ناشناس
در سوره کهف و در ایه فانطلقا حتى اذا لقیا غلاما فقتله...
در سوره کهف و در ایه
فانطلقا حتى اذا لقیا غلاما فقتله قال اقتلت نفسا زکیة بغیر نفس لقد جئت شیئا نکرا
حضرت خضر این پسر را کشتند چون در بزرگی کافر می شد و پدر و مادر را منحرف می کرد ؟
اگر خدا به کفر این کودک اگاه بود چرا به دنیا امد؟؟
چرا به او فرصت اصلاح داده نشد؟؟؟
اگر علم خدا در باره کفر کافی است و دلیل روشن بر کشتن ان کودک می شد چرا سایر افراد شفی را در کودکی نکشتند مثلا کشته شدن امام علی مهمتر است با انحراف ان پدر و مادر؟
مکر در مسئله علم الهی این موضوع مطرح نمی شود که این علم منافاتی با اختیار ما ندارد ولی در این داستان حتی به ان کودک اجازه بزرگ شدن هم داده نشد؟؟؟
2- اگر علم حضرت خضر بیشتر از حضرت موسی است چرا او نبی اولوالعزم نشد؟
مشاور: حجة الاسلام منتظمی
کاریر محترم : از حسن اعتمادتان به مشاوره راسخون، تشکر میکنیم جواب س 1 در آیهى 80 سوره ی مبارکه ی کهف که حضرت خضر دربارهى دلیل کشتن آن پسر نوجوان توضیح مىدهد، با توجه به سنت خداوند مبنى بر اینکه تا وقتى عمل شرى از انسان صادر نشده، آن عمل ثبت و او مجازات نمىشود، سؤالاتى مطرح مىگردد: 1. چرا با این که خداوند علم داشته که این نوجوان در آینده مرتکب عصیانى مىشود، اما (طبق سنت الاهى) به وى مهلت داده نشد تا خود در آینده شاهد اعمال بد خود شود؟ آیا این جبر نیست؟ 2. آیا آن نوجوان به خاطر والدین مؤمنش مشمول لطف خداوند شده و چون قبل از ارتکاب اعمال بدش از این دنیا رفته دیگر عذاب نمىشود؟ 3. یا این که چون خداوند علم داشته که او در آینده عصیان مىکند، در آخرت مجازات مىشود؟ ..پاسخ اجمالی از مجموع آیات، روایات و تفاسیر موجود استفاده می شود که جریان کشته شدن نوجوان به دست حضرت خضر از سر عصبانیت و هوا و هوس نبوده، بلکه به طور یقین این قتل دارای حکمت و مصلحت بوده، به ویژه این که این قتل به وسیله ی بنده ای از بندگان صالح خدا که دلش مملو از رحمت الاهی بود، واقع شد. چنان که خود حضرت خضر در جواب حضرت موسی (ع) که به این کار اعتراض کرده می گوید: اراده و حکمت الاهی از هر چیز برتر است و عقل ساده اندیش آدمی نمی تواند به ظرافت های امر خدا و خواست او پی ببرد. از این رواست که عقول بر خواست خدا حاکمیت نداشته و امر و اراده ی او نسبت به عقول، حاکم و تعیین کننده است. بنابر این، فقط به عقل و دریافت ظاهر او استناد مکن و فعلا هر کاری را که انجام می دهم، با شکیبایی پذیرا باش. بعبارت دیگر؛ کشته شدن آن جوان، صد در صد یک دستور ویژه و مشروط به دستور و حکم الاهى بوده و خضر (ع) بدون فرمان إلاهى مرتکب این عمل نشده است، بلکه او مُجرىِ امر خداوند مىباشد. و خداوند گاه تصمیم مىگیرد که به استناد پارهاى مصالح برتر، فراتر از محدودهى جزاى ظاهرى عمل کرده و خواهان به جریان افتادن بُعد باطنى و عذاب یا پاداش آن باشد. از مجموع آیات و روایات در این زمینه به دست می آید، که این مصالح عبارت بودند از: 1. چون این پسر از والدین مسلمان متولد شده بود، کفر او در آینده موجب ارتدادش می شد و جزای دنیایی ارتدادش (کشته شدن به دست خضر) موجب تخفیف جزای اخروی وی می شود. 2. خداوند علم داشت که ادامه ی زندگانی پسر نتیجه ای جز خسارت معنوی و مادی ندارد. این شخص با ادامه ی حیات، والدین خود را کافر می کرد و گناه ارتداد