سلام لطفا فووووووووووووری راهنماییم کنید من مدت یک سال است که با پسر عمه ام که یک خانواده روستایی با...

سلام لطفا فووووووووووووری راهنماییم کنید من مدت یک سال است که با پسر عمه ام که یک خانواده روستایی با همان فرهنگ ضعیف عقد کرده ام او تحصیلاتشپایین تر از من است ولی دارای ظاهر خیلی خوب وهمچنین باهوش وزرنگ است واخلاق خوبی دارد درست است که نسبت به انجام تکالیف دینی کمی سستی می کند ولی به مسایل دینی خیلی علاقه دارد ودوست دارد زندگی پاک وآرمی داشته باشد خانواده آنها ازفرهنگ فوق العاده ضعیفیفی برخوردارند ولی خانواده من تحصیل کرده ومذهبی هستند پدرم شخص تحصیل کرده وسرشناسی است او وخانواده ام ومن اول مخلف این ازدواج بودیم ولی انقدر اصرار کرد وعلاقه مند بود تا ما راضی شدیم وحالا در این یک سال من علاوه بر شنیدن حرف دیگران که می گفتند چرا پذیرفتی خیلی توهین ها از نامزدم وخانواده اش دیدم وشنیدم تا جایی که کار به جدایی می کشید ولی با عذر خواهی پسر عمه ام والتماس هایش تمام شدولی من بعد از آن قضایا نسبت به او سرد شده ام اوخیلی به من محبت می کند وهمیشه به من ابراز علاقه می کند وهم اینکه ادامه تحصیل هم که یکی از شروطم بود را می دهد ولی من نمی دانم چرا دیگر علاقه ای به ندارم چرا نمی دانم همچنین خانوادهم نیز همیشه رفتارهای بد گذشته آنها را به من یاداوری می کنند نمی دانم چه کنم من همشه دوست داشتم با یک فرد طلبه ومذهبی ازدواج می کردم وزندگی آرامی می داشتم دارم دیوانه مشوم چه کنم نمی توانم اورا مثل همسر ببینم دارم نسبت به او دلسرد مشوم واو روز بروز نسبت به من علاقه مند تر نمی دانم چرا حتی دیگر علاقه اش را هم باور ندارم خود راشکست خورده می بینم تورا خدا کمکم کنید روزی چند با آرزوی مرگ می کنم برادم اصلا از اوخوشش نمی آید چون یک روستایی است احتمالا
شنبه، 7 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

سلام لطفا فووووووووووووری راهنماییم کنید من مدت یک سال است که با پسر عمه ام که یک خانواده روستایی با...

( تحصیلات : فوق دیپلم ، 24 ساله )

سلام لطفا فووووووووووووری راهنماییم کنید من مدت یک سال است که با پسر عمه ام که یک خانواده روستایی با همان فرهنگ ضعیف عقد کرده ام او تحصیلاتشپایین تر از من است ولی دارای ظاهر خیلی خوب وهمچنین باهوش وزرنگ است واخلاق خوبی دارد درست است که نسبت به انجام تکالیف دینی کمی سستی می کند ولی به مسایل دینی خیلی علاقه دارد ودوست دارد زندگی پاک وآرمی داشته باشد خانواده آنها ازفرهنگ فوق العاده ضعیفیفی برخوردارند ولی خانواده من تحصیل کرده ومذهبی هستند پدرم شخص تحصیل کرده وسرشناسی است او وخانواده ام ومن اول مخلف این ازدواج بودیم ولی انقدر اصرار کرد وعلاقه مند بود تا ما راضی شدیم وحالا در این یک سال من علاوه بر شنیدن حرف دیگران که می گفتند چرا پذیرفتی خیلی توهین ها از نامزدم وخانواده اش دیدم وشنیدم تا جایی که کار به جدایی می کشید ولی با عذر خواهی پسر عمه ام والتماس هایش تمام شدولی من بعد از آن قضایا نسبت به او سرد شده ام اوخیلی به من محبت می کند وهمیشه به من ابراز علاقه می کند وهم اینکه ادامه تحصیل هم که یکی از شروطم بود را می دهد ولی من نمی دانم چرا دیگر علاقه ای به ندارم چرا نمی دانم همچنین خانوادهم نیز همیشه رفتارهای بد گذشته آنها را به من یاداوری می کنند نمی دانم چه کنم من همشه دوست داشتم با یک فرد طلبه ومذهبی ازدواج می کردم وزندگی آرامی می داشتم دارم دیوانه مشوم چه کنم نمی توانم اورا مثل همسر ببینم دارم نسبت به او دلسرد مشوم واو روز بروز نسبت به من علاقه مند تر نمی دانم چرا حتی دیگر علاقه اش را هم باور ندارم خود راشکست خورده می بینم تورا خدا کمکم کنید روزی چند با آرزوی مرگ می کنم برادم اصلا از اوخوشش نمی آید چون یک روستایی است احتمالا


با سلام و ابراز هم دردی با خواهر گرامی! قرآن: ومن يتوكل علي الله فهو حسبه إن الله بالغ أمره قد جعل الله لكل شي‏ءٍ قدراً (سوره طلاق ، آيه 3) خواهر گرامی از نیروی شیطانی یأس و نومیدی به نشاط و قدرت الهی امید و توکل پناه ببرید و بدانید که در مقابل همه نیروهای بد و منفی این عالم یک نیروی بزرگ و لایتناهی عشق الهی همه را به باد فنا می دهد و شکست می دهد . پس برای پیروزی بر مشکلاتی که فرمودید اول باید خود را و نیروی اراد ه خود را تقویت کنید و چه نیرویی قویتر از نیروی محبت و عشق به خدا و آنگاه به مخلوقات او به این شعر سعدی بیاندیشید: به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست------ عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست..... پس ابتدا با قدرت محبت و عشق خود را تقویت و تغذیه کنید آنگاه به خود و آرزوهای منطقی و مطلوب-- نه بلندپروازی ها ی دست نیافتنی-- بیاندیشید یعنی مقداری خودشناسی و خودسازی کنید که من از این زندگی زودگذری که به شتاب می گذرد چه می خواهم و بدانید اگر آرزوهای شما توسط همسر گرامتان برآوردنی نبود و حداقل پتانسیل آن را در او نمی یافتید حتما به او بله نمی گفتید پیس بعد از تفکر در خود و آرزوها و خواسته های عاطفی فکری جسمی و روحیتان با توسل به قران مقدس و اهل بیت نورانی مخصوصا اباعبدالله ع و صاحبمان امام زمان روحی فداه ، خیلی صادقانه بنشینید و در محیطی آرام و رد شرایطی متعادل ---نه با خستگی و آزردگی و عصبانیت و ... -- با محبت و صداقت با شوهرتان صحبت کنید و از خواسته های خود با او صحبت کنید . سعی کنید در دل او را ببخشید و باز هم به او فرصتی بدهید با شرایطی که می گویید ایشان ارزش این گذشت را دارد پس با او صحبت و درد دل کنید اگر نمی توانید باریش نامه بنویسید آری گرچه پیش شماست اما در نامه گاهی می توان حرف هایی را زد که رودر رو نمی توان گفت فقط دقت کنید نه شما ونه ایشان موجب آزردگی و دل شکستگی دیگری را تایجاد نکندو دیگر به خانواده و اطرافیان با محبت و حتی اگر لازم شد محکم و استوار و با صلابت بفهمانید که شوهرتان اشتباه کرده و الان در صدد جبران است و احترام به او احترام به من است و برعکس........... موفق باشید و امیدوار به دریای بی کران رحمت الهی حسین علیه السلام.



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.