر چه سریع تر اقدام نمایید و به این درد و رنج دشوار پایان دهید .

در مورد رابطه با همسرتان هم این طور که فرمودید ، روان بنه ها و طرحواره های ناسازگاری در شما وجود دارد که هنگامی که فعال می شوند ، چنین حس هایی به شما دست می دهد .پیشنهاد می کنم برای روان درمانی ، رواندرمانگری را انتخاب کنید که تخصصی در این زمینه ( طرح واره درمانی ) داشته باشد .به شما پیشنهاد می کنم کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید نوشته ی جفری یانگ را حتما مطالعه کنید .مخصوصا از فصل پنج به بعد برای شما مفید فایده خواهد بود .عزیزم دقت داشته باشی ، دریافت کمک از متخصص ، علاوه بر اهمیتی که برای سلامت و ارامش شخص خودتان و بس از اثر بخشی ان بر فرزند پروری شما ، برای حفظ رابطه ی زناشویی شما هم اهمیت بسزایی دارد .

دوست من ، خلق پایین و کندی حسی حرکتی، روانی  و بی انگیزگی از مشخصه های بارز افسردگی ست .اجازه ندهید باعث تعلل شما در گرفتن کمک شود .
امید وارم هر چه سریعتر ارامش و اسایش به شما بازگردد 🤲.
در پناه خدای مهربان باشید .🌹



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.