آن دو نیز به عهده ی او می شد. 3. زنده ماندن پسر مانع خیر دیگری برای والدینش بود که همان دادن دختری به آنها که از نسلش پیامبر به وجود آید. با این قتل هم ایمان والدین محفوظ ماند و هم به جای پسر بد کردار دختری طاهر و با عاطفه و با برکت روزیشان شد و این توفیق را یافتند که جد هفتاد پیامبر شوند و از ثواب و مغفرت آنها بهره مند شوند. نتیجه این که؛ از حکمتهاى مهلت ندادن به آن جوان، همین مصلحت نسل نبى و پیامبران با عظمت است. بدیهى است سنت الاهى بر ایمان والدین انبیا و... تعلق گرفته است. به همین دلیل اگر پسر زنده بود و موجبات کفر والدین و... را فراهم مىکرد، مانع حقیقى بر مسیر این سنت قرار مىگرفت. پاسخ تفصیلی با توجه به توضیحاتى که از تفاسیر، روایات و سیاق آیات بدست مىآید، جریان کشته شدن غلام (جوانِ تازه بالغ[1])، امرى اتفاقى یا در اثر عصبانیت و کشمکش نبوده، بلکه حضرتِ خضر (ع) بدون هیچ گونه گفت و گوى مقدماتى، اقدام به کشتن جوان کرده است.[2] از این رو شائبهى وجود میل و یا غضب نفسانى در این جریان، منتفى شده و ذهن پرسشگر انسان مىپذیرد که با وجود فقدان هرگونه عاملِ تحریکزا و مقدماتِ هیجان آفرین، به طور یقین این قتل حکمت و دلیلى ویژه داشته و خضر (ع) در این ماجرا از امر شهوانى تبعیت نکرده است. خصوصاً وقتى این عمل توسط شخصى انجام مىپذیرد که قرآن در مورد او مىفرماید: "...عبداً من عبادنا آتیناه رحمةً من عندنا و علّمناه من لدّنا علماً...". بندهاى از بندگان مان که ظرف دلش را از رحمت مخصوصمان پر کردیم و دانشى از دانشهاى مخصوص به او آموزاندیم.[3] از این رو، با اشارات فوق مىتوان یقین کرد که پاىِ هوا و هوس در کار نبوده، اما این که حکمت عاطفى آن چیست؟ و آیا چگونه مىتوان باور کرد که چنین شخصى دست به کشتن جوان تازه بالغ بزند؟ نیاز به پاسخى دارد که در ادامه تقدیم مىشود. از برخى روایات چنین بر مىآید که حضرت موسى (ع) با دیدن این ماجرا سخت شگفتزده مىشود و چون با نگرش به ظاهر قضیه، موضوع قتل را بىجا مىبیند به خضر (ع) خطاب مىکند که "آیا یک انسان پاک و بىگناه را، بدون آن که مستحق قصاص باشد کشتى؟! این پذیرفتنى نیست و کارى ناپسند کردهاى!" در این موقعیت، حضرت خضر (ع) به صورت اجمالى به علّت کار خود مىپردازد و مىفرماید: "اراده و حکمتِ الاهى از هر چیز برتر است و عقل سادهاندیش آدمى نمىتواند به ظرافتهاى امر خدا و خواستِ او پى ببرد، از این روست که عقول برخواست خدا حاکمیت نداشته و امر و ارادهى او نسبت به عقول، حاکم و تعیین کننده است. بنابر این فقط به عقل و دریافت ظاهرى او استناد مکن و فعلاً هر کارى را که انجام مىدهم، با شکیبایى پذیرا باش..."![4] با دقت در حدیث نتیجه مىگیریم که: 1. امور از دو لایهى ظاهر و واقعیت تشکیل مىشود. اگر از زاویهى دید ظاهرى، پوستهاى از خوبىها و بىگناهىها بر حقیقتى از بدىها و گناهکارىها کشیده شده بود، نمىتوان فقط به احکام ظاهرى استناد کرد. 2. گاه خداوند تصمیم مىگیرد که به استناد پارهاى مصالح برتر، فراتر از محدودهى جزاى ظاهرى عمل کرده و خواهان به جریان افتادن بُعد باطنى و عذاب یا پاداش آن باشد. 3. کشته شدن آن جوان، صد در صد مشروط به دستور و حکم الاهى بوده و خضر (ع) بدون فرمان إلاهى مرتکب این عمل نشده است، بلکه او مُجرىِ امر خداوند مىباشد.