حسن

سلام چرا خداوند با پيامبر اسلام صل‌الله عليه واله والسلم از طريق جبرئيل صحبت مي‌كرد (با توجه به شأن...

سلام چرا خداوند با پيامبر اسلام صل‌الله عليه واله والسلم از طريق جبرئيل صحبت مي‌كرد (با توجه به شأن حضرت) ولي با حضرت موسي عليه‌السلام به طور مستقيم صحبت مي‌كرد؟ آيا اين مطلب دليل بر برتري حضرت موسي دارد؟ فضيلت برتري پيامبر اسلام بر ديگر پيامبران چيست؟ آيا پيروان حضرت موسي عليه‌السلام قائل هستند كه جبرئيل نيز بر حضرت نازل مي‌شد؟ لطفا جواب‌ها را با دليل و برهان عقلي و آيات و روايات ذكر كنيد. با تشكر، لطفا اگر امكان دارد جواب را سريع‌ بفرستيد
پنجشنبه، 25 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

حسن

سلام چرا خداوند با پيامبر اسلام صل‌الله عليه واله والسلم از طريق جبرئيل صحبت مي‌كرد (با توجه به شأن...

حسن ( تحصیلات : فوق دیپلم ، 34 ساله )

سلام
چرا خداوند با پيامبر اسلام صل‌الله عليه واله والسلم از طريق جبرئيل صحبت مي‌كرد (با توجه به شأن حضرت) ولي با حضرت موسي عليه‌السلام به طور مستقيم صحبت مي‌كرد؟
آيا اين مطلب دليل بر برتري حضرت موسي دارد؟
فضيلت برتري پيامبر اسلام بر ديگر پيامبران چيست؟
آيا پيروان حضرت موسي عليه‌السلام قائل هستند كه جبرئيل نيز بر حضرت نازل مي‌شد؟
لطفا جواب‌ها را با دليل و برهان عقلي و آيات و روايات ذكر كنيد.
با تشكر، لطفا اگر امكان دارد جواب را سريع‌ بفرستيد


