تینا

سلام این مطالبی رو که می نویسم تا به حال به کسی نگفتم ولی می گم تا شاید از شما بربیادکمک و راهنماییم...

سلام این مطالبی رو که می نویسم تا به حال به کسی نگفتم ولی می گم تا شاید از شما بربیادکمک و راهنماییم کنین وقتی بچه بودم به طرز عجیبی با فرشته ها در ارتباط بودم برام می خندیدند و من نیز وقتی نماز می خوندم جلوی من ظاهر می شدند و دستاشونو بالا می بردند اما کودکی منزوی بودم و در عین حال همیشه همراه پدر و مادرم همیشه غمخوارشون بودم مامان همیشه باهام درد دل می کرد و از همه مهمتر هیچ وقت تقاضای چیزی ازشون نمی کردم ولی همیشه یه جورایی با خواهر و برادرام فرق داشتم اونا خیلی شاد بودند و بیشتر توجه پدرومادرم رو جلب می کردند و من خیلی گوشه گیری می کردم من از کودکی به نوجوانی رسیدم همیشه به خوندن قرآن علاقه داشتم دوران ابتداییم یادمه که مامان و بابا که شاغل بودند درسامو می خوندم بعد همه جا رو تمیز می کردم و بعدش نماز و قرآن می خوندم و همون موقع ها بود که با حضرت محمد(ص) آشنا شدم و هروقت قرآن رو به دست می گرفتم و صفحه ای باز می کردم می دیدم که با چهره رعنا به من نگاه می کنه و روزی که هرگز یادم نمیره بعد از خوندن قرآن خوابم برد و در عالم خواب اومد کنارم و سرمو روی دامنش گذاشتم و منو نوازش داد و گفتم نمی شه اینجا بمونی ناهارمون دیگه آماده هست گفت نه باید حسن و حسینم تنها هستند گفتم نرو گفت تو هم مثل دخترم هستی همیشه برات دعا می کنم ولی از اینکه منو دیدی به مادرت چیزی نگو چون می دونم از اینکه بی خبر اومدم و رفتم ناراحت می شه بعدش یهو غیب شد و رفت و دیگه بعد از اون نه تو خوابم اومد و نه بیداری تا اینکه مدتی گذشت و از دوره نوجوانی به جوانی رسیدم امام زمان رو به خواب دیدم که گفت تبعیت کن از اقایی که سید هست و در این مکان زندگی می کنه بیدار شدم هروقت توی اون محل دنبال مشخصاتی به همونی که توی خواب دیدم پیدا نکردم و دوسال گذشت امام زمان بخوابم اومده بود دیدم دوتا قوی سفید روی دریا دارند قایق زیبا و گلکاری شده رو حمل می کنن گفتند اینها قایق جای عروس و داماد که امام زمان ما رو فرستاده بعد دیدم حضرت مهدی رو که توی اتاقم ظاهر شد و من مدام سلام و صلوات دادم و یهو خواهرم وارد اتاق شد و آقا غیب شد همون لحظه از خواب پریدم دیدم واقعا خواهرم وارد اتاق شده بود و بعد از مدتی خواب دیدم که جبریل گفت به مردم بگو ای مردم بسیار برزبان بیاورید نام الله را و بسیار بخوانید آیه الکرسی را تا از عذابی که برای خود در دنیا و آخرت ساخته اید در امان بمانید.. مدتی گذشت و خوابم تعبیر شد خواستگاری برایم اومد سید و از طریق اون به اون آقایی که آدرسشو امام زمان دادم آشنا شدم باور کردنی نبود اون اقا گفت یه نصیحت می کنم سعی کن دل امام زمان رو به درد نیاری هروقت کاری انجام میدی فکر کن امام زمان راضی هست یا نه بعد شروع کن.. هیچوقت دروغ نگو، غیبت نکن ، پسری سید به خواستگاریت اومده و انشاء الله با هم خوشبخت می شین اگه با عشق و علاقه نماز بخونی اگه هرکار خیری انجام میدی برای رضای خدا باشه ارتباطت با امام زمان قوی تر می شه و من بعد از اون ملاقات دیگه ایشون رو ملاقات نکردم و حالا زندگی من وابسته به توجه امام زمانه اگه بدونم امام زمان از دستم ناراحت باشه دنیای من تیره و تار می شه همیشه دعام اینه که سرباز امام زمان بشم دعام اینکه جانم رو فدای امامم کنم اما الان شش ماهیه که به خوابم نمیاد شش ماهه که از خواب و خوراک افتادم شش ماهه از اینکه نمی بینمش ناراحتم تحمل ندارم دلم می خواست می تونستم به دنبالش برم بگردم تا پیداش کنم اما ای کاش همیشه خاک پایش بودم ای کاش کنیزش بودم ای کاش سپربلای او بودم
سه‌شنبه، 23 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

تینا

سلام این مطالبی رو که می نویسم تا به حال به کسی نگفتم ولی می گم تا شاید از شما بربیادکمک و راهنماییم...