[5] حال سؤال این است: آیا خداوند با کشتن آن جوان، قصاص قبل از جنایت نکرده است؟ مطالب زیر مىتواند در جواب این پرسش ما را یارى دهد. 1. اگر انسان از پدر و مادر مؤمن متولد شود و پس از بلوغ، ایمان خویش را انکار نماید، شامل حکم "مرتدّ فطرى" مىشود و چنین شخصى - اگر مرد باشد - مستحق "قتل" خواهد بود. در روایات متعدد آمده است: "گر چه بنابر تصریح قرآن، پدر و مادر آن پسر، مؤمن بودند، اما فرزندشان کافر بود به حدى که هیچ امیدى به گشایش قلبش به سوى نور هدایت نبود و مُهر لجاجت و نپذیرفتن ایمان بر او زده شده بود".[6] از این رو هر چند ظاهر و رفتار آن پسر، در حال بازى با دوستان، نشانگر کفرش نبود (همچنان که حضرت موسى (ع) با استناد به همین حال ظاهرى، او را پاک و بىگناه دانست)، اما واقعیت قلبى و حقیقت اعتقادى و عملى وى، کفرش را ثابت مىکرد (چنان که در علم الاهى و اعلام آن به خضر (ع) اثبات شده بود). در نتیجه، کشته شدن او همان بازتاب اختیار ارتدادى بود که د ردنیا، عکس العملى جز توقف حیات فیزیکى ندارد. 2. خداوند آگاهى داشت که ادامهى زندگانى پسر، ثمرهاى جز خسارت معنوى و مادى او در خصوص تلاش در جهت گمراه کردنِ والدین با ایمان و گسستن پیوندهاى خانوادگى و محروم ساختن آنان از برکات دنیوى و أُخروىِ ایمان براى خانواده و جامعه ندارد؛ از این رو با انقضاى مصلحتهاى حیات او تاکنون، اراده بر اتمام زندگانى او نمود و اسباب گرفته شدن جانش را فراهم کرد. همان طور که انسان تا وقتى که کفهى منافع چیزى بر مضراتش غلبه کند از آن حفاظت مىنماید و پس از آن، با دست خود، سرنوشت دیگرى را برایش رقم مىزند و نیستىاش را بیشتر مىپسندد! در این قسمت، هر چند گیرندهى ارواح حضرت جبرئیل و سایر خادمان او مىباشند، اما خداوند اراده نمود که مأمور اجراى ظاهرى خواستِ او (پایان بخشیدن صفحات عمر جوان) یکى از بندگان برگزیده و رحمت پیشه و عالم به علوم مخصوصش؛ یعنى حضرت خضر (ع) باشد. به دیگر سخن، إقدام آن حضرت، بر اساس همان ارادهى تشریعى و یا تکوینى خداوند است که نسبت به مرگ او تحقق پذیرفته و این قتل از این نگاه در راستاى سایر مُردنها است که با صحنههاى تصادف و... بوجود مىآیند. (با این تفاوت که قتل تصادفى، از نقطه نظر نظام تشریع، مورد تأیید خدا نبوده و بدان امرى نکرده، ولى قتل مورد بحث و سایر مردنهاى طبیعى از دو زاویهى تشریعى و تکوینى (= سبب سازى طبیعى) با اشاره و تأیید خداوند محقق مىشود). حضرت امام صادق (ع) در حل این معما مىفرمایند: "... خضر (ع) در این اندیشه بود که مبادا جریان کارها به گونهاى شود که بین او و آنچه بدان امر شده، مانع و حایلى پدیدار شود، به این گونه که او از ثواب اجرا نمودن ارادهى خدا؛ یعنى به پایان رسانیدن حیات جوان (که شروع و پایانش به حساب لطف و مصلحت الاهى است نه استحقاق بشرى) محروم بماند. به ویژه آن که اجراى این امر، سببسازىِ دیگرى بود در ایجاد رحمت بر والدین آن جوان! (چون به تصریح قرآن، خضر مىدانست که خداوند به جاى چنین جوانى، فرزندى به پدر و مادرش میدهد که پاک و مایهى همبستگى و ارتباط خاندان باشد). دیگر این که، تحقق این ارادهى الاهى، موجب مىشد تا خضر (ع) توفیق تبیین و افشاى اسرار الاهى و القاى حقایق و علوم ویژهى خدایى را نسبت به حضرت موسى (ع) بیابد".