امید

سلام منظور از فلسقه غرب چیست و مباحث مربوط به آن چیست و فرق آن با فلسفه قدیم را بفرمائید.

سلام منظور از فلسقه غرب چیست و مباحث مربوط به آن چیست و فرق آن با فلسفه قدیم را بفرمائید.
سه‌شنبه، 3 دی 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

امید

سلام منظور از فلسقه غرب چیست و مباحث مربوط به آن چیست و فرق آن با فلسفه قدیم را بفرمائید.

امید ( تحصیلات : لیسانس ، 30 ساله )

سلام
منظور از فلسقه غرب چیست و مباحث مربوط به آن چیست و فرق آن با فلسفه قدیم را بفرمائید.


مشاور: مدیریت محتوا

سلام دوست من ممنون از مشاوره شما با راسخون 2 جواب برای سوال شما: جواب اول از دکتر حداد عادل : فلسفه غرب ، فلسفه ای است مبتنی بر عقل بشر و منقطع از وحی ، البته نه لزوماً همیشه مخالف وحی . به همین دلیل است كه شما تنوع قابل ملاحظه ای در فلسفه ی غرب مشاهده می كنید چون مبتنی بر عقل بشراست و هر فیلسوفی با اتكا بر تفكر و دریافت خود نظامی می سازد و عرضه می كند. یكی از خصوصیات و در اصل یكی از تفاوت های فلسفه غرب با فلسفه اسلامی این است كه محدود به الهیات با معنی الاخص و یا بحث معرفت نمانده است. فلسفه اسلامی بیشتر به بحث امور عامه و احكام وجود و متافیزیك و مابعدالطبیعه پرداخته و نتیجه ای كه از آن گرفته مربوط به الهیات بمعنی الاخص بوده یعنی اثبات ذات باریتعالی. ولی فلسفه غربی فلسفه معرفت است نه فلسفه وجود. تفاوت دیگر این است كه فلسفه غرب مبانی سایر محصولات فكری انسان را از قبیل هنر، اخلاق ، علم و تاریخ و .... را هم مد نظر قرار داده است ؛ ولی در فلسفه اسلامی تقریباً چنین كاری صورت نپذیرفته است و دلیل ضعف ما هم در این زمینه ، به نظر من همین است كه مبانی علم كاویده نشده است. جواب دوم : مطلب يكم ـ فلسفة شرق از روحانيّت و حقايق ماوراي طبيعي اشباع شده است در صورتيكه فلسفة غرب بيشتر طبيعت گراست و تحقّقي تر از فلسفة شرق ميباشد. اين مطلب كه به عنوان يكي از تفاوتها ميان فلسفة شرق و فلسفة غرب گفته شده است، صحيح نيست، زيرا اوّلاً، تمايل فلسفة غرب به طبيعت شناسي و روش تحقّقي (عيني) (پوزيتيويسْم) از اواسط قرن شانزدهم ميلادي به وسيلة متفكّراني مثل فرنسيس بيكن شروع ميشود و نميتوان فلسفة غرب را در آن حركت جديد منحصر نموده كه عدّه اي از متفكران را وادار به عينگرائي افراطي كرده است. به اضافه اينكه از آن دوران تاكنون صدها متفكّر و جهانبين در مغرب زَمين پيدا شده اند كه تفكّرات آنان از ابعاد ماوراي طبيعي در حدّ عالي برخوردار بوده و لزوم طبيعت شناسي موجب بركنار شدن آنان از واقعيّات ماوراي طبيعي نگشته است. ثانياً ـ آنچه از قرن هفده باينطرف بعضي از متفكّران مغرب زَمين آگاهانه يا ناآگاهانه انجام داده اند و تفكّرات فلسفي را منهاي روحانيّت و حقايق ماوراي طبيعي بجريان انداخته اند، در حقيقت در بُعد معيّني از دستگاه هستي كه جنبة طبيعي آن است و با وسائل مشخّصي مانند حواسّ و آزمايشگاهها، به فعّاليّت پرداخته اند. اين نوع جهان بيني تا آنجا كه سروكارش با موضوعات