ناشناس
با سلام خدمت شما دختری هستم 18 ساله.زمانی که 13...
با سلام خدمت شما
دختری هستم 18 ساله.زمانی که 13 سالم بود به پسرعمه ام ابراز علاقه کردم اما خودم میدانم که این کار فقط بچه بازی بود.این جریان دیگه تموم شد یعنی حدود 1سال بود که تمام شده بود که پسر عمم به من اس ام اس داد که تو را دوس دارم ومن هم با اینکه دوستش داشتم به دلیل اینکه اگر خواسته ی او را قبول کنم شاید به درس هایم لطمه بخورد این کار را نکردم از طرفی هم هنوز بهش اعتماد نداشتم و فکر میکردم عشق او هوسی زودگذر است وقتی قبول نکردم بعد از 6ماه به من اس داد وباز حرف های قبل را تکرار کرد و من بازهم جواب های قبل را تکرار کردم.واین وضعیت که هر6ماه یکبار به من اس میداد(مدت اس دادن به هم فقط یک شب بود)تقریبا هر6ماه یکبار واتفاق خاصی هم بینمان نمی افتادو من با اینکه اورا دوس داشتم به دلایلی به او میگفتم نه با اینکه دیگر ایمان پیدا کرده بودم که عشقش زود گذر نیست.تا آذر 91که به من اس داد وبازهم حرف های قبل تکرار شد اما این دفعه من به طور غیر مستقیم بهش گفتم که بادرس تو مشکل دارم چون پسر عمم دو سال از من بزرگتره و درسش را رها کرد یعنی الان سیکل داره و با توجه به اینکه هم خودم تحصیلات واسم مهمه هم واسه خانوادم چون برادر و پدر و مادرم نیز تحصیل کرده هستند.تیر91 به سربازی رفت و این رو هم میدونم که واقعا از نظر اخلاقی پسر خوبی است و هم چنین میدانم که اهل خانواده است وحتی من هنوز مطمئن نیستم که اگر خانواده ام بفهمند مخالفت میکنند یانه.داشتم میگفتم آنجایی که آذر91به من اس داد و این دفعه وقتی فهمید که درس برایم مهم است گفت درسم را میخوانم و آن شب هم گذشت تا دوروز بعد که خواهرش به من زنگ زد و خواست مرا ببیند وهم چنین خانواد ه ی او از موضوغ خبر داشتند که او مرا دوس دارد.خواهرش به من گفت او سربازی را رهاکرده و دلیل اصلی او هم این بوده که آن جا به من سخت میگیرند و حتی گفته بوده چون مرا دوس دارد ومن هم میگویم نه دیگر نمیتوتند این سختی ها را تحمل کند.خیلی ناراحت شدم میخواستم کاری کنم که باز برگردد اما هیچ اقدامی نکردم و حتی بعد از آن تصمیم گرفتم با او بد رفتاری کنم که به او نشان بدهم اورا دوس ندارم اما باز هم چون آشنا بود واین کاررا کار زشتی میدانستم با او مثل قبل رفتار کردم اما در تعطیلات عید متوجه شدم که درست محل من نمیگذارد فهمیدم ناراحت است اما به روی خودم نیاوردم.تا اینکه اواسط امتحان نهایی هام بود که یه شب بهم اس داد که اگه اذیتت کردم منو ببخش و حلال کن.من همون شب از خواهرش پرسیدم که جوابشو بدم یا نه که خواهرش گفت آره از خونه رفته اگه بتونی بفهم کجاس و منم خیلی ترسیدم و اون شب بر خلاف اخلاقم که در مقابل پسرا خیلی مغرورم وتاحالا حتی یه دونه دوس پسرم نداشتم سعی کردم با هاش خوب برخورد کنم که بفهمم کجاس وهر چی گفتم بهم نگفت کجاس فقط گفت دارم میرم یه جا که یه مدت تنها باشم منم خیلی ناراحت بودم چون مامانشینا خیلی ناراحت بودن وحتی یه نامم تو خونه گذاشته بود که من برای همیشه رفتم ومن اونشب بر خلاف همیشه بهش گفتم که قبل دوستت داشتم اما به دلیل شرایطی نباید بهت میگفتم.