تینا ( تحصیلات : کم سواد ، 25 ساله )

سلام
این مطالبی رو که می نویسم تا به حال به کسی نگفتم ولی می گم تا شاید از شما بربیادکمک و راهنماییم کنین
وقتی بچه بودم به طرز عجیبی با فرشته ها در ارتباط بودم برام می خندیدند و من نیز وقتی نماز می خوندم جلوی من ظاهر می شدند و دستاشونو بالا می بردند اما کودکی منزوی بودم و در عین حال همیشه همراه پدر و مادرم همیشه غمخوارشون بودم مامان همیشه باهام درد دل می کرد و از همه مهمتر هیچ وقت تقاضای چیزی ازشون نمی کردم ولی همیشه یه جورایی با خواهر و برادرام فرق داشتم اونا خیلی شاد بودند و بیشتر توجه پدرومادرم رو جلب می کردند و من خیلی گوشه گیری می کردم
من از کودکی به نوجوانی رسیدم همیشه به خوندن قرآن علاقه داشتم دوران ابتداییم یادمه که مامان و بابا که شاغل بودند درسامو می خوندم بعد همه جا رو تمیز می کردم و بعدش نماز و قرآن می خوندم و همون موقع ها بود که با حضرت محمد(ص) آشنا شدم و هروقت قرآن رو به دست می گرفتم و صفحه ای باز می کردم می دیدم که با چهره رعنا به من نگاه می کنه و روزی که هرگز یادم نمیره بعد از خوندن قرآن خوابم برد و در عالم خواب اومد کنارم و سرمو روی دامنش گذاشتم و منو نوازش داد و گفتم نمی شه اینجا بمونی ناهارمون دیگه آماده هست گفت نه باید حسن و حسینم تنها هستند گفتم نرو گفت تو هم مثل دخترم هستی همیشه برات دعا می کنم ولی از اینکه منو دیدی به مادرت چیزی نگو چون می دونم از اینکه بی خبر اومدم و رفتم ناراحت می شه بعدش یهو غیب شد و رفت و دیگه بعد از اون نه تو خوابم اومد و نه بیداری تا اینکه مدتی گذشت و از دوره نوجوانی به جوانی رسیدم امام زمان رو به خواب دیدم که گفت تبعیت کن از اقایی که سید هست و در این مکان زندگی می کنه بیدار شدم هروقت توی اون محل دنبال مشخصاتی به همونی که توی خواب دیدم پیدا نکردم و دوسال گذشت امام زمان بخوابم اومده بود دیدم دوتا قوی سفید روی دریا دارند قایق زیبا و گلکاری شده رو حمل می کنن گفتند اینها قایق جای عروس و داماد که امام زمان ما رو فرستاده بعد دیدم حضرت مهدی رو که توی اتاقم ظاهر شد و من مدام سلام و صلوات دادم و یهو خواهرم وارد اتاق شد و آقا غیب شد همون لحظه از خواب پریدم دیدم واقعا خواهرم وارد اتاق شده بود و بعد از مدتی خواب دیدم که جبریل گفت به مردم بگو ای مردم بسیار برزبان بیاورید نام الله را و بسیار بخوانید آیه الکرسی را تا از عذابی که برای خود در دنیا و آخرت ساخته اید در امان بمانید..
مدتی گذشت و خوابم تعبیر شد خواستگاری برایم اومد سید و از طریق اون به اون آقایی که آدرسشو امام زمان دادم آشنا شدم باور کردنی نبود اون اقا گفت یه نصیحت می کنم سعی کن دل امام زمان رو به درد نیاری هروقت کاری انجام میدی فکر کن امام زمان راضی هست یا نه بعد شروع کن.. هیچوقت دروغ نگو، غیبت نکن ، پسری سید به خواستگاریت اومده و انشاء الله با هم خوشبخت می شین اگه با عشق و علاقه نماز بخونی اگه هرکار خیری انجام میدی برای رضای خدا باشه ارتباطت با امام زمان قوی تر می شه و من بعد از اون ملاقات دیگه ایشون رو ملاقات نکردم و حالا زندگی من وابسته به توجه امام زمانه اگه بدونم امام زمان از دستم ناراحت باشه دنیای من تیره و تار می شه همیشه دعام اینه که سرباز امام زمان بشم دعام اینکه جانم رو فدای امامم کنم اما الان شش ماهیه که به خوابم نمیاد شش ماهه که از خواب و خوراک افتادم شش ماهه از اینکه نمی بینمش ناراحتم تحمل ندارم دلم می خواست می تونستم به دنبالش برم بگردم تا پیداش کنم اما ای کاش همیشه خاک پایش بودم ای کاش کنیزش بودم ای کاش سپربلای او بودم


سلام علیکم! خواهر گرامی از اینکه ما را محرم اسرار خود دانستید و صادقانه با ما درد دل نمددید متشکرم. اما نکاتی را گوشزد می کنم خیلی مراقب ابشید از این ارتباطات و اتفاقات با هیچ کس حتی همسرتان صحبت نکنید و الا آن را از دست می دهید شاید یکی از علل جدا شدن از آن فضا هم همین موضوع بوده است: هر که را اسرار حق آموختند-مهر کردند ودهانش دوختند. اما نکته بعد هیچگاه ناامید و ناراحت نباش و بدان که همان خدا و اولیایی که تا آن روز مصلحت می دیدند به سراغ شما بیایند امروز صلاح شما را در این امر می بینند پس : رضا به داده بده وز قضا مگریز... رضایت بالاترین درجه ایمان است . دیگر این حالات را برای کسی غیر از خواص از علمای الهی نقل نکن و با توکل بر خدا و توسل به اهلبیت ع نماز امام زمان ع و دعای توسل و زیارت عاشورا را بخوان و مداومت کن اما زیاده روی نکن اگر صلاح باشد به آن حالات بازمی گردی و اگر خبری نشد بدان هر چه از دو ست می رسد نیک.ست . موفق و موید باشید .



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.