شبنم فارسیجانی
رابطه مادرم
با سلام من به تازگی دچار ی چالش شدم تو زندگیم مادرم بیوس پدرم فوت شده الان حدود هشت ماهه که کلا با کسی نیس رابطه ای نداشت به تازگی با ی آقایی آشنا شده که خونه دارن مادر من میره پیششون من از این اتفاق خیلی ناراحتم احساس میکنم مادرم داره ازم گرفته میشه تمام وقتش در اختیار اون آقا گذاشته میشه لازم به ذکر که مادر من هیچوقت منو شب تنها نمیذاشت اما الان که با این آقا دوست شده آخر هفته ها خونه نمیاد من تنهام سوال من از شما اینه نه من باید چجوری برخورد کنم واقعا عصبی میشم طغیان گر اون آقا اصرار به آشنایی با من داره ولی من تمایلی ندارم حتی منو در حضور مادرم دعوت کرد به خونش اما قبول نکردم حس خوبی ندارم نمیدونم چیکار کنم مادرم میگه من نیاز جنسی دارم باید درکم کنی ولی از طرفی هم نمیتونم بپذیرم که انقدر با صراحت تمام بهم میگه ازتون کمک میخام
مشاور: الهه سادات صالحی
سلام دوست عزیزم
متوجه ناراحتی شما هستم .شما حق دارید ناراحت شده باشید .میفهمم نگران از دست دادن مادر هستید ، تاب و تحمل کاسته شدن از توجهی که منحصرا متعلق به شما بوده است ، ندارید و این در حالی ست که مادر غیر از شما مقداری از توجه و تمرکزشان متوجه شخص دیگری است ، برایتان سخت است شخص دیگری به عنوان همسر مادر شما و جای پدرتان قرار گیرد .بله تاب آوردن این موضوعات راحت نیست وبه شما بابت نگرانی و اضطرابی که احساس می کنید حق می دهم .شاید حق داشته باشید ناراحت و نگران باشید ، از طرفی احساس ترس هم می کنید ، که مبادا مادر را از دست بدهید .
تجربه ی چندین هیجان منفی را با هم و حال بد تان را خوب فهمیدم و درک کردم .تنها یک مسئله را متوجه نشدم و درک آن برایم دشوار است .
از شما خواهشی دارم .به این مسئله از بعدی دیگر نگاه کنید .به عنوان شخصی در درون وقایع نه ، به عنوان فردی مشاهده گر و بی طرف به داستان بنگرید .
خانمی همسرش را زود هنگام از دست داده است ، تنها و بی مونس و همدم است . حتی نگران روز هایی ست که انتظار دارد به مراتب تنها تر از این که هست هم بشود .نگران روز هایی که حتی شما را هم ندارد و شما سرتان گرم در زندگی خودتان و همسر و فرزندانتان است..
خودش هست و خودش ، تنهای تنها بی یار و یاور .برای روزگار پیری و بیماری .روزهایی که تصور می کرده است در کنار همسرش چای می نوشد و روزگار میگذراند .و حالا خود را در تنهایی و بی کسی می بیند .تمام تصورات خوشش تبدیل شده به یک اضطراب عمیق و ترس ازآینده و تنهایی هایش و دست و پنجه نرم کردن با نیاز هابی که ارضای آنها حق طبیعی او بوده است و هم اکنون از تنهایی و عدم ارضای نیاز های جنسی اش و بیم تنها ماندنش در آینده و حتی نگرانی های اقتصادی تحت فشار قرار گرفته است.چه کند ؟! این بانو دختری هم دارد که زمان ازدواجش فرا رسیده ..دیر یا زود او هم تنهایش می گذارد و باید به زندگی خودش بپردازد .از طرفی هم این خانم مورد توجه فردی قرار گرفته است که قصد ازدواج با او را دارد .و از حداقل وجهه ی اجتماعی و مالی برخوردار است .
در چنین شرایطی بهترین تصمیمش چیست؟!
اینکه با دل دل کردن و تعلل خواستگارش را از دست بدهد ؟! و احتمالی را که دوران میانسالی و پیری اش را محکوم به تنهایی نباشد از دست بدهد ؟! و شانس اینکه خود را از این همه اضطراب و نگرانی ،و حس تنهایی برهاند و یک زندگی جدیدی تشکیل دهد ، از دست بدهد ؟!.
آیا خود شما حاضرید خواستگارتان را رد کنید و تا مادر در قید حیات هستند در کنار ایشان باشید؟! ما می دانیم که حتی اگر شما به این امر رضا باشید ..مادرتان حاضر نخواهد بود که چنین کاری انجام دهید .