قرار شد یک روز همدیگر را ببینیم ورودرو با هم صحبت کنیم حالا من از شما میخواهم که مرا راهنمایی کنید به او چه بگویم که قانع شود که هنوز برای فکر ازدواج خیلی زود است چون من18 و او20 ساله است و هم چنین من این مدت با توجه به این که به او حتی علاقه هم داشتم به خاطر مشکل تحصیلات او واین که میترسیدم خودم وابسته شوم ونتوانم درس بخوانم و این که احساس میکنم سمت وسوی نگاهانمان فرق دارد پا روی این علاقه گذاشتم و به او نه گفتم.و الان چگونه این حرف ها را به او بفهمانم تاذهنم درگیر نباشد وبتوانم برای کنکور بخوانم.ودر این مدت یعنی از زمانی که سربازیش رو ول کرد تا همین چندهفته پیش با زنی دوست شده بود که حتی بچه ام داشت ولی18سالش بود وبه نظر من این فاجعه هست و او فقط برای پر کردن خلا عاطفی از جانب من به او روی آورده بود ومیدانم که اگر اقدامی نکنم بعد از این بدتر نیز خواهد شدواز شما خواهش میکنم که مرا راهنمایی کنید که آیا با صراحت تمام به او بگویم نه یا اینکه پای او صبر کنم وبه او بگویم درست را بخوان وسرباری هم برو بعد جواب من بله هست؟یا اینکه مرا راهنمایی کنید که بدانم به او چه بگویم واحساس میکنم که الان همه ی خوانواده او فکر میکنند من خیلی ظالم هستم و این که من احساس میکنم حتی اگر عمه ام بخواهد با مادرم صحبت کند کار درستی نباشد چون ما رسم به از دواج زود نداریم.لطفا مرا راهنمایی فرمایید.با تشکر
مشاور: سیدحبیب الله احمدی
باسلام. شاید اوضاعی که در آن قرار دارید، خیلی پیچیده و مبهم به نظر برسد ولی از دید روانشناسی، تبیین این اوضاع، کاملاً مشخص است. من نکاتی را در مورد مسئله ی پیش آمده مطرح می کنم و امیدوارم که با دقت در این نکات، بتوانید درک و بینش خوبی نسبت به این مسئله و علل و عوامل موثر در آن پیدا کنید و در نهایت، بهترین تصمیم را اتخاذ نمایید. علت و منشأ اولیه ی شکل گیری این مسئله، به دوره ی سنی حساس نوجوانی مربوط می شود که هر دوی شما در بدو شروع این عشق افراطی، در آن قرار داشتید. در این سایت، بارها و بارها در مشاوره به افرادی که دچار این عشق های داغ دوره ی نوجوانی شده اند، ویژگی های این عشق ها و ماهیت آن ها مفصلاً توضیح داده شده است که می توانید با مراجعه به بخش سوالات و پاسخ های درج شده، به بسیاری از آن ها دسترسی پیدا کنید. چون مسئله ی شما دارای ابعاد دیگری نیز هست، من ترجیح می دهم در این مورد کمتر صحبت کنم و بیشتر به جنبه های دیگر این مسئله بپردازم. به طور خیلی خلاصه، در دوره ی نوجوانی، هیجانات و عواطف، در اوج شدت خود قرار می گیرند به طوریکه در هیچ دوره ی سنی یک انسان، شدت هیجانات تا این حد بالا نمی رود. از سوی دیگر، ایجاد تمایل به جنس مخالف، برای اولین بار درطول عمر، در این سنین مطرح می شود، و به همین دلیل در صورت پیش آمدن یک موقعیت هیجان برانگیز در رابطه با جنس مخالف، به احتمال قریب به یقین، می