ناشناس

سلام و خداقوت،چه کارهایی میشه انجام داد تا به آرامش...

سلام و خداقوت،چه کارهایی میشه انجام داد تا به آرامش درزندگی برسیم؟ چند وقتیه عصبی شدم و تا کمی باهم صحبت میکنن زود چوش میارم. ممنون میشم راهنماییم کنین.
چهارشنبه، 2 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

سلام و خداقوت،چه کارهایی میشه انجام داد تا به آرامش...

ناشناس ( تحصیلات : دیپلم ، 19 ساله )

سلام و خداقوت،چه کارهایی میشه انجام داد تا به آرامش درزندگی برسیم؟ چند وقتیه عصبی شدم و تا کمی باهم صحبت میکنن زود چوش میارم. ممنون میشم راهنماییم کنین.


مشاور: سید حبیب الله احمدی

باسلام. حالتی که به آن اشاره کردید می تواند معلول شرایط و عوامل مختلفی باشد. خیلی وقت ها هست که ما شاید به طور کلی آدم آرامی هستیم ولی در یک برهه ی زمانی، احساس می کنیم که خیلی عصبی و حساس و زودرنج شده ایم. یکی از دلایل شایع چنین حالتی، افزایش استرس در نتیجه ی تجربه ی شرایط استرس زا در دوره ی خاصی از زندگی است. مثلاً وقتی که چندموضوع استرس زا مثل امتحانات پایان ترم، به هم خوردن رابطه با یک دوست، اختلافاتی با والدین و ... همزمان با هم، به ما هجوم می آورند، اگر نتوانیم این استرس ها را کنترل و مدیریت کنیم، ممکن است برای مدتی عصبی باشیم و خلق تحریک پذیر و حساسی را تجربه کنیم. البته همیشه این حالت، معلول استرس و فشار محیط زندگی نیست. در بسیاری از موارد نیز چنین حالتی به افکار و باورها و خودگویی های ذهنی ما بازمی گردد. امروزه این یک اصل تأیید شده در علم روانشناسی است که هیجانات و خلق ما محصول مستقیم افکار و باورها و خودگویی های ما است. منظور همان چیزهایی است که هرانسانی در هرلحظه با خودش می گوید و اصطلاحاً به آن حدیث نفس می گویند. این گزاره های فکری، بدون اینکه خودمان متوجه باشیم، تأثیری مستقیم بر هیجانات ما می گذارند. در علم روانشناسی، دسته بندی های دقیقی از این خودگویی ها تعیین شده این بحث، بسیار است، به طوری که خودگویی ها و باورهای مولد هریک از هیجانات منفی ناسالم (مثل اضطراب، افسردگی، عصبانیت و ...) شناسایی شده است و باکنترل این باورها می توان هیجان ناشی از آن ها را نیز کنترل کرد. البته مفصل است و ظرایف بسیاری دارد. من در اینجا به طورکلی اشاره ای به آن خواهم کرد و سپس شما را به مطالعه ی یک کتاب کاربردی در این زمینه ارجاع می دهم. ما معمولاً نسبت به باورهایی که مولد هیجانات منفیمان هستند، خیلی توجهی نداریم و از آن ها آگاه نیستیم. البته این به این معنی نیست که تمام این باورها در ناهشیار ذهن ما جا خوش کرده و نمی توانیم آن ها را شناسایی کنیم. بلکه ما با کمی توجه به آنچه که در هرلحظه، در ذهنمان می گذرد، می توانیم جریان این باورها و خودگویی ها را شناسایی کنیم. آنچه که باعث می شود نسبت به این افکار، بی توجه باشیم، این است که اینها سال ها در ذهن ما جریان یافته اند و به صورت عادت درآمده اند. هرچیزی هم که به صورت عادت دربیاید، دیگر چندان در سیطره ی هشیاری و آگاهی نخواهد بود. مثلاً راه رفتن، یک عادت است اما آیا ما هیچ وقت هشیار هستیم که درهنگام راه رفتن، کدام مفاصل پاهایمان درگیر است و یا دقیقاً چه کاری را با پاهایمان انجام می دهیم؟! باوری که مولد هیجان خشم و عصبانیت افراطی از دیگران است و ما معمولاً به آن، آگاهی نداریم، فکری شبیه این فکر است که «دیگران (فلانی) باید همیشه با من منصفانه رفتار کنند و اگر اینطور رفتار نکنند آدم های پست و بی ارزشی خواهند بود و به هیچ وجه نمی توانم رفتار و شخصیت بی ارزش و نفرت انگیز آن ها را تحمل کنم». واژه هایی که زیرآنها خط کشیده شده است، جنبه های ناسالم این فکر است که همین جنبه های ناسالم، منجر به بروز هیجان شدید و مخربی همچون خشم مفرط خواهند شد. همانطور که می بینید، یکی از این جنبه های ناسالم، مطلق گرایی و جزم اندیشی افراطی است (واژه هایی مثل باید و همیشه). از آنجا که چنین انتظارات مطلق گرایانه و جزم اندیشانه ای هیچگاه به طورکامل، محقق نخواهند شد، احساس ناکامی شدیدی در ما ایجاد خواهند کرد که خود این احساس ناکامی، خشم و عصبانیت ناراحت کننده ای را در ما شعله ور خواهد ساخت. جنبه ی ناسالم دیگر این فکر، برچسب زدن به شخصیت افراد است. توجه داشته باشید که رفتار افراد، در یک موقعیت خاص، نشانگر شخصیت آن ها نیست. حتی اگر کسی رفتار ناشایستی را به طور پی در پی، تکرار می کند، شما نمی توانید آن رفتار را به کل شخصیت آن فرد، تعمیم دهید. اگر چنین تعمیمی را مرتکب شوید، آنگاه کنار آمدن با بسیاری از اطرافیانتان برایتان دشوار خواهد شد. به عنوان مثال، فرض کنید که شخصی به شما حرفی می زند که برای شما خوشایند نیست؛ مثلاً به عقیده ی سیاسی شما یا کلاً موضوعی که برای شما مهم است، بی اعتنایی می کند؛ شما به خاطر ناراحتی از این رفتار آن فرد، برچسبی به شخصیت او می زنید و مثلاً او را یک آدم نفرت انگیز، در نظر می گیرید. چه خودتان هشیار باشید و چه هشیار نباشید، وقتی که یک برچسب منفی به فرد دیگری می زنید، به طور ضمنی در ذهن شما اینطور فرض می شود که تمام رفتارها و و ویژگی های شخصیتی آن فرد، دائماً تحت پوشش آن برچسب است. در مورد مثال اخیر، پس از زدن برچسب، ذهن شما به طورضمنی و ناخودآگاه، اینطور قضاوت می کند که آن فرد، کل وجودش در تمام لحظات زندگیش و در ارتباط با تمام افراد، نفرت انگیز است. در نتیجه هرگاه که با این فرد، حتی یک تعامل معمولی داشته باشید، بسیار احساس ناراحتی و رنجش خاطر خواهید کرد و خیلی راحت بر سر مسائلی جزئی، خشمگین و عصبانی خواهید شد. کاملاً واضح است که چنین برچسبی و نتیجه گیری ضمنی به دنبال آن، کاملاً غیرمنطقی و غیرواقع بینانه است. زیرا هرچقدر هم که یک رفتار نامطلوب، توسط یک فرد، ‌تکرار شود، بازهم به تمام شخصیت آن فرد، قابل تعمیم نخواهد بود. به علاوه همانطور که قبلاً‌ بیان کردم، این نگرش باعث می شود که رابطه با اکثر اطرافیانتان برای شما دشوار شده و در این روابط، به طور مداوم به قول خودتان عصبی شوید. در واقع همین نگرش است که رفتارهای نامطلوب دیگران را برای شما تحمل ناشدنی می کند. در حالی که اگر این برچسب ها را حذف کنید و احساس منفی خود را به جای شخصیت دیگران به رفتار آن ها معطوف کنید، خیلی راحت تر می توانید با رفتارهای ناخوشایند اطرافیانتان کنار آمده و واکنش تندی نشان ندهید. البته صحبت هایی که بیان شد، همگی در سطح گفتار، راحت است و در سطح عمل، بس دشوار. بنابراین پیشنهاد می کنم که یک کتاب علمی که کاملاً این مباحث را به زبان ساده و قابل کاربست بیان کرده است را در این زمینه، مطالعه بفرمایید. پیشنهاد من کتاب «احساس بهتر، بهتر بودن، بهتر ماندن» از دکتر آلبرت الیس است.



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.