ناشناس

من و همسرم شاغلیم و من خسته ام از این وضعیت!

سلام من و همسرم هردو شاغل هستیم. ایشان هر روز از 5/30 صبح تا حدود 7 شب سرکار هستن و من هم یک شب در میان در بیمارستان پرستار هستم. به این صورت ما معمولا یک هفته درمیان میتونیم همدیگرو ببینیم و من از این بابت سخت رنج میبرم همسرم گاها روزهای تعطیل هفته هم مجبور هست محل کارش بماند یا اینکه شبهاتا دیروقت به کار ادامه دهد که در این مواقع هم من بی اندازه عصبانی می شوم ضمن اینکه ایشان با توجه به ساعات کاریشون در هیچ یک از امور منزل اعم از خرید و نظافت مشکلات و بیماری بچه ها مهمانی دادن مسافرت و ...به بنده کمک نمی کنند و بنده هم غیر از ساعت کاری که بیرون از منزل هستم کلا هیچ وقتی برای خودم ندارم به این دلایل عصبانی و بد اخلاق شدم و با همسرم و بچه ها تندی می کنم به شدت احساس تنهایی می کنم و هیچ کاری خوشحالم نمیکنه احساس میکنم دارم مثل بیوه زن ها زندگی میکنم در مقابل همسرم اصرار دارن بگن که شرایط ما کاملا طبیعی هست و همه مردم همینطور زندگی می کنند و من نباید ناراحت و بد اخلاق باشم. باید چکار کنم؟
پنجشنبه، 7 ارديبهشت 1402
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

من و همسرم شاغلیم و من خسته ام از این وضعیت!

ناشناس ( تحصیلات : فوق لیسانس ، 35 ساله )

سلام
من و همسرم هردو شاغل هستیم. ایشان هر روز از 5/30 صبح تا حدود 7 شب سرکار هستن و من هم یک شب در میان در بیمارستان پرستار هستم. به این صورت ما معمولا یک هفته درمیان میتونیم همدیگرو ببینیم و من از این بابت سخت رنج میبرم همسرم گاها روزهای تعطیل هفته هم مجبور هست محل کارش بماند یا اینکه شبهاتا دیروقت به کار ادامه دهد که در این مواقع هم من بی اندازه عصبانی می شوم ضمن اینکه ایشان با توجه به ساعات کاریشون در هیچ یک از امور منزل اعم از خرید و نظافت مشکلات و بیماری بچه ها مهمانی دادن مسافرت و ...به بنده کمک نمی کنند و بنده هم غیر از ساعت کاری که بیرون از منزل هستم کلا هیچ وقتی برای خودم ندارم به این دلایل عصبانی و بد اخلاق شدم و با همسرم و بچه ها تندی می کنم به شدت احساس تنهایی می کنم و هیچ کاری خوشحالم نمیکنه احساس میکنم دارم مثل بیوه زن ها زندگی میکنم در مقابل همسرم اصرار دارن بگن که شرایط ما کاملا طبیعی هست و همه مردم همینطور زندگی می کنند و من نباید ناراحت و بد اخلاق باشم. باید چکار کنم؟


مشاور: الهه سادات صالحی

سلام خدمت شما دوست و همراه گرامی
شرح حالی که برای مان نوشته بودید مطالعه کردیم و متوجه شدیم تا چه حد از موقعیتی که در ان هستید ناراحت و تحت فشار قرار گرفته اید . به نظر می رسد مشکل اصلی شما و ناراحتی اصلی تان این است که بیش از کمیت رابطه با همسرتان با کیفت ان نیز مشکل دارید و متاثر شده اید .احساس می کنید بین شما و همسرتان دیگر نزدیکی و انسی که باید باشد ، وجود ندارد و بین شما فاصله افتاده است . در اصل ان چیزی که بیشتر شمارا ازرده ساخته است رابطه ایست که نه به لحاظ کیفی و نه از لحاظ کمی ، ارضاء نیاز های شما را در بر ندارد و احساس رضایت و خرسندی از ان نمی کنید.وضعیت زندگی تان به نوعی فرسایشی شده است .

و این عدم انس و نزدیکی و فاصله ای که بین شما و همسرتان ایجاد شده است سبب گشته احساس تنهایی کنید .و حالتان بد باشد .رابطه و همین طور همسرتان قادر به ارضاء نیاز های روانی شما نمی باشند..

