ناشناس
سلام . من دختر مذهبی و عاطفی هستم . حدود یک سال پیش...
سلام . من دختر مذهبی و عاطفی هستم . حدود یک سال پیش با یکی از دختران هم کلاسی ام کم کم سر درسو و.. رابطه مان صمیمی تر شد تا این که الان حدود 7-8 ماه هست دوستان صمیمی هم هستیم.ا درس میخواند و و دختر غیر مذهبی است اما یه سری از تفکرات و اخلاقش را دوست دارم و دختر بسیار کتابخوانی است .اوایل دوستی مان راجع مسلیل مختلف علمی و عقیدتی بحث میکردیم و با اینکه اختلافاتی با هم داشتیم اما همدیگه رو خیلی دوست داشتیم از حدود 5 ماه ÷یش اخلاقایی ازش دیدم که به دلم نمیشه اولا این دوستم بسیار مغروره و با ادم های بسیار کمی دوسته و حتی از سلام علیک کردن هم خوشش نمیاد و همه رو مسخره میکنه البته خودش اینا رو بد نمیدونه و .راستش من دقیقا برعکسم تو.سلام پیش قدم میشم و دلم میخواد با همه خوب باشم .دوستم مدام گیر میده دلت خوشه چرا انقدر با بقیه خوبی .راستش این دوستم بیماری افسردگی شیدایی و وسواس فکری داره و توی خانواده گرم و صمیمی بزرگ نشده و خیلی مودیه . یه روز میگه خیلی دوست دارم . یه روز میگه رابطمونو کم کنیم بعد شبش میگه نه میخوام باهات دوست باشم .منو اسیر کارای خودش کرده برای اینکه ناراحت نشه مجبورم توی دانشگاه ساعتهای طولانی براش وایسم و یا با تلفتن باهاش راجع مسایل خاله زنکی حرف بزنم .احساس میکنم عوض شده دیگه نمیتونیم باهام راجع به مسایل مختلف حرف بزنیم چون بر خلاف ظاهر روشنفکری که داره هر کس که مثل خودش فکر نکنه رو مسخره میکنه مثلا اعتقاد به خدا را ضعف شخصیت میدونه. دیکه خیلی خسته شدم ولی از یه طرفم خیلی دوسش دارم و دلم نمیخواد رابطمو باهاش قطع کنم و دوستم به نحویه که نمیشه رابطمو باهاش کم کنم یا باید همین جوری ادامه بدم یا کاملا قطع کنم . راستش فکر میکنم اونم منو دوست داره ولی نمیدونم انقدر از رفتاراشو و کاراش دلخورم خیلی حساس ترم شدم حرف زدن باهاشم میدونم فایده ای نداره .دلم میخواست بهش کمک کنم چون این دوستم معنی دوست داشتن رو خیلی تو زندگیش ندیده ولی انگار نمیشه . به نظرتون من رابطمو چجوری باهاش مدیریت کنم واقعا کلافه ام
مشاور: سید حبیب الله احمدی
باسلام. احساس مسئولیت شما نسبت به ایشان، قابل تحسین است. ولی درنظر داشته باشید که احساس مسئولیت نسبت به دیگران هم تا حدی با سلامت و بهداشت روانی، همخوان است. اما از از حدی که بگذرد خود می تواند مخل سلامت روان تلقی شود. به عبارت دیگر، یک الگوی بهنجار و مناسب از سلامت روانی، شامل دلسوزی و همدلی با دیگران می شود ولی تاحدی که آسایش و بهداشت روانی خود فرد، آسیب نبیند. پس مواظب باشید که احساس مسئولیت بیش از حد شما باعث اختلال در سلامت خلقی خودتان نشود. در چنین حالتی شما با قصد کمک به بهبود سلامت روان دوستتان رابطه را ادامه می دهید ولی نه تنها تغییری در وضعیت او ایجاد نمی شود بلکه شما هم به تدریج، مانند او سلامت و بهداشت روانی خود را از دست می دهید. البته قضاوت در مورد اینکه آیا الان با چنین شرایطی مواجه شده اید یا خیر، با خودتان است. درست است که الان دوستتان با توجه به اختلالات خلقی و رفتاریشان، نیاز مبرمی به کمک دارند، اما در توان شما نیست که بتوانید در این زمینه ها به او کمکی نمایید. در واقع فقط یک روانشناس یا روانپزشک حرفه ای و آموزش دیده، صلاحیت این را دارد که به افراد دارای چنین مشکلاتی کمک موثر نمایند تا بتوانند اختلالات خود را درمان کنند. اگر دوستتان در صدد تغییر و بهبود برآیند، شما می توانید در این مسیر، با یک رابطه ی حمایتگرانه به ایشان کمک نمایید (به شرطی که به سلامت خودتان آسیبی وارد نشود) اما اگر ایشان هیچ انگیزه و تعهدی برای تغییر وضعیت حال حاضر خود نداشته باشند، درگیری شما با دنیای ذهنی آسیب دیده ی ایشان به احتمال زیاد، فقط به ضرر شما خواهد بود. البته با وجود این نکات، من به عنوان یک مشاور و روانشناس، براساس اصول حرفه ای تخصص خودم این حق را ندارم که در این تصمیم گیری، شما را صریحاً به سمت خاصی سوق دهم یا نظر خودم را به شما تحمیل کنم. اما این اطلاعات و نکات کلی را مطرح کردم تا شما خودتان پیامدهای هر دو گزینه ی «صرف نظر از این رابطه و کم کردن آن» و یا «ماندن و ادامه دادن رابطه به همین شکل» را بررسی کنید و انتخابی سنجیده داشته باشد.