در برتریت پیامبر خاتم بر دیگر پیامبران یکی اینکه هر چه عمر و تجربیات و علم او بیشتر می شود کامل تر شده در نتیجه بشر کامل تر دین کاملتر، کتاب کاملتر و بالاخره پیامبر کامل تر می طلبد. مخصوصا وقتی به بیان کتب دینی قبل از قرآن و خود قرآن حضرت محمد صلی الله علیه و آله با مشخصات ظاهری و باطنی -خال نبوت بر کتف و...- و بعد هم به صراحت آیات نورانی قرآن به عنوان آخرین پیامبر و خاتم النبیین معرفی می شوند فلذا باید کتاب و دین و رسالتی برتر و جهان شمول داشته باشند و الا لازم نبود آخرین باشند و ممکن بود قبل از بقیه پیامبران مبعوث می شدند.شخصيت آسماني پيامبر گرامي كه از جانب خداي متعال به سمت رسالت و به عنوان رهبر و رهنماي جهانيان مبعوث گرديده و كتاب آسماني قرآن را كه مجموعه سخنان خداي يگانه و كليات تعاليم علمي و عملي و معجزه باقيه اوست و برنامه زندگي ميليونها نفر پيرامون خود را مورد توجه بشر قرار داده و بايد به عنوان يكي از مهمترين عوامل تحول و تكامل زندگي بشر به شمار آورد.1 محمد (ص) را نبايد تنها رسول عربي دانست كه شكوه حضور پيامبرانه او براي هميشه انسان و انسانيت بوده است. پيامبري كه جز سرنوشت جان‌ها سرنوشت دل‌ها را نيز در قبضه داشت.2 - از سويي حضور تاريخي ايشان در نقطه‌اي تاريخي و در بستري جغرافيايي امري ناگزير بوده است كه خود باعث نگاهي مقطعي در تاريخ اسلام به شخصيت و سيره ايشان است. نگاهي كه البته به خاطر فرا زماني و فرا مكاني بودن حضرت، محدود به انسان آن روزگار نمي‌شود. اما شناخت آن در بستر زماني و مكاني خودش حائز اهميتي بسيار است.3 - رسالت همه انبيا يكي است، و اختلافشان تنها به ادوار زندگي بسته است، ادوار زندگي با توجه به «تكامل و تكوين». جوهر انقلاب پيامبران بر ضد بت‌پرستي به هر شكلي كه باشد، در مراحل و ادوار مختلف تفاوتي نمي‌كند. زيرا كه آنان رهبراني رهايي بخشند؛ به دقيق‌ترين معاني‌اي كه ما امروز از اين دو واژه (رهبر و رهايي‌بخش) در مي‌يابيم. گزاف نيست اگر بگوييم حضرت محمد (ص) بزرگ‌ترين پيامبر است و انقلاب او بزرگ‌ترين انقلاب. اين بيان واقعي اين انقلاب است و نتايج اين انقلاب و تاريخ، اين را ثابت كرده است. اعتقاد به خاتميت در نزد مسلمانان در رديف اعتقاد به يگانگي خداوند و ايمان به معاد و يكي از اركان دين اسلام به شمار مي‌رود. - ظهور دين اسلام، با اعلام جاودانگي آن و پايان يافتن دفتر نبوت توأم بوده است. مسلمانان همواره ختم نبوت را امر واقع شده تلقي كرده‌اند. هيچ گاه براي آنها اين مسئله مطرح نبوده كه پس از حضرت محمد (ص) پيغمبر ديگري خواهد آمد يا نه؟ چه، قرآن كريم با صراحت، پايان يافتن نبوت را اعلام و پيغمبر بارها آن را تكرار كرده است. در ميان مسلمين انديشه ظهور پيغمبر ديگر، مانند انكار يگانگي خدا يا انكار قيامت، با ايمان به اسلام همواره ناسازگار شناخته شده است.4 خاتميت در معارف به معني پايان فضل و كمال است و فضل كامل كه صورت گرفت، فضل ديگري مغاير با آن وجود نخواهد داشت. بنابر اين برخي از عالمان مسلمان گفته‌اند: پيامبر خاتم؛ آن پيامبري است كه جميع مراتب را طي كرده است و از نظر او مرحله طي نشده وجود ندارد.5 خاتم (به فتح تا، يا به كسر تا) دلالت بر اين مي‌كند كه نبوت مهر خورده و اين مهر شكسته نخواهد شد و پيامبر ديگري با شريعتي جديد نخواهد آمد. چنان كه موارد استعمال واژه‌هاي هم خانواده خاتم همچون «تختم، مختوم، ختام» نيز به همين معناست يعني مهر كردن و به آخر رسيدن يا پايان يافتن است و به عبارت ديگر: خاتم به معناي چيزي است كه به وسيله آن پايان داده مي‌شود و چون خاتم به معناي پايان دادن است، پيامبر اسلام، پايان‌بخش نبوت است و خاتم‌الانبياء بودن پيامبر، به معناي خاتم المرسلين بودن هست زيرا مرحله رسالت، مرحله‌اي فراتر از نبوت است كه با ختم نبوت، رسالت نيز خاتمه مي‌يابد. روايات فراواني نيز از پيامبر و ائمه وارد شده كه بر همين معنا پافشاري مي‌كنند و اين كه برخي خاتم را به معناي انگشتر و چيزي كه مايه زينت به حساب آورده‌اند، به خاطر همين است كه نقش مهره را بر روي انگشترهايشان مي‌كندند