ناشناس
با سلام پدری دارم که حدودا 60 سال سن داره از مادرم...
با سلام پدری دارم که حدودا 60 سال سن داره از مادرم حدود 6 سال که جدا شده و من مطمئنم دوباره زن گرفته و علکی روزایی که دیر میاد میگه استخر بوده ،کلاس بوده و... مشکل من اینا نیست مشکل من اینکه من جوان مجردی هستم پدرم هم در حال وهوای خودش بهش گفتم به قول خودمون زن می خوام ولی گفتم که یادش میره به خاطره مسائلی که داره چیزی که اعصاب من داغون میکنه اینکه ادعای دین میکنه ادعای بهترین پدر بودن ر میکنه ولی نه بهترین پدر دنیاست از دینم فقط ظاهرش یاد گرفته من تا حالا فکرای ناجوری به سرم زده مثل سیگار کشیدن دوست دختر پیدا کردن و.... اصلا می خوام هر وقت بابام خونست بزنم بیرون و شاد باشم و انقدر بابام جلوم اس ام اس بازی نکنه تر بخدا کمکم کنید چه کنم؟من تا این سن همش خونه بودم به خاطر مسائلی دنبال دختر بازی و... هم نبوم الان این وضعیت اعصابم داغون کرده تازه من سربازم !واقعا نمیدونم چیکار کنم ؟مرسی
مشاور: سید حبیب الله احمدی
باسلام. از تلخی کلامتان احساس رنج و ناکامی که در حال حاضر در زندگی خود تجربه می کنید، کاملاً مشهود است. این کاملاً طبیعی است که در چنین شرایطی شما چنین احساساتی را نسبت به پدرتان یا زندگیتان داشته باشید، اما مراقب باشید که این هیجان منفی طبیعی باعث نشود که به رفتارهای مخربی دست بزنید که زیان اول و آخرش به خودتان برمی گردد. احساس منفی و خشم شما نسبت به پدرتان، قابل درک است اما با انجام رفتارهایی مثل سیگار کشیدن و رفتن به دنبال عشق های خیابانی و ... اگرچه ممکن است نگرانی هایی برای پدرتان ایجاد کند ولی بیشتر از او به خودتان آسیب می زند. این را در نظر داشته باشید که شما تنها رفتار خود را می توانید کنترل کنید و تنها کسی که در این دنیا نسبت به او کنترل کامل دارید، خودتان هستید. هرانسانی تمایل دارد که دیگران مخصوصاً افراد خانواده اش مطابق میل او یا حداقل مطابق منطق و عرف و انصاف، رفتار کنند ولی این تمایل به این معنی نیست که ما می توانیم عملاً انتظار داشته باشیم که دیگران همیشه به همین گونه رفتار کنند. مخصوصاً وقتی که این انتظار را خیلی قوی و مطلق گرایانه در ذهنمان پرورش می دهیم، حاصل آن چیزی نخواهد بود جز یک عصبانیت دائمی و نفرت پایداری که تمام وجودمان را اسیر خواهد کرد. بنابراین اگر انتظار خود از درست رفتار کردن پدرتان را صرفاً به عنوان یک «تمایل» بپذیرید و آن را به یک «باید» مطلق و جزمی، تبدیل نکنید، تحمل رفتارهای پدرتان خیلی راحت تر خواهد شد. اگرچه در این حالت هم رفتارهای او شما را ناراحت خواهد کرد،، اما دیگر باعث نخواهد شد که دچار چنین احساسات منفی عمیق و ناتوان کننده ای شوید. همچنین در نظر داشته باشید که در حال حاضر، یک ناکامی مهم در زندگی شما وجود دارد که خشم و نفرتتان را از پدرتان بیشتر کرده است، چون او را در این ناکامی سهیم می دانید. آن ناکامی هم ازدواج است. شما در صحبت هایتان اشاره نکردید که پدرتان با ازدواجتان مخالف است. از صحبت هایتان به نظر می رسد که مشکل شما این است که پدرتان این موضوع را خیلی جدی قلمداد نمی کند. شاید بهترین راه حل این مسئله این باشد که جدیت خود را در بیان خواسته ی خود، بالا ببرید. البته با توجه به اینکه الان سرباز هستید، شاید تاحدی طبیعی باشد که درخواست ازدواج، آن هم در بحبوحه ی دوران سربازی، جدی گرفته نشود. اما این کاملاً منطقی است که پس از اتمام دوران سربازی، جدی تر از هرزمانی با پدرتان این درخواست خود را در میان بگذارید. مطمئناً درخواست از پدرتان برای کمک به ازدواج شما مهمترین درخواستی است که تاکنون از او داشته اید، پس سعی کنید با جدیت و قاطعیت خود به او نشان دهید که این درخواست برای شما چقدر اهمیت دارد و صریحاً و با جدیت، اما مودبانه با او مطرح نمایید که به عنوان یک فرزند، انتظار دارید که در این سن، او به ازدواج شما کمک نماید.