توانستید تا حدی اندک شرایط مادر را درک کنید؟!
در گفته هایتان اشاره فرمودید به این نکته که مادر در درد و دل هایشان از دق دقه یشان ، کمبود ها و نیاز جنسی شان با صراحت با شما صحبت کرده اند .خواهرم این مسئله که نشانه ای از نزدیکی و رفاقتی ست که میان خودشان با شما احساس کرده اند .مسئله ای شما را رنجانده که یک درد دل صادقانه و از روی صمیمیت و نزدیکی بوده است ..از شما سوالی دارم .زمانی که پدرتان مرحوم شدند ، آیا نیاز ها و امیال مادر تان را با ایشان به خاک سپردید ؟! این مسئله چرا باید شما را ناراحت کند؟! آیا مادر شما موجودی متفاوت از انسانهای دیگر است .صرف اینکه همسرشان فوت کرده اند ، دیگر نباید نیاز جنسی داشته باشند؟! اینکه ایشان نیاز جنسی داشته باشند مسئله ای عجیب و غریب نیست .انسان است و نیاز های کمبودی و وجودی اش .که بین تمام انسانها مشترک است .و بهترین راه ارضا ی نیاز جنسی،، بستر امن و بی خطر ازدواج است .خدا را شکر که گزینه ی مناسبی برایشان پیدا شده است .به نظر بنده به جای ناراحت شدن و ساز مخالف زدن با ایشون همراهی کنید .اینکه با صراحت نیازشان و خواسته ی شان را با شما در میان گذاشته اند حسن بزرگی ست. خدارا شاکر باشید که مادر با شما احساس نزدیکی کردند و از نیاز هاشون با شما درد دل کرده اند .لذا پیشنهاد می کنم .همدلانه ایشان را درک و همراهی کنید .ایشان هم حق حیات و زیستن دارند .یاد و خاطره و احترام پدر عزیزتان اینگونه پایمال نمی شود .نگران دید گاه و نظرات یا پچ پچ برخی مردم و اطرافیانی که از دانش و اگاهی و درک درستی برخوردار نیستند ، وقضاوت گرانه به موضوع نگاه می کنند ،بیمناک نباشید .دهان مردم را هیچگونه ، و هیچگاه نمی توان بست .لذا از بعد اجتماعی مسیله ترس و واهمه به دلتان راه ندهید .
پیشنهاد و درخواست من از شما این است که کمی با خودتان و ایشان مهربان تر باشید .و خودتان را جای مادر بگذارید وبا ایشان همدلی نمایید .این همدلی، در درجه ی اول ، باعث ارامش خودتان خواهد شد .
بهتر است تمام جوانب مسئله را در نظر بگیرید و مورد توجه قرار دهید .
چه بسا اگر مادر این رابطه را از دست بدهد ، با توجه به سن ایشان ،کلا موقعیت دیگری برایشان ایجاد نشود .و چه بسا رابطه ای به این شکل و در چارچوب امن ازدواج ، برایشان به وجود نیاید .پس دل دل کردن و این پا و اون پا کردن ..به نظر درست نمی آید .
نکته ای که به شدت از اهمیت بالایی برخوردار است و لازم می دانم بازگو کنم ..این است که در مورد نحوه و شکل ارتباط شما با همسر احتمالی مادرتان دقت و توجه داشته باشید که دلیلی برای ارتباطی صمیمی ، نزدیک و تنگاتنگ با همسر مادر یا دوست مادرتان وجود ندارد .و به صلاحتان نیست که با آنها و در کنار انها زندگی بفرمایید .به عبارتی به حد رفع نیاز، همان زمان هایی که حضور شما کنار مادر واجب به نظر می اید ، مادرتان را همراهی کنید .
به یقین همسر مادرتان ، همسر ایشان هستند و جای پدر شما می آیند ولی پدر شما نمی شوند . لذا پیشنهاد می شود پس از ازدواج شان ، حتما شما از انها جدا شده و به طور مستقل زندگی کنید و در صورت لزوم در مجاورت انها قرار گیرید .. صمیمیت و مجاورت کنترل نشده ، می تواند برای شخص شما و مادر و رابطه اش اسیب زننده باشد .به هر حال شما هم در سن ازدواج قرار دارید و دیر یا زود به حول و قوه ی الهی ، ازدواج خواهید کرد و زندگی خود را تشکیل می دهید .و تنها نخواهید ماند .
از خداوند رحمان آرامش و توان برخوردی عقلانی و بدور از احساس وبه صورت تکانشی برایتان در خواست می کنم .
درپناه خدای مهربان باشید .