عيني محض باشد روش علمي خواهد بود و نه فلسفي، و جهان بيني، همين روش چنانكه در مطلب دوم خواهيم ديد كاروان دانش محض را از اوايل قرن دوم تا نيمه هاي قرن پنجم هجري در جوامع اسلامي براه انداخته است. مطلب دوم ـ فلسفة شرق اغلب از تعقّل محض در واقعيّات هستي بهره برداري ميكند، در صورتي كه فلسفه هاي غربي مخصوصاً از رُنِسانس به اين طرف ارتباط با واقعيّات را به وسيلة حواسّ بيشتر ترجيح ميدهند. در اينكه روش حسّي و آزمايشگاهي در قرنهاي اخير در مغرب زَمين شيوع گسترده اي داشته و مباني معرفت دربارة طبيعت شناسي و انسان شناسي را به حواسّ و آزمايشگاهها استوار كرده اند، هيچ ترديدي نيست. ولي اين پديده را بايد مورد تحقيق لازم و كافي قرار داد. آيا اگر در مشرق زَمين نيازي به تشخيص خواصّ نباتات و عناصر شيميائي و نمودهاي فيزيكي احساس شود، معرفت خود را دربارة مسائل مربوطه به تعقّلهاي تجريدي مانند قانون وحدت (أَلْوَاحِدُ لَايَصْدُرُ عَنْهُ إِلَّا اٌلْوَاحِدُ) يعني از واحد جز واحد صادر نميگردد، استوار ميسازند؟؟ آيا بنيانگذاران روش حسّي و تجربي در علوم مشرق زَمين، مسلمانان نيستند؟ آيا كتاب قانون ابن سينا و جبر و مقابله شيخ موسي خوارزمي و تحقيقات فيزيكي نور بوسيلة حسن بن هيثم و علم مثلّثات محمّد بن جابر البتّاني و تحقيقات شيمي محمد بن زكريّاي رازي و تحقيقات رياضي غياث الدّين جمشيدكاشاني كه بنا به گفتة هونكه در صفحة 160 از كتاب آفتاب عرب (مسلمين) به غرب ميتابد، اگر آن تحقيقات نبود، لُگاريتْم در صحنة رياضيّات ظهور نميكرد. مطلب سوم ـ فلسفة مغرب زَمين اصرار بر پيدا كردن مفاهيم و تعريفات و اصول كلي دربارة جهان هستي نمي‎ورزد و بيشتر بر روش تجزيه‎اي در معرفت تكيه مي‎كند در صورتي كه جهان‎بيني شرقي اغلب براي پيدا كردن و طرح كلّيّاتي كه تفسير كنندة مجموع و كلّ هستي بوده باشد، ميكوشد. مطلب چهارم ـ در فلسفة مغرب زَمين، تجديد نظر و انتقاد دربارة اصول و قواعد كلّي فلسفي كه از دورانهاي گذشته به يادگار مانده اند، مطلوب، بلكه لازم شناخته ميشود در صورتي كه فلاسفه و حكماي مشرق زَمين به آن اصول و قواعد با ديدة احترام مينگرند و كمتر به انتقاد از آنها مي پردازند. اين مطلب هم با نظر به طرز تفكّرات دو اقليم شرق و غرب واقعيّت ندارد زيرا سرتاسر كتابهاي فلسفي در مشرق زَمين پر از بحث و انتقاد از همديگر و تلاش پيگير براي رسيدن به اهداف جهان بيني هاست. مطلب پنجم ـ فلسفه هاي مغرب زَمين بر تفكيك انسان و جهان «آنچنانكه هستند» از انسان و جهان «آنچنانكه بايد» شديداً تأكيد ميورزند، در صورتي كه فلسفه‎هاي مشرق زمينيان نه تنها بر تفكيك مزبور تاكيد نمي‎ورزند، بلكه كمال معرفت بشري را در انسجام و هماهنگي در هر دو قلمرو ميدانند. اين مطلب هم به عنوان مختصات هر يك از دو فلسفة شرق و غرب ذكر شده است، و يا ممكن است چنين مطلبي براي تفكيك دو نوع فلسفه از همديگر گفته شود. بهرحال، اين تفكيك و تفاوت نيز مانند گذشته ها خيال و پنداري بيش نيست.



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.