توان وقوع عشق های داغ دوره ی نوجوانی را انتظار داشت. مخصوصاً اگر نوجوان از دوره های قبلی در ارتباط با والدین یا همسالان، دچار بعضی از تعارضات عاطفی و احساسی هم شده باشد، به شدت مستعد تجربه ی چنین عشق هایی خواهد بود. اگرچه بروز این عشق ها لزوماً به این معنی نیست که فرد، دارای اختلال روانشناختی خاصی است، ولی معمولاً افرادی که در سلامت هیجانی و عاطفی بهنجاری به سر می برند کمتر احتمال دارد به این عشق ها دچار شوند و یا اگر دچار شوند می توانند آن را تحت کنترل عقل و منطق خود در آورند (یعنی همان کاری که شما توانستید انجام دهید). با رشد هویتی و شخصیتی سالم و بهنجار در دوره ی نوجوانی، به تدریج از شدت هیجانات داغ خاص این دوره و از جمله این عشق ها کاسته می شود و با ورود به دوره ی بزرگسالی، دیگر هیجانات، به طور معقولی تحت کنترل منطق و عقل خواهند بود (البته به شرط تجربه ی رشد روانشناختی سالم). بنابراین توجه به این نکته بسیار حائز اهمیت است که عشق های خاص دوره ی نوجوانی، پدیده ای مربوط به همین دوره است و اشتباه محض است که کسی ازدواج و زندگی زناشویی دوران بزرگسالی خود را بر مبنای این عشق ها قرار دهد، زیرا ساختارهای هویتی و شخصیتی از دوره ی نوجوانی به بزرگسالی، دچار تغییرات چشمگیری می شوند و بسیار بعید است که ملاک های یک فرد برای ازدواج، از دوره ی نوجوانی تا دوره ی بزرگسالی مشابه باشد. همچنین این حالت هیجانی درصورت رشد هویتی بهنجار و سالم، بعد از چندسال از بین می رود و دیگر عملاً هیچ نیرویی (نه منطق و نه هیجان) نیست که شما را جذب معشوق دوره ی نوجوانیتان کند و این رابطه را نگه دارد. در مورد این صحبت که گفتید عشق ایشان هوس نیست، من هم با شما موافقم. در عشق های داغ دوره ی نوجوانی، مولفه ی هیجانی و عاطفی، مولفه ی غالب است و حتی ممکن است بر مولفه ی جنسی، خیلی تأکید نشود ولی با توجه به نکاتی که در بالا اشاره کردم، این نکته هیچ تغییری در اصل موضوع ایجاد نمی کند. نکته ی مهم دیگر این است که حتی در صورتی که هردوی شما به دوره ی بزرگسالی برسید و تمام شرایط لازم برای ازدواجتان فراهم شود، صرف نظر از همه ی مسائل و مشکلاتی که مطرح کردید، بازهم رابطه ی زناشویی خیلی سازگارانه ای برای شما پیش بینی نمی شود. زیرا علاقه به درس خواندن و پیشرفت تحصیلی برای شما یک ملاک شخصیتی و هویتی محسوب می شود ولی برای ایشان نه. اینجا فقط صرف درس خواندن مطرح نیست، صفات و ویژگی های شخصیتی و هویتی متعددی با تمایل به پیشرفت تحصیلی مرتبط هستند و بنابراین افرادی که در این تمایل، با هم تضاد دارند، در مولفه های شخصیتی و هویتی زیربنایی آن هم با یکدیگر تضاد دارند. امروزه این یک اصل کاملاً تأیید شده ی روانشناسی ازدواج است که هرچقدر که تفاوت های شخصیتی دو طرف، با یکدیگر بیشتر باشد احتمال شکست رابطه نیز بیشتر است. همچنین این موضوع، مورد توافق متخصصین این زمینه است که حتی کوچکترین تفاوت های شخصیتی قبل از ازدواج، می تواند به اختلافات بزرگی در زندگی زناشویی بعد