و به وسيله آن نامه‌ها را مهر مي‌كردند كه اين مهر كردن، حكايت از پايان‌نامه داشت.6 - در لغت عرب به آن «ختام» مي‌گفتند و مقصود از آيه «وَ خِتامُهُ مِسْكَ» نيز همين است، يعني چيزي كه با آن درهاي مايعات بهشتي را لاك و مهر مي‌كنند، بوي مشك مي‌دهد.7 در كتاب‌هاي لغت و تفسير، هنگامي كه لفظ خاتم را تفسير مي‌كنند مي‌گويند: «خاتم» به معناي «ما يختم به» است، يعني چيزي كه با آن نامه و سند و غيره مهر مي‌شود.8 خنده‌آور، تصرّف نابجا و مضحكي است كه برخي از فِرَق ضالّه درباره «خاتم النّبيين» انجام داده‌اند و براي اغواي مريدان خود، چنين وانمود كرده‌اند كه مقصود از «خاتم» در آيه، همان انگشتر است و هدف از تشبيه پيامبر به انگشتر، بيان موقعيت پيامبر در ميان پيامبران مي‌باشد، زيرا همان طور كه انگشتر زينت دست به شمار مي‌رود، همچنين وجود پيامبر اسلام در ميان پيامبران، زينت آنان مي‌باشد. اين تأويل به قدري سست است كه حتي پايه‌گذار اين مسلك و حزب، در برخي از كتاب‌هاي خود ناچار شده است كه خاتم را به همان معناي صحيح خود تفسير كند و اين تأويل غلط را رها سازد. تفسير خاتم به انگشتر، يك نوع خيالبافي است كه براي فريب دادن ساده‌لوحان صورت گرفته است و هرگز در لغت عرب، معناي واقعي «خاتم»، انگشتر نيست؛ بلكه همان طور كه گفته شد به معناي چيزي است كه با آن اسناد و دفاتر را مهر مي‌كردند و اگر به انگشتر نيز خاتم مي‌گفتند به اين دليل بود كه با آن نيز نامه و دفتر و سند را امضا و مهر مي‌كردند. ما در تفسير قرآن؛ هرگز حق نداريم از پيش خود براي لغتي معنايي بتراشيم، بلكه بايد از استعمالات رايج در ميان عرب‌زبانان پيروي كنيم؛ در صورتي كه هيچ گاه در لغت عرب، لفظ خاتم كنايه از زينت به كار نرفته و هرگز نمي‌گويند فلاني خاتم خانواده خود است و مقصود اين باشد كه او زينت آنهاست و اگر هدف از توصيف پيامبر به خاتميّت، بيان موقعيّت او در ميان آنان بود و اين كه او زينت اين گروه است، لازم بود از استعمالات رايج در اين زمينه پيروي نموده و بگويد: پيامبر اسلام «تاج» و «اكليل» انبياست. چهارده قرن همه مسلمانان جهان از اين لفظ همان معناي خاتميّت را فهميده‌اند و در احاديث اسلامي در بيان موقعيّت پيامبر نسبت به خاتميّت اين لفظ به كار برده شده است. - برخي از آنان تصرّف نابجاي ديگري در لفظ «خاتم» نموده‌اند و مي‌گويند كه خاتم در آيه به معناي مُهر است، ولي هدف از توصيف پيامبر به «خاتم پيامبران» همان تصديق حقّانيّت انبياي گذشته است؛ زيرا همان طور كه مهر گواهي بر صحّت مضامين يك نامه مي‌دهد، همچنين پيامبر اسلام نيز بر صحّت و استواري همه پيامبران گواه است. اين تفسير از نظر بي‌پايگي‌ دست كمي از اولي ندارد، زيرا درست است كه مهر بر صحّت يك نامه گواهي مي‌دهد، ولي هرگز در لغت عرب سابقه ندارد به شاهد و گواه، خاتم بگويند به‌طوري كه اگر كسي پاي نامه‌اي را امضا كرد و يا بر حادثه‌اي گواهي داد، بگويند او «خاتم» است.9 - چگونه مي‌توان فرض كرد كه با اعلام ختم نبوت اين رابطه يكباره بريده شود و پلي كه جهان انسان را به جهان غيب متصل مي‌كند، يكسره خراب گردد و ديگر پيامي به بشر نرسد و بشريت بلاتكليف گذاشته شود؟ - قبل از هر چيز لازم است با سيماي ختم نبوت آنچنانكه اسلام ترسيم كرده است آشنا بشويم و آن را بررسي كنيم، سپس پاسخ پرسشهاي خود را دريافت داريم. در سوره احزاب، آيه 40 چنين مي‌خوانيم: ما كان محمد ابا احد من رجالكم ولكن رسول الله و خاتم النبيين... . محمد پدر هيچ‌يك از پدران شما نيست. همانا او فرستاده خدا و پايان دهنده پيامبران است.10 - اولين پرسشي كه انديشه ختم نبوت به وجود مي‌آورد، درباره رابطه انسان با جهان غيب است. چطور مي‌شود كه انسان اوليه با همه بدويت و بساطت، از طريق وحي و الهام با جهان غيب ارتباط پيدا كرده و دروازه‌هاي آسمان به روي او باز بوده است، اما بشر پيشرفته بعدي از اين موهبت محروم و درهاي آسمان به رويش بسته شده است؟ آيا واقعاً استعدادهاي معنوي و روحي بشر كاهش يافته و بشريت از اين نظر تنزل كرده است. 2. تصرّف ناروا در معناي خاتم: 3. مسأله ختم نبوت و دلايل خاتميت کیفیت نزول وحی از زبان خود پیامبر (صلی الله علیه و آله ) در طی حدیثی امده است که در طرق روایات شیعه و اهل سنت دیده می شود : حارث بن هشام از پیامبر ( ص) پرسید ، وحی چگونه بر شما نازل می شود ؟ پیامبر فرمود : گاه صدایی مانند جرس به گوش من می رسید و وحیی که بدین صورت بر من نازل می شد ، سخت بر من گران و سنگین بود ، سپس این صدا ها قطع می شد و آنچه را جبرائیل می گفت فرا می گرفتم ، و گاهی جبرائیل به صورت مردی بر من فرود می امد ، وسپس با من سخن می گفت و من گفته های او را حفظ و از بر می کردم . و در مورد کیفیت نزول اولین آیات قرانی پیامبر (ص) می فرماید : « در غار حرا در خواب به سر می بردم که جبرائیل بر من وارد شد و برایم پاره ای از دیبا که مکتابی و نوشته ای در آن بود آورد و گفت بخوان . گفتم خواندن نمی دانم . جبرائیل من را فشرد و رها کرد و گفت بخوان ... تا سه بار این وضع تکرار شد ، و در آخرین بار به من گفت بخوان . گفتم چه چیزی بخوانم . گفت : ««اقرا با سم ربک الذی خلق ، خلق الانسان من علق ، اقرا و ربک الاکرام ، الذی علم با لقلم ، علم الانسان ما لم یعهلم »» پس از آن جبرائیل از کنارم دور شد ، و من بیدار شدم چنانکه گویی کتابی در قلبم نوشته شده بود ، از غار بیرون آمدم و به نیمه راه کوه رسیدم ، در این اثنا ندایی به گوشم رسید که می گفت : « ای محمد تو رسول خدایی و من جبرائیلم » به راه خود ادامه دادم و هر گامی که بر می داشتم با ترس و بیم امیخته بود تا به خانه رسیدم».(الاتقان ج 1 ص 76. بحارالانوار ج 6 ص 669. صحيح بخاري ج 1 ص 27) پيامبر گرامي (صلي الله عليه و آله) در اين حديث، دو ميفيت را درباره وحي بخود، ياد مي‌كند كه در يكي از آنها صداهاي پي در پي همچون آواز جرس به سمع مباركش مي‌رسيد، و در ديگري، جبرائيل (عليه السلام) بصورت يك انسان عادي در نظرش مجسم مي‌شد. وحي بگونة اول بر پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) سخت گران و طاقت فرسا بوده است چنانكه خداوند متعال از اينگونه وحي به «قول ثقيل = گفتاري گران و سنگين » تعبير كرده و فرموده است «انا سَنُقلي عَليكَ قولاً ثَقيلاً» (مزمل، 4: ما گفتار گراني را بر تو القاء خواهيم كرد). ولي وحي بصورت دوم كمي سبكتر و لطبف بوده و ديگر، آن سرو صداهاي هولناك و نا آشنا بگوش نمي‌رسيد بلكه جبرائيل (عليه السلام) بصورت فرد عادي و با فرمي مشابه شكل انساني مألوف و مأنوس، مجسم مي‌شد تا رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بدو آرام گرفته و رعب و بيمي در او بهم نرسد. ولي بايد گفت كه وحي در هر دو صورت بر پيامبر گرامي (صلي الله عليه و آله) سنگين بوده، وهميشه همزمان با لحظاتيكه وحي نازل مي‌گرديد ـ در تمام فصول سال ـ از پيشاني مباركش عرق فرو مي‌ريخت و خود نيز مي‌فرمود: «فما مِن مَرَّهٍ يوحي اليَّ الّا ظَنَنْتُ آنَّ نَفسي تُقبضُ» هيچ بار وحي بر من نازل نگرديد جز آنكه اين تصور (بعلت سنگيني وحي) در من پديد مي‌آمد كه جانم گرفته مي‌شود (الاتقان ج 1 ص 76، براي آگاهي بيشتر از كيفيت گراني و سنگيني وحي بر پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله) رجوع كنيد به: سفينه البحار ج 2 ص 638). گروهي از دانشمندان معاصر و همچنين علماء پيشين سعي كرده‌اند كه با روشهاي مختلف علمي، موضوع وحي را ـ كه از مسائل غيبي است ـ توجيه و تفهيم نمايند، و چون اين كوششها ـ بعقيده نگارنده ـ تلاشي عقيم و بي‌ثمر براي فهم مسائل فوق انساني است و جز آنكه كلافي سر در گم براي افكار و انديشه‌هاي انساني ارمغان دهد گرهي نيز از اين مشكل نمي‌گشايد، لذا از بحث در اين گونه ژرف بيني هاي بي‌ثمر، خودداري كرده و به كوتاهي سخني درباره آثار وحي بسنده نموديم، و علاقمندان به اين نوع بررسيها را به مراجع در خور، رهنمون ميشويم (مباحث في علوم القرآن ص 47و48، و مراجع ديگر فلسفي و كلامي كه قدما يا متأخران تأليف كرده‌اند). با پوزش امکان پاسخ بیشتر نبود ان شاءالله به پاسخ برخی سوالات خود رسیده باشید . موفق باشید.



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.