نکتهى قابل توجه این است که: "حضرت خضر آن گاه که به بیان حکمتها مىپردازد، مىگوید: به هر روى، از این خوف داشتیم که جوان در ادامهى حیاتش دست به گردن کشى و به کفر کشانیدن والدین بزند"؛ یعنى وى در فرآیند انجام این کارها از خود و ارادهى شخصىاش نامى نمىآورد و از فعل جمع "داشتیم" استفاده مىکند تا نشانگر این باشد که من هر چند اجرا کنندهى ارادهى خدا بودم، اما در این کار، تنها نبوده و خواست و حمایت الاهى و واسطههاى درگاه او، با من شریک بودند. با این فرق که خدا، متصف به خشیت و ترس نمىشود اما خضر و دیگران، از خشیت و ترس بىبهره نیستند. (اشتراک در صدور و اجراى حکم. اختصاص در ترس از موفق نشدن به انجام کامل دستور الاهى)."[7] چرا با این که خداوند علم داشته که این نوجوان در آینده مرتکب عصیانى مىشود، اما (طبق سنت الاهى) به وى مهلت داده نشد تا خود در آینده شاهد اعمال بد خود شود؟ آیا این جبر نیست؟ هر چند از توضیحات گذشته، روشن مىگردد که أ: اصل زندگانى، تفضلى از ناحیهى خداست بىآن که بشر استحقاق آن را داشته باشد. از این روى، جایى براى مطالبهى استمرار حیات نمىماند تا از علت عدم ادامهى عمر سؤال شود. ب: خداوند اراده کرده بود که طبق حکمتها و مصالحى حیات آن جوان متوقف شود، اما در پاسخ مىتوان ابعاد دیگرى را نیز مطرح نمود. 1. آن جوان از دو جهت مجرم بود. أ: مرتد فطرى بود، ب: توانایى تخریب بنیانهاى اعتقادى والدین خود را داشت. خداوند با مهلتى که به او داد، مشاهده کرد که از فرصت پیش آمده جهت اصلاح و جبران استفاده نمىکند و دست ازکفر و ارتداد برنمىدارد، از این رو حکم قتل را دربارهاش اجرا کرد.[8] 2. اگر آن جوان زنده مىماند، عملاً نیّت و قصد نهفتهى خود (به کفر کشانیدن دیگران) را به انجام مىرسانید و در این صورت، مضرات و مفسدههاى بیشتر و مهم ترى در پىداشت. بنابراین، جهت دفع و جلوگیرى از سایر پیامدهاى ناگوار بعدى، حکمِ به پایان رسانیدن زندگى چنین موجودى صادر شد. افزون بر این، از ظاهر آیات مىتوان فهمید که این پسر آن چنان که شاید و باید سر به زیر و نافع نبود و در مدت کوتاه پس از بلوغ مرتکب به امور و جرایمى نیز شده بود! او به نوعى در مسیر منحرف نمودن پدر و مادرش گام برمىداشت. 3. چنان که از آیهى 81 کهف برمىآید، خداوند مقدر فرموده بود که به پاداش ایمان و صبر پدر و مادر این جوان گمراه و بىخیر، فرزندى نمونه به آنها عنایت فرماید. از این جا مىتوان فهمید که نه تنها کشته نشدن جوان، موجب گمراهى والدین مىشد و به جزاى کفر و ارتدادش نمىرسید، بلکه مانعى از رسیدن خیر دیگرى به پدر و مادرش مىشد. در روایات این نکته را دقیقاً توضیح دادهاند که "خداوند اراده کرده بود که به جاى این جوان، فرزندى دختر جایگزین کند که از نسلش پسرى به دنیا بیاید که یکى پس از دیگرى تا چند نسل بعد، حایز رتبهى الاهى نبوت شوند به طورى که هفتاد پیامبر از همان یک دختر بوجود آیند".[9] در نتیجه از دیگر حکمتهاى مهلت ندادن به آن جوان، همین مصلحت نسل نبى و پیامبران با عظمت است. بدیهى است سنت الاهى بر ایمان والدین انبیا تعلق گرفته است. به همین دلیل اگر پسر زنده بود و موجبات کفر والدین را فراهم مىکرد، مانع حقیقى بر مسیر این سنت قرار مىگرفت. از این رو این پرسش منتفى مىشود که چرا هم پسر زنده نماند و هم نسل پیامبر بوجود نیامد؟ آیا آن نوجوان به خاطر والدین مؤمنش مشمول لطف خداوند شده و چون قبل از ارتکاب اعمال بدش از این دنیا رفته دیگر عذاب نمىشود؟ یا این که چون خداوند علم داشته که او در آینده عصیان مىکند در آن صورت مجازات نمىشود؟ با توجه به توضیحات و بیانات پیشین و مطالب بعدى، چنین استنباط مىشود که این قتل، هم براى مقتول (پسر) و هم قاتل (حضرت خضر) و هم والدین مقتول سبب رحمت بوده است. أ: منافع حاصل براى مقتول، عبارتند از: 1. به جزاى دنیایى ارتدادش رسید و شاید همین امر در تخفیف جزاى او مؤثر باشد. 2. با ادامه ى حیات، والدین خود را کافر میکرد و گناه کفر و ارتداد آن دو را نیز به عهده مىگرفت. 3. کفر اعتقادى به پریشان رفتارى و هنجارشکنى و گناه فزایى مىانجامد و بسته شدن پروندهى عمر او در جوانى، پروندهى جرایمش را تا ابد مختومه اعلام کرد و در قیامت، جزاى سایر اعمال و گناهان را که در صورت زنده بودن مرتکب مىشد، به دوش نخواهد کشید. 4. او نمىتوانست حقوق پدر و مادر را ادا کند و همین اذیت والدین، افزایش بار گناه و ازدیاد عاق والدین (نفرت والدین از پسر) را سبب مىشد. ب: منافع حاصل براى والدین مقتول، عبارتند از: 1. ایمانشان محفوظ ماند. 2. مقاومت در برابر چنین فرزندى، راه به جایى نمىبرد و عاطفهى پدرى و رحمت مادرى دلشان را در برابر او نرم و عقیدهشان را نقش بر آب مىکرد. لذا از اصطکاک روانى هم در امان ماندند. 3. در امتحان صبر و رضاى به قضاى الاهى سربلند بیرون آمدند. 4. به جاى پسرى خیرهسر و بدکردار، دخترى طاهر، با عاطفه و با برکت روزىشان شد. 5. این توفیق را پیدا کردند که جد هفتاد پیامبر شده و از ثواب و مغفرت آنها بهرهمند شوند. ج: منافع حاصل براى قاتل، عباتند از: 1. توفیق اجراى قانون مصوب الاهى (اراده ى خدا) را داشت. 2. سبب نزول برکت بر خانوادهاى مؤمن شد. 3. توفیق تبیین گوشهاى از اسرار وحى و علم غیب و حقایق باطنى را براى حضرت موسى(ع) پیدا کرد. حضرت امام صادق (ع) این نعمتها را چنین توصیف مىفرماید: "خداوند مىدانست که اگر این جوان باقى بماند، باعث به کفر کشیده شدن پدر و مادرش مىشود و اسباب فتنه و گرفتارى همگان مىگردد. از این رو خضر مأمور شد که موجبات قتل او را فراهم آورد تا در نتیجه، همه ى آنها (قاتل و مقتول و والدین) در عاقبت به کرامتها و الطاف الاهى نایل شوند.".[10] -------------------------------------------------------------------------------- [1] غلام: کسى که موهاى پشت لب او تازه روییده (معجم مقاییس اللغة). [2] فقتله من غیر تروٍّ و استکشاف حال (صافى، ج2، ذیل آیه) و: ظاهرِ عطفِ به فاء در "فقتله" آن است که حضرت خضر بدون هیچ مقدمهاى به قتل او اقدام کرد. [3] کهف، 65. [4] فیض کاشانى، صافى، ج3، ص 253، روایت امام صادق (ع). [5] ر.ک: نورالثقلین، ج3، ص 284 - 283 (در ضمیر جمع فخشینا). [6] تفسیر مجمع البیان؛ نورالثقلین، ج3، ص 286؛ تفسیر عیاشى؛ علل الشرایع؛ تفسیر صافى، ج3، ص 255. [7] علل الشرایع؛ نورالثقلین، ج3، ص 284 (حدیث حضرت امام صادق (ع)). [8] البته بیان مسأله ی ارتداد فطرى و این که حضرت خضر (ع) بر اساس حکم واقعى عمل نموده باشد (و لو چنین تشریعى در آن زمان صورت نپذیرفته باشد) صرفاً به عنوان دیدگاهى است که برخى مطرح نمودهاند. [9] نور الثقلین، ج3، ص 286، ح 173 تا 170. [10] علل الشرایع؛ تفسیر صافى، ج3، ص 256. جواب س 2- گرچه حضرت موسى (ع) از پیامبران اولوالعزم و پیشگامان رسالت بود، ولى تعلیم برخى نکات توسط خضر (ع) به ایشان و... نقصانِ مقام علمى آن پیامبر بزرگ محسوب نمی شود؛، زیرا: 1. در اوّلین لحظات ملاقات آنها با یکدیگر، خضر (ع) در جوابِ سلام حضرت موسى (ع) مىگوید: "السلام علیک یا عالم بنى اسرائیل".