از ازدواج، تبدیل شود. اینکه ایشان بعد از صحبت شما تصمیم بگیرند که به تحصیلشان ادامه دهند، به هیچ وجه نشانگر این نیست که واقعاً شخصیت و هویتشان تغییر کرده است. ایشان صرفاً به خاطر هیجان داغی که در حال حاضر، نسبت به شما دارند این تصمیم را گرفته اند و حتی اگر به پشتوانه ی این هیجان، ادامه ی تحصیل هم بدهند، بازهم تفاوت های شخصیتیشان با شما تغییر نخواهد کرد. هرچند که همین هیجان هم پس از چندماه بعد از ازدواج، فروکش می کند و آن هنگام است که کوچکترین تفاوت ها بین شما دو نفر، به اختلافات شدیدی منجر خواهد شد. در مورد واکنش شما نسبت به درخواست های ایشان، باید بگویم که شما خیلی پخته تصمیم گرفتید و رفتار کردید. در واقع علاقه ای هم که شما در این مدت، نسبت به ایشان داشته اید، مقتضای دوره ی سنیتان بوده است، ولی فرق شما با ایشان این است که سطح رشد هویتی شما دو نفر فاصله ی بسیار زیادی دارد. شما به خوبی از پس کنترل هیجانات سرکش دوران نوجوانی برآمده و خیلی پخته رفتار کرده اید. همین واکنشی که گفتید در مقابل جنس مخالف دارید و همینکه با اینکه احتمالاً اگر می خواسته اید می توانسته اید رابطه ی دوستانه با جنس مخالف برقرار کنید، اما این کار را نکرده اید، اینها همگی نشانگر رشد هویتی سالم و پخته ای در شما هستند. اما این رفتارها از جانب ایشان، نشان می دهد که فرآیند رشد و پختگی هویت در ایشان بسیار کند، پیش رفته و با مسائل و مشکلات جدی مواجه شده است. نه فقط در این سنین که حتی شاید هنگامی که هر دوی شما به سنین بزرگسالی (بیست سالگی به بعد) وارد شوید هم ازدواج شما دو نفر، اصلاً به صلاح نیست. رفتارهایی که از ایشان سرزده، نشانگر این است که ایشان دچار بحران های دوره ی نوجوانی شده اند که به هیچ وجه، بهنجار نیست. دوستی ایشان با آن خانم، به هیچ وجه، ربطی به شما ندارد بلکه به خاطر مسائل جدی روانشناختی مربوط خودشان است. تخصص من، روانشناسی بالینی است و با همین اطلاعات محدودی که دادید، می توانم حدس بزنم که ایشان دچار چه مسائلی هستند، ولی نمی خواهم از برچسب ها یا اصطلاحات تخصصی روانشناسی استفاده کنم. فقط همین را می گویم که این مسائل، به هیچ وجه، ربطی به شما ندارد و تمام رفتارهای مشکل ساز ایشان به خاطر مسائل روانشناختی خاص خودشان است. شما بهترین کمکی که می توانید به ایشان بکنید، این است که هرگونه ارتباط غیررسمی را با ایشان قطع کنید و اجازه بدهید که خانواده ی ایشان، خودشان وارد عمل شده و با کمک تخصصی یک روانشناس یا مشاور خانواده، این مسئله را حل کنند. در این شرایط، این وظیفه ی شما نیست که حالات بحرانی ایشان را حل کنید و اصلاً در تخصص و توان شما هم نیست که بخواهید چنین کاری را انجام دهید. دخالت شما در این شرایط، نه تنها هیچ تأثیری در بهبود مسائل ایشان ندارد، بلکه به رشد هویتی و شخصیتی سالم و بهنجار شما هم لطمه خواهد زد. این وظیفه ی خانواده ی ایشان است که حتماً هرچه زودتر با یک فرد متخصص در حیطه ی مشاوره یا روانشناسی، وارد جلسات مشاوره شوند.