از سمت دیگر عدم حضور و همکاری همسرتان در ارتباط با فرزندانتان و مسائل خانه و خانواده هم فشار را دوچندان نموده است .در اصل بار زندگی به لحاظ تربیتی و فرزندپروری هم بر روی دوش شما سنگینی می کند .

تمام این سختی ها وجود دارند ولیکن عدم ارضای نیاز های روانی تان همچون تعلق خاطر یعنی دوست بدارم و دوست داشته شوم ، و انس و الفت و صمیمیتی که در تعامل همسران تبادل می شود ، همین که حتی با یکدیگر مکالمه ی چندانی هم ندارید و اینکه خودتان هم اشاره فرمودید که احساس تنهایی شدیدی دارید، هیچ چیز خوشحالتان نمی کند گویی زن بیوه هستید .

بله متاسفانه شما به صورت خانوادگی زندگی نمی کنید و بیان واژه ی بیوه شاید دور از واقعیت و ذهن هم نباشد .همسر داشتن شما بیشتر در شناسنامه ی شما قابل روئیت است تا در زندگی تان .

دوست گرامی این نوع زندگی نتیجه ی انتخاب شما و اهم فی الاهم تان می باشد .توجه فرمایید عرض کردم بین مهمات زندگی مهمترین را برگزیده اید و این اثار همان انتخاب است.

هر انسانی .در زندگی ، یکسری مسائل برایش ارزشمندتر هستند . ارزش ها در زندگی مثل قطب نما عمل می کنند .ارزش ها هستند که مسیر حرکت ما را در زندگی مشخص می کنند.

پیشنهاد می کنم حتما به یک روانشناس بالینی یا روان پزشک مراجعه فرمایید .با توجه به شرح حالی که برای ما نوشته اید احتمالا در گیر با افسردگی شده اید . البته در حال و احوال امروز شما ،خستگی و فرسایشی بودن شرایط زندگی تان هم بی تاثیر نبوده است .

انطور که اشاره فرمودید ، خلق پائین ،تحریک پذیری بالا ، احساس تنهایی و نداشتن همسری که حس تکیه گاه.و حمایت کنندگی در زندگی را به شما بدهد . عدم احساس خوشحالی و اینکه ان چیزهایی هم که در گذشته مایع خوشحالی شما می شده اند ، امروز خوشحالتان نمی کنند . عدم رصایت از زندگی ، عدم ارضای نیاز های مهم روانی ،همه و همه نشانه ای از افسردگی می تواند باشد .

و اینکه همسرتان با احساسات شما و نوع نگاهتان همدلی نکرده اند و به عبارتی نگرانی هایتان را تصدیق نکرده اند و سعی می کنند اوضاع را طبیعی و عادی نشان دهند. ، این عدم تصدیق کنندگی در بدتر شدن حال شما اثر بخش بوده است .همسرتان ناخواسته این تفکر و حس. را در شما ایجاد کرده اند که گویی هیچ کس مرا نمی فهمد .حتی همسر م هم من و نیازهای ارضا نشده و رها شده ی مرا درک نمی کند .

پیش تر عرض شد که ما خودمان مسئول شرایط و حالی که در ان واقع شده ایم هستیم .با انتخاب های خودمان وضعیت امروز مان را شکل داده ایم .و انتخاب هایمان را هم بر اساس ارزش گزاری هایمان، رقم می زنیم .

شما و همسرتان پرداختن به شغل و کار و به تبع ان درآمد و رفاه مالی را در مقابل روابط بین فردی تان و داشتن تفریح ، داشتن روابط با دیگران و دیگر ارزش هایی که در زندگی هر فردی وجود دارد ، زندگی تان را به این شکل و شیوه انتخاب کرده اید .چه بسا اگر امیال و خواسته های مادی تان را کمی پائین تر بیاورید و کمتر کار کنید و به عبارتی قانع تر به زندگی بنگرید ، احساس بهتری از زندگی داشته باشید .

شاید بهتر باشد با همسرتان در باره ی این احساسات تان و کمبود هایی که در زندگی احساس می کنید بیشتر گفتگو کنید و برای رفع این مسائل راه چاره ای بیاندیشید .

به نظر می رسد تغییراتی اساسی در سبک زندگی تان لازم است.

این کمبود ها ،در سلامت روان شما و فرزندانتان اثر مهمی به جای می گذارد ‌.
 

امیدوارم هر چه سریع تر فکری برای رابطه ی بیمار تان بنمایید و زندگی تان گرم شود 

در پناه خدای مهربان باشید .🌹



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.