[1] بدین گونه به مقام علمى ایشان اذعان و تصریح مىنماید. 2. بر اساس برخى روایات، از جمله حدیثى از حضرت امام صادق (ع): حضرت موسى (ع) چنین مىپنداشت که تمامى علوم و دانستهها در الواحِ آسمانى که بر وى نازل شده، وجود دارد و ایشان از همه داناتر است.[2] خداوند متعال، بنابر حکمت و مصلحت خویش اراده نمود، این تصور را برطرف کند. از این رو چنین مقدر ساخت که در قالب رویدادی معما گونه، وی را نسبت به صحیح نبودن این گمانه آگاه نماید. 3. حضرت خضر (ع) نسبت به برخى امور آگاهى داشت، اما مجموع علوم ایشان نسبت به علومِ حضرت موسى (ع) کمتر بوده و دانش این نبى اولوالعزم از خضر (ع) بیشتر است. از این روست که حضرت امام صادق (ع)، موسى (ع) را از خضر (ع) اعلم و آگاهتر دانستند.[3] به دیگر سخن، از مجموع آیات و روایات مربوط به داستان حضرت موسى و خضر (ع) استفاده مىگردد، علومى نزد خضر (ع) وجود داشت (معارف و حقایق مربوط به تکوین و زندگى انسانها و...) که بر اساس ولایت و رحمت خاص و مطلقهى الاهى نصیب او گردیده بود و این علوم، دخالتى در مسئله ی رسالت و نبوت حضرت موسى (ع) نداشتهاند و اعتراض موسى (ع) به خضر نیز بر اساس علوم مربوط به ظاهر و شریعت و فروعات دینى بود. از این روى خداوند متعال بدین وسیله، پیامبر خویش را با برخى علوم غیبى و حقایق پشت پرده آشنا ساخت و به زبان بندهاى از بندگان خود (خضر ) بیان فرمود.[4] 4. منشأ علمِ خضر (ع) همان منشأ علمِ حضرت موسى (ع)؛ یعنى تعلیماتِ الاهى و ابلاغ از سوى خداست. از این رو اگر خضر در برخى مصادیق و امور چیزهایى مىداند که حضرت موسى (ع) از آن مطلع نیست، فضیلتِ مستقلى براى خضر (ع) محسوب نمىشود چه این که تمام این دانشها از سوى خداست. 5. توجه به نکات پیشین، روشنگر این نکته خواهد بود که آموزش بعضى اسرار از سوی خضر به موسى (ع) بیش از آن که نشان فضیلت و برترى خضر (ع) باشد، بیانگر لیاقت ذاتى و شایستگى روحى موسى (ع) است تا خداوند او را نسبت به آنچه نمىداند، آگاهى دهد. البته دریافت این رحمت خاص و فیض ویژه ی إلاهى، نیازمند علل و عوامل (بیرونى و درونى) است، و در خصوص حضرت موسى (ع)، از راه عامل بیرونى، یعنى خضر (ع) تحقق یافت. بدین سبب است که خضر (ع) تصریح مىدارد که آنچه من گفتهام، از جانب خود نبوده و ارادهى خدا بوده که به وسیلهى من، حقایقى را برایت تبیین نماید.[5] 6-لازم نیست پیامبرى که صاحب شریعت است در همه عرصه هاى دانش بر دیگران برتری داشته باشد، مگر در اصول و فروع دین. حضرت موسى(ع) و حضرت خضر(ع) هر دو از پیامبران الهی هستند. هر کدام از آن ها به سبب بر خوردارى از علوم لایتناهى مى توانسته اند دیگرى را از اسرار و شگفتی هاى بى شمار هستى آگاه سازند.(6) -------------------------------------------------------------------------------- [1] فیض کاشانى، تفسیر صافى، ج 3، ص 251؛ بحارالانوار، ج 13، ص 278 و 286. [2] تفسیر صافى، ج 3، ص 252؛ بحارالانوار، ج 13، ص 278 و 286. [3] تفسیر صافى، ج 3، ص 252؛ بحارالانوار، ج 13، ص 303 و 309. [4] کهف، 65. [5] تفسیر صافى، ج 3، ص 257. [6] بحار - ج 13- ص 283. من الله توفیق